مرا بدان سو بر ،به صخره ی برتر من رسان ،
که جدا مانده ام.
به سرچشمه ی " ناب " هایم بردی ، نگین آرامش گم کردم و....
گریه سر دادم.
Printable View
مرا بدان سو بر ،به صخره ی برتر من رسان ،
که جدا مانده ام.
به سرچشمه ی " ناب " هایم بردی ، نگین آرامش گم کردم و....
گریه سر دادم.
مرا تو بی سببی نیستی
براستی صلت کدام قصیده ای ای غزل؟
تازه باران جواب کدامین سلامی به افتاب
ز دریچه تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد.
خوشا نظر بازی اي که تو اغاز می کنی!
یک نفر از صخره های کوه بالا می رفت ،
و به ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچ کس دیگر.
رو قرار از دل مستان، بستان
رو خراج از گل بستان، بستان
کله مه ز سر مه برگیر
گرو گل ز گلستان بستان
سخن جان رهی گفتی دوش
آن توست آن هله بستان بستان
ای که در باغ رخش ره بردی
گل تازه به زمستان بستان
ای که از ناز شهان میترسی
طفل عشقی سر پستان بستان
دل قوی دار چو دلبر خواهی
دل خود از دل سستان بستان
چابک و چست رو اندر ره عشق
مهره را از کف چستان بستان
«غزليات شمس »
نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها میریزد !
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد .
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره ی من پیداست .
چیز هایی هست که نمی دانم .
می دانم ، سبزه ای رابکنم ، خواهم مرد.
می روم بالا تا اوج ، من پر از بالو پرم .
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .
من پر از نورم و شن.
من پر از دارو درخت...
تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزهء عمر اینهمه افسانه ندارد.
با سلام
در دیـــر مــغــان آمــد یــــارم قــدحــی در دســـت *******مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نــــعـــل ســـمـنـد او شــکـل مـــه نـــو پـیـــدا *******وز قــــد بـلــــنــد او بــــالای صــنــوبــر پــســـت
آخـر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیسـت*.***** وز بهـر چه گویم نیست با وی نظرم چون هسـت
شـمــع دل دمسـازم بنشسـت چو او برخـاسـت *.*****و افـغـان ز نظـربازان برخاسـت چو او بنشـسـت
گـر غالیه خـوش بو شـد در گـیـسـوی او پـیچـید *******ور وسمه کمانکش گشـت در ابروی او پیوسـت
بــاز آی کــه بـــاز آیـــد عـمــر شــده حــافــــظ *******هر چـند که ناید باز تیـری که بشـد از شـسـت
ویرایش شد :blush:
تو مثل لاله ی پيش از طلوع دامنه ها
که سر به صخره گذارد
غريبی و پاکی
تو را از وحشت توفان به سينه می فشرم
عجب سعادت غمناکی!
با سلام
یـــاد بـــاد آن که ســر کـوی توام مـنزل بود *******دیـــده را روشـــنـی از خــاک درت حـاصـل بود
راسـت چون سوسن و گـل از اثر صـحبت پـاک *******بــر زبـــــان بـــود مـــرا آن چـه تــو را در دل بــــود
دل چـــو از پــیـر خـرد نـقــل مـعــانـی مـیکـــرد******* عـشــق میگـفـت به شـرح آن چه بر او مشـکل بود
در اسرع وقت ویرایش می گردد :blush:
دوباره کوچه ام امشب تو را قدم می زد
و فکر می کنم اين بار از تو دم می زد
و سنگفرش و شب و ماه و باد پاييزی
که استعاره شعر مرا رقم می زد