دنیا را بد ساختند. کسی را که دوست داری٬ دوستت ندارد
کسی که تو را دوست دارد٬ دوستش نداری
اما...
کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد٬
به رسم و آیین زندگانی به هم نمی رسند٬
و این رنج است
زندگی یعنی این.
دنیا را بد ساختند. کسی را که دوست داری٬ دوستت ندارد
کسی که تو را دوست دارد٬ دوستش نداری
اما...
کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد٬
به رسم و آیین زندگانی به هم نمی رسند٬
و این رنج است
زندگی یعنی این.
اخر زنگ دنیا کی میخورد
خدا می داند،ولی........................
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه
می شود تقلب کرد ونه می شود سرکسی
را کلاه گذاشت.
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از جلسه امتحان هم کوچکتر بود.
آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال
سختی بود ،سوالی که بیش از یک بار
نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها
بنویسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد وزنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات
یادمان رفته باشد.
خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم
وبدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست.
گم شدم تو شب چشمات
تو شدی فانوس راهم
تو شدی ماه و ستاره
تو شب سرد و سیاهم
دکتر شریعتی دیگه؟:27:نقل قول:
من از شکنجه شدن با سکوت می ترسم
من از درمان با درد من از فریاد مي ترسم
من از کش مکش های کودکانه
من از کتابهای عاشقانه
من از ترانه ی غمگین و فیلسوفانه
من از جنون آنی این مردمان مي ترسم
به بیمار شدن این همه دل
به پر کشیدن مرغ به شوق پرواز
به تفنگ بازی کودکان برای فردا
به خاله بازی دخترکان برای رویا
به ٢٠ سوالی کودک ، به حرف و پند و نصیحت ، به پوچی مشت بسته شده
آری می ترسم
به جستجوی حقیقت برای عاقبتم می ترسم
به خاطری که به جا میگذاری
قسم بخور که تنهایم نمیگذاری ، آری من از تنهایی میترسم
بايد خريدارم شوی تا من خريدارت شوم
از جان و دل يارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نيستم چون ديگران بازيچه ی بازيگران
اول به دام آرم تو را، آنگه گرفتارت شوم . . .
قلبم تهی ز شوق و رنگ
قلبم را جنگ آب و نهنگ
قلبم تباه ز تاریکی و ننگ
قلبم مرده درآغوش سنگ.........
مهم نيست ولي همون كارو :
خدايا کفر نميگويم،
پريشانم،
چه ميخواهي تو از جانم؟!
مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي.
خداوندا!
اگر روزي ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
غرورت را براي تکه ناني
به زير پاي نامردان بياندازي
و شب آهسته و خسته
تهي دست و زبان بسته
به سوي خانه باز آيي
زمين و آسمان را کفر ميگويي
نميگويي؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خيز تابستان
تنت بر سايهي ديوار بگشايي
لبت بر کاسهي مسي قير اندود بگذاري
و قدري آن طرفتر
عمارتهاي مرمرين بيني
و اعصابت براي سکهاي اينسو و آنسو در روان باشد
زمين و آسمان را کفر ميگويي
نميگويي؟!
خداوندا!
اگر روزي بشر گردي
ز حال بندگانت با خبر گردي
پشيمان ميشوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت..
خداوندا تو مسئولي.
خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ميکشد
آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
همه دلشکسته ها چشم انتظار ذوالفقارن
عاشقا تا تو نیایی سرو سامونی ندارن
کار ما شور و شینه
یا لثارات الحسینه
هنگامی كه آوازه كوچت
بی محابا در دل شب می پيچد
سكوت
داغی است بر زبان سايه ها
باز هم يادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
اين جا ميان غم آباد تنهايی
به اميد احيای خاطره ای متروك
روزها گريبان گير آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گويم فراموشم نكن هرگز
ولي گاهی به ياد آور
رفيقی را كه ميدانم نخواهی رفت از يادش....
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ديروز...
