ايا شما بهار سرزمين مرا
هيچ ديديد؟
وقتي نسيم مسافر
بر دوش خود
بوي عبور هفت ستاره ي روشن را
تا صبح ميکشيد،
در جاي جاي اين جنگل،
بهار
پا جاي پاي نسيم مسافر،
فرداي مارا نقش ميزد.
Printable View
ايا شما بهار سرزمين مرا
هيچ ديديد؟
وقتي نسيم مسافر
بر دوش خود
بوي عبور هفت ستاره ي روشن را
تا صبح ميکشيد،
در جاي جاي اين جنگل،
بهار
پا جاي پاي نسيم مسافر،
فرداي مارا نقش ميزد.
دي کوزهگري بديدم اندر بازار بر پاره گلي لگد همی زد بسيار
و آن گل بزبان حال با او میگفت من همچو تو بودهام مرا نيکودار
رديف
چون ميوه هاي نورسيده
آماده ي چيده شدن
و صفي ديگر
از آوازهاي خويش ستاره مي تنند
در انتظار نوبت.
وقتي که يک جنگل قناري را
چون ميوه هاي رسيده
تاب ميدهند،
ما گنجشگکان،
آوازهاي خود را باز ميکنيم.
اما صف قناريها
ريسمان تنيده ي آوازهاي خود را، جلا ميدهند
به صف.
فراتر از ستاره مي نشاني ام
نگاه كن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چين بركه هاي شب شدم
من نرفتم به باغ با طفلان
بهر پژمردگان شكفتن نيست
گل اگر بود، مادر من بود
چون كه او نيست گل به گلشن نيست
تا نگردي آشنا زين پرده بويي نشنوي ... گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
شايد آن كاغذ مچاله كه در باد مي دود
حرفي براي تو دارد
سطري نشاني راهي
خيالت من از اين همه فريب
كه در كتابخانه هاي دنيا به حرف مي آيند
و در روزنامه هاي تا غروب مي ميرند
چيزي نفهميده ام ؟
مانند پنبه دانه كه در پنبه تعبيه است
اجرام كوه هاست نهان در ميان برف
چاه مقنع است همه چاه خانه ها
انباشته به جوهر سيماب سان برف
فتنه ي چشم تو چندان ره بيداد گرفت
كه شكيب دل من دامن فرياد گرفت
آن كه آيينه ي صبح و قدح لاله شكست
خاك شب در دهن سوسن آزاد گرفت
آه از شوخي چشم تو ، كه خونريز فلك
ديد اين شيوه ي مردم كشي و ياد گرفت
منم و شمع دل سوخته ، يارب مددي
كه دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله ي عشاق غم انگيزتر است
داد از آن زخمه كه ديگر ره بيداد گرفت
سايه ! ماكشته ي عشقيم ، كه اين شيرين كار
مصلحت را ، مدد از تيشه ي فرهاد گرفت
تقديم به تو! :tongue:
عمو قالیباف!
بعله
قالی منو بافتی
؟
بعله! ...
مردمو دست
انداختی؟!
بعله...
معرکه راه
انداختی؟
بعله...
چاخان به هم
بافتی؟
بعله...
انقلاب اومد...
چی چی آورده؟!
تریاک و حشیش!
با صدای چی؟
مرگ برآمریکا.... مرگ بر آمریکا...