من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه
که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
Printable View
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه
که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
چه بگويم به تو اي رفته ز دست
شدم از مستي چشمان تو مست
شده ام سنگ پرست
مرگ بر آنکه دلش را به دل سنگ تو بست
تو نمي فهمي اندوه مرا
چه کسي خواهد ديد مردنم را بي تو
گاه مي انديشم خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت
آن زمان که خبر مرگ مرا مي شنوي
روي خندان تو را کاشکي مي ديدم
شانه بالا زدنت را بي قيد
و تکان دستت که مهم نيست زياد
و تکان دادن سر
چه کسي باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد
نميدانم طلوع ماه به چه اميديست ، تا وقتي تو در آسمان دلمي
دريا و من چه قدر شبيهيم
گرچه باز من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست
با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
دريا كه از اهالي اين روزگارنيست
امشب ولي هواي جنون موج ميزند
دريا سرش به هيچ سري سازگار نيست
اي كاش از تو هيچ نمي گفتمش
ببين دريا هم اينچنين كه منم بردبار نيست
عاشقانه
اومدي معجزه كردي
نمي دوني كه چه كردي
اومدي دنيامو ساختي
ِاومدي فردامو ساختي
اگه دنيامو بخواي من به تو نه نميگم
ماهه شبهامو بخواي من به تو نه نميگم
آسمونمو بخواي من به تو نه نميگم
اگه جونمو بخواي من به تو نه نميگم
من به تو نه نميگم . نه به تو نه نميگم
اومدي صد تا بهار دادي به من
همه گلهاشو ميارم واسه تو
اومدي بردي منو به خواب عشق
همه روياشو ميارم واسه تو
اومدي تا دل من تورو بخواد
من تمناشو ميارم واسه تو
اومدي ماهو اوردي واسه من
همه شبهاشو ميارم واسه تو
از همون دور كه خيال تو مياد
شب من يك شب مهتابي ميشه
رو زلال بركه هاي آرزو
خواب روياي تو آفتابي ميشه
از وجوده خودته روياي من
ميدونم ماله تو فرداي من
ميدوني حقه تو دنياي من
اگه دنيامو بخواي من به تو نه نميگم
ماهه شبهامو بخواي من به تو نه نميگم
آسمونمو بخواي من به تو نه نميگم
اكه جونمو بخواي من به تو نه نميگم
من به تو نه نميگم . نه به تو نه نميگم
كلبه ام پنجره اي باز به دريا دارد
خوب من , منظره خوب تماشا دارد
ساختم آينه اي را به بلنداي خيال
تا خودت را به تماشاي خودت وادارد
راز گيسوي تو دنياي شگفت انگيزي است
كه به اندازه صد فلسفه معنا دارد
گوش كن , خواسته ام خواهش بي جايي نيست
اگر آيينه دستت بشوم جا دارد
چشم يك دهكده افتاده به زيبايي تو
يعني اين دهكده , يك دهكده رسوا دارد
كوزه بر دوش , سر چشمه بيا تا گويند
عجب اين دهكده سرچشمه زيبا دارد
در تو يك وسوسه مبهم و سرگردان است
از همان وسوسه هايي كه يهودا دارد
عشق را با همه شيريني و شورانگيزي
لحظه هايي است كه افسوس و دريغا دارد
بي قرار آمدن , آشفتن و آرام شدن
حس گنگي است كه من دارم و دريا دارد
يخ نزن , رود معمايي من , جاري باش
دل درياييم آغوش پذيرا دارد......
((به نام او كه پروانه حيران اوست))
بارالهي حال كه در محضر عشق همنواي عاشقان شده ام ياري ام كن
تا از پشت محفظه شيشه اي خيال به در آيم وبا قلبي سرشار از محبت به عاشقان بگويم
سلام
هر شب در قايق غمهايم در رودخانه اشكهايم به دنبال خيال تو ميگردم
تو چه حسي هستي كه با تو هميشه در قلبم زمستان را بهار احساس ميكنم
چرا هر شب جوابم ميكني عشق
چرا اينگونه آبم ميكني عشق
مرا سخت است در بي تو بودن
بگو كي انتخابم ميكني عشق
در دادگاه عشق
در دادگاه عشق:
قسمم قلبم بود، وكيلم دلم و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان.
قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام كرد و سپس محكوم شدم به تنهايي و مرگ.
كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم و ومن گفتم:
به تو بگويند … دوستت دارم
اگر خاموش بنشيني تا ديگران به سخنت آورند ، بهتر از آنست كه سخن بگويي و خاموشت كنند.
لحظات شادي خدا را ستايش كن
لخظات سختي خدا را جستجو كن
لحظات آرامش خدا را مناجات كن
لحظات دردآور به خدا اعتماد كن
و درتمام لحظات خدا را شكر كن
زندگي!
زندگي رسم خوشايندي است؛
زندگي بال و پري دارد به وسعت مرگ؛ پرشي دارد اندازهُ عشق.
زندگي چيزي نيست؛ كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود.
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.
زندگي سوت قطاري است كه درخواب پلي مي پيچد.
زندگي گل به توان ابديت.
زندگي ضرب زمين در ضربان دلهاست.
زندگي هندسه ساده تكرار نفسهاست.
هركجا هستم، باشم، آسمان مال من است
پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين، مال من است.
به چشمانت بياموز كه هر كس ارزش ديدن ندارد
به دستانت بياموز كه هر گل ارزش چيدن ندارد
به قلب خود بياموز كه هر كس كنج آن جايي ندارد