-
دلم گرفته است
نه ایوان بلند شب
و نه خوابهای خمار آلود شبانه
و نه نغمه سوزناک نی
هیچکدام مرا به تو رهنمون نخواهد کرد.
ماندن
رفتن
گم شدن
و یافتن
همه هر چه بود
اینک چنان از دید گاهم دور است
که با قویترین تلسکوپ هم نقش تب آلود قلبت را نمی بینم
مرا رها مکن.....
-
نبودم این چنین تنها
و مادر دل شبها
برایم داستان می گفت
برایم داستان از روزگار باستان می گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پیکار
نگه بیدار و گوش جان بر آن گفتار
در آن شب مادر من داستان کاوه را می گفت
در آن شب داستان کاوه آن آهنگر آزاده را می گفت
-
تا دعای تو در حرا پیچید
در حرا از خدا ندا پیچید
که بخوان نام من تو هم خواندی
موج آن در دل فضا پیچید
-
در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
بر شاخه ی اقاقی
ایینه ی خدا کن
بنگر جوانه ها را آن ارجمند ها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه آورد
بنگر به نسترن ها
بر شانه های دیوار
خواب بنفشگان را
با نغمه ای در آمیز
و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
تفسیری آشنا کن
بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
-
نرم و آهسته ازین تن بگذرید
مثل رگبار و تگرگ
از گلوی تشنه ی من بگذرید
ناگهان تیری وزید
خون گرمی در هوا فواره زد
اتفاقی سرخ بود
آمد و خود را به قلبی پاره زد
-
دیوارهای واهمه خواهد ریخت
و کوچه باغ های نشابور
سرشار از ترنم مجنون خواهد شد
مجنون بی قلاده و زنجیر
وقتی که فصل پنجم این سال
آغاز شد
-
در ابعاد این فصل خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد .
و خاصیت عشق این است.
-
تقويم باغچه ي ما برگ بهار نداره
جاده ي قصه هامون عطر سوار نداره
شهر بزرگ قصه ، پنجره هاش رو بسته
حتي تو دفتر مشق ، بابا انار نداره
-
هشیاری ام شب را نشکافت ، روشنی ام روشن نکرد
من ترا زیستم ، شبتاب دوردست !
رها کردم ، تا ریزش نور ، شب را بر رفتارم بلغراند .
بیداریم سربسته ماند ، من خوابگرد راه تماشا بودم.
و همیشه کسی از باغ آمد ، و مرا نو بر وحشت کرد.
و همیشه خوشه ی چینی از راهم گذشت ، و کنار من خوشه ی راز را از دستش لغزید .
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ ،
من ماندم و همهمه ی آفتاب.
-
بگو قطار بايستد
بگو در ماه ترين ايستگاه زمين بماند
بماند سوت بكشد ، بماند دير برود
بماند سوت بكشد ، برود دور شود
بگو قطار بايستد
دارم آرزو مي كنم