آه ... ای شقایق دلتنگ
تصویر تکه تکه آینه شکسته زسنگ
با من بگو چگونه نگریم ؟!
وقتی که باد گیسوان پریشانت
شب را
این گونه بر سرم آوار میکند...
با من بگو چگونه نخوانم ؟
وقتی که بیستون
پیوسته نام تو را تکرار می کند
Printable View
آه ... ای شقایق دلتنگ
تصویر تکه تکه آینه شکسته زسنگ
با من بگو چگونه نگریم ؟!
وقتی که باد گیسوان پریشانت
شب را
این گونه بر سرم آوار میکند...
با من بگو چگونه نخوانم ؟
وقتی که بیستون
پیوسته نام تو را تکرار می کند
مرا بر پیکر کدامین شعر مینشانی
که اینگونه نفسهایم با قافیه حضورت
هماهنگ می شوند
ودستان مسیحایی ات را کی
بر چشمان بی فروغم می کشی
تا از کرانه وجودت
ابدیتی بسازم؟
سالهاست در کلیسای خاطرم
آهنگ نگاهت
ناقوس جدایی است
مرا باور دار
که من
مسیحای مصلوب تو ام
در بیکران پاکی وصداقت روح
در اين غربت سرا تنهايم اي دوست
به عشق روي تو شيدايم اي دوست
بجز عشق تو ، عشقي در دلم نيست
در اين دنياي خاكي منزلم نيست
ببين اي دل كه اين دنيا چه ها كرد
هزران فتنه بر عشق شما كرد
بيا با كوله اي از غم بكوچيم
از اين ماتم سرا با هم بكوچيم
هزاران آه در اين سينه دارم
از اين دنيا هزاران كينه دارم
خواستم بگویم:
کنارت هستم ،
ازپشت هر چه فاصله
از کنار هر چه مرز
که بی پیراهن سفید هم می شود دوست بود
راضی و بی سوال !
گفتی : نگو ...
نگفتم
اما
دلم ، پیش " نگو ی" تو ماند .
حواسم هست
که دلتنگی را
گاهی نباید گفت...
ببخش
برای دوستت دارم
راه دیگری بلد نیستم ...!!
خــرٌم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نَبَرد راه غریب
من به بوی سر آن زلـف پریشان بروم!
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن ســرو خرامـــان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده ی گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداری او ذرٌه صــــفت، رقــــص کنان
تا لب چشمه ی خورشید درخشان بروم
تازیان را غـــــم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
انتظار – شعر از حافظ – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
من همه چیز را فدای تو کرده ام
ولی تو را
فدای هیچ چیز
نمی توانم کرد
آنچه را که می نویسم
چون یادگاری
از تو
در جهان خواهد
ماند
تو در منی
مثل عکس ماه در برکه
در منی و
دور از دسترس من
سهم من از تو
فقط همین شعر های عاشقانه است
و دیگر هیچ
ثروتمندی فقیرم
مثل بانکداری بی پول
من فقط آینه ی تو هستم
سلسله ی موی دوست
حلقه ی دام بلا ست!
هر که در این حلقه نیست
فارق از این ماجرا ست!
گر بزنندم به تیغ
در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر
صد چو منش خونبها ست!
گر برود جان ما
در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست
دوست تر از جان ما ست!
دعوی عشاق را
شرع نخواهد بیان
گونه ی زردش دلیل
ناله ی زارش گوا ست!
دلشده ی پای بند
گردن جان در کمند
زَهره ی گفتار نِه
کاین چه سبب وان چرا ست!
تیغ بر آر از نیام
زهر بر افکن به جام
کز قِبَل ما قبول
وز طرف ما رضا ست!
گر بنوازی به لطف
ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من رواست
زجر تو بر من قبا ست!
هر که به جور رقیب
یا به جفای حبیب
عهد فرامُش کند
مدعی بی وفا ست!
"سعدی" از اخلاق دوست
هر چه بر آید نکو ست
گو همه دشنام گو
کز لب شیرین دعا ست!
یاد ایٌام – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
لاله رویی بر گل سرخی نگاشتکز سیه چشمان نگیرم دلبریاز لب من کس نیابد بوسه ایوز کف من کس ننوشد ساغریتا نیفتد پایش اندر بند هایاد کرد آن تازه گل سوگند هاناگهان باد صبا دامن کشانسوی سرو و لاله شمشاد رفتفارغ از پیمان نگشته نازنینکز نسیمی برگ گل بر باد رفتخنده زد گل بر رخ دلبند اوکآن چنان بر باد شد سوگند او(رهی معیری)
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرفتی.
عجب دارم از کوکب طالع تو٬
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی.
قدم از بساط گلستان کشیدی٬
مکان بر فراز ثریا گرفتی.
مگر طایر بوستان بهشتی؟
که جا بر سر شاخ طوبی گرفتی.
مگر پنجه مشک سای نسیمی؟
که گیسوی آن سرو بالا گرفتی.
مگر دست اندیشه مایی ای گل؟
که زلفش به عجز و تمنا گرفتی.
مگر فتنه بر آتشین روی یاری؟
که آتش چو ما در سراپا گرفتی.
گرت نیست دل از غم عشق خونین٬
چرا رنگ خون دل ما گرفتی؟
بود موی او جای دلهای مسکین.
تو مَسکن در آن حلقه بیجا گرفتی.
از آن طره ی پر شکن٬ هان به یک سو٬
که بر دیده٬ راه تماشا گرفتی.
نه تنها در آن حلقه بویی نداری٬
که با روی او آبرویی نداری!
(رهی معیری)
آنکه هلاک من همی...
خواهد و من سلامتش
هر چه کند به شاهدی
کس نکند ملامتش!
باغ تفرٌج است و بس
میوه نمی دهد به کس
جز به نظر نمی رسد
سیب درخت قامتش!
کاش که در قیامتش
بار دگر بدیدمی
کانچه گناه او بُود
من بکشم غرامتش!
هر که هوا گرفت و رفت
از پی آرزوی دل
گوش مدار "سعدیا"
بر خبر سلامتش!
بیداد – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
به دنبال تو همچون کودکی هستم و
معصومانه می جویم پناه شانه هایت را
که شاید اندکی آرام گیرد دل
دلم تنگ است
و تنهایی به لب می آورد جانم
بیا تا با تو گویم ازهیاهوی غریب دل که بی پروا
تلنگر می زند بر من و می گوید به من نزدیک نزدیکی
به دنبال تو می گردم
به سویت پیش می آیم
چه شیرین است
پر از احساس یک خوشبختی نابم
پر از امید سبز خوب دیدارم
و می خواهم که نامت را به لوح سینه بنگارم
ونجوایی کنم در دل
و گویم تا ابد من
دوستت دارم...
ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم
هم راز عشــق و هم نفس جـــام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامـت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم!
چون لاله مِی مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
کار از تو می رود مددی ای دلیــــل راه
که انصاف می دهیم و ز ره اوفتاده ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای!؟
ما آن شـــــــقایق ایم که با داغ زاده ایم!!
گفتی که "حافظ" این همه رنگ و خیال چیست
نقـــــش غلط مبین که همان لـــــــوح سادهایم!
چشمه نوش/انتظار – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
آخرين نامه
دلم مي خواد يه چيزي رو بدوني
ديگه نه عاشقي نه مهربوني
منم ديگه تصميمم رو گرفتم
اصلا نمي خوام که پيشم بموني
ديشب که داشتم فکرام و مي کردم
ديدم با تو تلف شده جووني
يه جا يه جمله ي قشنگي ديدم
عاشقو بايد از خودت بروني
چه شعرايي من واسه تو نوشتم
تو همه چيز بودي جز آسموني
يادت مياد منتم رو کشيدي ؟
تا که فقط بهت بدم نشوني ؟
يادت مي اد روي درخت نوشتي
تا عمر داري براي من مي خوني ؟
يادت مياد حتي سلام من رو
گفتي به هيچ کس نمي رسوني
حالا بيار عکسامو تا تموم شه
اگر که وقت داري اگه مي توني
نگو خجالت مي کشي مي دونم
تو خيلي وقته ديگه مال اوني
خوش باشي هر جا که مي ري الهي
واست تلافي نکنه زموني
جادوي نگاهت
چه مي شد گر دل آشفته من
هر چشم تو عادت نمي کرد
و اي کاش از نخست آن چشمهايت
مرا آواره غربت نمي کرد
چه زيبا بود اگر مرغ نگاهت
ميان راز چشمان تو مي ماند
تو مي ماندي و او هم مثل يک کوچ
ز باغ ديده ات هجرت نمي کرد
تمام سايه روشن هاي احساس
پر از آرامش مهتابيت بود
و ليکن شاعر اينه ها هم
به خوبي رک اين وسعت نمي کرد
