يك جان تو طلب كاري و يك بوسه بدهكار ** ** بستان و بده حرف حسابي دو كلام است
Printable View
يك جان تو طلب كاري و يك بوسه بدهكار ** ** بستان و بده حرف حسابي دو كلام است
تا زميخانه و مي نام ونشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود
حلقه پير مغان از ازلم در گوش است
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
که زيارتگه رندان جهان خواهد بود
برو اي زاهد خود بين که زچشم من و تو
راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از ديده روان خواهد بود
چشمم آندم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر ازين گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه بدست دگران خواهد بود
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه درباني ميخانه فراوان كردم
اين كه پيرانه سرم صحبت يوسف بنواخت
اجر صبريست كه در كلبه ي احزان كردم
مو احوالم خرابه گر تو جويى
جگر بندم کبابه گر تو جويى
ته که رفتى و يار نو گرفتى
قيامت هم حسابه گر تو جويى
با سلام
من تازه اومدم تو این سایت
با اجازه همه شما
یا رب سبب حیات حیوان بفرست
وز خوان کرم نعمت الوان بفرست
از بهر لب تشنه طفلان نبات
از سینه ابر شیر باران بفرست
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
خواهم شدن به ميكده گريان و دادخواه
كز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
از هر كرانه تير دعا كرده ام روان
باشد كز آن ميانه يكي كارگر شود
اي جان حديث ما بر دلدار باز گو
ليكن چنان مگو كه صبا را خبر شود
از كيمياي مهر تو زر گشت روي من
آري به يمن لطف شما خاك زر شود
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب
يا رب مباد آن كه گدا معتبر شود
بس نكته غير حسن ببايد كه تا كسي
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
اين سركشي كه كنگره ي كاخ وصل راست
سرها بر آستانه ي او خاك در شود
حافظ چو نافه ي سر زلفش به دست توست
دم در كش ارنه باد صبا را خبر شود
ديگه از اون خبرا نيست اينجا حرف و پس ميگيرن
ميگن عاشقيم و اما تو نباشي نميميرن
نرم برون آمده از آستين
بازو يا مرمر و عاج است اين
گردن سيمينش چون شير پاك
زير گلو آينه ي تابناك
لعلش چون شهد و شكر دلپذير
چشمش آهو روش و شير گير
ساقش افسون گر و آشوب ساز
بر سر آن دامان در رقص و ناز
زمان ايستاده است
زمان آن جا در انتهاي سرسراي شب ايستاده است
و اين منم كه مي گذرم
مي روم در سيماي يك جسم
و شايد روزي باد
غبارم را
همراه خود
به سوي كوچه هايت بازگرداند
بايد همه چيز را باور كرد
عزيزانم را در خاك پنهان مي كنم
تا بوي تعفنشان آزارم ندهد
اين چشمان نگران مادرم نيز
روزي در خاك خواهد گنديد
بايد همه چيز را باوركرد
عطر گل ها
چه يم تواند باشد
چرا توجيه بوي تعفن خاك ؟
من ديگر همه كرم ها را در ژرفناي خخاك مي بينم
كه از گوشت هاي گنديده بدنم
چگونهكنسرو مي سازند
و ريشه گل ها را
از لاشه فاسدم
خود را معطر مي كنند
...
درين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمي زند
يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذر گهي ست پر ستم كه اندر او به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت ازين خراب تر نمي زند
چه چشم پاسخ است ازين دريچه هاي بسته ات ؟
برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر ، بيفكنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر كسي تبر نمي زند