-
جدال عشق و عقل
و شاید به نوعی، جبر زمانه
وقتی یه چیزی این همه کـــــــــش میاد
یا به سرعت میره رو به عقب، عقب تر از جایی که اول بود
یا به سرعت بطرف جلو پرتاب میشه و دیگه اگر هم بخواد نمیتونه برگرده
اینم اونه، یا باید "ماند" (در تاریکی و گذشته ای که ازش خبر داریم) یا باید دل کند و "رفت" (به آینده ای که میتونه پر از روشنی و امید باشه، ازش خبر نداریم) و مشخصه این وضعیت پایدار نمیمونه [در تایید خط سوم پست Atghia]
با تشکر مهران...
-
از طرفی خورشید حقیقت به قدری پر فروغه که نمیشه به راحتی به اون نگاه کرد ؛ و دست یابی به اون مشکل هست ...:n01:
و ازطرفی دیگه کافیه شخص رو بر گردونه و راه نادانی رو انتخاب کنه ... دیگه نیاز به ادامه دادن راه توسط شخص نیست .. چون نادانی خودش شخص رو مثل اهن ربا به سمت خودش می کشونه...
:n16:
-
شنیدین که میگن طرف از سایه خودش میترسه ؟ اینجا سایه از صاحب خودش میترسه ! :n02:
-
من میگم این بنده خدا عاشقه میخاد خودشو به عشقش که خورشیده برسونه ولی عقل می خاد جلویش را بگیرد که هر گز نمی تونه این کار رو بکنه.
همون طور که بعضی عوامل میخوان جلوی ادم رو از رسیدن به عشقش بگیرن ولی خدا دست همه شون رو کوتاه کرده..
-
-
طبیعتا شخصی هم که میخواد از ماشین پیاده شه و هم آخور این خوک ها شه از لحاظ ارزش با اینا برابره دیگه! ...
مواقع بسیاری هستن که افرادی که به اندازه همین خوک ها هم ارزش ندارن به درجه و مقامی میرسن که با محافظ و ... به محلی میرن ... لبته ارزش وجودیشون هیچ تغییری نکرده... ( عاقبت گرگ زاده گرگ شود ... ** ... گر چه با ادمی بزرگ شود)
-
لیاقتی نیست اما جاه و مقام هست،
مهم نیست شما چه کارهایی بلدید، مهم این است که چه کسی هستید ولی خوب به قول ناپلیون بناپارت:
هیچکس آنقدر ابله نیست که لیاقتی هیچ کاری را نداشته باشد،
ولی شاید لیاقت این فرد فرش قرمز نباشد، او بی لیاقت نیست، لیاقت هایی دارد مثل خوردن غذای خوک ها و در مقامی قرار گرفته که هرچقدر هم فرش قرمز برایش پهن کنند بر ارزش او افزوده نمیشود و بازهم به سوی آن غذا ها خواهد رفت.
برای مثال رییس جمهوری که لیاقت این مقام را نداشته باشد، طوری کشور را اداره خواهد کرد که گویا حیوانی همچون خوک درحال اداره ی این کشور است.
و در آخر:
شاید کسی لیاقتی مقامی را که دارد، نداشته باشد، اما نحوه کارکردن او، هدف او و موفقیت های اون به لیاقت او بستگی خواهد داشت.
-
درود
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اگر لـایه های ادامه جاده رو درنظر بگیریم ... مرد فعلـا اول جاده ــست پس میتونیم اینگونه برداشت کنیم که ...
اول هرکاری سخت و طاقت فرساست . مشکلـات که در حین انجام کار و یادگیری و تمرین (بادی که کت مرد رو تکون میده) هست به کنار ...
گاهی خودِ شخص هم از این کار خسته و ناامید میشه و میخواد ترک کنه (سایه) ولی وقتی سرش رو میگیره بالـا و نگاهی به آینده روشن خودش میندازه انگیزه پیدا میکنه که راه رو ادامه بده و به مقصد و هدف خودش برسه ... به قولی تا اینکه تو کارِ خودش اوستا بشه !
با تشکر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تفسیر من:
1) کنجکاوی همیشه مفید نیست, گاهی میتواند سر انسان را به باد دهد, اگه دقت کنید اون مرد نمی دونسته پشت دیوار چیه و کنجکاوی وادارش کرده این کارو انجام بده.
2 ) انسان وقتی مجبور به انجام کاری باشه, هیچ وقت اون کار رو انجام نمیده. اون دیوار میتونه این معنی رو بده: ورود و عبور ممنوع. همین جمله یعنی جبر و انسان بیشتر سعی میکنه از اونجا عبور کنه ببینه چه خبره. گرچه شاید خودش ندونه ممکنه جونش در خطر باشه.
-
شاعر میگه علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی ؛ ولی این شخص (نادان) برعکس ، فکر میکنه همه چیزو میدونه فقط باید عمل کنه.
در اینکه سر این شخص بوی قرمه سبزی میده که شکی نیست ؛ باید احتیاط و تعادل همیشه سرمشق آدم باشه .
ولی اون میله رو طوری گرفته که بجای پرش با کله میره تو دیوار !! چون باید موازی با نیزه پرش انجام بدیم نه اینکه پاها رو دوطرفش بذاریم !