-
روزی خواهی آمد
چند روزی ست که زنده ام به این امید
بی شک آن لحظه که خواهی آمد
از تک تک واژه های نابت
مرهمی میسازم
مرهمی برای قلب زخم خورده ام
مرهمی برای زخمی که تا عمق وجود من نشست
و منِ ساده با همین امید
با همین شعرهایم
روزها را در انتظار،پس میزنم
"خودم"
-
در لحظه ی خاکستر "
رفتارم از آتش بود
وقتی که می دیدم ابری قفس ام را می گریید
زندان ام در صدای آتش می بارید
وقتی که رفتار بلند آب
با حاشیه های سرنگون می آمد
پُر می شدم از خیال های مصنوع
انگار که گردبادها و نور
بر روی جهان ناشکفته ی مرگ
بی شکل شود
در سینه ی آسمانی از باد و صداهای بلور
در لحظه ی خاکستر
ابری قفس جهانی ام را می گرید
وقتی که رفتار بلند آب
شکل قفس است
وقتی که مرگ، شکل آزادی است
" در لحظه ی خاکستر
گمنام که اصلا
از یداالله رویایی
-
قصهی تلخی است
اينکه من؛
تاوان ِ اشتباه ِ مردی هستم،
که دوستاش میدارم...
فاطمه حق وردیان
-
نوای بارش چشمان بیقرارم را
نسیم با تب مهتاب همنوا میکرد
وروی ساعت دلتنگی نگاهم شب
تمام ثانیه هارا زغصه وا میکرد
fanoos
-
و این درد کمی نیست
که پشت هیچ خط تلفنی
صدای تو نیست
دلتنگم
و این درد کمی نیست
که رو برمیگردانم و
جاي تو خالي است
-
دستانم بوی گل ميداد
مرا گرفتند
به جرم چيدن گل
به کوير تبعيدم کردند
و يک نفر نگفت
شايد
گلی کاشته باشد
-
وقتی که رفتی، خاطره های سرشار از لبخندت رو جاگذاشتی
شکایت کنم یا تشکر؟!
چرا که میدانم
روزی همین خاطره ها مرا از خودکشی بازخواهد داشت
-
به جان خریدم
تمام ِدلتنگی های ِجاخوش کرده در احساس ِنامتعارفم
نسبت به تو را
با جیب خالی...
حتی حراج هم نبود...
-
گلبرگهای نیلوفر
به هوای گل اقاقی نفس میکشند...
و من ...!!!
به هوای آمدنت
در کوچه پس کوچه های غریبی گام میزنم
شاید...
تو هم در آنجا به تماشا نشسته باشی
-
شب که میرسد
کتاب دلم را ورق می زنم
و روزهای بی تو بودن را
شماره می کنم
ای کاش مثل قاصدک
عاشق بودی
و احوال دلم را
می پرسیدی!!!