اي كاش منم تو آسمون يه مرغ دريايي بودم
شايد دوسم داشتي اگه آهوي صحرايي بودم
اي كاش بدوني چشمات و به صد تا دنيا نمي دم
يه موج گيسوي تو رو به صد تا دريا نمي دم
به آرزوهام مي رسم اگر كه تو پيشم باشي
اونوقت خوشبخت ميشم مثل فرشته ها تو نقاشي
*-*
سلام
Printable View
اي كاش منم تو آسمون يه مرغ دريايي بودم
شايد دوسم داشتي اگه آهوي صحرايي بودم
اي كاش بدوني چشمات و به صد تا دنيا نمي دم
يه موج گيسوي تو رو به صد تا دريا نمي دم
به آرزوهام مي رسم اگر كه تو پيشم باشي
اونوقت خوشبخت ميشم مثل فرشته ها تو نقاشي
*-*
سلام
یه روز اومدی مثه موج دریا
بوی پیرهنت مثه خواب رویا
سایه های ما رو شنای ساحل
پا به پا بی صدا غرق تمنا
یه روز اومدی تو سکوت سردم
سر به راه شدی دله دوره گردم
حالا چی شده که می خوای جداشی
چی شده تو بگو من چه کردم
اي نشسته درخيال من، فراموشم مكن
با فراموشي و تنهايي، هم آغوشم مكن
زندگاني مي كنم چون شعله با خود سوختن
زنده ام با سوز و ساز خويش، خاموشم مكن
مي تراود تا شراب بوسه از جام لبت
از شراب تلخ تنهايي قدح نوشم مكن
دودم و از شعله دارم دامني رنگين به بار
اين شرر از من مگير از نو سياه پوشم مكن
چون صبا در جستجو خود به هر سويم مكش
همچو گيسوي سياهت خانه بر دوشم مكن
نصيحتي كنمت ياد گير و در عمل آر
كه اين حديث ز پير طريقتم ياد است
غم جهان مخور و پند من مبر از ياد
كه اين لطيفهي عشقم ز رهروي ياد است
تا كند سرشار شهدي خوش هزاران بيشه ي كندوي يادش را
مي مكيد از هر گلي نوشي
بي خيال از آشيان سبز ، يا گلخانه ي رنگين
كان ره آورد بهاران است ، وين پاييز را آيين
مي پريد از باغ آغوشي به آغوشي
آه ، بينم پر طلا زنبور مست كوچكم اينك
پيش اين گلبوته ي زيباي داوودي
كندويش را در فراموشي تكانده ست ، آه مي بينم
ياد ديگر نيست با او ، شوق ديگر نيستش در دل
پيش اين گلبوته ي ساحل
برگكي مغرور و باد آورده را ماند
مات مانده در درون بيشه ي انبوه
بيشه ي انبوه خاموشي
پرسد از خود كاين چه حيرت بارافسوني ست ؟
و چه جادويي فراموشي ؟
پرسد از خود آنكه هر جا مي مكيد از هر گلي نوشي
یکی پر طمع پیش خوارزمشاهنقل قول:
شنیدم که شد بامدادی پگاه:10:
هر شعر
گریز از یک گناه بود
هر فریاد
گریز از یک درد
و هر عشق
گریز از یک تنهایی عمیق
افسوس که تو
هیچ گریزگاهی نداشتی...!
يادمان باشد از امروز جفايی نکنيم
گر که در خويش شکستيم صدايی نکنيم
خود بتازيم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوايی نکنيم
جای پرداخت به خود بر دگران انديشيم
شکوه از غير خطا هست خطايی نکنيم
ياور خويش بدانيم خداياران را
جز به ياران خدادوست وفايی نکنيم
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پايی نکنيم
گر که دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم
تا بهاران نرسيده است هوايی نکنيم
گله هرگز نبود شيوه ی دلسوختگان
با غم خويش بسازيم و شفايی نکنيم
يادمان باشد اگر شاخه گلی را چيديم
وقت پرپر شدنش ساز و نوايی نکنيم
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست
گر شکستيم ز غفلت من و مايی نکنيم
و به هنگام نيايش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعايی نکنيم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست
يادمان باشد از اين کار ابايی نکنيم
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
*-*-
پگاه کوجا بودی؟نبودی
قهوه ات را بنوش و باور کن ، من به فنجان تو نمی گُنجم
ديده ام در جهان نما چشمی ، که به تکرار می کشد فالم :
«يک نفر از غبار می آيد»! مژده ی تازه ی تو تکراری ست
يک نفر از غبار آمد و زد ، زخم های هميشه بر بالم
آره نبودن ولی آشنا میزنه!!