زماني که تو رفتي پکي ياس
خلوص سبز گلدان را رها کرد
چه زيبا بود اگر از اولين گام نگاهم با دلت صحبت نمي کرد
تو پيش از آنکه در دل پاگذاري
تمام فال هايم رنگ غم داشت
ولي تو آمدي و بعد از آن دل
بدون چشم تو نيت نمي کرد
هجوم لحظه هاي بي قراري
مرا تا عمق يک پرواز مي برد
و جز با آسمان ديدگانت
دلم با هيچ کس خلوت نمي کرد
نگاهم مثل يک مرغ مهاجر
به دنبال حضورت کوچ مي کرد
به غير از انتظارت قلب من را
اين گونه بي طاقت نمي کرد
تو مي ماندي کنار لحظه هايم
ولي اين شادماني زود مي رفت
و تا مي خواست دل چيزي بگويد
تو مي رفتي و او فرصت نمي کرد
دلم از پشت يک تنهايي زرد
نگاهش را به چشمان تو مي دوخت
ولي قلب تو قدر يک گل سرخ
مرا به کلبه اش دعوت نمي کرد
و حالا انتهاي کوچه شعر
منم با انتظاري مبهم و زرد
ولي ايکاش جادوي نگاهت
غزل هاي مرا غارت نمي کرد
غصه نخور
غصه نخور مسافر اينجا ما هم غريبيم
از ديدن نور ماه يه عمره بي نصيبيم
فرقي نداره بي تو بهار مون با پاييز
نمي بيني که شعرام همه شدن غم انگيز
غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نيست
اينجا ولي آسمون باريدنم بلد نيست
غصه نخور مسافر فداي قلب تنگت
فداي برق ناز اون چشماي قشنگت
غصه نخور مسافر تلخه هواي دوري
من که خودم مي دونم که تو چقدر صبوري
غصه نخور مسافر بازم مي اي به زودي
ما رو بگو چه کرديم از وقتي تو نبودي
غصه نخور مسافر غصه اثر نداره
ز دل تو مي دونم هيچ کس خبر نداره
غصه نخور مسافر رفتيم تو ماه اسفند
بهار تو بر مي گردي چيزي نمنونده بخند
غصه نخور مسافر تولد دوباره
غصه نخور مسافر غصه نخور ستاره
غصه نخور مسافر غصه کار گلا نيس
سفر يه امتحانه به جون تو بلا نيس
غصه نخور مسافر تو خود آسموني
در آرزوي روزي که بياي و بموني
جدائي
به چشم من نگاه نکن ، دوباره گریت می گیره
ساده بگم که عشق من ، باید تو قلبت بمیره
فاصله بین من و تو ، از اینجا تا آ سموناست
خیلی عزیزی واسه من ، ولی زمونه بی وفاست
قسم نخور که روزگار ، به کام ما دو تا نبود
به هر کی عاشقه بگو ، غم که یکی دو تا نبود
بگو تا وقتی زندهام ، نگاه تو سهم منه
هر جای دنیا که باشی ،دلم واست پر میزنه
برای این در به دری ، تو بهترین گواهمی
دروغ نگو ، که می دونم همیشه چشم به راهمی
سکوت سنگی
ای دل چرا به روی من در وا نمی کنی
رحمی بر این مســـافر تنها نمی کنی
با آن که در گــــــلوی من فریادها شکست
در گوشه ای نشسته ای لب وا نمی کنی
در شعله های سرکش عشقم نشسته ای
وز آه سـینه سوز مــــــن پــــــروا نمی کنی
هفت آسمان مصیبت است آوار بر سرم
در حــــیرتم که از چه رو غوغا نمی کنی
از بس فضای سینه ام تاریک گشته است
راهــــی به سوی روشنی پیدا نمی کنی
با این هـــــــمه بهانه با من بـگو چرا
امشب بساط گریه را بر پا نمی کنی
ای همزبان زخمها ای اشک من توهم
درد نــــهفته مرا افشــــــــا نمی کنی
دستی به روی گونه زدم نمی کشی
باغ خزان کشیده را احــــیا نمی کنی
دستی به روی گونه زردم نمی کشی
باغ خزان کشیده را احــــیا نمی کنی
در این سکوت سنگی ام جاری نمی شوی
این ســـــــنگ را روانه دریــــــــا نمی کنی
ســرو چمان من چرا میل چمن نمی کند!؟
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند!؟
دل به امید وصل تو همدم جان نمی شود
جان به هوای کوی تو خدمت تن نمی کند
با همه عطـــــر دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک خُتن نمی کند!
