daghayeghy to zendegi hast ke delet baraye kassy onghadr tang mishe ke delet mikhad ono az to royat biron bekeshy va toye donyaye vagheie ba tamam vojood baghalesh kony
Printable View
daghayeghy to zendegi hast ke delet baraye kassy onghadr tang mishe ke delet mikhad ono az to royat biron bekeshy va toye donyaye vagheie ba tamam vojood baghalesh kony
ghabe axeto zadam jaye saatdivary az on be baad to shody tamome lahzeham
خانومی !!!!!!!!!!!
اینجا تاپیک مشاعره بید !
ایا عنوان تاپیک را دیده اید ؟
ایا ؟
نقل قول:
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
عشقت نه خشم بود نه زیبایی
عشقت ستاره بود که می تابید
در خواب عاشقان
باری نجیب من
مهر تو گر نبود
سوزنده ی شبم
دیگر چه خلوتی
ستاره ی جانم بود
وقتی که خانه ات
زندان دیگیریست
وقتی سیاهکاران
راه تو را به روشنی جمع بسته اند
تنها تویی
که زنده بودن را
تعبیر می کنی
...
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجهنگه دار مرا
ای شاعران
گروه سیه پوشان
آنکس که سالیان
در خیمه های معنی و اشیا
دنبال کورسویی
آشفته بود آمد
ای شاعران
دروغ نویسان
آنکس که می شمرد
از دور
پیمان خوب و بد را
در نبض خط چشمان
آمد
آمد
ای خواجگان نشسته به کرسی
با جام خون من
سر داده خنده های فریبنده
پرواز هر نگاه بلاهت
بر دست و چشمتان
آمد
آمد
آن کس که می جویدید از پاره های جسمش
آن کس که رنج عمرش آب زلالتان بود
ای شاعران که قلب و سر من
در شعرتان درختی و آبی شد
جسم مرا به روی خاک رها کردید
تا ناتوانیم را
دشمن نشان دهد
آمد
آمد
ای خواجگان
با خنجری به دست
تا روبرو نه مثل شما از پشت
از قلبتان بریزد
زهری که سالهاست
مسموم می کند
ای ساحران !
دیگر نمی توانید
قلب صفای مردم
با سکه های قلب
بدل سازید
آمد که پرده ها را
آتش زند به خورشید
آمد که زخمه ها را
سوزد به چنگ ناهی
...
.يه عمره غم تو دلم نشسته بيرون نميره.لباي بي خنده من تو حسرت و غم ميميره.رفت و منو تنها گذاشت.روزو شبا يه عمره منو به بازي ميگيرن.ستاره هاي نقره اي تو دست ابرا اسيرن.اي آسمون تو هم ببار شايد يه كم سبك شي.نگاه به بغض من نكن نگو به زودي پير ميشي.ديگه گذشت از من و دل شكوفه ها منتظرندشتاي سبز تو يه عمريه كه باريدن
نشنو از نی نی حصیری بی نواسنقل قول:
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک وخاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود
نشنو از نی نی حصیری بی نواسنقل قول:
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک وخاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود:27:
ندای شعله می زنم و باغ ها می افروزم
ولی بگوش بسته ی شب
جز نفیر قاری نیست
چگونه ، با چه سوختنی
خویش را به چشم کشم ؟
که روشنای من
همه از خیمه کور و تاریکند
چگونه خویش بسوزم
که لحظه ای شاید
بگوش شب بنشیند
هر آنچه می باید
امید من بشبان شبان اینجا نیست
امید من به همان گله های اخترهاست
امید من به همان کورسوی فانوسی است
که علظت سیاهی هر خیمه
هیبتش را چشم
ستارگان همه آخر شهاب می گردند
همان ستاره که هم هیزم تری دارد
به شعله ای همه خورشید
رنگ خواهد باخت
دگر نه هر ستاره
شبانمایه خشت خواهد زد
که هر ستاره
به خورشید خانه خواهد ساخت
که کهنه مقبره ی شب
به عشق خواهد سوخت
به انتظار سوختنی تازه
باز می خوانم
به گوش چشم بسته ی شب
شور ناشیانه ی خویش
...
شعر من شعله ی احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد
دل من دیگه خطا نکننقل قول:
با غریبه ها وفا نکن
ساکت وصبوری دل من
مث بوف کوری دل من
نیست کسی اینجا
بیازندگی را بدزدیم آن وقت میان دو دیدار تقسیم کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیز ها را ببینیم
نقل قول:می خوام از تو بنویسم قلمم نمی نویسهl
کاغذِ نامه دیشب هنوز از اسم تو خیسه
وقتی از تو می نوشتم خونه هامون برکت داشت
ثابته میگن ستاره، با تو انگار حرکت داشت
اسم تو وقتی می اومد دریاها وایساده بودن
کهکشونا واسه تعظیم پیش تو آماده بودن
یکی بود دو تا شدیم و بقیه هنوز نبودن
عمر عاشقی سراومد، چقد آدما حسودن
یه روزی من که نبودم اومدن قلب تو بردن
چشات از بس ساده بودن گول اون حرفا رو خوردن
آخرین باری که دیدم توی چشمات خط خطی بود
جای خال تو شهر گونه ت عکس بی معرفتی بود
با نگات واسم نوشتی دیگه از عشق خبری نیس
قبل اون فهمیده بودم توی چشمات اثری نیس
روز سرمای نگاهت، داغه مثل روز برفی
نه اشاره ای، نه مکثی، نه تبسّمی، نه حرفی
چشم تو نه تنها با من با تموم دنیا بد بود
اون که قلب تو رو دزدید کارشو چه خوب بلد بود
زیبای زیباست این نام
چون
زیبای زیباست این نام
چون بهاران است این نام
چه نرم است این نام
چون گرم
زیبای زیباست این نام
چون بهاران است این نام
چه نرم است این نام
چون گرم گرم
زیبای زیباست این نام
چون بهاران است این نام
چه نرم است این نام
چون سبز سبز است این بهار
رفتی و نفهمیدمنقل قول:
مرز دل و چشم تو
از شهر افق پیداست
من سرخی گل ها را
در خنده تو دیدم
در شهر اقاقی ها
تو پک ترین عشقی
من راز شکفتن را
از باغ دلت چیدم
لبخند زدی آرام
بر گونه غمنکم
من با گل لبخندت
بر حادثه خندیدم
محرم غمگينم، اي شيطان شعر، اي نازنين همزاد
باز در اين تيرگي ها از تو خوشنودم
با شگفتي هاي هستي _ اين كهن بازيچه بيهودگي_ امشب
از تو خوشنودم كه
بازم پاره اي بر آفرينش زهر خنداندي
از تو نيز اي باده خرسندم
سرد نوشاندي مرا و گرم پوشاندي
وسپاست ميگزارم، اي فراخاي خيال امشب
كاندرين باران بي پايان
همچنان بي انقطاع آيان
با سكوت سرد من دمساز
همعنانم تا ديار ناكجا راندي
ور سيلم بودي و ترجيع شيواي خموشي را
در حزين ساز من،
سوي چشمانداز روحم، باغ تنهايي
راندي و آنگه مرا خواندي
به تماشاي تماشايي
ور نه امشب، باز هم باران
زندگي را زهر من ميكرد
ور نه كس جز بيكسي آيا
با سكوت من سخن مي كرد؟
شب نیستم
که خانه ی مرداب است
در من ستاره ها همه فریاد می کشند
اما مسافران
جز ظلمتی پلید نمی بینند
من واحه ام
که گم شده در توفان
هر مانده ای که می رسد از راه
خسته وار
در من غبار بانگ سفرها را
خاموش می تکاند و آنگاه
با خنده ی سراب
سرسبز تر خیال دروغین را
در چشم می کشد
آوارگان که داغ سفرهاتان
سرسبز رویشی است در این پنهان
با من ز گریه زار سخن گویید
در چشم من هزار نهایت را
تا بیکران رفته
بیفروزید
آیا کسی ز همسفرالن ، در من
تا جاودان ترانه نخواهد خواند ؟
در خاک غربتم که شب افروز است
تا سبزه زار مبهم دریایم
با قایقی ز نور نخواهد راند ؟
بیچاره من ! که قافله ها دلتنگ
بر مهره های پشتم
زنجیر می کشند
و ضربه های گام
خاموش
نطفه های صبوری را
پرواز می دهند
من ناشناخته
در خویش مانده ام
حتی
آن همسرود سایه ی دلگیرم
آنگونه که باید
نشناخت
خاموش تر ز خویش نمی خواهم
رویندگی
چه آتش غمسازیست
تردید
پیوسته آنچه می سوزد
خاکستریست
با شب من روشن
آواز لحظه
وای ! چه گویم من
رودیست
با صبوری تن لغزان
بگذار تا رها کنم این جاری
زیرا که باز
تاریک تر ستاره ی در زنجیر
پر می کشد به سویم
تا خویش رادوباره رها سازد
...
دل من روی زیمنه دل تو تو آسمونهنقل قول:
انقدر دوست دارم من که فقط خدا می دونه
بیا یه عهدی ببندیم ببینیم کدوم یک از ما
تا ته جاده ی دنیا بر سر عهدش می مونه
بعضی قلبا بی ستارن یه ستاره هم ندارن
شایدم ستاره هاشون مث ما تو کهکشونه
برجای غرور بلندن که دارن به ما می خندن
کاش با هم بریم یه جا که بر خلاف شهرمونه
یادمه پرسیدم از تو که می شه با هم بمونیم ؟
گفتی این که دست ما نیست بذارش پای زمونه
چه بباری چه بتابی چه بخندی چه بخوابی
يک روسري سپيد بازاري داشت
قلبش دو سه زخم کهنه ی کاري داشت
از تک تک کوچه هاي ده رد مي شد
با پنجره ها قرار اجباري داشت
هر روز به آب چشمه گل مي پاشيد
انگار به آب هم بدهکاري داشت
حتي به نگاه بچه ها مي خنديد
گاهي که خيال مردم آزاري داشت
تا به تحقيق مرا منزل و ره ننمايي،
يک دم آرام نگيرم، نفسي دم نزنم
مي وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده، مستانه به هم در شکنم
==========================================
شب بخیر دوستان
اصلا چه فرق مي كند آقا كه يك نفر
اين جا ببيندت سر اين آخرين گذر
من روي صندلي خيابان نشسته است
هي فكر مي كند به نگاهي كه خسته است
هي كوچه پيچ مي خورد و پيش مي رود
من روي صندلي ست تكان هم نمي خورد
او با خودش نشسته و هي فكر مي كند
دارم و يا ندارمت اي...فكر مي كند
سلام شب به خیر
دل خسته و طوفانی ستنقل قول:
رفتی و دگر باره
از کوچ تو رنجیدم
در جاده پیچک ها
چشمم به گلی افتاد
احساس شکفتن را
از غنچه گل چیدم
چشمان تو دریایی ست
موجش گل تسکینم
به حرمت چشمانت
شب باز نخوابیدم
تو باز نفهمیدی
از عشق چه می گویم
آرام گذشتی و
من باز نرنجیدم
از شعله عشق من
خورشید هویدا شد
از شوق تمنایت
تا صبح درخشیدم
گم شد گل اشک من
در دشت نگاه تو
آن وقت حضورت را
در خاطره فهمیدم
ای کاش گلی می شد
لبخند پر از مهرت
تا آن گل خوشبو را
از خاطره می چیدم
میشکنم بی تو و نیستی به سراغم نمیایی که ببینی
بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی ٫ تو کجایی که ببینی
شب بی عاطفه برگشت ٫ شب بعد از رفتن تو
شب از نیاز من پر ٫ شب خالی از تن تو
با تو گل بود و ترانه با تو بوسه بود و پرواز
گل و بوسه بی تو گم شد بی تو پژمرده شد آواز
لازمست آیا بگویم من ،
روزگاری مرده ای بودم ،
مانده در گهواره ی خورشید ؟
لازمست آیا بگویم من ،
سایه ای در جنگلی لغزید
با نسیمی چهره در هم زد
زنده گشتم ، سایه ام خندید ؟
من دگر چیزی نمی دانم
هستیم را بازخواهم گفت
گر توانم باز آن را دید
...