مردم بالا دست چه صفایی دارند!
چشمه هاشان جوشان گاواشان شیر افشان باد!
من ندیدم دهشان
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آنجا میکند روشن پهنای کلام
آره يه مدتی سرم شلوغ بود.شرمنده
خوبه پس حداقل آشنا ميزنم به کل فراموش نشدم:31:
مبتلائیست که امید خلاصش نبود
هرکه بر پای دل از عشق سلاسل دارد
تا دم بازپسین غرقهی دریای غمش
مدعی باشد اگر چشم به ساحل دارد
هرکه خواهد که کند از تو مرادی حاصل
حاصل آنست که اندیشهی باطل دارد
میکشد ساعد سیمین تو ما را و عبید
میل بوسیدن سرپنجهی قاتل دارد
نه ببخشید اشتباه گرفتم:دی
دلخوشي ها كم نيست : مثلا اين خورشيد،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.
يك نفر ديشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب مي ريزد پايين ، اسب ها مي نوشند.
من اصلاً با شما نبودم :31:
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
*-*
پگاه منم دیکه اینجا غریبم :31:
خوشحال شدم
شبت خوش
عشق می ورزم و امید که این فن شریف
چون هنر های دیگر موجب حرمان نشود
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود...
بنام نهان بین
میان ما درا ما عاشقانیم که تا در باغ عشقت در کشانیم
مقیم خانه ما شو چو سایه که ما خورشید را همسایگانیم
با حق باشید.
چشمي بخند اينكه مرا شادمان كنينقل قول:
كاري خلاف رسم قديم جهان كني
آنقدر تشنه ام كه تو بايد به خنده اي
اين تشنه را به شير و عسل ميهمان كني
در من ،هزار و يك شب دلتنگ و بي قرار
چشم انتظار اينكه خودت روزشان كني
يه سقفي از ابر/ سايه شب نورس
تكه هاي ابر بالاي سقفي از روشناي
اما افق روشنست
گذرها بي نهايتند پر پيچ و خمند برايت
اما افق تلالو نور دارد
طلايه ان شراب باده گسترست
بي اختيار خماري/بر راهي
زمزمه اين لحظه مي خواني
به كار اين باده مي گذري
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ,در بگشای
منم من میهمان هر شبت...
تو نيز باده به چنگ آور و راه صحرا گير
كه مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبح دمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من چه کسی نقش تو را خواهد شست
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اطاقم دل تنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پر مرغان نگاهم را شست
تر کن لب را به بوسه بدرود
بگشای دو بال بادبان در باد
ای مویت کمینگه ظلمت
در نی نی چشم من نگاهی کن
خون نیست ، سرشک نیست
گرداب است
هنگامه رسیده ، فتنه در خواب است
باید که گذر کنم من گفتم
سجاده زلف را چو افشاندی
تردید تعمد است قلبم گفت
از فاصله دو مرز هیچ و پوچ
از معبر چشمهای هم ، در هم
لب دوختی و نگاه گرداندی
یعنی که ، سکان به دست تردید است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاري
چون شب پيوندمان
يا ،از ياد خواهي برد
اولين روز ديدارمان را
در تابستان
هنگامي كه رزها شكوفه داده بودند
و پرندگان مي خواندند
دیده بودمت هزار بار تویه رویای قدیمیبه نگاه چشم گریون یه فرشته رو زمینی
چشامو به روت می بندم تا که اشکامو نبینی
باتو فریاد یه عمرو می کشم تا اوج باور
دلای ابی همیشه میمونه بی یارو یاور
راستي ديروز بارون اومد من و خيالت تر شديم
رفتيم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شديم
از وقتي رفتي آسمونمون پر كبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتي رفتي بد تره
غصه نخور تا تو بياي حال منم اين جوريه
سرفه هاي مكررم مال هواي دوريه
---
سلام غزل چطوری
هیچ میدانی شمع دم مرگ به پروانه چه گفت
گفت ای عاشق بی چاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت روزی برسد تو نیز خاموش شوی
شمع اگر پروانه را سوزاند ز خود خیری ندید
آه عاشق زود گیرد دامن معشوقه را
پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموخت
افروختن و سوختن و جامه دریدن
پروانه که آتش زد از بهر تو خود را
ولی ای شمع تو هم حرمت پروانه نگهدار
خوبم ممنون
رو بـر ســـوی خــانـه بـبـرد کــور اگـر او
بـر عــادت پـیـشـیـن بـشـنـاســد ره خــانـه
جوشیـد بر او جاهل: کـایـن ژاژ چه خائی؟
بـخـشــیـد بـر او مـرد زهــی مـنـطـقــیــانـه
گویـند: که بهتر ز خموشی نه جوابی است
بـا آنـکـه نـه بـا مـعـرفــتـش هـسـت مـیـانـه
ما را گـنـهی نیسـت به جـز ره کـه نمـودیم
پیـداسـت وگـر نـیـسـت در ایـن راه کـرانـه
...