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف تو
زان سـفر دراز خود عزم وطن نمی کند!
ساقی سیم ساق(سین سال) من گر همه دُرد می دهد
کیست که تن چو جـــــام مـــــــی جمله دهن نمی کند!؟
سرو چمان – شعر از حافظ – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
مثل مرگ
که دست از سر کسی، بردار نیست
هرجا که باشی. . .
بالاخره پیدات می کنم
قلک بغض هایم را که بشکنم
باز…
ناز ترا
خواهم خرید
و یک بسته مداد رنگی
و با هر رنگش
باز…
ناز ترا
خواهم کشید
خون
تپش
زندگی…یعنی تو
آن چه را که باید می فهمیدم
فهمیدم
ماه
زیبا تر از همیشه می تابد
دیگر دنبالت نخواهم گشت
رد پای تو به قلبم می رسد
بیش از این
خسته ات نمی کنم
پیر می شوی
بیش از این
نگاهت نمی کنم
خسته می شوی
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشـــــــــــتی طلبم با سر عتاب رود!
چو مـــــــاه نو ره نظٌارگان بیچــــاره
زند به گوشه ی ابرو و در نقاب رود!
شب شـــــراب خرابم کند به بیداری
وگر به روز حکایت کنم به خواب رود!
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آن که در این راه با شــــــــــتاب رود!
گدایی در جـانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه ی این در به آفتاب رود
حباب را چو فُتد باد نخوت اندر سر
کلاه داریش اندر سر شــــراب رود!
دلا چو پیر شدی حُسن و نازکی مفروش
که این معامله در عالم شــــــــــباب رود!!
حجاب راه تویی "حافظ" از میان برخــــــیز
خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود
ساقی (اجرای پاریس) – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
امشب که شعله می زندم ماجرای تو
بر این سرم که سر بگذارم به پای تو
بی تاب و بی قرارم و بی واهمه ولی
جز حرف عاشقانه ندارم برای تو
امشب هزار مرتبه بی تو دلم شکست
یعنی هزار مرتبه مردم برای تو
من راضی ام به این همه دوری ولی عزیز
راضی ترم به اینکه ببینم رضای تو
حالا درخت و جاده به راهت نشسته اند
حالا سکوت و سایه پر است از صدای تو
شراب را که سر می کشی
گلویم جیغ می کشد
تو مست می شوی و من بنفش ، از این همه جیغ !
چشمــــــــانت که خمــــــار می شوند ،بهارهــــــای نارنـــــــج را بــــو می کنــــــم
تا کمی چشمان من هم به خماری چشمان تو عادت کنند ...!
عشق بازی دیر زمانی ست تکراری شده !
حالا دیـــــــــــــــــــــــ ـــر وقت است ماه من !
چین دامنم را باز می کنم ...
تو آسوده بخواب ...
تا شاید کمی به ابدیت بپیوندی ... !!!
دروغ نگویم
دلم برایت تنگ شده
گاهی وقت ها
یواشکی
حالت را
از آبِ چشم هایم
می پرسم
در این خشک سالی
خدا را چه دیده ای
شاید آسمان هم
به هوای کسی
سر بر سینه ی ابری سوخته بگذارد و
گریه کند.
هر که دلارام دید
از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص
هر که در این دام رفت!
یاد تو می رفت و ما
عاشق و بی دل بُدیم
پرده بر انداختی
کار به اتمام رفت!!
گر به همه عمر خویش
با تو بر آرم دمی
حاصل عمر آن دم است
باقی ایام رفت!
ما قدم از سر کنیم
در طلب دوستان
راه به جایی نبُرد
هر که به اَقدام رفت!
همت "سعدی" به عشق
میل نکردی ولی
می چو فروشُد به کام
عقل به ناکام رفت!
عشق، محراب تو را در دل من ساخته است
چلّه در چلّه رگ صومعه را تاخته است
اين چليپا كه به اسليمی چشمت آويخت،
طرح دردي است كه از پيكر من ساخته است
طرح دردي است كه من نيستم و معبد توست
هرچه من بود «تو» از چشم من انداخته است
هرچه من بود بدل شد به معاني به بديع
صنعت چشم تو را آه كه نشناخته است!
اين غزل وقف تو شد شعر ولي نه! كه غزل
پيش شيوايي تو قافيه را باخته است
اسم آن شعر شود، شعر نباشد چه غمي است؟
دلنشين است همين كه به تو پرداخته است!
صیدِ گمنامی که نامت را پریشان کرده است
مانده در دامی که خوابت را پریشان کرده است
عاشقانه تا کنار ِ خوابگاهت آمده ست
نازک اندامی که خوابت را پریشان کرده است
بیقرار ِ لحضه های خوبِ دیدار ِ شماست
چشم بادامی که خوابت را پریشان کرده است
می شود بر کوچه ی نیمایی اش آبی شوی
نشکنی گامی که خوابت را پریشان کرده است
دست هایش کودک افسونگر ویرانی اند
دختر ِ خامی که خوابت را پریشان کرده است
خود، پریشانِ هراس ِ آسمانِ چشم ِ توست
تا سرانجامی که خوابت را پریشان کرده است
می شود حکم قصاصش را شبی صادر کنی
مثل هنگامی که خوابت را پریشان کرده است
بعدها با خویش خواهی گفت: یاد او بخیر!
یاد ایامی که خوابم را پریشان کرده است!
زخم زندگی ات منم
همه به زخمهایشان دستمال می بندند
تو
اما
به زخمت
دل بسته ای
یک لحظه چشم های تو را دیدم
عجب تماشایی
وسر شاخه های دلم
سبزشد
جوانه زد
قلم برداشتم که . . .
نه
من این سیب سرخ را
با هیچ کس قسمت نخواهم کرد
جنگجو شده ای
حالا می خواهی انتقام بگیری
تمام دنیا با توست
من
یاری ندارم
سربازانت می رسند
نیزه ای قلب مرا می شکافد
دوستت دارم ها بر ملا می شود
قلب مهربانت مثلثی را می ماند
در دریای عشق
مرا در خود کشیده ای
برمودای من!!
کنارم نشسته ای
چشم در چشم من
در ساعت شنی آب می ریزم
شاید این احساس جاودانه شود
هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش!؟
نگـــــــران تو چه اندیشـــه و بیـــــــم از دگرانش!؟
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصـل تو دارد که ندارد غم جانش!
هر که از یــــار تحمــــــــل نکند یــــار مگویش
هر که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
به جفائی و غفائی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیـر و سنانش!
گفتم از ورطه ی عشقت به صبوری به در آیم
باز می بینم و دریا نه پدید است کرانـــــــش!!
عهـــــد ما با تو نه عهدی که تغییر بپذیرد
بوستانی ست که هرگز نزند باد خزانش!
گر فلاطون به طبیبی مرض عشق بپوشد
عاقبت پـــــــــرده بر افتد ز سر راز نهانش!
نرسد ناله ی "سعدی" به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردی ست فغانـــش!
فریاد – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
و دگر بار دلم مي شكند
و دگر بار تويي بارِ گراني كه مرا
برد زدست
ماه آلوده ي من
من براي تو نمي خوانم شعر
من براي دلِ خود مي خوانم
كه چرا
دل به جگر گوشه ي مردم دادم
من دگر عشق نخواهم ورزيد
به دلاويزيِ عطرِ بدنت
گرمي لعل لبانِ تو به من مي گويد
دل به لبهاي زيادي دادي
عشق رسوايي من
تو به بادم دادي
پس چرا باد به غبغب داري
اين همه مستيِ من بهر تو بود
تو چرا مست شدي
دل به رقيبم دادي
سلام به دستان
شاید اینجا جای مناسبی برای درخواسته من نباشه !!
اگه امکان داره چند بیت شعر زیبا در مورد (سلام ) برای من بگذارید اگه عاشقانه هم باشه خیلی بهتر میشه .ممنون
فرصتی نیست بگویم غم پنهانم رامی گذارم ببرد چشم تو ایمانم رامی گذارم ببرد باد اگر قدرت داشتسمت گرمای تو این فصل زمستانم راتا کجا شرح دهم عشق چه بر من آوردتا کجا شرح دهم شوق فراوانم راآه!اگر جذبه خورشید،تو را عاشق کردشعله ای از تو مرا بس که دهم جانم رابی تو در خواب زمستانی دستان همهبا چه آرام کنم لرزش دستانم را؟!وقت آن است تا بگردم همه جا را،شایددر تو پیدا بکنم نیمه پنهانم را