-
با پاهايت مرا همراهي مي کردي و با چشمانت به استقبالم مي امدي
و با دستهايت مرا در اغوش مي گرفتي
اما اينک
با پاهايت کس ديگري را همراهي مي کني و با چشمانت دل ديگري را
مي بري و دستهايت را در دست ديگري قرار مي دهي ولي من اينجا
محکوم به حبس ابد در جزيره ي تنهايي از سوي تو شدم
-
هميشه از من مي پرسيدي چرا بيشتر از اينکه عاشق تو باشم
عاشق شبم؟امروز مي خواهم اين راز را فاش کنم چون از وقتي تو را
شناختم تمام روزهايم در حسرت ديدن تو سياه شده اما تمام شبهايم
با روياي تو سپيد و روشن شده حالا فهميدي چرا شب را بيشتر از تو
دوستت دارم
-
دلم از زمين و زمان پر است و کسي نيست که اين سنگيني را از روي
دلم بردارد.وقتي ادم هيچ دلخوشي تو دنيا ندارد،به چه اميدي زنده است؟
به چه اميدي روز را به شب مي رساند؟پس براي چه خود را دلبسته ي
زندگي کرده ايم؟
اما
مرگ واژه است ساده اما در عين حال سنگين که همه از ان فرار مي کنند
اما اينک من به اين واژه ي سنگين رسيده ام و حالا:
اين مرگ است که از من فرار مي کند
و من در پي مرگ مي دوم
-
اون لحظه که فرياد زدي دوستت دارم
گفتم نمي شنوم بلندتر بگو
اما اون وقت گه به آرومي گفتي ديگه دوستت ندارم
گفتم هيس چرا داد مي زني اصلا حرف نزن
-
ghorbat22 عزیز این جمله ها رو خودتون مینویسید؟
-
گريه كردم تا بدوني زندگي بي غم نميشه اگه دستم و بگيري از غرورت كم نميشه ساكت و صبور و عاشق وقتي حوصله نداري پيش حرفاي دل من حرف عشق و كم مياري لحظه هام تلخ و حقيرن وقتي قهري با دل من كاش چشات يه جاده ميزد از دل تو تا دل من
اگه يه روز من مُردم و تو منو دوست داشتي پنج شنبه ها بيا سرِ مزارم و گلِ سرخي رو روي قبرم بذار تا هميشه اون گلي که بهت داده بودم رو به خاطرم بيارم ... ولي... اگه تو مُردي ... من فقط يه بار ميام مزارِت .. ميام و اون دسته گلِ سفيدِ مريم رو که با خون خودم سرخشون کردم ، برات هديه ميکنم وعاشقانه کنارت جون ميدم تا بدوني هيچ وقت تنها نيستي...
-
به چشمانت نگاه مي كنم و پي نگاهي مي گردم كه ، حسي غريب را بيدار مي كرد ، بغض ام را به گريه مي نشاند و شعرهاي خط خورده ، مرا خوانا مي كرد ، اما آن نگاه نيست، انگار تو از هر چه كه به چشم من بودي تهي شده اي ...
تنها هزار امكان ِ توانستن است كه پشت فكر هايم هوار مي شود ، لابلاي بوق ها و چراغ هاي قرمز چشمك زن ، كنار مرد راننده ، كنار خط كشي هاي پياده رو ، از ميان تير آهن هاي مسجد نيمه كاره ، از زنگ در كه مرا به خانه مي رساند وبه پشت اين كلمات ِ نامرتب و بي ربط !
مي توانستم ، پس مانده ي زرد شده ي نگاهت را تا كنم و دور از مردمك هاي نگران آن روزها ، در سنگفرش ِ همان محل آشنا ، پاره كنم ، مي توانستم ، دستانم را ستون كلمات فرو خورده ي ، روزهاي شادمانيت كنم و وقاحت تو را بر سرت آوار كنم ،حتي مي توانستم مثل تو لبخند بزنم و بگويم : آه ، من بسيار خوشبختم * ، اما بي حرف ، گذشتم ...
امروز هم بي حسرت ِ خوشبختي تو ، مي گذرم ، كه گذشته ام اين همه روز و امروز هم ، از اين همه وقاحت !
....از تو خالي ام ؛ نه !
از تو امروز، ديگر خالي ِ خاليم
گذشته از من و
من از گذشته ها گذشت * .
-
از چه رو با من اینگونه مهربانی ؟ از چه رو بدی ها را برای خودت نگه میداری ؟
سر بر زانو که بگذارم و چشم بر هم ... مهربانی توست ...
پیغام آور دوستی و مهر قاصدک * بودی ، روزهایی که می شکستم ...
اما میدانی که اینگونه پیمان بستن و دلتنگ شدن بیهوده است ... من همان دور تر بمانم ،برای گل های خانه کوچکت ،بهتر است - به نبودنم عادت میکنند....
میدانی باران که بزند و ابر ها که از صورت آبی آسمان کنار بروند ، این یاد پاییزی پُر برگ که تمام شود ... تو می مانی و خودت ... و یک دل تنگ ...
بگذار بر سر پیمان روز اول بمانیم- همان دور دور - در هیاهوی روزهای نیامده که گم شوم ،اگر دیگر به مهر نخوانمت و به دوستی میلادت را مهمان نشوم....شاید ،باور کنی ، که خنکای مرهمی نیستم ، که شعله زخمی - شاید ....
نگاهم به پشت سر مانده و سنگ شده (همان حکایت زن لوط ) ، سنگ ها دروغ نمی گویند ، باور کن - نمی خواهند بشکنند ، تنها میخواهند که ، بر سر پیمانت بمانی - مرا آنگونه که هستم ، بیاد بیاور - نه آنگونه که درتنهایت - تصویرم میکنی ، نقش هایی که میزنی نقش من نیست ...
طاقتی که باد برده و چشمانی که هاشور خورده ی مهری دور است و گاه به اشک مینشیند ، هر روز که دلتنگ میشود و دل به باد میسپارد، که بیاید و ببرد هر چه رفتنی ست ...
این ها را ندیدی ؟! نقش من است ، نمی خواهم که خط بیاندازد تنهاییت را...
بگذار نبودن را تمرین کنیم،که نمی خواهم ، نمی خواهم - دلتنگِ دل ِ تنگ من باشی ./
-
هواي رفتن
مي خوام يه قصري بسازم
پنجره هاش آبي باشه
من باشم و تو باشي و
يه شب مهتابي باشه
امشب مي خوام از آسمون
ياسهاي خوشبو بچينم
امشب مي خوام عکس تو رو
تو خواب گل ها ببينم
کاشکي بدوني چشمات رو
به صد تا دنيا نمي دم
يه موج گيسوي تو رو
به صد تا دريا نمي دم
کاش تو هواي عاشقي
هميشه پيشم بموني
از تو کتاب زندگي
حرفاي رنگي بخوني
حتي اگه دلت نخواد
اسم تو ، تو قلب منه
چهره تو يادم مياد
وقتي که بارون مي زنه
امشب مي خوام براي تو
يه فال حافظ بگيرم اگر که خوب در نيومد
به احترامت بميرم
امشب مي خوام رو آسمون
عکس چشات رو بکشم
اگر نگاهم نکني
ناز نگات رو بکشم
مي خوام تو رو قسم بدم
به جون هر چي عاشقه
به جون هر چي قلب صاف
رنگ گل شقايقه
يه وقتي که من نبودم
بي خبر از اينجا نري
بدون يه خداحافظي
پر نزني تنها نري
وقتي که اينجا بموني
بارون قشنگ و نم نمه
هواي رفتن که کني
مرگ گلهاي مريمه
مريم حيدرزاده
-
وقتي که عاشقم شدي
وقتي که عاشقم شدي پاييز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادک بود
تنگ بلوري دلت درست مث دل من
کلي لبش پريده بود همش پر ترک بود
وقتي که عاشقم شدي چيزي ازم نخواستي
توقعت فقط يه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم ديگه مسابقه مي ذاشتيم
که رو گل کدوممون قايق شاپرک بود ؟
تقويم که از روزا گذشت دلم يه جوري لرزيد
راستش دلم خونه ي ترديد و هراس و شک بود
ديگه نه از تو خبي بود ، نه از آرزوهات
قحطي مژده و روزاي خوش و قاصدک بود
يادم مياد روزي رو که هوا گرفته بود و
اشکاي سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همينو گفتي
عاشقيمون يه بازي شايد ، يه الک دولک بود
نه باورم نمي شه که تو اينو گفته باشي
کسي که تا ديروز برام تو کل دنيا تک بود
قصه ي با تو بودن و مي شه فقط يه جور گفت
کسي که رو زخماي قلب من مث نمک بود