همچو رازی مبهم و سر بسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان با من او
هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
نا توان بود و توان شد با من او
*-*
یعنی یه روز میشه بیایم سایه این اواتورش رو عوض کنه؟
بنام نهان بین
ما افت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اخر تو به گفت خویش بنگر
کندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم
تا اتش و اب و باد طبعی
ما باده خاکیت چشانیم
وانگاه دهان تو بشوییم
انجا برسی که ما نهانیم
با حق باشید.
بنام نهان بین
ما افت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اخر تو به گفت خویش بنگر
کندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم
تا اتش و اب و باد طبعی
ما باده خاکیت چشانیم
وانگاه دهان تو بشوییم
انجا برسی که ما نهانیم
با حق باشید.
سلام دوست عزیزنقل قول:
بنام نهان بین
ما افت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اخر تو به گفت خویش بنگر
کندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم
تا اتش و اب و باد طبعی
ما باده خاکیت چشانیم
وانگاه دهان تو بشوییم
انجا برسی که ما نهانیم
با حق باشید.
اگه دقت کرده باشین اینجا تاپیک مشاعره هستش
ممنون میشم رعایت کنید
فکر نکنم ،ولینقل قول:
یعنی یه روز میشه بیایم سایه این اواتورش رو عوض کنه؟
عوض کنم از این خوشکلترشو میذارماا!!
بچه ها تازه با این کنار اومدن !
........
وز فراز دره (اوجا)ی جواننقل قول:
خسته جان بودم که جان شد با من او
نا توان بود و توان شد با من او
بیم آورده برفراشته سر.
من بر آن خنده که او دارد می گریم
و بر آن گریه که اوراست به لب می خندم.
و طراز شب را، سرد و خاموش
بر خراب تن شب می بندم.
چه به خامی به ره آمد کودک!
چه نیابیده همه یافته دید!
گفت: راهم بنما
گفتم او را که: بر اندازه بگو
پیش تر بایدت از راه شنید
هم چنان لیکن می غرد آب.
زخم دارد به نهان می خندد.
خنده ناکی می گرید.
خنده با گریه بیامیخته شکل
گل دوانده است بر آب.
هر چه میگردد از خانه به در
هر چه می غلتد، مدهوش در آب.
کوه ها غمناک اند
ابرها می پیچند.
وز فراز دره (اوجا)ی جوان
بیم آورده برفراشته قد
...
دیزی توی کافی شاپ، مدیتیشن به قصد رختخواب
نذری می دن افطاری، زرشک پلو با کچاب!
دنیاهای مجازی، دانشگاه شهربازی
قهرمانای ملی، پروینن و حجازی!
داروهای تقلبی، معتادای تفننی
مد لباس ملی، صنایع تصننی
آموزش از راه دور، فروش سوال کنکور
نزول سود بانکی، یا انتخاب یا که زور
غیرت سیب زمینی، توسعه سبک چینی
دموکراسی دینی...
پیتزای قورمه سبزی!
پل شیخ فضل الله از رو ستارخان رد می شه
*-*
ولی جدا من تا روزی که شما این اواتورت رو عوض نکنی و چراغت رو روشن نکنی از این فروم نمیرم :31:
شبتون خوش
دلتون گرم
بنام نهان بین
ما افت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اخر تو به گفت خویش بنگر
کندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم
تا اتش و اب و باد طبعی
ما باده خاکیت چشانیم
وانگاه دهان تو بشوییم
انجا برسی که ما نهانیم
با حق باشید.
:31:در دریای عشق شنا کردم
قورباغه گازم گرفت فرار کردم
ما افت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اخر تو به گفت خویش بنگر
کندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم
تا اتش و اب و باد طبعی
ما باده خاکیت چشانیم
وانگاه دهان تو بشوییم
انجا برسی که ما نهانیم
با حق باشید.:5:
من از عبور نگاهی شکستهام، آری
شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست
به حال من پری دل گرفته هم خندید
تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست