-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مصاحبه روزنامه خبر ورزشی با استاد گلپا: من حاضرم یک کنسرت بگذارم و تمام درآمد آن را صرف ساخت یک مدرسه فوتبال حرفه ای بکنم
چاپ شده در روزنامه خبر ورزشی - جمعه 16 تیر 1385 - شماره 2597 - صفحه 8 - اکبر گلپایگانی نامش به نیکی در تاریخ موسیقی این مرز و بوم حک شده و شاید قرن ها باید منتظر ماند تا حنجره طلایی دیگری که حداقل بتواند کمی شبیه به او باشد، متولد شود. گپ و گفتگوی ما با استاد موسیقی ایران چهار ساعت به طول انجامید. آوازه خوان دیروز و امروز صحنه موسیقی آنقدر حرف های ناگفته در دل داشت که برای چاپ تمام آن باید یک ویژه نامه 50 صفحه ای در می آوردیم. گلپا به شدت فوتبالی است و حتی عضویت افتخاری کمیسیون پیشکسوتان ورزش کشور را با حکم دبیر کل قبلی کمیته ملی المپیک در کارنامه ورزشی اش ثبت کرده است. او سال ها پیراهن تیم های فوتبال تهرانجوان، دارایی و سرباز را بر تن می کرد و یک بغل چپ خوش تکنیک بود. وقتی وارد خانه اش شدیم بی ریا در حال تست گرفتن از چند جوان اهل گلپایگان بود و داشت درس آواز می داد. بر روی دیوارهایی که نقش ستون های خانه اش را بازی می کنند و در گوشه و کنار منزلش پر بود از افتخارات مختلف، عکس، جایزه های متعدد و چند مدرک دکترای افتخاری داخلی و خارجی.
بر روی قفسه کتاب های اکبر گلپایگانی عکسی خودنمایی می کرد، عکسی که او و جهان پهلوان تختی شانه به شانه هم دوردست ها را به نظاره نشسته بودند. گلپایگانی امروز استاد منتخب سازمان یونسکو محسوب می شود و قرار است به زودی جایزه پیکاسو را به عنوان یکی از برترین خوانندگان کلاسیک جهان دریافت کند. جایزه ای که تاکنون تنها 9 نفر آن را دریافت کرده اند. او به شوخی گفت: هنگام دریافت جایزه باید از پله بازیکن محبوبم اجازه بگیرم چون او همیشه شماره 10 را می پوشید و حالا من دهمین خواننده ای هستم که جایزه پیکاسو را خواهم گرفت.
آن موقع فوتبال مردمی تر بود اما الان شده صنعت.
الان فوتبالیست ها حرفه ای شدند و باید مواظب ساق هایشان باشند تا منبع درآمدشان از دست نرود اما آن زمان با توجه به اینکه بازیکنان در زندگی اجتماعی خود تامین نبودند ولی برای دلشان توپ می زدند. اگر آن زمان یکی می شد همایون بهزادی، حشمت مهاجرانی یا حمید شیرزادگان و غیره به خاطر همین فرهنگ بود. آن زمان فقط عشق بود و بس. حرفی از پول نبود.
این روزها فوتبال ما نا امید کننده است؟
بله، می دانید چرا؟ برای پیدا کردن جوابش یک سری به باشگاه های بزرگ اروپا و دنیا بزنید. در بایرن مونیخ و آژاکس از رده کودکان تیم فوتبال دارند و در مدرسه فوتبال استعدادها کشف می شوند اما ما صبر می کنیم هر وقت یک استعداد خودجوش درخشید می رویم سراغش. باید برویم قهرمان تربیت کنیم نه اینکه منتظر باشیم قهرمان ظهور کند.
از شکست تیم ملی در جام جهانی چه احساسی دارید؟
ورزش برد و باخت دارد و نباید گریه و زاری کرد. اگر مدرسه فوتبال داشتیم و کار زیربنایی چند ساله با برنامه ریزی هدفمند و دقیق انجام دهیم فوتبال ما در جام جهانی شکست نمی خورد.
شکست در جام جهانی 2006 خیلی مردم را آزار داد.
توانایی ما همین بود. افتخار مردم باید همین قدر باشد که تیم ملی توانست به جام جهانی راه پیدا کند. ما بیشتر از این توانایی نداشتیم، ایران کشور ثروتمند و پر استعدادی است. باید سرمایه گذاری کرد آن وقت به طور حتم پنج، شش سال دیگر موفقیت را با چشم خواهیم دید.
یعنی به هیچ عنوان جای امیدواری نبود پرتغال یا مکزیک را بتوانیم شکست دهیم؟
با پنج، شش قهرمانی که خودشان ظهور کرده اند نمی توان مکزیک و پرتغال را برد.
نتایج بد تیم ملی از علاقه شما به فوتبال کم نکرد؟
نه علاقه من به فوتبال کم نشده، اندازه ما در جام جهانی 2006 آلمان همین بود که دیدید. نباید توقع بیش از اندازه داشت.
امروز باید چه کار کنیم؟
ریشه یابی صحیح. علت شکست را باید پیدا کرد. چرا علی کریمی با حالت عصبانی بعد از تعویض به لوازم پزشکی کنار نیمکت لگد می زند؟ دلیل آن باید مشخص شود. برای موفقیت در جام جهانی بستر مهیا نبود.
دیدگاه کارشناسانه ای است.
برزیل، انگلیس و آرژانتین هم حذف شدند اما هیچ وقت از سوی خود اعضای تیم یکدیگر را زیر سوال نمی برند. بازیکنان پشت سر مربی و مربی پشت سر بازیکنان مصاحبه نمی کنند. ما همه چیز را احساسی پیش می بریم و توقع داریم علی کریمی مقابل آلمان 6 گل بزند.
از دست استاد گلپایگانی برای این فوتبال چه کاری بر می آید؟
من حاضرم یک کنسرت بگذارم و تمام درآمد آن را صرف ساخت یک مدرسه فوتبال حرفه ای بکنم.
مقصر اصلی باخت تیم ملی در جام جهانی چه کسی بود؟
دایی، میرزاپور، دادکان و برانکو فقط وسیله هستند. به نظر من توقع زیاد مردم موجب شد شکست اینقدر به چشم بیاید. به نظر من مقصر باخت توقع زیاد بود.
یعنی برانکو به عنوان سرمربی و مسئول اول فنی تیم ملی مقصر نیست؟
برانکو هم مقصر است. دیگر اعضای تیم هم مقصر هستند. فدراسیون هم تقصیر دارد اما فراموش نکنید این بضاعت ما بود چون کار زیربنایی، اصولی و پایه ای انجام ندادیم.
به نظر شما بر کنار کردن ها و تغییر یا تحول ها در فوتبال و فدراسیون، تیم ملی را متحول می کند؟
تغییر و تحول ها مسکن مقطعی است. باید درد را تشخیص داد و آن را درمان کرد. با استخدام کاپلو، هیتسفلد و مورینیو هم فوتبال ما موفق نمی شود. مگر اینکه فوتبال را از پایه متحول کنیم.
از عملکرد کریمی و لگد زدنش در اعتراض به تعویض مقابل پرتغال به عنوان یک ایرانی دلگیر نشدید؟
از آقای کریمی دلگیر نیستم. از مسببین اصلی این اتفاق دلگیرم. به کریمی در جام جهانی ظلم شد. ما او را خرد کردیم.
نظرتان در مورد علی دایی باید جالب باشد.
مرحوم تختی با من دوست بود. هنگامی که قهرمان المپیک و جهان بود رسید به نقطه ای که دیگر نباید می رفت روی تشک. تختی خود ساخته بود و با پول توجیبی های پدرش جهان پهلوان شده بود. مردم عاشقش بودند و او سال های آخر به خاطر عشق ایرانی ها فشار تمرینات را و مسابقه را تحمل می کرد. اما هر قهرمانی چه علی دایی، چه هر کس دیگر باید در اوج خداحافظی کند نه اینکه به روغن سوزی بیفتد و خود را خراب کند. چنین کاری زحمات قبلی را بر باد می دهد.
قبول دارید دایی سال ها برای تیم ملی زحمت کشید؟
مگر می شود منکرش شد؟ او 15 سال برای فوتبال ایران درخشیده اما اگر او به موقع فوتبال را کنار نگذارد به خود ظلم کرده.
چرا رکورد دار گل های زده ملی جهان در جام جهانی بعد از 450 دقیقه حضور در 5 بازی نتوانست گلی بزند؟
برای اینکه توانایی نداشت در جام جهانی و مقابل تیم های قدرتمند دنیا گلزنی کند. شما ببینید پوشکاش به چه تیم هایی گل زده و دایی بیشتر گل هایش را در چه قاره ای به ثمر رسانده است. ما احساسی هستیم و موضوعات را به علاقه خود تعبیر می کنیم.
به نظر من برانکو شجاعت تعویض نداشت؟
اصلا شجاعت تعویض نداشت. وقتی مربی می بیند بازیکنی بد بازی می کند باید او را عوض کند. سر مربی باید شجاعت داشته باشد و اگر باخت بگوید من تیم را اشتباه برای این بازی انتخاب کردم. چرا مهدوی کیا در هامبورگ بهترین است اما در تیم ملی کارایی اش افت می کند؟ چون بازیکنان کناری وی به درستی انتخاب نمی شوند. برانکو شجاعت و انگیزه هدایت تیم ملی در جام جهانی را نداشت. مگر ما با حشمت مهاجرانی در جام جهانی 78 آرژانتین بد بازی کردیم یا همین جلال طالبی و نتایج 98 فرانسه.
طرفدار چه تیمی در جام جهانی بودید؟
هر تیمی که خوب بازی می کرد از آن لذت می بردم اما روی تیم خاصی تعصب نداشتم. به بازی فرانسه مقابل برزیل نگاه کنید. مگر می شود فرانسه را دوست نداشت؟ آنها برزیل را با تمام بزرگانش فلج کردند. دلیلش هم مهره چینی مربی فرانسه بود. با این بازی دوست دارم فرانسه قهرمان جهان شود. البته به شرطی که مقابل پرتغال و ایتالیا هم در همین سطح بازی کند.
فرانسه تیمی بود که هیچ کس از آن توقع زیادی نداشت؟
هنری ترین بازی جام جهانی 2006 تا اینجا عملکرد فرانسه مقابل برزیل بود و باید گفت زیدان رهبر ارکستر فرانسه بود.
چه کسی باید جانشین محمد دادکان رئیس قبلی فدراسیون فوتبال شود؟
هر چند آقای دادکان خودش فوتبالی بوده اما نمی تواند معجزه کند. این بهتر است که رئیس فدراسیون از خانواده فوتبال باشد اما برای تحول باید کسی را انتخاب کرد که بیشتر از فوتبالی بودن مدیر باشد. مثل صفایی فراهانی، فوتبال مدیری می خواهد که به پایه و بچه ها توجه کند.
شنیده ام شما خودتان فوتبالیست بوده اید؟
فوتبال را به صورت جدی از مدرسه بدر با غلامحسین نوریان، حسین فکری، ناصر سلطانی، داود حیدری و ... شروع کردیم. بعد از تهرانجوان رفتیم تیم دارایی. در آنجا با تیمسار نوآموز و چند نفر دیگر همبازی بودم تا اینکه راهی مدرسه نظام و دانشکده افسری شدم و عضو تیم سرباز.
در چه پستی بازی می کردید، گلزن هم بودید؟
بغل چپ بازی می کردم چون چپ پا بودم. اگر توپ به ما می رسید و عزیز اصلی هم کنار می کشید شاید گلی هم به ثمر می رساندم (استاد می زند زیر خنده)
به ورزش دیگری علاقه نداشتید؟
چرا، کشتی را خیلی دوست داشتم و به همین دلیل با کشتی گیرها خیلی دوست بودم. خودم را مرید آقا تختی می دانستم و با هم دوستی دیرینه ای داشتیم. تختی مرد خدا بود.
ورزش های دیگر هم انجام می دهید؟
به صورت تفریحی شنا، اسکی و تنیس بازی می کنم اما به همراه همسرم هر روز می رویم کوهنوردی و صبح ها برنامه روزانه ما کوهنوردی در پارک جمشیدیه است و حتی آلرژی همسرم که بهترین پزشک های دنیا هم از درمان آن عاجز بودند با پیاده روی در کوه برطرف شد.
اهل تماشای فوتبال هستید؟
بله، همه کارهایم را این روزها به خاطر تماشای جام جهانی کنسل کرده ام. در بین لیگ های باشگاهی اروپایی نیز بوندس لیگای آلمان را به خاطر حضور بازیکنان ایرانی خیلی دوست دارم اما هر وقت هم فرانسه باشم لیگ این کشور را کامل دنبال می کنم و جدا از اینها به دیدن بازی های لیگ باشگاه های اروپا و جام ملت ها هم علاقه مندم.
به چه تیم هایی علاقمندید؟
از قدیم رئال مادرید را خیلی دوست داشتم اما الان بازی بارسلونا را می پسندم. در آلمان بایرن مونیخ در انگلیس منچستر یونایتد و آرسنال در ایتالیا آث میلان و اینتر میلان را دوست دارم.
چه مربیان و بازیکنانی را می پسندید؟
قبل ها پله، او مرد فوتبال و اقتصاد بود. از بازی گرد مولر و فرانس بکن باوئر هم خوشم می آمد. در بین مربیان کاپلو و فرگوسن عالی هستند.
از بین بازیکنان حال حاضر جهان چی؟
زیدان، او هنوز هم جا دارد تا از فوتبال خداحافظی نکند اما باید به هوشش تبریک گفت که می خواهد در اوج برود تا همیشه بماند.
در بین بازیکنان ایرانی به بازی چه کسانی علاقه داشتید و دارید؟
همایون بهزادی (سرطلایی فوتبال ایران)، پرویز دهداری، نوریان و خیلی های دیگر بهترین بودند. علی پروین را هم خیلی دوست دارم. کریمی، دایی، مهدوی کیا، زندی، کعبی. همه این بازیکنان بهترین هستند. فراموش نکنید علی دایی در زمان خودش بی نظیر بود.
با این بازیکنانی که نام بردید باید پرسپولیسی باشید؟
نه، من طرفدار تیم خاصی در ایران نیستم. هر تیمی بهتر فوتبال بازی کند طرفدار آن تیم هستم.
دوران علی پروین در پرسپولیس به سر آمده است؟
نه، علی پروین باید در پرسپولیس باشد. حالا اگر سرمربی نباشد می تواند مدیر باشد. می تواند برای ساختن آینده پرسپولیس تیم های نونهالان، نوجوانان و جوانان را به عنوان مدیر زیر نظر بگیرد.
تعریف موسیقی از نگاه شما؟
موسیقی یعنی عشق، محبت، دوستی و صمیمیت. البته این تعریف از نگاه من است.
اولین بار که آواز خواندید یادتان هست؟
اولین بار 5 یا 6 ساله بودم ولی نخستین بار که به صورت رسمی آواز خواندم در منزل استاد مرتضی محجوبی پدر پیانوی ملی این مملکت بود آن هم با ساز استاد علی تجویدی و ضرب استاد حسین تهرانی. آن زمان 16 ساله بودم. یک آواز ابوعطا خواندم که هنوز نوار آن موجود است. در آن جمع آقای رهی معیری و علی دشتی هم بودند.
نام خواننده محبوب تمام عمر استاد باید برای مردم جالب باشد؟
خواننده محبوب من در تمام عمر استاد ادیب خوانساری بود.
در بین خوانندگان نسل امروز چی؟
هر گلی یک بویی دارد. در بین صداهای امروز هم آقایان شجریان، افتخاری و اصفهانی. البته صدایی که خیلی دوستش داشتم و اکنون دیگر در میان ما نیست، ایرج بسطامی بود که در زلزله بم به دیار باقی شتافت.
در مورد موسیقی پاپ امروز ایران چه نظری دارید؟
این هم یک سبک موسیقی است که اگر بر مبنای پایه و اساس درستش پیش برود خیلی زیباست. باید بگویم وقتی مایکل جکسون می خواند من لذت می برم.
آخر خط اکبر گلپایگانی کجاست؟
آخر خط من همانطور که اول خطم با عشق شروع شد با عشق تمام می شود. آخر خط من در این بیت نهفته است: به خدا قطع کند خصم اگر سر ز تنم به جهانی ندهم ذره خاک وطنم
اکبر گلپایگانی چه جور آدمی است؟
گلپا دنباله روی راه تختی بود. زود می بخشد و کینه ای نیست چون کینه مثل خوره آدم را می خورد. سعی می کنم مردمدار باشم. اگر اینچنین نبودم می رفتم و خارج از ایران زندگی می کردم. من با این مردم بزرگ شده ام و نمی توانم از آنها دل بکنم.
حضور شما در سینما و بازی در فیلم جالب است.
من یک فیلم بازی کردم به نام مرد حنجره طلایی و در یک نمایشنامه رادیویی به نام آتشی بر دل هم حضور داشتم.
بهترین فیلم ایرانی که دیده اید؟
سوته دلان، از این فیلم خیلی خوشم می آید.
بازیگران ایرانی مورد علاقه شما؟
از قدیمی ها فردین، بهروز وثوقی، جمشید مشایخی، عزت ا... انتظامی، نصیریان و از جدیدی ها هم محمدرضا فروتن، فریبرز عرب نیا، هدیه تهرانی و نیکی کریمی. به خسرو شکیبایی و پرویز پرستویی هم باید اشاره کنم. اکبر عبدی هم جای خود را دارد. او توانایی بازی در هر نقشی را دارد و آن را به بهترین شکل انجام می دهد. در بین کارگردان ها هم تهمینه میلانی را دوست دارم.
دغدغه امروز؟
هیچ دغدغه ای ندارم. واقعا آنقدر راحتم که باور نمی کنید اما منتظرم ببینم سرنوشت موسیقی ملی و کلاسیک این کشور به کجا می رسد. آیا باید باز هم بنشینیم و بگوییم 3 ضربدر 4 می شود 12 یا اینکه می رویم دنبال خلاقیت؟!
برای خودتان چه آینده ای متصور هستید؟
اینکه سلامتیم را حفظ کنم و جواب همه را با خوشرویی بدهم. دوست دارم تا آنجا که از دستم بر می آید برای جوانان بدون ذره ای چشمداشت مالی قدم بردارم.
استاد با این هم شاگرد ساعتی چقدر هزینه کلاس های شماست؟
اگر ریا نشود باید بگویم من از شاگردانم پول نمی گیرم. گلپایگانی، گلپا نشده تا از علاقمندانش پول بگیرد. به قول شما فوتبالی ها، فوتبال 90 دقیقه است و الان من در وقت اضافی زندگی هستم. پول گرفتن من از دوستدارانم کار صحیحی نیست.
پس از چه راهی پول در می آورید؟
من کارشناس بانک مسکن بودم و یک رستوران به نام ساقی در ایران داشتم. اکنون هم در شهر اشتوتگارت آلمان یک هتل دارم به نام شاهین و در کنار آن از کنسرت هایم در سراسر دنیا هم منبع درآمد دارم.
اگر منبع درآمدتان دیگر پولی برایتان به همراه نیاورد از چه راهی گذران زندگی می کنید؟
از پس اندازی که دارم استفاده می کنم و با دوستانم می نشینیم و شکر خدا می کنیم.
اگر بخواهید از یک نفر معذرت خواهی کنید آن یک نفر کیست؟
همسرم. او مدت 35 سال است که مرا تحمل می کند. من خیلی کارها را می توانستم انجام دهم اما به خاطر عشقم به هنر از بسیاری از توانایی هایم گذشتم.
بدترین ساعات زندگی شما؟
وقتی می خوابم. چون خواب دوستانم را می بینم که از دست رفته اند مثل فردین و تختی.
منفورترین آدم دنیا؟
هیتلر، مگر می شود یک انسان اینقدر آدم بکشد و منفور نباشد؟
دوست دارید همین الان روح چه کسی را ببینید؟
انیشتین، در آلمان به تازگی با همسرم کلی گشتیم تا خانه اش را پیدا کنیم. دوست داشتم خانه کسی را که اینقدر به علم دنیا کمک کرد ببینم.
تا به حال عاشق شده اید؟ چندبار؟
بله، همان یک بار که ازدواج کردم.
سال تولد؟
دهم بهمن 1312 در سر چشمه تهران متولد شدم.
در کجاهای تهران زندگی کرده اید؟
خیابان 17 شهریور کنونی، چهار راه آب سردار، دربند و الان هم در فرمانیه.
چند فرزند دارید؟
دو دختر به نام های ساقی و ساغر که هر دو به خوبی پیانو می نوازند و در فرانسه پزشک هستند. دو نوه دارم که یکی در فرانسه و دیگری در آمریکا زندگی می کند. شوهر یکی از دخترانم فرانسوی است و جراح قلب و شوهر دیگری یکی از نویسندگان معروف ایران به حساب می آید. او هم دکتر است و هم خلبان.
تحصیلات؟
دیپلم طبیعی و فارغ التحصیل از دانشگاه نقشه برداری، دانشگاه افسری و کارشناسی بانک مسکن.
دوست دارید چه طوری بمیرید؟
دوست دارم مریض نشوم. برخی مرگ ها نعمت است. مثل آن کسی که شب می خوابد و صبح بلند نمی شود.
روی سنگ قبرتان چی می نویسید؟ چرا؟
گلپا، در خانه اگر کس است یک حرف بس است
از چه چیزی در دنیا بیشتر از همه چیز می ترسید؟
از شایعه و دروغ. برای هنرمندان شایعات بی پایه و اساسی می سازند که وحشتناک است.
کمترین مبلغ قرار داد شما در کل زندگی؟
دستمزد من هیچ وقت کم نبود. چهل سال قبل در خیابان ایرانشهر زمین متری 11 تومان بود من آن موقع شبی 2250 تومان دستمزد می گرفتم.
دوست دارید چه اتفاقی هیچ وقت در دنیا نیفتد؟
جنگ
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مهستی از ارکستر گل ها تا موسیقی پاپ
محمد ضرغامی: مهستی خواننده ايرانی ساکن آمريکا، سرانجام پس از چهار سال دست و پنجه نرم کردن با بيماری سرطان روز دوشنبه ۲۵ ژوئن در سانتا رزا در شمال ايالت کاليفرنيا درگذشت. پيکر اين هنرمند روز جمعه ۲۹ ژوئن پس از انجام مراسم مذهبی اسلامی با حضور برخی چهره های ايرانی ساکن آمريکا و هوادارنش، در گورستان وست وود شهر لس آنجلس، در کنار خواهر بزرگترش هايده به خاک سپرده شد. خانم مهستی که ۴۰ سال پيش کار خوانندگی را با ارکستر گل ها آغاز کرده بود و در ايران به خواننده دل ها مشهور بود، به هنگام مرگ ۶۱ سال داشت. افتخار سالار پور (دده بالا) نام هنری خود را از مهستی گنجوی، بانوی شاعری که در سده دوم هجری در شهر گنجه می زيسته الهام گرفته بود.
او فعاليت هنری خود را در يکی از طلايی ترين دوران های حيات موسيقی در ايران، با اجرای ترانه آن که دلم را برده خدايا اثر پرويز ياحقی، ترانه بيژن ترقی و تنظيم جواد معروفی آغاز کرد و اين بخت را داشت که در ادامه فعاليت هنری خود، با آهنگسازان و ترانه سرايان سرشناسی چون علی تجويدی، همايون خرم و تورج نگهبان همکاری کند.
بنا به گفته ناصر چشم آذر، آهنگساز و تنظيم کننده ای که با مهستی همکاری نزديک داشته، او به خواندن تصنيف های نزديک به موسيقی سنتی - اصيل ايرانی متمايل بود ولی فعاليت هايش را در زمينه های گوناگونی دنبال کرد.
آقای چشم آذر می گويد: فعاليت خانم مهستی در قيد حياتشان تقريبا به سه دوره تقسيم می شود؛ دوره اول ملودی های اصيل ايرانی را برای گل ها می خواند، بعد مقداری با اجرای ملودی هايی از آقای جهانبخش پازوکی مثل بچه نشو ای دل که با ارکسترهای سنتی ايرانی اجرا می شد وارد موسيقی مردمی شد. در بخش سوم تقريبا وارد حيطه پاپ ايرانی شد که از سازبندی مدرن تری استفاده می شد. در آن مقطع من تعدادی از کارهای آقای جهانبخش پازوکی رابرای خانم مهستی تنظيم کردم و تعدادی هم ملودی برايشان ساختم.
ترانه راز خلقت ساخته ای از انوشيروان روحانی بر روی شعری از رحيم معينی کرمانشاهی که با صدای مهستی منتشر شد، لقب شورانگيزترين ترانه سال را به خود اختصاص داد. اين ترانه که با مطلع دارم سئوالی ای خدا... آغاز می شد در مدت زمان کوتاهی تعداد ۱۵۰هزار صفحه آن به فروش رفت که در نوع خود بی سابقه بود.
به اعتقاد بسياری از جمله عارف خواننده هم دوره مهستی، سبک ويژه او را بايد در دوران همکاری اش با برنامه گل ها جست و جو کرد. عارف می گويد: صدای خانم مهستی با مشخصاتی که داشت برای خودش استثنا بود. سبک خواندنش را اجرای ترانه های موسيقی اساتيدی مثل آقای تجويدی، آقای بديعی و آقای پرويز ياحقی شکل داده بودند. ايشان خطشان مشخص بود و با خط خانم گوگوش، من، آقای ويگن و بقيه فرق داشت. ما ترانه های پاپ روز ايرانی را می خوانديم اما آن ها تصنيف هايی را اجرا می کردند که به موسيقی سنتی متمايل بود.
با اين حال مهستی در سبک پاپ هم کوشيد از فضای موسيقی سنتی دور نشود و رد پای موسيقی سنتی ايرانی، هر چند گاه بسيار کمرنگ، در بخشی از آثار دوران واپسين فعاليت هايش ديده می شود.
ناصر چشم آذر درباره تاثير صدای مهستی بر بافت آثاری که او برايش ساخته بود، می گويد: اگر بخواهم به کارهای خودم با زنده ياد مهستی اشاره کنم، ارادت، علاقه و تمايلم نسبت به تناژ صدای او، کارايی و تکنيک اجراييشان به همراه کارهايی که از آقای پازوکی خوانده بودند و من برايشان تنظيم کرده بودم، برای آغاز همکاری کافی بود. ضمنا ديدم خانم مهستی با تسلط، صدای خودشان را با هارمونی های جديدی که روی ملودی های آقای پازوکی گذاشته بودم وفق می دادند.
افسانه دو خواهر
پنج سال پس از ظهور مهستی در موسيقی ايرانی، هايده پا جای پای او گذاشت. ظهور دو خواهر در موسيقی روز ايرانی و محبوبيت هر دو، سال ها به سوژه جذاب نشريات عامه پسند بدل شد و تا مدت ها، مقايسه اين دو در ميان هوادارنشان، شرايطی کمتر تجربه شده را برای کسانی پديد آورد که به شکلی جدی خوانند های عامه پسند را تعقيب می کردند. برخی معتقدند که در داوری ميان دو خواهر، خواهر کوچکتر - مهستی- بارها در سايه خواهر بزرگتر قرار می گرفت.
عارف که زمانی ترانه نگاهم کن را به همراه هايده در سال های پيش از انقلاب اجرا کرده است، اين مقايسه را ناشی از تفاوت صدای اين دو خواهر می داند.
عارف می گويد: آنچه که هست شادروان خانم مهستی پيشکسوت بودند و زودتر از خانم هايده به شهرت و محبوبيت رسيدند. خانم هايده حنجره توانای داشتند و کاليبر حنجره شان يک استثنا بود ولی خانم مهستی از صدايی لطيف و مخملی برخوردار بودند. گاهی وقت ها به دليل توانايی های حنجره خانم هايده، او جلوتر می ايستاد.
اما به اعتقاد ناصر چشم آذر صدای مهستی در قياس با صدای ساير همکارانش، ويژگی های خود را آشکار می کرد و تکنيک و جذابيت را توامان به نمايش می گذاشت.
او معتقد است: از ويژگی های صدای خانم مهستی، جذابيت و گرمای صدايش بود. من خواننده را هيچ گاه به دليل وسعت صدا انتخاب نمی کنم، برای من تلفيق، دکلمه و ادای شعر با ملودی اهميت دارد. خواننده بايد با تسلطی که دارد گرمای شعر و معنای آن را با گرمای ملودی تلفيق کند که خوشبختانه از چند کاری که برای خانم مهستی ساختم راضی هستم. شايد در کار من اشکالی بوده باشد ولی در کار ايشان نقصی نبوده است.
معدل هنری
مهستی پس از انقلاب در ايران ابتدا به بريتانيا مهاجرت کرد و پس از مدتی به دعوت ناصر چشم آذر که آن زمان در ايالات متحده آمريکا به سر می برد و پرويز قريب افشار، مجری معروف برنامه های تلويزيونی، به لس آنجلس رفت و در آنجا ماندگار شد.
او پيش از مرگ آلبومی را با همکاری شادمهر عقيلی آهنگساز، خواننده و نوازنده ويولن ضبط کرد.
مهستی معتقد بود که اين آلبوم بازگشتی است به فضای کار های گذشته اش. از خواننده دل ها تا مرز ۶۱ سالگی، ۳۵ آلبوم منتشر شده است که از آن ميان می توان به گل های رنگارنگ، بزم، آشفته، بيگانه و هوای يار اشاره کرد.
او که در طول حيات هنری اش دوره های متفاوتی را سپری کرد و اين موضوع ارايه تصويری يکدست از اين خواننده را دشوار می کند. با اين حال ناصر چشم آذر نيم نگاهی دارد به آثار اين هنرمند و طلوع و غروب او را چنين به تصوير می کشد:
دوره اول فعاليتشان که به همان اواسط دهه ۴۰ و اواخر آن باز می گردد، دوره ای الماسی و بسيار درخشان است. در دوره دوم که ايشان به اجرای ملودی های مردمی روی آوردند و با ارکستر های يک خطی کار کردند، باز هم کارهای موفقی داشتند. ولی در يک ارزيابی کلی بخش سوم فعاليت هايشان که بيشتر به پس از انقلاب و در غربت مربوط می شود، کار های فاخر به دليل جوی که هست، آنچنان ديده نمی شوند. بنابراين روی معدل دوره سومشان نمی توان حساب کرد.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ناهيد دايي جواد خواننده برنامه گلها
ناهید می گوید دانشجوی تربیت معلم بودم و در نتیجه معلم و در نتیجه قبل از این که لیسانس بگیرم، معلم شدم. از همین رو رفت و آمدم به تهران خیلی مشکل بود. چهارشنبه ها به تهران می آمدم، پنجشنبه ها در استودیوی رادیو ضبط داشتم و جمعه مجددا به اصفهان بر می گشتم. در رادیو اصفهان نیز هفته ای دو روز برنامه داشتم. می بایست ماهی یک آهنگ به رادیو تحویل می دادیم. در این زمان حسن کسایی نیز به جمع ما اضافه شده بود. در کنار ترانه ها و خواندن مثنوی های مختلف در رادیو تهران، گوشه های مختلف ردیف را نیز کار می کردم. وی نزد تاج اصفهانی و حسن کسایی تلمذ کرده و در تهران نیز از وجود حبیب الله بدیعی بهره گرفته و در کنار حسین قوامی نیز فعالیت کرده است. یادگار این همکاری تعدادی برنامه ی گل هاست که با آواز قوامی و ترانه ی ناهید ضبط شده است.
ناهید در سال 1348 هـ.ش از رادیو تهران بیرون آمد و از رادیو اصفهان نیز که نواب صفا آن زمان مدیرکل آن بود، استعفا داد و دیگر به اجرا نپرداخت. او در این باره می گوید: زمانی که رادیو را ترک کردم موقعیت طوری بود که برنامه ها کم کم دستوری و فرمایشی شده بود. من اهل این طور برنامه ها نبودم و می دانستم اگر بمانم غرق آنها خواهم شد. در صورتی که دلم می خواست تشکیل خانواده بدهم و این کار در فضای رادیو ممکن نبود و عموما زندگی های خانوادگی آن هنرمندان سست پایه و لرزان بود. از آن سال تا پیروزی انقلاب من به صورت خصوصی تک تک برنامه هایی اجرا کردم و بعد در کوران زندگی و ازدواج افتادم.
ترانه اشكم دونه دونه را اولين بار ناهيد در دهه 40 خواند و پس از آن پوران اين ترانه را خوانده است، كه البته خانم پوران علاوه بر اين ترانه 6 يا 7 ترانه ديگر كه مربوط به ناهيد بود خوانده است، كه گويا پوران در آخرين روزهاي عمر خود در بيمارستان كه ناهيد به ديدارش آمده بود از اينكه بدون اجازه وي ترانه هايش را خوانده حلاليت مي طلبد. ناهيد در مجموع 92 ترانه خوانده كه بسياري از آنها در راديو اصفهان بوده كه بر روي كاست و صحفه به بازار نيامد
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مصاحبه با معين : شروع ، حال آينده
در اتوبان لس آنجلس بودم که تلفن موبایلم زنگ خورد و صدای
سلام معین رو شنیدم! واقعاً انتظارش رو نداشتم چون دو روز
بعد داشتم از لس آنجلس میرفتم و امید گفتگو با معین رو با
خودم میبردم لندن!
نمیدونم پیام تلفنی آقای جمالی از تلویزیون تپش به تلفن
آقای معین باعث شد که این اتفاق بیافته یا اینکه واقعاً
بغض آخرین پیام تلفنیم باعثش شد؟ هر چی بود دیگه قرار
مصاحبه رو روز آخر که شنبه بود گذاشتیم.
تا لحظه ای که ماشین جیپشون دم در هتل من توقف کرد من
امیدی به این مصاحبه نداشتم چون میدونستم که اون روز خارج
از شهر رفته بودن تا که یه ویدیوی جدیدی رو فیلمبرداری کنن.
خسته و خوش قول ، ساعت ۵ سلام و علیک کردیم. وقتی با معین
حرف میزدم خاطرات سفر تاجیکستان و بی تابی اون مردم برای
دیدنشون جلوی چشمم آمد و صحنه هائی از دوران نوجوانیم که
برای اولین بار آهنگ "یکی را دوست میدارم" رو از ضبط صوت
دوستم شنیدم.
همه این فاصله های ۲۵ سال سابقه هنری و خاطره های زندگی رو
با معین درمیون گذاشتن کارلذت بخش و بسیار سختی بود. منم
که اصلا از قبل سوالی تعیین نمیکنم که! ولی بعد از اولین
جمله ها سوالها تو ذهنم روشن خاموش شد.
در عین حال بطور زنده اینترنتم رو وصل کرده بودم و از طریق
وبلاگ داشتم از بچه های ایران که ۱۱ ساعت از ما جلوتر بودن
و دیگه حدودای چهار صبحشون بود نظر و پیام دریافت میکردم و
برای معین می خوندم.
معین: من سلام می کنم به همه هموطنانم در دنیا و امیدوارم
در تمام کارها و زندگیشون موفق باشند.
من خبردار شدم که آهنگ های جدیدتون رو با بچه های داخل
ایران به طور جدی کار کردید، درسته؟
آهنگی بود که آقای بابک زرین ساخته بودند و شعر اون رو هم
خانم ترانه مکرم سرودند که خیلی ازشون تشکر می کنم. وقتی
این آهنگ رو برای من فرستاند من اون رو خیلی دوس داشتم.
این کار در ایران به صورت زنده ضبط شده و من هم روی اون
ترانه رو خوندم. الان در ایران موسیقی دانان، شاعران و
آهنگ سازان خیلی خوبی داریم، جوان ها خیلی فعالند و سلیقه
خوبی هم دارند.
نکنه وسوسه آهنگ هایی که از ایران میاد آلبوم شما رو به
تاخیر انداخته؟
نه. اتفاقاً کارها از قبل انتخاب شده و همگی خوب هستند.
بیشترش هم کارهای لوس آنجلس هست. البته زمانی که آلبوم
بیاد مردم باید خودشون قضاوت کنند. من نزدیک چهار سال هست
که آلبومی بیرون ندادم. اون هم به خاطر مشکلاتی بود که در
اوایل کار داشتم. به همین خاطر دو سالی اصلاً کار نکردم.
من اصولاً آهنگ هام با روحیه خودم سر و کار داره و باید با
اون سازگار باشه.
پس شما لطفاً روحیه خودتون رو همیشه خوب حفظ کنید!
( با خنده ) وقتی که مسئولیتی پیش بیاد که با مخاطبین
روبرو بشم روحیه من خوب میشه. چه در کنسرت، چه موقع خوندن
و مصاحبه مثل امروز!
یکی از بچه ها به اسم حامد کا عاشق کارهای شماست گفته که
چرا شما وب سایتی برای هواداران ندارید؟
اتفاقاً یکی از کارهای جدیدی که می خواهم انجام بدم همین
ساختن وب سایته. بعضی از دوستان خودشون وب سایت درست کردند
اما وب سایت خودم نیست. فکر کنم با اومدن آلبوم جدید، وب
سایتمون هم راه می افته.
شما ترجیح میدین لس آنجلس زندگی کنید یا تا به حال به فکر
زندگی در کشورهای دیگه هم افتادید؟
الان ۲۷ ساله من اینجا زندگی می کنم و یک جورایی عادت
کردم. ولی آرزوی دیرینه همه ما اینه که توی وطن خودمون
باشیم. هیچ جا وطن خود آدم نمیشه.
یعنی تصمیم دارید اینجا بمونید یا توی فکر یک تنوعید،
مثلاً بعضی از خواننده ها الان به اروپا میان و اونجا
زندگی می کنند.
اتفاقاً به این فکر بودم که شاید چند وقتی اروپا یا دبی
زندگی کنم.
زندگی شما اینجا به چه صورته؟ دوست دارین تنها باشین یا
معاشرت کنید؟
من معاشرتی هستم. عاشق فامیلم و با اونها زندگی می کنم.
