گه منت روزگار
گه منت خلق
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت
گه منت روزگار
گه منت خلق
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت
دلمان خوش است که می نويسيم و مي نويسيدو ديگران می خوانندو عده ای می گويندآه چه زيبا و بعضی اشک می ريزند
بعضي اشكال مي گيرند
و بعضی می خندنددلمان خوش استبه لذت های کوتاهبه دروغ هايی که از راستبودن قشنگ ترندبه اينکه کسی برايمان دل بسوزانديا کسی عاشقمان شودبا شاخه گلی دل می بنديمو با جمله ای دل می کنيمدلمان خوش می شودبه برآوردن خواهشی و چشيدن لذتیو وقتی چيزی مطابق میل ما نبودچقدر راحت لگد می زنيمو چه ساده می شکنيم
همه چيز را
و در آخر تنها يك پست بود در اعماق يك تالار
مات و مبهوت
نيست و نابود
ديگر هيچ كجا پيدا نيست
حال که رسوا شده ام می روی
واله و شیدا شده ام می روی
حال که غیراز توندارم کسی
زین همه تنهاشده ام می روی
حال که چون پیکرسوزان شمع
شعله سراپاشده ام می روی
حال که همراه خراباتیان
همدم صبحها شده ام می روی
حال که در واده عشق وجنون
واقع عذرا شده ام می روی
حال که در بهر تماشای تو
غرق تمنا شده ام میروی
این روزها تلخ ترمـــــــــــ !!
از قهوهای
که تــــــــــو را
نصیب فال من نکــــــرد
من از این شب ؛ در این شب چشم گشودم
چه میدانستم
قلب ها بی خبر از عاطفه اند
چه میدانستم تن باغچه ها پر از عریانیست
من چه میدانستم اینجا کعبه شان سنگیست
دل سنگی ،سقف سنگی
دیوارها سایه ای از کور رنگیست
من از آن شب چه میدانستم
وعده صبح سپید پوچ وتهیست
با نگاهت هیچ چشمی همراه نیست
چه میدانستم زندگی
از سرآغاز خودش آگاه نیست
من چه میدانستم که تنها خواهم ماند که تنها خواهم مرد
که تنها دست به دامان سکوت شب خواهم برد
**
زندگی را اشتیاق نیست مرا
قاصد روزان ابری، داروگ، کی می رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست...
باتو همیشه شادم
بی تو تنها و غمگین
با تو دنیام بهشته
بی تو زندون تاریک
با تو گلا وا میشن
بی تو پژمرده میشن
با تو عشقو معنی میکنم
بی تو عشقو زمین گیر میکنم
با تو شادم با تو خوبم
بی تو تنهام بی تو رسوام
بی تو من نمیتونم نمیکشم
بی تو من کم میارم دق میکنم ...:40:
گــــــذشـــــتـــــه در چــــــشــــــمـــــانـــ ــم مــــــانــــــده اســـــتعبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود استچشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستیصـبـور مـیـمـانـم و بـی تفاوت می گذرمکه نفهمی هنوز هم دوستت دارم
شادم که در شرار تو میسوزم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو
در سر نیست:40:
آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
آتشی که آب می پاشند بر آن ، می کند فریاد
ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند
آبهای شومی و تاریکی و بیداد
خاست فریادی، و درد آلود فریادی
از تـــرسِ این روزهـــا
امـــروز که نمــی گـــذرد
شـــــادم... ...
عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا یک نیاز زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ملتهب از یک نگاه غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطرخجلت...شور
عشق گرمی دست تو در آغوش عشق
عشق یعنی"بی توهرگز"...پس بمان تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هرچه داری نیم کن.....:40::40::40::40:
اینم از حالت فعلی بنده حقیر!
البته با حالت های شما خیلی فرق میکنه و بسیار عجیب است!
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
بازم هیچ راهی به مقصد نرسید, من هزار و یک شبه معطلم
تا ته جاده ی دنیا رفتم و بازم انگار سر جای اولم
چرا دنیا با تمام وسعتش مرهمی برای زخم من نداشت؟
پای هر چی که دویدم آخرش حسرت داشتنشو رو دلم گذاشت
پل های پشت سرم
همه ویران شده اند،
اما خوشحالم و شاد!!
چرا که روبرویم
تو ایستاده ای:40:
ساعت قدیمی را کُوک می کنم
چرا من دیر به آینده فکر می کنم!؟
دیروز دائم در خیالم بودی
خوشحالم امروز دیگر نیستی ...
چون امروز کنارمی:40:
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صدندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
هــــــرچـــــه ذهنــــــ م را طــــی می کشم
بــــاز رطوبتــــــ چکمه هـــــ ای بهـــــــانه اتـــــــــ
پـــــاک نمی شــــــود
بخند ! بخند تا بياموزم كه زيبايي سهم تمامي چشمهاست
و عاشق هرگز نبايد منتظر پاسخي باشد
عاشقانهام را بر كاغذي مينويسم
و آن را به باد ميسپارم
خدا نگهدار دیوار، بدرود سنگ کهنه
پنجره ی خیالی، در سرد سه قفله
فریاد زدم من رفتم با روح سرد خونین
هزاران خط کشيدم با جای دسته خونی...