باز باران با ترانه با گوهرهاي فراوان مي خورد بر بام خانه ...
و اما امروز...
باز باران بي ترانه... باز باران با تمام بي کسي هاي شبانه... مي خورد بر مرد تنها...مي چکد بر فرش خانه...باز مي آيد صداي چک چک غم...باز ماتم من به پشت شيشه ي تنهايي افتاده... نمي دانم...نمي فهمم کجاي قطره هاي بي کسي زيباست؟...نمي فهمم, چرا مردم نمي فهمند که آن کودک...که زير ضربه شلاق باران سخت مي لرزد...کجاي ذلتش زيباست؟!
رفتی و بازم، منو تنها گذاشتی
دلمو باز شکوندی
چشمای من چه شبها که واسه تو تر می شد
ولی تو باز ندیدی،رفتی و منو تنها گذاشتی
غمگينم ، خیلی ساده
و ساده مینویسم خیلی غمگينم
جایی ندارم جز این صفحه سفید
تا بنویسم
بنویسم که گاهی
با همه قهرم
با خودم با زمین و آسمان
و گاهی با خدا هم
غمگينم و تو مشکن سکوتم را
فقط بگذار بنویسم ...
خوابم إز غيرت نمي ايد مگر امشب كسي
جان به جانان ميسپارد دل به دلبر مي دهد.
چشات آرامشی داره که تو چشمای هیشکی نیست
میدونم که توی قلبت به جز من جای هیشکی نیست...
....چشات آرامشی داره که دورم میکنه از غم
........ی احساسی بهم میگه دارم عاشق میشم کمکم...
........تو با چشمای آرومت بهم خوشبختی بخشیدی
...............خودت خوبی و خوبیرو داری یادِ منم میدی...
...............تو با لبخند شیرینت بهم عشقو نشون دادی
.....................تو رویای تو بودم که واسم دست تکون دادی...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
برای شما ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
میروم....................اما نمی پرسم ز خویش...........ره کجا؟ منزل کجا؟ مقصود چیست؟بوسه می بخشم ولی خود غافلم کین دل دیوانه را معبود کیست؟!
من ريسمان عشق تو را
پاره می کنم . . .
شايد گره خورد
و به تو نزديکتر شدم . . . !
اکنون که می نویسم.
او می رود. اما.........
من نمی توانم مانع رفتنش شوم
آه ای خدا!!!!!!!!!
من چقدر شور بختم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اين شعر رو براي بار دوم مينويسم.چون واقعا حالتم همينه:
توبه بر لب . سبحه بر كف. دل پر از شوق گناه
معصيت را خنده مي آيد ز استغفار ما
پ.ن: اميدوارم كه خدا همه ي گناه كار ها و همه ي بنده هاش رو ببخشه ... از جمله منه بد قوله خطاكار.
من ماندم تنهای تنـــــــــــــــــــــــ ــها
من مانـــــــــــــــــــــد م تنها میان سیل غمهــــــــــــــــــــــ ـــــا
..........
اشتبــاه از من بود
پر رنـــگ نوشته بودمـت ...
به سختــی پاک می شـــوی
دلِ سبــــــزم را گــــــ ــــ ـره زد ..
و رفتـــــــ ــــ ــ تا بـــــــه آرزوهـــایش برســــد ..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شب آشیان شبزده چکاوک شکسته پر
رسیده ام به نا کجا مرا به خانه ام ببر
کسی به یاد عشق نیست کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن تو مانده ای و بغض من
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر ، شهر یار نیست
مرا به خانه ام ببر ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره می زند که شب ترانه ساز نیست
مرا به خانه ام ببر که عشق در میانه نیست
مرا به خانه ام ببر اگرچه خانه ، خانه نیست
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم
در دلم ، دلتنگی ام را
در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را
در لبخندم ، غصه هایم را
دل من چه خردسال است ، ساده می نگرد
ساده می خندد ، ساده می پوشد
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست
ساده می افتد
ساده می شکند ، ساده می میرد
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی توئی!
