می توانم بروم
به هرآنجا که دلم می خواهد
من در آن لحظه ی تنهایی ها
پُرم از شوق خیال....
Printable View
می توانم بروم
به هرآنجا که دلم می خواهد
من در آن لحظه ی تنهایی ها
پُرم از شوق خیال....
چرا منتظر نشستم
که بیای یه روز دوباره
باید یاد بگیرم که
تو این دنیا وفا فایده نداره
به روزگار خودم جای گریه می خندمچه ساده ام که به عشقت هنوز پابندم
به روزگار خودم جای گریه می خندم
چه ساده ام که پس از این هزار و هجده سال
هنوز هم به قراری که بسته ای بندم:
که می رسیّ و برای همیشه می مانی
و می دهی به نفس های خسته ام جانی
به انتهای خودم می رسم به این بن بست
همیشه قصه ی بی سرپناهی ام این است
همیشه آخر هر اتفاق می بازم
برنده باشی اگر،من به باخت می نازم
نشسته کنج قفس یک پرنده ی زخمی
تو حال خسته ی من را چگونه می فهمی؟
پرنده ایّ و قفس را ندیده ای هرگز
تو طعم تلخ قفس را چشیده ای هرگز؟
نشسته زیر پرت آسمان...چه خوشبختی
همیشه دور و برت آسمان...چه خوشبختی
تو از پرنده ی بی بال و پر چه می دانی؟
تو ای پرنده ی پر شور و شر...چه می دانی؟
دوباره سادگی ام کار می دهد دستم
نمی شود که از عشقت گذشت،دلبندم!
اگر چه سر به هوایی،قرار یادت نیست
هنوز هم به قراری که بسته ای بندم
هنوز هم که هنوز است حین هر باران
تو را برای نفس هام آرزومندم
تو سهم عاشقی ام... نه ،نبوده ای هرگز
به روزگار خودم جای گریه می خندم
داستان ِ شیدایی ام را
هزار بار
برایت
از اول تا آخر
خوانده ام
اما هنوز هم
دل در گرو
قصه های ِ دروغین ِ چرب زبانان میدهی...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با فراغت تو شکستی دل من، می ترسم!
خرده های دل من در کف پایت برود
چمدانت را می بستی
مرگ
ایستاده بود
و نفس هایم را می شمرد ..
هر سو که نگاه میکنی دیوار است مزد همه در آخر خط آوار است
پیدایش زندگی ما از آغاز بر پایه ی رنج بردن و تکرار است
عـــزیزم !!
تا به کی تو را به مانند بت بپرستم
و تو
آرزوی بنده عاشقت را
برآورده نکنی !!
من هم دلی دارم ، عزیزم
.
.
.
!!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در فکرت بودم تمام دیشب
که جاری شد یک قطره اشک از چشم
ازش پرسیدم چرا جاری شدی
گفت در نگاهت کسی هست
که اونجا دیگر جای من نیست
ای اشک دوباره در دلم درد شدی تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی
از کودکی ام هر آنزمان خواستمت گفتند دگر گریه نکن مرد شدی