-
ديگر هيچ فرقي نمي كند
آسمان قد پياله باشد يا دريا
حتي اگر پشت در خانه ات يك جفت كفش زنانه هم ببينم
نمي پرسم دستان چه كسي برايت
ياس و انار و كبوتر آورده بود
مي روم حوالي علاقه ي خلوت آن سال ها
مي روم دنبال كسي كه با من تا نور مي آيد
با من تا ستاره
با من تا دربند ، تا دريا
مي روم و ديگر نمي پرسم
سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست
-
یک سپید می رسد یک سیاه میرود پرده وار عمر من زین سپید زان سیاه راه راه می شود راه راه میرود این که می رود منم نیست باز گشتنم وای من!به او بگو نابگاه می رود لحظه لحظه عمر من آه...آه...می رود
-
در چمن پروانه ای آمد، ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد
-
در محيط عمر، جان را رهزني جز جسم نيست
غرقه را پيراهن خود بس بود دشمن در آب
-
بودیم کسی پاس نمیداشت که هستیم , باشد كه نباشیم و بدانند كه بودیم
-
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي
به اين كه ناله مي كشم از دل كه: آب......آب....
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد!
-
دستهایت ......
دستهایت تمام حسی است
که تن زخم خورده بهر دوا می طلبد
یاری است که یاری می دهد
چشمهایت دریایی است
که گم شدن در آن آرزو نیست
سحری است که مرا به چالش می خواند
-
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يك دسته مي كردم
عشق را چگونه مي شود نوشت
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بي جواب گذشت
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم كه در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
كسي را دوست مي دارم
-
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
-
روزي كه بجنبد نفس باد بهاري
بيني كه گل و سبزه كران تا به كران است
اي كوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه كه همزاد جهان است
از داد و داد آن همه گفتند و نكردند
يارب چه قدر فاصله ي دست و زبان است
خون مي چكد از ديده در اين كنج صبوري
اين صبر كه من مي كنم افشردن جان است
از راه مرو سايه كه آن گوهر مقصود
گنجي ست كه اندر قدم راهروان است
-
تو سایه ای بیش نیستی در عمق افکار من
ولی من تو را احساس می کنم
در خیال خود،تو را لمس می کنم
هر ذرّه از وجود من
با تو ادغام می شود
آه
چه زیباست ساحل در خیال
چه زیباست جای پای تو
در کنار من
-
من و هم صحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما رابس
قصر فردوس ب پاداش عمل مي بخشند
ما رنديم و گدا دير دير مغان ما را بس
-
نگاه تو غزال من فتاده در نگاه من
به نام عشق گشته اي تو يار بي پناه من
طلسم عاشقي مرا عجب سعادتي شده
زلال مسلخ تو شد صفاي قبله گاه من
چه روز و شب به قصد تو کلام سبز واژه ها
پياده و سواره شد به خدمت سپاه من
-
نیست با آسودگی کاری من بی تاب را
می رمد از چشم اگر در خواب بینم خواب را
-
این دلُ عاشقش نکن
اگه منو دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای
قلب منو جا بذاری
دلم پر از شکایته
اما صدام در نمیاد
می ترسم از دستم بری
کاری ازم بر نمیاد
-
دو چیز طیره عقل است: دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
-
یقین که سوخته ای همچو بنده کم باشد
اگر چه همچو علادوله کم نیایندت
به خاک پای عزیزت که کحل چشم من است
که هست جان و دل بنده آرزومندت
به هر عتاب که با بنده می کنی جانا
بریده می نشود هیچ گونه پیوندت
-
تا بفردای جزا زهر ندامت می خورد
هر که امروز انتظار عیش فردا می کشد
-
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
-
دیده ی عقل مست تو ، چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو ، بی تو به سر نمی شود ...
-
دوش سودای رخش گفتم زسر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم؟
-
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
-
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
-
دوباره یاد دستهای گرم تو
گریه را به چشم من روانه ساخت
باز شوق کودکانه بال و پر گرفت
باز قلب من برای تو ترانه ساخت
-
تورا از بین صد ها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
-
مي روم بار دگر مستم کند
بي سر و بي پا و بي دستم کند
مي روم کز خويشتن بيرون شوم
در پي ليلا رخي مجنون شوم
هر که نشناسد امام خويش را
بر که بسپارد زمان خويش را
-
اگر دنياي ما دنياي سنگ است
بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است
اگر دنياي ما دنياي درد است
بدان عاشق شدن از بحر رنج است
-
تورا من چشم در راهم
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم!
-
من عاشق تر از پيشم ،دارم عاشق تر هم ميشم
با تو چون شبهاي خوب ، شراره ي آتيشم
من رو در بوسه غرقم كن ، نميخوام عشق پنهوني
برقصيم زير اين بارون در اين درياي طوفاني!
-
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
-
مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
-
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
-
تو نيروي من بودي وقتي من ضعيف بودم
تو صداي من بودي زماني که نمي توانستم حرفي بزنم
تو چشمان من بودي هنگامي که نمي توانستم ببينم
تو بهترين چيز را که در وجود من بود ديدي
من را بالا کشيدي هنگامي که نمي توانستم برسم
تو به من ايمان دادي چون تو باور داشتي
من همان چيزي هستم که هستم
چون تو مرا دوست داشتي
-
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
-
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
-
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
-
تو آسمون دنیا ،هر کسی ستاره داره،
چرا وقتی نوبت ماست،آسمون جایی نداره
واسه من ،واسه من ،
تنهایی درده، درد هیچ کس و نداشتن
هر گل پژمرده ای رو تو کویر سینه کاشتن
دیگه باور کردم اینو که باید تنها بمونم
تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخونم
-
من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام
گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام
من هر چه دیده ام ز دل و دیده تا کنون
از دل ندیده ام همه از دیده دیده ام
گویند بوی زلف تو جان تازه می کند
"سلمان" قبول کن که من از جان شنیده ام ...
---
به افتخار دوست بزرگوارم فرانک عزیز
-
مقام امن و مي بي غش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق
-
قاف یکی از کمیاب ترین ها !!!