اما اکثراً در مسافرت هستم.
دوست دارم از آلبوم جدیدتون صحبت کنم که یکی از آهنگ هاش
به نام "طلوع" بیرون اومده. یک ویدئوی دیگه هم بیرون
دادید، درسته؟
بله، "طلوع" و "خوشبین" که شعر و آهنگ اون از بابک رادمنشه
که کار بسیار خوبی شده.
علت اصلی تاخیر این آلبوم چیه؟
به خاطر جدا شدنم تصمیم گرفتم دو سالی روی این آلبوم کار
نکنم. چون گفتم هر آهنگی بخونم دم از جدایی میزنه! چون
روحیه ام اینطوری بود. در حقیقت از دو سال پیش تصمیم به
شروع کار کردم و همه چیز خیلی هم خوب پیش رفت.
من میدونم که شما عود می زنید و خودتون آهنگ سازی هم می
کنید. مثل آهنگ "کعبه"، "بی قرار" یا "یکی را دوست می
دارم" که معروفتون کرد و خانم هایده هم اون رو خوندند. پس
چرا کل آلبوم رو خودتون نمی سازید و از آهنگ سازان دیگه
استفاده می کنید؟
چون آلبوم یکنواخت میشه. باید سلیقه های مختلف توی یک
آلبوم به کار برده بشه که مردم دوست داشته باشند.
اسم آلبوم جدیدتون رو انتخاب کردید؟
هنوز نه. ولی یا "ملاقات" یا "طلوع" میشه.
آیا این آلبوم حس این چند ساله شما رو توی خودش داره؟
مسلماً برداشته شده از حس خودم هست.
حال و هوای این آلبوم چطوره؟
غیر از کارهای خودم، کاری بسیار خوب از آقای فضل الله توکل
دارم و شعر و آهنگ خوبی از آقای کاظم عالمی که میگه "راستی
چی شد، چه جوری شد، اینجوری عاشقت شدم"، شعر اون از خانم
ژاکلین و تنظیم آقای کاظم عالمی. دو سه تا از کارهام هم از
آقای بابک رادمنش و بابک بیات هست. یکی از اونها رو هم
آقای فرد میرزا تنظیم کرده که الکترونیک هست.
تصمیم ندارید به کشورهای همسایه ایران برین؟ مخصوصاً
تاجیکستان که عاشق کارهای شما هستن!
پارسال قرار بود این کار انجام بشه اما به دلایلی نشد. اما
شنیدم اونجا مردم با محبتی داره و خودم خیلی دلم میخواد
اونها رو ببینم. همین طور دعوتی هم شده از ازبکستان. شاید
نزدیک های عید این کار انجام بشه.
شما روزهای تعطیل در هفته هم دارین یا فقط کار؟
کار من جوریه که اگر مشغول هم نباشم، مغزم ملودی ها رو
مرور می کنه! ولی خوب چرا تعطیلات هم دارم.
شما از اون خواننده هایی هستید که شب زنده داره؟
نه، من همیشه صبح ها زود بیدار میشم و پیاده روی می کنم.
شب ها ساعت دوازده یک می خوابم!
من از آلبوم قدیمیتون هم خیلی خوشم میاد، مخصوصاً از آهنگ
"لحظه ها".
این کار رو آقای شماعی زاده ساختند و شعر اون هم از خانم
مریم قاضیه. یک روز آقای شماعی زاده داشت این آهنگ رو با
پیانو می زد. من گفتم چقدر این ملودی قشنگه و ایشون هم
تصمیم گرفت آهنگ رو تکمیل بکنه. ملودی ساختند و بعد روی
اون شعر گذاشتیم.
آقای معین، دوست دارم یادآوری کنید که چی شد به حرفه
خوانندگی روی آوردین و به لس آنجلس آمدین؟
من خوانندگی رو در اصفهان شروع کردم. در جایی به نام "هزار
و یک شب" قبل از انقلاب هر شب اونجا برنامه داشتم. اون
موقع آهنگ خواننده های مختلف رو می خوندم ولی اون موقع می
گفتند که من شبیه خود خواننده اصلی نمی خونم، به همین خاطر
اولین آهنگ خودم که همون "یکی را دوست می دارم" رو ساختم.
بعد از انقلاب همون آهنگ را خوندم. اتفاقاً آهنگ اصلی اون
رو با بچه های فرهنگ و هنر در تهران ضبط کرده بودیم. این
آهنگ دست به دست گشت و گل کرد. من آهنگ " یکی را دوست می
دارم" را ساختم، و این آهنگ هم مرا ساخت! بعد از خارج شدن
از ایران یک سال در اسپانیا زندگی می کردم و منتظر ویزای
آمریکا بودم. بالاخره به لوس آنجلس اومدم. وقتی اینجا
اومدم خیلی ها از جمله شادروان هایده، عارف، ابی آهنگ من
رو می خوندند. بنابراین خیلی ها از طریق این آهنگ من رو
شناختند.
از امروز به بعد چی میشه؟
لطف خدا و هر چی او بخواد.
من شما رو توی کنسرت ها دنبال می کنم. شما جزو معدود
خواننده هایی هستنید که شفافید و همیشه از اجرای زنده
استفاده می کنید که معمولاً تعداد افراد هم زیادن، درسته؟
بله. بستگی به کنسرت تعداد فرق می کنه. الان بیشتر خواننده
ها از کامپیوتر استفاده می کنند. به عقیده من وقتی مردم به
کنسرت میان باید برنامه زنده رو ببینند. کنسرت های من
همیشه با هم فرق دارند. یک شب ممکنه وسط یک آهنگ بخواهم
آواز بخونم، یا دو بیتی بخونم.
شما همدم عشق و عاشقی خیلی از بچه ها هستید. چه درس عشقی
براشون دارید؟
نصیحت من اینه که زندگی بدون عشق اصلاً به درد نمیخوره !
اتفاقاً من یک شعر و آهنگ از آقای بابک رادمنش دارم که
میگه "چه ویرانگر ولی شیرینی ای عشق، گهی شاد و گهی غمگینی
ای عشق ..."
بهزاد: آخر کار هم هر چی اصرار کردم فایده نداشت اقای معین
پول نوشیدنی و خوراکی رو که ۹۰ درصدش رو خودم خورده بودم
حساب کردن و رفتن. ولی اونچه که در اون سه ساعت گذشت اینجا
نوشته شده بود. عکسها هم از کامران هستش که نیمساعت آخر
وقتی که هوا تاریک شده بود رسید.
منبع : بي بي سي
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قدر بانو حمیرا را بدانیم
هنرمند مرگ ندارد و با این کلمه بیگانه است. مهستی نمرده بلکه تولدی دوباره یافته است. تنها چیزی که دوستداران و عاشقان عزیزانی مانند مهستی را آزار می دهد این است که اینان بی جانشین هستند. حتی اگر 200 سال دیگر بانوی آوازی بسان مهستی ظهور کند با آنکه من دیگر زنده نیستم ولی در گور خود راضی هستم. قدر هنرمند را باید در زمان حیاتش دانست. قدر بانو مرضیه را بدانیم. قدر بانو الهه را بدانیم. قدر بانو عهدیه، قدر بانو حمیــرا را بدانیم. بانوی آوازه خوانی که دیگر (به اعتقاد اکثر موسیقیدانان) صدایی به رسایی او ظهور نخواهد کرد. کمتر خواننده ای پیدا خواهد شد که صدای او مانند صدای حمیرا 6 اکتاو باشد. پروانه امیر افشاری هنگامی که 16 سال بیش نداشت نزد زنده یاد استاد علی تجویدی می رود تا موسیقی بیاموزد. علی تجویدی متوجه استعداد ناب این دختر جوان می شود و به مدت 2 سال او را تحت آموزش های خود قرار می دهد که حاصل آن بانوی آوازه خوانی می شود که زنده یاد تجویدی نام هنری حمیــرا (به معنای بانوی سپید) را برای او انتخاب می کند.
حمیرا در 18 سالگی با آهنگ صبــرم عطا کن از ساخته های استادش علی تجویدی معروف و مشهور شد. هنگام ضبط این آهنگ در رادیو ایران، زنده یاد استاد بنان در آنجا حضور داشته است. پس از اتمام ضبط ترانه زنده یاد بنان می گوید: تا 100 سال دیگر صدایی مانند حمیرا ظهور نخواهد کرد.
هنگامی که ترانه صبرم عطا کن از رادیو ملی ایران پخش شد مورد استقبال وسیع مردم قرار گرفت. پدر حمیرا با شنیدن این ترانه از رادیو صدای دختر خود را می شناسد. یکی از کمپانی های آن زمان امتیاز این آهنگ را می خرد و این ترانه با تیراژ بالا در صحفحات 45 دور می شود. پدر حمیرا بدلیل مخالفتش با آواز خواندن دخترش تمام صفحات صبرم عطا کن موجود در فروشگاه ها را خریداری می کند بطوری که کمیاب می شود و به همین دلیل در آن زمان بیش از 40 سال پیش قیمت این صفحه تا 25 تومان در بازار سیاه بفروش می رسید. دیگر از آن زمان پدر حمیرا با دخترش صحبت نکرد و او را مورد غضب خود قرار داد تا جایی که حمیــرا را از ارث محروم کرد.
این خلاصه ای از چگونگی ورود حمیــرا به عالم هنر و موسیقی بود. با دنیایی از عشق وارد دنیای موسیقی شد و با نغمه ها و ترانه های خود دنیایی از عشق را تقدیم مردم کرد. بهترین کارهای حمیــرا دز زمان زندگی مشترکش با زنده یاد پرویز یاحقی خلق شد. در بین ترانه هایی که بانو حمیرا در برنامه گلهای زنده یاد پیر نیا خواند، به عقیده من گلهای شماره 460 و گلهای شماره 538 از ماندگار ترین و زیبا ترین کارهای حمیــرا هستند که هر دو از ساخته های زنده یاد پرویز یاحقی است.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قمرالملوک، در نهايت فقر و تنگدستى مرد
قمر بزرگترين بانوى موسيقى ايران مدت ها بر تارك آسمان زمانش درخشيد. بسيارى از زنان در طول تاريخ و امروزه تلاش كرده و می كنند اين عنوان را به خود اختصاص دهند. اما آنچه قمر را از همه ى زنان هنرمند امروز كه در پى اين عنوانند متفاوت می سازد اين است كه قمر در طول زمان به چنين مقامى رسيد و تاريخ عنوان بانوى آواز ايران را به او اهدا كرد. باشد كه زنان هنرمند امروز خود را وارث قمر، قمر ثانى و قمر زمانه تلقى نكنند و بگذارند آنچه قمر را در آسمان موسيقى ايران درخشنده ساخت، آنان را نيز جاودانه سازد. قمرالملوك در سال 1284 خورشيدى در تهران به دنيا آمد و در چهارده مرداد 1338 درگذشت و در مقبرة ظهيرالدوله به خاك سپرده شد. پدر قمر قبل از تولد او فوت كرده و زمانيكه مادرش را در سال هاى كودكى از دست داد تحت سرپرستى مادر بزرگش قرار می گيرد.
مادر بزرگ او خيرالنسا در مجالس زنانه ى سوگ دربار ناصرى مداح بوده و قمر از طريق او با شركت در مجالس در سنين پائين به وجود صداى استثنائى خود پى می برد.
قمر بر خلاف ديگر خوانندگان دوره قاجار راه خود به موسيقى را از ميان دسته ها و مطرب هاى زنانه باز نكرد. او دخترى بود با صدايى جادوئى كه همراه با مادر بزرگش كه در مجالس روضه ى زنانه می خواند، شركت كرده بود. آشنائى وى با مرتضى نی داوود سبب آشنائى وى با موسيقى جدى شد. او تحت تعليم استادان موسيقى قرار گرفت و به همين جهت است كه او را جزو معدود زنانى می دانند كه تنها ترانه خوان و ضربى خوان نبود و موسيقى آوازى را می شناخت و به نيكوئى می خواند.
نى داوود در باره آشنائى اش با قمر می گويد: اين ديدار قبل از سال 1300 ه.ش در محفلى پيش آمد كه من هم به آن دعوت شده بودم. يكى از حاضران ساز می زد ولى من از طرز نواختنش هيچ خوشم نيامد. اما همين كه قمر شروع به خواندن كرد به واقعيت عجيبى پى بردم پى بردم كه صداى اين خانم جوان به اندازه اى نيرومند و رساست كه باوركردنى نيست و در عين حال به قدرى گرم كه آن هم باور كردنى نبود. چون صفات گرم و قوى به ندرت ممكن است در صداى يك نفر جمع شود. هر صداى نيرومندى ممكن نيست خشونتى نداشته باشد و هر صداى گرمى ضعفى. اما نه قوى بودن صداى قمر آزاردهنده بود نه در گرم بودنش ضعفى وجود داشت. منظورم از گرم بودن آن حالت صداست كه جذابش می كند و اين حالت در صداى قمر فوق العاده بود. از صاحبخانه ساز خواستم و با صداى قمر شروع به نواختن كردم. به او گفتم صداى فوق العاده اى داريد. چيزى كه كم داريد آموختن گوشه هاى موسيقى ايرانى است. قمر به كلاس موسيقى نى داوود رفت و بيش از دوسال به آموختن دستگاه هاى موسيقى ايرانى، آوازها، نحوه ى خوانندگى و درآمدها، گوشه ها، تناسب اشعار، قطعات ضربى ... پرداخت.
ساسان سپنتا می نويسد: سبك صداى قمر صاف و داراى جاذبيت و درخشنده بود. او از عهده ى خواندن آواز و تصنيف به خوبى بر می آمد. وسعت صداى قمر در اجراى تحريرها در بم و اوج نشانه ى توان او در خوانندگى بود. طنين صداى قمر خاص خود او بوده است. چون از اول با ساز پرده دار (تار) تمرين كرده بود نت هاى گام را به خوبى ادا كرده و بر اثر نوع بازتاب مطبوع صوت در حفره هاى صوتى فوق حنجره ى آواز او زنگ و درخشندگى خاصى داشت. برخى خوانندگان بعدى كه در راديو به اجراى برنامه مى پرداختند اكثر بر اثر وجود ميكرفن و دستگاه هاى تقويت كننده كمبود دامنه ى صداى خود را با نزديك خواندن در ميكرفن جبران می كردند، در حاليكه صداى پردامنه قمر گاه در هواى آزاد و سكوت شب تا فواصل زياد شنيده مى شد.به هنگام آواز دهان او كمى باز بود و به آرامى و متانت با قيافه اى آرام می خواند و صداى آهنگين و درخشان و خوش طنين او بر شنونده تاثير می نهاد.
قمر كه تا كنون فقط در مجالس خصوصى و خانوادگى و جمع دوستان و آشنايان خوانده بود در سال 1303 خورشيدى در سالن گراند هتل نخستين كنسرت خود را برگزار می كند.خودش در اين مورد می گويد: يكى از خاطره انگيزترين حوادث زندگى من كه هيچ گاه فراموش نخواهم كرد آن شب بود. جمعيتى در راه ايستاده بودند. برخى قيافه هاى عصبانى و ناراحت را هم می ديدم. ترسى مرموز سراپايم را فرا گرفته بود. من با تاج گل زيبايى روى صحنه ظاهر شدم. حاضران با كف زدن و شور و هيجان ورودم را به صحنه گرامى داشتند و اين همه استقبال از يك زن تنها و بدون پشتيبان به من اميد و اعتماد به نفس داد. بى اختيار اشك شوق در ديدگانم آمد، نواى تار مرتضى خان نى داوود به دادم رسيد، فرصتى يافتم كه حنجره ام را كه بر اثر فشار گريه ى شوق منقبض شده بود استراحت دهم. بتدريج آن هيجان اوليه جاى خود را به آرامش داد و سالن را سكوت فرا گرفت. آب دهانم را فرو بردم و چشم از جمعيت برگرفتم و به آرامى به مرتضى خان نگاه كردم. پس از لحظه هايى او با سكوت آخرين جمله هاى درآمد آواز با نيم اشاره اى چشم و سر خود به من فهماند كه درآمد را شروع كنم و من خواندم.
ساسان سپنتا در مورد كنسرت قمر می نويسد: در اولين كنسرتى كه داد به كلانترى جلب شد و به او تاكيد كردند و التزام گرفتند كه بى حجاب ظاهر نشود و بدون اجازه ى شهربانى صفحه ضبط نكند.
متجاوز از دويست اثر قمر بر روى صفحه گرامافون ضبط گرديده كه اولين آن تصنيف جمهورى از عارف در ماهور بود. سپس صفحه هاى گريه كن كه دگر، اى دست حق و چند تاى ديگر از عارف. از صفحه هاى خوب قمر در تصنيف يكى نگار من در بيات ترك است، ديگر ماه من در اصفهان می باشد كه سازنده آن نی داوود است. تصانيف عارف و چند تصنيف از جاهد، عشقى و درويش و قطعه هاى ضربى از جمله آهنگ هايى است كه قمر ضبط كرده. يكى از آنها ضربى معروفى است كه با اين شعر شروع می شود: شبى ياد دارم كه چشمم نخفت، شنيدم كه پروانه با شمع گفت و خاطره پروانه نيز آنرا باز خوانى كرده است.
ضمنا صفحاتى از آواز قمر ضبط شده اند از جمله صفحه ى افشارى با ويلن موسى خان، صفحه شور، صفحه ى ابو عطا، صفحه دشتى، صفحه ترك و قطار كه در آن يعقوب خان رشتى شاگرد اكبر فلوتى با قمر همراهى كرده است، بيداد بختيارى تار مرتضى خان، صفحه ى بيات اصفهان با تار نى داوود.
لازم به تذكر است كه علاوه بر مشكلات فنى ضبط صفحه در آنزمان مشكلات ديگرى نيز دامنگير هنرمندان و هنردوستان مي شد (و كماكان هنوز در مملكت ما می شود) از جمله مشكلى كه بعد از ضبط تصنيف جمهورى عارف قزوينى كه قمر خوانده بود. قمر می گويد: روز بعد، كنسرت در همدان خاتمه يافت به فكر افتادم جواني را كه از همدان برايم نامه مي فرستاد و به آوازم اظهار علاقه كرده بود ملاقات كنتم، معلوم شد بعلت اينكه يكي از صفحات مارش جمهورى مرا كه خوانده بودم نزدش يافته اند و او را به جرم جمهورى خواهي زندانى كرده اند. در آن موقع دستور داده بودند صداى جمهورى خواهى را خاموش كنند و صفحه اى را هم كه خوانده بودم جمع كردند و هر كس آن صفحه را نگه مي داشت تحت تعقيب قرار مى گرفت. بعد قمر مى گويد كه چگونه دادن كنسرت را در همدان موكول به آزاد كردن آن جوان كرده بود و از رئيس شهرباني وقت خواسته بود كه جوان مذكور را كه تا آن زمان نديده بود و به جرم اينكه در قهوه خانه اش، صفحه مارش جمهورى را گذارده بود، به زندان افكنده بودند، آزاد كنند و آنها نيز به مناسبت آنكه قمر كنسرت خود را موكول به اين شرط كرده بود چنين كردند و شب روز بعد، آن جوان كه بنام فتحعلي قهوه چى شهرت داشت با چشمان اشكبار جزو حاضران در كنسرت شركت داشت. عارف قزوينى نيز در كنسرت شركت كرد و قمر گلدان نقره بزرگى كه به او هديه شد به عارف هديه كرد كه عارف دوباره ان را به قمر برگرداند.
بعد از تاسيس راديو تهران در سال 1319 خورشيدى قمر از جمله اولين خوانندگانى بود كه با راديو همكارى می كرد. در مقاله ى حسينعلى ملاح در مجله پيام نوين آمده است: نخستين ترانه اى كه قمر در سال 1319 در راديو اجرا كرد تصنيفى است كه آهنگ آن را موسى معروفى و شعرش را دكتر نير سينا ساخته اند. ترانه ى ديگرى كه قمر در راديو خواند و شهرتى يافت، تصنيفى است كه آهنگ آنرا مرتضى نی داوود ساخته و شعرش را دكتر نير سينا سروده است. مطلع شعر اين ترانه ى زيبا نيز چنين است: زدختر زيبا، به جز حسن و دلبرى مخواه / شنيده اى هرگز، كسى خواهد به جز روشنى زماه؟
همكارى با راديو ادامه داشت تا زمانى كه قمر متوجه شد ديگر صدايش شكسته شده و آن لطف و جذابيت روزگار جوانى را ندارد. براى اين كه به محبوبيت خود لطمه وارد نكند از اين زمان همكارى با راديو را ترك گفت و گوشه ى عزلت گزيد.
قمر با اكثر آهنگسازان و اركسترهاى راديو همكارى داشت.
ساسان سپنتا می نويسد: در مواقعى كه با اركسترهاى فوق همكارى می كرد راديو قدر او را نشناخت. از اين دستگاه دل خونى داشت. ناملايمات به اندازه اى بود كه او را آزرده می كرد و مجبور بود براى امرار معاش در كافه ها نيز بخواند. بعد از كسالت ديگر هيچگاه نتوانست بخواند. متاسفانه نوارهاى سابق او با اركستر معارفى را راديو پاك كرد و با اين خيانت بزرگترين لطمه را به گنجينه ى هنر آواز فراهم آورد.
قمر در آخرين سال هاى عمر خويش در سال 1330 در فيلم مادر ساخته اسماعيل كوشان شركت كرد و در صحنه اى آوازى در چهارگاه خواند. ديگر بازيگران فيلم عبارت بودند از دلكش، آلك بيجانيان، جمشيد مهرداد، عبدالله بقايى، حبيب الله مراد، زينت نورى. قمر براى اين فيلم تنها دو هزار توان دريافت كرد كه آن هم خرج تهيه لباسش شد. اين فيلم بعدها به ادعاى پارس فيلم در آتش سوزى از بين رفت.
به گفته اغلب كسانى كه قمر را از نزديك می شناختند وى شخصيتى متكى به خود و جسور داشته و عليرغم مشكلاتى كه براى يك زن هنرمند در آن دوره وجود داشت، با اتكا به نفسى شديد خود را بى نياز از حامى و پشتيبان احساس می كرد. شايد از دست دادن والدين در كودكى و ازدواج ناموفق در سنين خيلى پايين و تنهايى تاثير زيادى در شكل گيرى شخصيت وى گذاشتند. همه ى كتاب ها و مقاله هايى كه درباره ى قمر نوشته شده با اين جمله پايان می گيرد كه: قمر در نهايت فقر و تنگدستى مرد
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ناصر مسعودی: فعالیت در زمان ما بیشتر بر مبنای رفاقت بوده تا دخالت!
سجاد پورقناد، علی نجفی ملکی: این روزها بحث در مورد معضل خواننده سالاری، موضوع بسیاری از نشریات موسیقی است. همیشه یکی از دلایل وجود این مشکل در ایران و خود بزرگ بینی خوانندگان موسیقی ما، بی اطلاعی این گروه از دیگر رشته های موسیقی شمرده شده است چرا ه در موسیقی کلاسیک غربی که خوانندگان ارتباط تنگاتنگی با دیگر موسیقیدانان دارند و بر خلاف خوانندگان موسیقی ایرانی همچون دیگر موسیقیدان ها از تحصیلات زیادی بهره مند هستند، این مشکل وجود ندارد و خوانندگان مانند دیگر سولیست ها و موسیقیدان ها از اعتباری معقول برخوردارند. هر چند خوانندگان زیادی در ایران داشته ایم که آثار زیادی با ارکستر ضبط کرده اند ولی بخاطر کمبود تحصیلات موسیقی و جو بیمار مخاطبان موسیقی و البته غرور زیادشان، دچار مشکل خود بزرگ بینی شده اند.
در این میان گاه چهره هایی در آواز، ظهور کردند که با وجود اینکه از داشتن تحصیلات آکادمیک موسیقی بهرمند نبودند ولی کار با استادان موسیقی، آنها را به جایگاه های عالی رسانده است. یکی از این خوانندگان ناصر مسعودی است که غیر از اینکه اقبال همکاری با استادانی مانند مرتضی حنانه، مصطفی کسروی، فریدون ناصری، حسن یوسف زمانی و ... را داشت به حس خلق نیکو هم آراسته بود.
در یکی از روزهای خرداد ماه شبی در منزل یکی از دوستانش با او دیداری داشتیم تا از جو موسیقی در آن روزگاران و هنرمندان با خبر شویم. مسعودی با فروتنی غیر قابل وصفی از نوع نوازندگی نوازندگان ارکسترهای آن دوره گرفته تا ترکیبات سازی آن ارکسترها برایمان گفت که قسمتی از آن را با هم می خوانیم.
قطعه آلا تی تی یکی از آثار ماندگار شما محسوب می شود درباره این اثر و موفقیت های این اثر موسیقایی توضیح دهید؟
تم اصلی این کار مربوط به زادگاه من است. کلام آن از یک شاعر لنگرودی گرفته شده است. آن دوران من بدون اینکه تکنیک آهنگسازی بدانم، موسیقی در خون و رگ من جریان داشت این اثر جزو آثار فولکلور به حساب می آید. اصل ملودی این اثر را من ارائه داده ام و تنظیم و پرداخت آن را مرحوم حنانه انجام داده و انوشیروان روحانی نت آن را نوشته است. در ساخت این اثر مرحوم فریدون ناصری و حنانه دخالت زیادی داشته اند. نظیر این تجربه را اخیرا در قطعه شوشتری آلبوم پرچین که از کارهای مرحوم جهانگیرخان سرتیب پور هم تکرار شد. ملودی این اثر متعلق به من است و در آن گریزی به حصار چهارگاه داشتم.
ارکستر باربد و نکیسا از چه ترکیب سازی برخوردار بودند؟
در این ارکسترها سازها تلفیقی بود از سازهای مضرابی و زهی و تعدادی سازهای کوبه ای. مایستر در این دو ارکستر ابتدا فرهاد فخرالدینی بود و بعد که ایشان سرپرستی ارکسترها را به عهده گرفتند، دیگران این کار را به عهده گرفتند نظیر آقای محمود ذوالفنون
ارکستر فارابی چگونه بود؟
ارکستر فارابی یکی از بزرگترین ارکسترهایی بود که مرحوم مرتضی حنانه سرپرستی آن را بر عهده داشت البته فریدون ناصری هم با ایشان همکاری می کرد. در واقع ارکستر فارابی نوازنده های زیادی داشت. در این ارکستر سازهای ایرانی وجود نداشتند. در این ارکستر، مایستر فرید فرجاد بود.
سابقه فعالیت شما برای اجرای آثار ارکسترال زیاد است تا کنون چند اثر با ارکستر بزرگ ضبط کرده اید؟
بیش از 50 اثر با ارکستر باربد و نکیسا ضبط کرده ام. رهبری این ارکسترهای را هنرمندانی نظیر مصطفی کسروی، فریدون ناصری، سیروس شهردار به عهده داشتند و در بعضی مواقع مرحوم حنانه برآنها نظارت می کرد. اما با ارکستربزرگ فارابی فقط الاتی تی را با رهبری مرحوم حنانه ضبط کردم.
تاکنون چند اثر موسیقایی داشته اید و چند مورد از اینها به نظر خودتان جزو آثار موسیقی مانا محسوب می شود؟
در حدود 400 اثر دارم که فکر می کنم یکصد اثر جزو کارهای ماندگار من خواهد بود. زمانی که یک کاری ضبط و عرضه می شود، متاسفانه دیگر هیچ نظارتی بر آنها وجود ندارد. به طور یقین اگر تضمین برای حقوق مولفان وجود داشته باشد، همه هنرمندان آثار خود را عرضه می کنند. به طور یقین اگر یک سرمایه گذار دلسوز دراین عرصه وجود داشته باشد که بدون کم و ماست یک اثر را منتشر کند هم به نفع من است، هم به نفع جامعه و نسل آینده و هم خود سرمایه گذار. البته باید بگویم متاسفانه وقتی کار به بازار عرضه شد دیگر نمی توانی بر چگونگی پخش آن دخالت یا نظارت داشته باشیم چرا که اثر بعد از عرضه شدن بلافاصله کپی شده و در بازار پخش می شود.
همانطور که می دانید در حال حاضر تکثیر غیر مجاز خود تبدیل به یک ابزار تبلیغاتی شده است! حتی بسیاری از سایت های خارجی سمپل آلبوم های موسیقی را برای مخاطب می گذارد و از این طریق آمار فروش خود را بالا می برند. به فرض مثال شاهدیم که برخی از خوانندگان در زمان بسیار کوتاهی شناخته می شوند و برخی دیگر با وجود گذشت سالیان سال، بازهم از جایگاه ویژه ای که باید برخوردار نیستند.
