تنهایی یعنی ...
منتظر هیچ کس نباشی
یعنی قراری
دلهره ای
لحظه ای ...
نداشته باشی
تنهایی همان دلتنگی نیست
در دلتنگی ها کسی حضور دارد..
Printable View
تنهایی یعنی ...
منتظر هیچ کس نباشی
یعنی قراری
دلهره ای
لحظه ای ...
نداشته باشی
تنهایی همان دلتنگی نیست
در دلتنگی ها کسی حضور دارد..
گوشه ای از کنج اتاقم می نشینم
سیگاری روشن میکنم
نگاهم به سوختنش خیره می ماند
زیر لب می گویم
تو زودتر می سوزی یا این سیگار ....
نه !حتی برای دلخوشی تو !
سوزن نخت را بگذار کنار !
کت تنهایی فیکس ِ تن من است دیگر
اتفاقا خیلی هم بهم میاد !
تو شالگردن عشقت را بباف
برای آنکه حتی یک بار هم دور گردن دلش نخواهد پیچید
دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم...
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
وقتی قلبم بی تو گریونه
ابرای غم پره بارونه
دنیای من دیگه ویرونه
ای دل ای دل
تنها موندم
با دل دله دیووونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه....
سر راهم نه یک میخونه مونده
نه ساقی مونده نه پیمونه مونده
ازاون مرده تو با اون قلب مغرور
یه عاشق بادلی دیوونه مونده
عاشق رسوا
دیوونه ترینم من
کاشکی بی تو
دنیارو نبینم من
ای دل ای دل
ای دل دله دیوونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه
تو آنطـَــرف
حـرف مـےزنــے ؛
حواسـَــت نیســت
اینطــَــرف ...
پُــکها
مـُـدام عمیـــــقتر مـــے شـوند ... /
برای تو ... برای چشمهایت
برای من ... برای دردهایم
برای ما ... برای این همه تنهایی
...ای کاش خــــدا کاری کند
اینک نگاه کن خطوط فاصله را..........!
چیزی میان خوف و ترس!!!!
تردید پرسه می زند
بغضی به انتظار
وذهنی مرطوب
در انعکاس تکرار خیال
تقدیر تو
رفتن نبود..
نگاهت میکنم که رو به رویم نشسته ای
بی هیچ دغدغه ای ناخن هایت را سوهان میزنی
گوشیت پشت هم زنگ می خورد
سرم را به دیوار تکیه میدهم
پک هایم به سیگار عمیق تر میشود
و تو همچنان در حال سوهان زدنی
امان از خیانت ...........
نالـــــــــــــــه را هرچند میـــــِِ خــوا ـهم که پنهــانی کشــــم
سینـــــه میـــــــِ گوید که من تنـــگــــــ آمدم، فریاد کن.
من به مرگـــــم راضیـــــــم اما نمیــــــِ آیـــــد اجــــــــل ،
بخـــــت بــد بیـــــــن از اجــــــل ــهم نــــــاز میــــــــِ بایــــــد کشیــــــــــــد . . .
__________________________________________________ ____
سهراب قایق دیگر جوابگو نیست ، کشتی باید ساخت ! .... اینجا مثل من ؛ تنها زیاد است ... !!!
__________________________________________________ _____________
اینجا گرگها هم افسردگی مفرط گرفته اند... دیگر گوسفند نمی درند... به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند