یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
Printable View
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
این گستردش کنید تا بتونیم فال بگیریم دمتون گرم.....
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز
باشد كه باز بينيم ديدار آشنا را
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر
................
راز درون پرده ز رندان مست پرس
كين حال نيست زاهد عالي مقام را
اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست
منزل آن مه عاشق كش عيار كجاست