در تاریک ترین گوشه ی دلت
و در پنهان ترین کنج افکارت
باز خواهی یافت مرا
اگر روزی به یادم افتادی.
...
Printable View
در تاریک ترین گوشه ی دلت
و در پنهان ترین کنج افکارت
باز خواهی یافت مرا
اگر روزی به یادم افتادی.
...
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
در مذهب عاشقان روا کي باشد؟
من دست تو بوسم و تو پاي دگري
...
يك شب همه شب ديده ي من سوي فلك بود
من بودم و مه بود و ثريا تو نبودي
با عشق تو پروانه شم بر سر گل ها
ماهي شدم و در دل دريا تو نبودي
در شهر خيالم چه بسا گشتم و گشتم
خوبان همه بودند در آنجا تو نبودي
یه روز از راه اومدی
شدی گل سرخ باغ من
چی شده که این روزا
دیگه نمای سراغ من
...
ناصحی گفت در این خانه نشاید ماندن
طفل نازک دلم آسیمه سر آمد که مرو
مانده بودم که در این خانه بمانم یا نه
که به گوشم سخن رهگذر آمد که مرو
و تو!
- دختر بي بازگشت ِ گريه ها! -
از ياد نبر كه ساده نويسي،
هميشه نشان ساده دلي نيست!
پس اگر هنوز
بعد از گواهي گريه ها در دفترم مي نويسم:
« باز مي گردي»
به ساده دل بودنم نخند!
اشتباه ِ مشترك ِ تمام شاعران ِ اين است،
كه پيشگويان خوبي نيستند ...
وای بر ابر بهارانی کو
بر سر اشک یتیمان بارد
کین همه اشک خودش توفانی است
ابر را میدهد این بر بادش
==
ویرایش :
د :
==
دیگر این دریای مو ج افکن خموش است ببین
غم به دل دارد و شرم آورده است به روی
ناله میآید ز عمق اش میرسد بر گوش :
معشوق تو را نا خواسته بلعید
دلم اينجا تنگ است،
دلم اينجا سرد است
فصلها بي معني،
آسمان بي رنگ است
سرد سرد است اينجا،
باز کن پنجره را
باز کن چشمت را،
گرم کن جان مرا
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
من که با چشم حقارت عالمی را بنگرم
سنگ اگر بر سر بکوبم چه تحقیری مرا
خامه ی قدرت بنامم برگ ازادی نوشت
ای اسیران زین گرامی تر چه تقدیری مرا
اهل گردم، دل ديوانه اگر بگذارد
نخورم مي، غم جانانه اگر بگذارد
گوشه ای گيرم و فارق ز شر و شور شوم
حسرت گوشهء ميخانه اگر بگذارد
عهد کردم نشوم همدم پيمان شکنان
هوس گردش پيمانه اگر بگذارد
معتقد گردم و پابند و ز حيرت برهم
حيرت اين همه افسانه اگر بگذارد
شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او
ليک پروانهء ديوانه اگر بگذارد
دگر از اهل شدن کار تو بگذشت عماد
چند گويی دل ديوانه اگر بگذارد؟
سلام. عصر بخیر
از عشق تو لیلی * خوردم به تریلی :27:
همگی موفق باشین
يـاران بموافقت چو دیــدار کـنیدبـاید کــه ز دوست یـاد بسیار کنیدچون باده خوشگوار نوشید به همنوبت چو به ما رسد نگون سار کنید
دور گردون گر دوروزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
حافظ
روي نگار در نظرم جلوه مينمود
از دور بوسه بر رخ مهتاب ميزدم
نقش خيال روي تو تا وقت صبحدم
بر كارگاه ديدهي بيخواب ميزدم
نیستید که اما سلام اقا جلال
ببخشید اون موقع رفته بودم
ماه چون بوسه بر آستین شب سپرد
ستاره بی فروغ شد و به حسادت فسرد
چو کودکی دیدش و رحم آمدش
به دست خود گرفت و در آغوش خود فشرد
به گرمی سینه کودک دوباره جان گرفت
ز شوق شکفت و در آغوش او بمرد
دگر چه پرسی از حال من
تا هستم من اسیر کوی توام به ارزوی توام
اگر تورا جویم حدیث دل گویم بگو کجایی!
به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی
فتادهام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی
یمین است و یسار است گیسوانت
دو موج سر کش است آن ابروانت
دو چشم آهوی مست ات چنان است
که دل آواره و آشفته حال است
==
صبح بخیر فرانک (( بر وزن : سلام مورچه .... سلام مورچه خوار ))
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانهگیات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
میاندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من میتابی هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشهزار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز
عصر به خیر مستر صالح :دی
ز هر سواری که گذشت از کمر کش این جاده های پیر ؛ نشانت را پرسیدم و نیافتمت هرگز
هر شب ستاره ها را در کیسه میریزم و میشمارم , میآیی ؟ نمیآیی ؟ وقتی 3 تای آخر را میبینم و پایانش را میخوانم , بازی را به هم میزنم , امید ذات عاشق است , سبزه زرد هفت سین سالهای کودکی گفت به من
من عکست را به یاحق شب خوان نشان دادم و به بلبل ها , تا اگر آمدی و نبودم سر راهت , خبر کنند مرا
==
من از اخیارات تام شاعری بهره بردم (( باور کن از خود بهرام گور وکالت نامه دارم )) , الف بیا دوست من :خنده موزیانه:
این اخرین تلاشمه واسه به دست اوردنت
باور کن این قلب و نرو این التماس اخر
چقدر می خوای تو بشکنی غرور این شکسته رو
هر چی می خوای بگی بگو اما نگو بهم برو
این دلو عاشقش نکن اگه منو دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای قلب منو جاش بذاری
دلم پر از شکایت اما صدام در نمی یاد
می ترسم از دستم بری کاری ازم بر نمیاد
*-*
سلام دوستان
دوست دارم يه روز تو هم اسم منو صدا كنی
زخمي كه به دل زدي به مرهمي دوا كنی
حالا كه براي تو با خاك راه برابرم
چي مي شه گاهي اگه به زير پا نيگا كنی
سلام
سلام
........
