-
در سراي عاطفه
مي كند مرا صدا
يك جوان فراتر از
قصه هاي آشنا
گويدم تو اي سحر
از اسارتم نويس
زخم درد اين دلم
زهر تلخ باطنم
گشته ام در اين ديار
همنواي درد هجر
آشناي آفتاب
عاشقي ، نصيب من
خسته از غبار زرد
گشته ام نثار شب
در اسارتي كه شد
اين حصار قامتم
قصه ام شبانه در
اين كتاب خود نگار
از جفاي اين خزان
تا غبار حسرتم
ماند از تو يادگار
-
رونق عهد شباب است دگر بستان را
ميرسد مژده گل ،بلبل خوش الحان را
اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را
گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در ميخانه کنم مژگان را
اي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم اين قوم که بر دردکشان ميخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتي نوح
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را
ماه کنعاني من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کني زندان را
حافظا مي خور و رندي کن و خوش باش ولي
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
-
اي رانده حتي از آينه
اي خسته حتي از خودت
كجاي اين همه رفتن
راهي به آرزوهاي آدمي يافتي ؟
كجاي اين همه نشستن
جايي براي ماندن ديدي ؟
سر به راه
رو به نمي داني تا كجا
چرا اتاقت را با خود مي بري ؟
چرا عكس هاي چند سالگي را به ماه نشان مي دهي ؟
خلوت كوچه ها را چرا به باد مي دهي ؟
-
يا رب اين بچه تركان چه دليرند به خون
كه به تير مژگان هر لحظه شكاري مي گيرند
-
دلم ميل گل باغ ته ديره
درون سينه ام داغ ته ديره
بشم آلاله زاران لاله چينم
وينم آلاله هم داغ ته ديره
-
همه دلخوشيش كهنه عصائى
كه خود اسباب چرائيست:
كه چرا آن؟
و چرا اين؟
بال پرواز كجائى؟
پيرتر از دو كلاغى كه بر آن كاج
آه، من ماندهام و من.
دلخوشىهاى جهان جملگى ارزان شما باد
من و اين باغ قديمى
با عصائى كه قديمىتر از اين باغ قديمى است
قدمى مىزنم اينك.
-
كه من با لعل خاموشش نهاني / نهاني صد سخن دارم
به كام و آرزوي دل / چو دارم خلوتي حاصل
-------------------------------------------------
ببخشيد حواسم نبود :biggrin:
-
خودتون همین شعرو دو سه صفحه قبل گذاشته بودید که ... !!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
------------
آمده ام باعطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیم
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیم
آمده ام تاتو نگاهم کنی
عاشق آن لحظه طوفانیم
-
-
منم آن کودک آرام
تهی دل از غم ایام
ز مهر افکنده سایه بر سر من مام
در ان دوران
نه دل پر کین
نه من غمگین
نه شهر این گونه دشمنکام
دریغ از کودکی
آن دوره آرامش و شادی
دریغ از روزگار خوب آزادی