قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکيه داده ام
سلام سامان جان
خوبی ؟ کم پیدایی؟
چه خبر از کنکور؟
Printable View
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکيه داده ام
سلام سامان جان
خوبی ؟ کم پیدایی؟
چه خبر از کنکور؟
من سالک راه خویشم کس راه ننهاده پیشم
اسرار میخانه کیشم پیمانه پیغمبر من
آزرده از حال و ماضی زائیده ام غیر راضی
بیزارم از آنچه قاضی بنوشته در دفتر من ...
--
مگی خانم اینجا نباید بگم
ولی همه چی خوبه
خستگی هم داره دیگه
من نمی دانم که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست . و چرا در لانه ی هیچ کسی کرکس نیست . گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد . چشم ها را باید شست . جور دیگر نگریست . کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ...
نقل قول:
نوازشم کن...!!! نترس....؟؟؟ تنهایی واگیر نداره...
آنقدر مرده ام كه هيچ چيز نمي تواند
مردنم را ثابت كند
و آنقدر از اين دنيا سيرم كه روز مرگم را
جشن ميگيرم
و اگر اين دنيا را دوست داشتم روز تولدم
نمي گريستم...!!
خدا را شکر:31:
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم ، دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ ، نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین ، شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
شب میگه که ستاره هام خواب تو رو ندیدن
دیگه تو رویام نمی یاد تصویر باتو بودن
چرا به خوابم نمی یاد چشمای مهربون تو
نگو که قهری با دلم جز این ندارم آرزو
واي....اگر امشب نيايد
چه كنم
با دل تنها و بي كس
دستان سرد
چشمان غم زده
اشك حلقه زده
چه كنم.....
من چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت؟
کاول نظر بديدن او ديده ور شدم
او را خود التفات نبودش به صيد من
من خويشتن اسير کمند نظر شدم
مثل باد مثل باد
عينهو يك سنگ
در آلونكهاي محقر نان شامگاهي
برف
و خرده چوبهاي ريزان
دستمالي نخي و
آكاردئوني لال
دندانهاش برق ميزنند در تاريكي
ميلرزد به رعشه تن كشيده در تاريكي
تنها خواب جدامان ميكند
تنها برف
دور هم جمعمان ميكند
تكرار كن برايم كلمات لالايي
عينهو باد عينهو باد
عينهو يك سنگ
عينهو سنگي شعلهور
اي مادر
مهرۀ ساكت صدف
نگاهي بيهمتا
لبخندي دردانه
عينهو باد عينهو باد
عينهو آهنگي سنگي و دور
كه حامي ماست
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
توهم پدیدارت میان مه نهان می شد *هزار نقش می بست یکی نبود انگارت*هزار نقش می بستم یکیش اشکاراتر*تو می شدیبه پندارم که هان ببین منم یارت!
چرا صفحه ی آخر رو برای من بالا نمی آورد؟
در اين درگه ، كه گه گه
كه كه و كه كه شود ناگه
به امروزت مشو غره
كه از فردا نه اي آگه
همچنین!!!!!!!!!!!!!نقل قول:
همیشه سبز بمان ای سرو همیشه باد بهارانت* ببین که ابر شبانگاهی چه خوب شسته بارانت
غصه نخور برای منم باز نمی کنه:27:نقل قول:
نقل قول:
me2
آخه چرا:41::13:
تو که نازنده بالا دلربایینقل قول:
تو که بی سرمه چشمون سرمه سایی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی
به ما گویی که سرگردون چرایی
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
یاد باد آن که به اصلاح شما میشد راست
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
دانمت که بر سـرم گذر کنی بهرحمـت اما
آن زمان که بر کشد گیاه غـم سـر از مزارم
من ماهیم
نیلوفری گریزان بر آبم
تصویر ناشکیب درختی
در آبهای خوابم امشب
من
در کوچه باغ خاطره ای دورفانوس چرب سوزی
دردست خوابگردی غمنکم
شایدفانوس نیستم من
من آفتابم امشب
بیرونم از مدار خود امشب
هر جا دلم بخواهد
از راه من کناره شو ای هوشیار
امشب
خرابم
امشب
بديدار اجل باشد اگر شادي كنم روزي
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهي
كيم من؟ آرزو گم كردهاي تنها و سرگردان
نه آرامي نه اميدي نه همدردي نه همراهي
گهي افتان و خيزان چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهي بر نظرگاهي
رهي تا چند سوزم در دل شبها چو كوكبها
به اقبال شرر نازم كه دارد عمر كوتاهی
یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم
یک نفر میاد که من تشنه بوییدنشم
مثل یک حادثه اسمش تو کتابها اومده
تن او شعرهای عاشقانه گفتن بلده
سلام جلال جان !
هيچ گاه
از عرصه تصورم نگذشت
عرابه اين خيال
كه تو بال و پر واژه هايم را با خود خواهي برد
و پرنده خواهد مرد...
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند
بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
داني كه را سزد صفت پاكي
آن كه او وجود پاك نيالايد
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما ...
آدم اگه عاشق باشه یکی همیشه باهاشه
من عاشقم - تو عاشقی-عاشق که تنها نمیشه
هراسی ندارم زنیروی مشت
مرا ناجوانمردی خلق کشت
تا دور گشتي اي گل خندان ز پيش من
ابر آمد و گريست به حال پريش من
اي گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت
ديگر بيا كه جاي تو خالي ست پيش من
ناله کردم : آفتاب ...ای آفتاب
بر گل خشکیده ای دیگر متاب
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب
...
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم
در گوشه ی امید چو نظاره گان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم
گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست
در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم
مثل غریبه ها
نمی توانم
که رد شوم از رفتنت
هزار پاییز کوشیدم و نتوانستم
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
يك شب اگرم بود سري بر سر بالين
در آينه ي روشن رويا تو نبودي
چون دور جوانيت گذشت آمدي از در
اي واي تو بودي برم اما تو نبودي
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در پاش فتاده ام به زاری
باید که مرا به شصت گیرد
دلم در سينه مي گيرد
كسي هرگز نمي فهمد
خطوط سردو بي پايان عمرم را
كسي از چهره دردم نمي خواند
دلم در حلقه ماتم
نگاهم بر گل قالي
و باران خداوندي چه معصومانه مي بارد
مثل اشك يتيماني
كه دورند از خانه وبندند
مثل حال دلي تنها و درمانده و من امشب به چشمان مستم قسم دادم
دلي را نشكنم هرگز ...
زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دويدم و دويدم
بالاي كوه رسيدم
اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن:
� - دلنگ دلنگ، شاد شديم
از ستم آزاد شديم
خورشيد خانم آفتاب كرد
كلي برنج تو آب كرد.
خورشيد خانوم! بفرمائين!
از اون بالا بياين پائين
ما ظلمو نفله كرديم
از وقتي خلق پا شد
زندگي مال ما شد.
از شادي سير نمي شيم
ديگه اسير نمي شيم
ها جستيم و واجستيم
تو حوض نقره جستيم
سيب طلا رو چيديم
به خونه مون رسيديم ... �
*-*
سلام
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند