تو این ویروینه رو آباد کردی
دل غمگین من رو شاد کردی
تو این بی ریشه رو بارور نمودی
منو از بند غم آزاد کردی
Printable View
تو این ویروینه رو آباد کردی
دل غمگین من رو شاد کردی
تو این بی ریشه رو بارور نمودی
منو از بند غم آزاد کردی
یار من کیست در این خانه بی خانمانی
کجا رفتی کجا رفتی تو ای روز جوانی
...
يارم چو شمع محفل است
ديدن رويش مشكل است
سرو مرا پا در گل است
بر خط و خالش مايل است
يار من دلدار من كمتر نو جفا كن
يادي آخر تو ز ما كن
تصنيف "ز دست محبوب" از استاد شجريان
دانلود:
کد:http://hera.divshare.com/launch.php?f=818712&s=887
تو آن پرنده ی رنگین آسمان بودی
که از دیار غریب آمدی به لانه ی من
چو موج باد که در پرده ی حریر افتد
طنین بال تو پیچید در ترانه ی من
پرت ز نور گریزان صبح ،گلگون بود
تنت حرارت خورشید و بوی باران داشت
نسیم بال تو عطر گل ارمغانم کرد
که ره چو باد به گنجینه ی بهاران داشت
...
تو رفته اي بي من تنها سفر كني
من مانده ام كه بي تو شب ها سحر كنم
تو رفته اي كه عشق من از سر به در كني
من مانده ام كه عشق تو را تاج سر كنم
...
مرغ باران می کشد فریاد دائم:
-عابر! ای عابر!
جامه ات خیس آمد از باران.
نیست ات آهنگِ خفتن
یا نشستن در برِ یاران؟
...
ناب منم که می برم حافظه ی دیار را
دوست منم، قدم قدم دور اما کنار تو
وقتی که دلتنگ می شم و همراه تنهایی میرم
داغ دلم تازه میشه
زمزمه های خوندنم
وسوسه های موندنم با تو هم اندازه میشه
قد هزار تا پنجره تنهایی آواز میخونم
دارم با کی حرف میزنم
نمیدونم نمیدونم
این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره
کاش میتونستم بخونم قد هزار تا پنجره
همان يک لحظه ديدن عشق را در سينه سردم نشاند
عاشق شدم ، آواره ، مي فهمي
نيا ، نگذار عشقم مبتزل گردد
در تشنگی از چشم ترم آب چشیدم
بابا چه کشیدم
بعد از تو به جز و درد الم هیچ ندیدم
بابا چه کشیدم
با کعب نی از خواب به هر صبح پریدم
بابا چه کشیدم
*-*
سلام فرانک
دیگه هیشکی رو اینحا نمیشناسم :31:
نقل قول:
بالاخره پیدا کردم:31:
این فکر کنم اولین پست من تو مشاعره باشه:31:
به یادمان باشید به یادتان هستیم:10::11:
مرا نديده بگيريد و بگذريد از من
كه جز ملال نصيبي نمي بريد از من
زمين سوخته ام نا اميد و بي بركت
كه جز مراتع نفرت نمي چريد از من
عجب كه راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من
خزان به قيمت جان جار مي زنيد اما
بهار را به پشيزي نمي خريد از من
شما هر آينه ، آيينه ايد و من همه آه
عجيب نيست كز اينسان مكدريد از من
خوبی تاپیک اینه هم تو و هم هر کسی می یاد توش شعر رو می شناسید و
این وجه مشترک غریبگی را کم رنگ می کنه
نای و نی در گره ی رازی داشت
شاخه در شاخه هم آغوش نسیم
چون شب آویز شب آغازی داشت
مرغک من شده خاموش ای کاش
ای سرانجام سرآغازی داشت
تورو بی من منو دور از تو گذاشته
چی بگم؟ با من و تو دنیا چه کرده؟
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
...
کاش
معشوق ز عاشق
طلب جان می کرد
تا که
هر بی سرو پایی نشود
یار کسی
تو اگر می دانستی
که چه زجری دارد
خنجر
از دست عزیزان خوردن
از منه خسته
نمی پرسیدی :
دوست چرا تنهایی ؟!
هم خضر آب داشت، هم اسكندر آينهنقل قول:
مثل تويي كه ديد در آب و در آينه؟
از بيم چشم زخم فلك ز آفتاب و ماه
حاضر كند به بزم تو با مجمر آينه
عكس ترا كه شعله ي صف سركش آمده است
در بر اگر كشد نكند باور آينه
هر نفس آواز عشق مي رسد از چپ و راست
ما به فلك مي رويم عزم تماشا كه راست؟
تا بدين منزل نهادم پاي را
از دراي كاروان بگسسته ام
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان
ليك بر اين سوختن دل بسته ام!