یارب این حادثه ی سرزده چیست؟
که شده عالم از آن ویرانی
میرسم لحظه ای بر دار حریق
که شده روحم از آن قربانی
...
ياري كه دلم ميخست در بر رخ ما ميبست
غمخوارهي ياران شد تا باد چنين بادا
ای دل بشارت می دهم خوش روزگاری می رسد
یا درد و غم طی می شود یا شهریاری می رسد
ای منتظر غمگین مشو ، قدری تحمل بیشتر
گردی به پا شد در افق گویی سواری می رسد
در ورای ابرها شرم پژواک صدای تو مرا می پوشد:
با منی؟ می گویم . در تن خاطره ها
ای کاش من آن دو زلف عنبر برمی
تا بر رخ او زمان زمان بگذرمی
ای کاش من آن دو لعل چون شکرمی
تا از دهن نوش تو می برخورمی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
بلبل طبعم کنون باشد زتنهایی خموش
نغمه ها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
*دانلود با صدای استاد شجریان*
کد:http://tinyurl.com/2cxqe7
عمق چشمان پر از تنهاییم را دید و رفت
سنگ دل، بر آرزوهای دلم خندید و رفت
عاقبت گفتم به او راز دل دیوانه را
من كه گفتم دوستش دارم، چرا رنجید و رفت؟
ماهی در تنگ زندانی شده، حرفی بزن
از همان توری كه از دریا تو را دزدید و رفت
"شعله ی این شمع آتش می زند بر جان تو"
عاقبت پروانه ای این جمله را نشنید و رفت
آه! این تصویر در آیینه تكراری شده است
باز هم اشكی به روی گونه اش لغزید و رفت
تارف اومد نيومد داره
از او دورا داد ميزني اصغر آقا بفرما
آن كه در زير زمين داد سر و سامانت
كاش ميخورد غم بي سر و ساماني من
نه نه
آدميان نه با زبان قلم و نه با زبان دهان و نه با زبان دست
و نه با زبان چشم و نه با زبان گوش و نه با زبان لمس
که با زبان دلشان
به يکديگر پيوند ميخورند
پيوندشي که نه به تقدير و نه به غريزه است
پيوستني که نه به نياز و نه ضعف است
که
همان تنها دليل زاده شدن
همان واژه پر رمز و راز تمام دوران
عشق
همان که برايش مغلطه ها کرده اند و داستانها بافته اند و فريبها داده اند
همان که آدميان با بهانه کردنش ضعفها و ناتوانيها و کاستي هاشان را پنهان ميکنند
چراکه هيچ يک
خويشتن خويش را درنيافته اند
و هيچ يک هرگز دمي را به صداقت طي نکرده اند
در حضورت سبز سبزم،با حضورم بارور شو
با منو حقیقت من، مثل سایه همسفر شو
واي....
ميازار موري كه دانه كش است كه جان دارد و جان شيرين و خوش است
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویمنقل قول:
و با هر جمله ای صد ژاله می ریزم
که آن تک لاله ی گلزار اُلفت را
دگر هرگز نمی بویم
چو می دانم تورا زین پس نخواهم دید
و دیگر من گلی از باغ گل هایت نخواهم چید
آن تیر که آن کمان چشم تو رها کرد ،
دیدی که چه ها کرد
دیدی که سراسیمه دل از سینه جدا کرد
دیدی که چه ها کرد
با خود دوهزار غصه وُ درد تازه آورد
دیدی که فقط آمدو یک دَرد دَوا کرد
"دانلود با صدای فردمنش و شاهرخ
"
کد:http://tinyurl.com/2xl5xy
*-*
من دلم لک زده برا مشاعره به کی بگم
در اذین دنیای بی حاصل چرا غم می خوری از بهر مردن مگر آنانکه غم خوردند نمردند
دوشيزه عشق من
مادري بيگانه است
و ستاره پر شتاب
در گذرگاهي مايوس
بر مداري جاودانه مي گردد.
با همین چشم ، همین دل
دلم دید و چشمم می گوید
آن قدر که زیبایی رنگارنگ است ،هیچ چیز نیست
زیرا همه چیز زیباست ،زیباست ،زیباست
و هیچ چیز همه چیز نیست
و با همین دل ، همین چشم
چشمم دید ، دلم می گوید
آن قد که زشتی گوناگون است ،هیچ چیز نیست
زیرا همه چیز زشت است ، زشت است ، زشت است
و هیچ چیز همه چیز نیست