کاش میشد تا کنی باور مرا
اشک چشم و آه سوزان مرا
کاش میشد در زمان بی کسی
حس کنی سردی دستان مرا
گفتمت عشقم به تو از جان فزون است
گفتمت سوز دلم از جان برون است
در جوابم :
خنده ایی آلوده و آتش میان دوده
و درد دلم افزوده و...
اکنون میان حادثه یا خاطره
زهری بدل خاری به پای من ، چنین بیهوده بی حاصل
نگاهم همچنان مانده به ساحل
کاش می شد تا کنی باور مرا
عاطفه - مینا آریا
از اين به بعد... - مینا آریا
عشق - ابر بهار
چشم به راه - مینا آریا
با عرض معذرت - مینا آریا
برو هواتو ندارم - مینا آریا
دروغ لطیف - مینا آریا
جای تو خالی - مینا آریا
عشق نا تمام - مینا آریا
تکیه بر باد - مینا آریا
نفرین - مینا آریا
نگاهت آسمانم بود و گم شد - سیاوش کسرایی
سری به خواب من بزن - مینا آریا
خدا رو خوش نمياد - مینا آریا
گمان می کردم - گمنام
کوچه ی مرموز - مینا آریا
دگر - گمنام
نفرت - مینا آریا
گمنام – گمنام
تنهایم
کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
این روزها چیزی نیست که مرا سر ِ شوق بیاورد
جز" تــ و "
که تو هم نیستی!
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن، حالا که دیگر نیستم …
به کجا باید رفت؟
هر کجایی که نظر اندازم
همه جا چهره ی توست
همه جا خاطره دارم با تو
به کجا باید رفت؟؟
...
چترت را كنار ايستگاهي در مه فراموش كن
خيس و خسته به خانه بيا
نمي خواهم شاعر باشي ، باران باش!
همين براي هفت پشت روييدن گل كافي ست،
چه سرخ،چه سبز و چه غنچه!
به این دنیا ميخندم
به زندگی ميخندم
به آدمی می خندم
خنده ای تلخ
و می گریم تا دلم آرام گیرد
بخاطر
گفتنیهای نشنیدنی
خواستنیهای نشدنی
و پوچی بی دلبری ........
جای تامل نیست
قاصدکها آمده اند
و تو در سرود خلسه و خاکستر
ناپیدا شده ای
و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم
و به انتظار شب بوها
که در بهاری زرد
به شکوفه نشست
سلام مرا به وجدانت برسان . . . !!
و اگر بیدار بود به او بگو که شبها چگونه می خوابد . . . ؟!
مرغ دل دوباره با فریاد
قصه ای دوباره می خواند
از من فسرده محبوس
خنده های شادمانه می خواهد
شادی و خنده از آن کسی است
که بخت بد را به بند بکشاند
من هنوز اسیرم ولب
به یمن بردگیم خنده نتواند.........
من آن عاشق نیم ساقی که لطف وقهر یکسان دید
من اینجا قهر می بينم چه بي مهر ووفايي تو
چه بي رحمی نمی بينی که می سوزم ز هجرانت
نهان تا کی کنی رویت چه بي مهر ووفايي تو
.
.
.
چه میهمانان بی دردسری هستند مــردگان!
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکـــوت.....
تو به غم خندیدی
و نسیم از خنده تو غم را برد
و من از خنده تو می خندم
تا که شاید طوفان
غم من را نیز با خود ببرد... ..:40:
به تو از تو ایمیل مینویسم ! به تو ای همیشه در یاد !!!
....
به تو ایــــمیل میزنم ! ای عزیز رفـــــفته خـــــارج!
به تو ایمیل میزنم ! ایمیلی بر گوگل!!!
(بقیش یادم نیست)
(باور کنید قصدم مسخره کردن نبود!)
دیگر
هیچ حرفی نیست
هیچ!
میان «من و تو»...
این «واو» هم حرفِ بی ربطی ست.
...