مرا ببخش بی بی بی من،مرا ببخش قندک روشننقل قول:
مرا ببخش لاله ی شیشه،مرا ببخش شعر همیشه
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
و چشمانت از آتش است
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند
ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه یار
صدبار بنا گشت ودگر بار فرو ریخت
نقل قول:
عشق هاي رُژ لب گرفته !
ديگر صفای عشق های کهن را ندارد ...
حتي مرا به سقف اتاق هم نمي رساند !
چه برسد به آسمان ها ...
مي بوسمش و به کناري مي گذارم
شايد روزي از کنارش رد شدم
و به احترام صفاي گذشته
سلام کردم
سلام ...
من که هنوز همین جا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...
هنوز هم فاصله ی ما
همان هفت شماره ی پیشین است!
دیگر نگو که در گذر گریه ها گُمش کردی!
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟
سلام :دی
حال شما ؟
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
نه نیست:دی
سلام ممنون
من از این دنیا چی میخوام
یه جعبه مداد رنگی
بکشم رو تن دنیا
رنگ خوبی و قشنگی
ادمای دست دلباز از توی قلک طاقچه
بردارن بذر محبت واسه بارداری باغچه
:دی
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
واي واي
هي ميگه آِي آي
همش ميگه اوي اوي
بازم ميگه آخ آخ
چرا ميگه آه آه
آمپول كه درد نداره
وصل تو مشكل مشكل جان دادن آساننقل قول:
يارب كن آسان آسان اين مشـــــكل من
سلام آقا جلال حال شما؟
سلام ای نازنین باز نامه دادم
نمی ره قصه عشقت ز یادم
گذاشتی عمرتو پای دل من
نشستی پای حرفای دل من
نرنجیدی تو از امروز و فردام
نترسیدی که من اون سوی دنیام
منٌ و شرمنده کردی با محبت
که دیدار تو اسمش شد زیارت
/-*
سلام
تبسم بي تمناي علي هيچ
نواي عمر بي ناي علي هيچ
اگر عمر دو صد نوحت ببخشند
تمام عمر منهاي علي هيچ
منم سلام!!!
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
سلام به پایان و همه دوستان
ولی چو دید با کسی دیگر همدمش را
امان نداد کمی بیشتر قلب عاشقش را
وی را احاطه کرد پس از سالها سایه مرگ
سالهای سال نقل میکرد این قصه را برگ
که بگیرند بقیه از این داستان پند
مثل وی نیابند از یار خود گزند
در برابر ِ بيکرانيي ِ ساکن
جنبش ِ کوچک ِ گُلبرگ
به پروانهئي ماننده بود.
زمان، با گام ِ شتابناک برخاست
و در سرگرداني
يله شد.
در باغستان ِ خشک
معجزهي ِ وصل
بهاري کرد.
سراب ِ عطشان
برکهئي صافي شد،
و گنجشکان ِ دستآموز ِ بوسه
شادي را
در خشکسار ِ باغ
به رقص آوردند.
در دیوارای خونه داره از تو صد نشونه
گلهای باغچه میگیرن ازفراق تو بهونه
کاش میشد با مهربونی پر کنی این فاصله ها رو
من میخوام اما چه فایده دل تو نامهربونه
جای خالیت مثل یه خار تو چشمام می شینه
کور می شه انگاری بی تو دنیا رو نمیبین
نه ز حشمت و نه ز حكمت و نه ز جادوي ما
كه ز لطف خود است رام ما آهوي ما
نوميدي ما لاف و گزاف است و دروغ
وقتي كه "اميد" خود مي آيد سوي ما
يك دشت مزار و جان غم بارهي من
آن ميهن من اين من آوارهي من
با اين همه تا "اميد" باشد گو باش
صد خنجر زخم و دل صد پاره ي من
گفت آزادي! بگفتمش مير من است
گفتا شادي! گفتم اكسير من است
گفت آينده! گفتم آنك پسرم
گفتا كه "اميد" گفتم او پير من است
تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
تکرار می کنند این ، ایینه های بیمار
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم ، جان دوباره ،من نیز
حل می شوم در اینان این جرم های بیزار
بوی تو دارد این باد ،وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار
روزو شب شط زمان جاريست
آنچه ميماند از اين شط خروشان نيك كرداريست
خاطري را شاد بايد كرد
جاي سيم و زر دلي بايد بدست آورد
آزمندي ها زبيماريست
زر پرستي آتش اندوزيست
رستگاري در سبكباريست
...
تیر باران است , اعدام است , گوش کن
بشنو فریاد ستم دیده و جامی نوش کن
شاید این جام تو را عقل به سر باز آرد
که کمان بر کشی و آرش دیگر باشی
==
این saye هم با این آواترش , به این طبع لطیف شاعریش نمیخوره (( بار قبل دعوام کردی , این بار نشنیده بگیر ))
يك روز دوباره رو به من خواهي كرد
در كنج دلم باز وطن خواهي كرد
با آمدنت سپيد خوام پوشيد
با دست خودت مرا كفن خواهي كرد