با صدایت بیدار می شدم هر صبح
وقتی پشت پنجره امْ
یاکریم بودی.
حالا همه اش خواب میمانم!
Printable View
با صدایت بیدار می شدم هر صبح
وقتی پشت پنجره امْ
یاکریم بودی.
حالا همه اش خواب میمانم!
سكــــوت چه زيباســــــــــت
وقتي تمام حرف ها از توصيف تـــــــــــــــــــو عاجزند....
سرگیجه ام را به تو نمی گویم
هیچکاک نیستی که مرا فیلم کنی.
تنهایی ام پای خودم،
همینقدر که بدانی خسته ام کافی ست!
قبل تر ها گفته بودم:
" این روزها مرا تاب نمی آورند؛
من این روزهای بی حوصله را.."
نه عاشقی بلد بودم
نه اسارت
تا به خود آمدم،
اسیر عشق بودم...
تو را نه عاشقانه
و نه عاقلانه
و نه حتی عاجزانه
که تو را عادلانه
در آغوش میکشم
عدل مگر نه آنست که هر چیزی
در جای خویش قرار بگیرد؟
نمی دانم این روزها
تو دیر به دیر یادم می کنی
یا من
زود به زود
دلتنگت می شوم ...
امروز که تو با منی،
دنیا رنگ دیگری است
فردا اما نیستی
و من می گریم
به خاطر فردا!
دروازه ی خیابان ها
پر از
تناقض رفت است
بی آمد !
فریماه فرهت نیا
من از اینکه شعر هایم بی تو
چگونه آغاز شود
از اینکه غزل هایم در پایان چگونه به خواب می رود
از اینکه دوبیتی زندگیم
بدون تو تک بیت بماند
می ترســــــــم ...
صادقانه مینویسم عشق را ... در هیاهو، در جهان
میتوان یافت حتی ...
هر لحظه لبخند را ... در غم، در روزمرگی
میتوان یافت حتی ...
دل جهان است و جهان دلیست مشترک ...
همرمان با خاطره ها، جنگ ها، رنگ ها، هویت و تاریخ ها ...
میتوان یکسان بود ... نه من از تو برتر نه تو از من
میتوان زیست در این دنیا تا ...
عشقی می تپد در قلبی... لبخندی جاریست بر لبی... گریه ای جاریست بر نوزادی...
آری میتوان زیست هنوز ... تا خدایی هست و جهان پر از آگاهیست
نه من اکنون بد میشوم نه تو ...
نه من از درد می نالم نه تو ...
نه در این لحظه و نه تا ابد
من به چنگ سیاهی می افتم نه تو ...
--------------------------------------------------------------------------
شعر از خودمه.