يه نفر دلت ر ُ مي دزده فقط با يه نگاه!
عاشقي يعني همين، يعني گناه ِ بي گناه!
Printable View
يه نفر دلت ر ُ مي دزده فقط با يه نگاه!
عاشقي يعني همين، يعني گناه ِ بي گناه!
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی
برساز ترانهای و پيشآور می
يادم نرفته است!
گفتي : از هراس ِ باز نگشتن،
پشتِ سرم خاكاب نكن!
گفتي : پيش از غروب ِ بادبادكها برخواهم گشت!
گفتي: طلسم ِ تنهاي ِ تو را،
با وِردي از اُراد ِ آسمان خواهم شكست!
ولي باز نگشتي
و ابر ِ بي باران اين بغضهاي پياپي با من ماند!
تكرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بي مرزي ِ اين همه انتظار با من ماند!
بي تو،
من ماندم و الهه ي شعري كه مي گويند
شعر تمام شعران را انشاء مي كند!
دل ميرود زدستم صاحبدلان خدا را ... دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
ای بی وفای کوی ما شهزاد قصه گوی ما
روشن ز نورت روی ما آشفته کن گیسوی ما
عشقت دل و جان می برد جان سوی جانان می برد
هر عهد و پیمان می برد آن چشم پر جادوی ما
از عمر، چون غروب، زماني نمانده است
وز جور ِ شام تيره اماني نمانده است
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و ميدانم
چرا بيهوده مي گويي دل چون آهني دارم
من گمشده ،کعبه دور، رهزن بسیار
یا حضرت صاحب الزمان ادرکنی.....
این زمستان شاید
به آخر نرسد با "ما"
اما نه...
انگار خورشید
بخاطر ما ضجه میزند روشنایی را
در انتهای بن بست دل انگار
کمی برای هم می میریم.
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»