دیگر با تو آرام نمیگیرمنگران نشو نفرینت نمی کنم
به شامگاهان ره میسپارم و می روم
حسابمون بمونه برای قیامت
از همه چیز دست می کشم و می روم
تو دیگر خود را آزار مده
هیچ فریادی از درون نخواهم کشید
می چکد از روی انگشتانم
مثل آبی روان شده و می روم
خودم را پیش تو له نمی کنم
وجودم را به آتش می کشم و می روم
به قلبم فشرده و می روم
دارن جـدا میشـن دست های ما از هـم
فاصلـه میگیری از قلب من کم کـم
داری میری امـا میخندی مجبوری
تـا حس کنـم بازم آروم و مغروری
میگی که هیچ حسی نبوده بین مــا
امــا دارن با مـن حرف میزنن چشم هـات
میخندی امـا نه جاری شدن اشک هـات
...
در خفا بود که ناگه رخ او در نظرم پیدا شد
لحظه ای سخت نگاهش به نگاهم افتاد
شبنمی بر رخ زیبایش بود
گفتمش
..................راست بگو
نام قشنگ تو چه شد؟
گفت :
............................رویابعدها دریافتم آن محبت که به آن دلباختم
...................................................... لحظه ای رویا بود
عاشقم دیوانه ام از خود ندارم خانه ای شب زکوی یار بودم روز در می خانه ای
درد " من " " حصار برکه " نیست . . . !
درد من " زیستن " با " ماهیانی " است که
فکر" دریا " حتی به ذهنشان هم خطور نکرده . . .
جهان پیشینم را انکار می*کنم،
جهان تازه*ام را دوست نمی*دارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
خسته ام
خسته ام از رفتن
خسته ام از ماندن
طاقت ماندنم نیست و توان رفتن
ای کاش زود پایانی بود،فقط پایانی بود و پایانی بر این سفر که ناخواسته آغاز کردیمش
ای کاش می توانستم
ولی افسوس
افسوس که یارای پایانی خودخواسته ام نیست
خسته ام
خسته ام ...
بی تو دیوار دلم بیرنگست
لحظه هابیثمرند
خسته ام ازتکرار
خانه ام تاریکست
دیده ام بارانیست
باتو اما دل من بارانیست
لحظه ها سرشارند
ميپرم تا خورشید
میشوم همچو نسیم
آب میگردم و درخاک دلت ،
میروم همچون رود
آنچنان شوق به دیدار تو دارم ،
کزخودم بیخبرم
قلب من بی تو مثال صدفیست
در پی مروارید .. ...
به سامانم نميپرسي نميدانم چه سر داري
به درمانم نميكوشي، نميداني مگر دردم؟
این جا؛ جای من نیست
بر روی این زمین غریبم
این آسمان سقف خانه ی من نیست
نباید به این جا می آمدم
ا ین جا تبعیدگاه من است
چه گناهی مرا به این غربت دور رانده است؟
در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای این همه نا باور خیال پرست
به شب نشینی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیده ها چه غریب و نچیده میافتند
به پای هرز علفهای باغ کال پرست
شب زیباست و دوست داشتني
دوست زیباست گر دوست داشتني باشد
دوست داشتنيست گر رها باشد و اسیر شدت نباشد
من اسیر شدت رهاییم امشب در کنار دوست ...:40:
اگر دوريم، اگر نزديک؛
بيا با هم بگرييم، ای چو من تاريک...
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
با قلب تو هر چه کرد؛ لبخند بزن!
گر سوخته ای زدرد؛ لبخــند بزن!
گر دشنه ی دوست سینه ات را بشکافت
فریاد نزن زدرد؛ لبخــــــــــــــــــــند بزن!
گر قلب تو پر زخون شده باکی نیست!
ور رنگ رخ تو زرد؛ لبخــــــــــــند بزن!
هر چه به دلت می گذرد باز مگوی
بر جای بمان چو مرد؛ لبخند بزن!
بگذار که از روی تو شرمنده شوند
در زیر نگاه سرد؛ لبخـــــــند بزن!
ای مهره ی بازیچه ی دست تقدیر!
در بازی تخته نرد؛ لبخـــــــند بزن!
لبخند بزن
لبخند بزن
لبخند بزن
لبخند بزن
.
.
.
يادم مي آيد وقتي كه من بچه بودم
خوبي زني بود كه اشك هاي درشتش از پشت عينك با قرآن مي آميخت
وقتي كه من بچه بودم در هزاران هزار شب يك قصه بس بود...
وقتي كه من بچه بودم ... غم بود ... اما كم بود
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يك سايه در اين كوچه ي تنها مانده ست
يك پنجره اشك بعد تو جا مانده ست
با اينكه تو رفته اي از اينجا اما
يك جفت نگاه رو به دريا مانده ست...
کمی غمگین
کمی افسرده حالم
چرا امروز من،رنجیده حالم
چرا از سردی برف زمستان
مریضم من،کمی پیچیده حالم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]