درست اوّل پاييز هفت سالش بود
و روي جعبه ي مشقش نوشت: بابا واکس...
غروب بود، و مرد از خدا نمي فهميد
و مي زد آن پسرک کفش سرد او را واکس
سياه مشقي از اسم خدا، خدا بر کفش
نماز محضي از اعجاز فرچه ها با واکس
نقل قول:
سلام . چه شعر باحالی بود کلی حال کردم
سر فصل افق ها بودنقل قول:
آن وقت ترا هر صبح
از پنجره می دیدم
وقتی گل آرامش
در باغ دلم رویید
گلبرگ وجودم را
بر عشق تو پیچیدم
خورشید شدی و رفتی
تا اوج شکوفایی
من از عطش عشقت
بر اینه تابیدم
تا می روی از اینجا
و سلامی...نقل قول:
آه، آیا می توان آغاز کرد
باز این راهِ به پایان برده را؟
می توان در کوچه ها احساس کرد
باز بوی خاک باران خورده را؟
در پناه حق:11:
از اینه پرسیدمنقل قول:
چشمان نجیبت را
از دور پرستیدم
باران شدم و چون اشک
بر عشق تو باریدم
من شمع وجودم را
به مهر تو بخشیدم
مثل گل نیلوفر
روزي که بي حضور تو آغاز مي کنم
در کوچه هاي خاطره پرواز مي کنم
اشکي که از زلا لي عشقم چکيده است
از چشماي پاک تو بهتر نديده است
تقدير من هميشه شکيبايي وفاست
او از ترانه تنهاي ام جداست
ته این راه روشن نیست منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم
نه می تونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست
منم می دونم این احساس نباید باشه اما هست
سلام:
فکر نکنید شعر امضاتونو برداشتم. این یکی دیگه است. آخه اون 3 تا علامت تعجب (!) را نداره:دی
تو را به راستي،
تو را به رستخيز
مرا خراب کن!
که رستگاري و درستکاري دلم
به دستکاري همين غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به اين شکست هاي بي بهانه بسته است
سلام
حالا چون اواتارتون خوش رنگه این بار را می گذریم :دی
تطاولی که تو کردی به دوستی با من
من آن به دشمن خونخوار خویش نپسندم
اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی
هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم
بیار ساقی سرمست جام باده عشق
بده به رغم مناصح که میدهد پندم
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بیحساب فرزندم
نه بابا .مال قرضی که قیافه گرفتن نداره:دی
ماه اشتباه را به تن آسمان کشيد
بين خودش و دست خدا ريسمان کشيد
وقتي خدا ستاره به شب داد قهر کرد
خود را شکست و دايره ها را کمان کشيد
دوست دارم خموش تو باشم
در غيبتي كه دور مي شنوي
صدايم را
اما به لمس ات در نمي آيم ...
چشمانت در پرواز,
و مهربوسه اي بر لبانت
اشباح از روح مني
درتكاملش صعود مي كني
شكلي ديگر مي گيري
مثل يك پروانه ي رويايي,
يك كلمه سودايي ...
دوست دارم خموش تو باشم
هرچند
سوگواريت, آن دور, به پروانه
ناله ي كبوتري بخشد ...
مرا مي شنوي
صدايم نزديك ات نيست ...