پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است
از همت داوود نبی بخت بلند است
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
محتسب
.
Printable View
پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است
از همت داوود نبی بخت بلند است
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
محتسب
.
-----------------اشتباه شد.
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
خروش
برو راست خم کرد و چپ کرد راست ..... خروش از خم چرخ چاچی بخاست
مکر
باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری
یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری
عاریت
عاريت کس نپذيرفتهام
آنچه دلم گفت بگو گفتهام
شعبده تازه برانگيختم
هيکلي از قالب نو ريختم
لاف
کو پيک صبح تا گلههاي شب فراق با آن خجسته طالع فرخنده پي کنم
اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم
ح
عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبت
مرد آن است که لب بندد و بازو گشاید
گیتی
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
مهدی
گلی گم کردهام میجویم او را ...... به هر گل میرسم میبویم او را
گل من نی بود این و نه آنست ...... گل من مهدی صاحب زمان است
دلم اندر هوایش میزند پر ...... شرر افکنده بر جانم چو آذر
خوش آن روزی که با شم یاور او ...... بمانند گدایان بر در او
خوش آن روزی که من پروانه باشم ...... فدای آن گل یکدانه باشم
خوش آن روزی که من بر عهد دیرین ...... نثار او کنم این جان شیرین
الا ای گل کجایی جان فدایت ...... چه باشد گر که گردم خاک پایت
ز درد انتظارت جان به لب شد ...... تن فرسودهام در تاب و تب شد
بسی رفتند و مردند از فراقت ...... ندیدند در جهان آن روی ماهت
اشتیاق