این موضوع شاید برای خوانندگان جوان ابزاری خوب باشد اما برای خوانندگانی چون من که بیش از 50 سال سابقه حضور در این عرصه را دارم تجربه جالبی نخواهد بود و در شان و جایگاه ما نیست. چرا که ما امتحان خود را در روزگاری که فقط رادیو بود و معیار خوبی و بدی یک خواننده فقط صدای وی به شمار می رفت پس داده ایم . به فرض مثال من در این سن و سال از این رده بالاتر کجا می خواهم بروم در واقع ما با صدای خود با مردم آشنا شده ایم چرا که در زمان ما تصویر وجود نداشت و زمانی که صدایی پخش می شد مدتی طول می کشید تا شنونده صدا را تشخیص داده و خواننده آن را بشناسد، اما سیما به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار کرده و مخاطب را جذب می کند. به طور یقین اگر به ما از سوی مردم اظهار لطفی شده به دلیل داشتن حداقلی از صدا بوده است. هر اثری که ما منتشر کرده ایم به خاطر مردم بوده و بدون شک اگر این مردم نبودند ما مطرح نمی شدیم.
پیشنهادهای زیاد برای انتشار آثارم شده و من هم بسیار مایل به انتشار آثارم هستم. این آثار متعلق به مردم است و نمی خواهم آنها را با خود به زیر خاک ببرم! بیشتر آثار من به صورت ریل است که این آثار به مرور زمان خراب می شود. اگر یک نهاد و یا فرد قابل اعتماد و امین وجود داشته باشد من این آثارم را به طور کامل برای انتشار در اختیار وی قرار می دهم.
در آلبوم الا تی تی یک مدلاسیون در چهارگاه وجود دارد. آیا این روش در موسیقی گیلکی سابقه اجرایی داشته است؟
در تصنیف کرجی به دریا مدلاسیونی است که موسیقی از شوشتری به چهارگاه می رود. آن مدلاسیون را در آلاتی تی استاد حنانه خیلی دوست داشت. یک آهنگ هم در موسیقی فولکلور است با ناممیر علی چوپان به گویش شرق گیلان که ملودی آن متعلق به مسعود لاهیجی است، زمانی که رحمت الله بدیعی این قطعه را شنیدند آنرا خیلی ستودند. من یک اثر پاپ فارسی به نام لیلای من ای نورسحرم/رفتی و شکست ازغم کمرمدر ارکستر پاپ به سرپرستی مارسل استفانیان و تنظیم میلان گومزی ایتالیایی دارم است. نکته بسیار مهم در این قطعه بخش اوج آن یعنیپریشان، جگر خون، نشستم که بیایی ... است که به ظاهر برگرفته از موسیقی افغانی است، اما مرحوم حنانه یکی از نکات زیبا آن اثر را همین قسمت اوج برشمارد.
اکنون من یک کار جدید با ارکستر دوستان گیلانی خوانده ام و عنوان آنگاره سری است و ملودی آن بسیار شبیه الا تی تی است. اشعار این اثرمتعلق به علی شفیعی لنگرودی است و مفهوم از مادری می گوید که گهواره فرزند خود را تکان می دهد.
از چگونگی آشنایی خود با استاد احمد عبادی بگویید؟
در سال 1339 با ایشان آشنا شدم. در منزل یکی از دوستان مهمان بودم که از من خواسته شد تا آواز بخوانم. استاد عبادی با شنیدن صدای من این توان را در من تشخیص داد و از آنجا که این استاد عزیز فرزندی نداشت، هنرمندانی مانند استاد حسن ناهید، استاد شجریان، استاد محمودی، شهرام ناظری و خود من که مانند فرزندان وی بودیم، به او سر می زدیم. استاد بسیار مرد متواضع و وارسته ای بودند. در واقع استاد عبادی مرا به برنامه گلها بردند و به آقای پیرنیا معرفی کرند.
البته در دوران 10 ساله کاری که من در برنامه گلها بودم هر از چند گاهی نزد استاد می رفتم واستاد از من می خواستند که بخوانم، همزمان با این خواندن نکاتی را به من گوشزد می کردند. خود ایشان همیشه می گفتند که من چیز زیادی به تو یاد ندادم و تو خود به خود استعداد و گوش قوی در زمینه موسیقی داری. همچنین با این هنرمند نام آشنا پنج برگ سبز ضبط کرده ام.
با کدام یک از هنرمندان همکاری داشته و اثر موسیقی ارائه داده اید؟
با استاد حسن کسایی کارهای محلی زیادی دارم. با فرهنگ شریف، استاد جلیل شهناز، استاد رضا ورزنده، محمد موسوی، استاد علی اصغر بهاری و... کار کرده ام وهمه آنها را به صورت کامل در آرشیو دارم.
اساتید شما در زمینه آواز چه کسانی بوده اند؟
من و محمودی جزو کسانی بودیم که استاد مستقیم نداشتیم و بیشتر خودمان به صورت تجربی کار کرده ایم و خود دنبال کار خود را گرفته ایم. در واقع موسیقی از درون ما می جوشید. آن زمان با محمودی می رفتیم طرف خانه ما که سمت خیابان شهباز و نزدیک دروازه دولاب بود، هنگام شب حسین صبحدل و حبیب وزیری با یکدیگر جمع می شدیم و صدای اساتیدی مانند ظلی، بدیع زاده، عبدالعلی وزیری، ملوک ضرابی، سعادتمند و قمرالملوک وزیری و همایون پور را که قبلا گوش داده ایم را می خواندیم و از آنها الگو می گرفتیم. البته از محضر هنرمندانی نظیر استاد علی اکبرخان شهنازی، حسن یکرنگی کسب فیض کردم و یادم هست در همان زمان استاد پیرنیا، صدای مرا برای هنرمندانی چون شهیدی، ادیب، گلپایگانی می گذاشتند...
چند اثر با ارکستر مهدی مفتاح خوانده اید؟ ایشان بیشتر ویلن می زدند یا قانون؟
ایشان ابتدا ویلن می زدند و بعد قانون. درارکستر ایشان بیشتر سازهای ایرانی استفاده می شد. من چند آهنگ ساخته حسن یوسف زمانی، عباس شاپوری، محمد میرنقیبی و چندین کار از علی اکبرپور و کردبچه خواندم که وی در آن زمان بیشتر سرپرستی ارکستر را عهده دار بودند.
با استاد جواد معروفی نیز همکاری داشته اید؟
با ایشان هم در ارکستر کوچک گلها کار کرده ام. نوازنده تار آن ارکستر استاد نصرالله زرین پنجه بود. در آن زمان هنرمندانی مانند افلیا پرتو، سیمن آقارضی و دختر آقای زرین پنچه (مهین زرین پنجه) با این ارکستر همکاری می کردند. البته این نوازندگان هم با فرهنگ و هنر همکاری می کردند و هم با رادیو.
تحریر آواز شما از جنس خاصی است و با تحریر خوانندگان دیگر فرق دارد. به گونه ای که شیوه تحریرتان متعلق به خودتان است. آیا زمان شروع فعالیت کسی شما راهنمایی و یا شما را تشویق به اجرای این تحریر خاص می کرد؟ یا اینکه آیا این نوع تحریر را کسی قبل از شما داشته یا اجرا کرده است؟
نه کسی با این روش نخوانده است. این نوع خواندن متعلق به حنجره خود من و ذاتی است به این دلیل که اساتید، همیشه مرا تشویق کرده و منع نمی کردند و توانستم انواع موسیقی را تجربه کنم و در کار خود موفق شوم. حتی من با گروه استاد همایون خرم و استاد پرویز یاحقی، استاد علی تجویدی، استاد بزرگ لشکری و... همکاری داشتم، اما هیچکدام از اینها نگفتند که تحریر را به نوعی دیگر بزن.
سابقه آشنایی شما با استاد روح الله خالقی به چه زمانی برمی گردد و چه فعالیتی با این هنرمند داشته اید؟
این هنرمند در برنامه گلها فعالیت مستمر داشت و بیشتر کارهای برنامه گلهای جاویدان را تنظیم می کرد. وی کسی بود که من را به همراه خانم الهه و مهدی خالدی انتخاب کرد و برای اجرای موسیقی به اتحاد شوروی فرستاد. در واقع این اولین سفر خارج من با استادان مهدی خالدی، فرهنگ شریف، جهانگیر ملک و الهه در آذربایجان شوروی بود. بعد از این اجرا 10 روز طول کشید که به باکو رفتیم و در آنجا نیز به اجرای برنامه پرداختیم. در همین اجرا ترانه آمد نوبهار را با هم خواندیم.
تاکنون در گیلان با ارکستر بزرگ به صحنه رفته اید؟
زادگاه من یک محیط کوچک است و کار کردن در این فضا آسان نیست. همیشه مسائل حاشیه ای فراوان وجود دارد که مرا را از انجام این کار منع کرده است و چون من همیشه سعی کرده ام از حاشیه ها به دور باشم به فکر انجام این کار هم نبوده ام. اما اگر برای برنامه ای یا کنگره و یا همایشی از من دعوت شود با کمال میل پذیرفته و کاری که در توان داشته باشم را ارائه داده ام.
در ایران کنسرت داشته اید؟
در ایران نه! اما در خارج از کشور اجرا داشتم. در اروپا به زبان لری و گیلکی اجرا کردم که در ترکیب گروه بیشتر از سازهای ایرانی مثل کمانچه، نی، سه تار، عود، دف، نی و تمبک استفاده شده بود.
آیا با ارکستر بزرگ تاکنون اجرا زنده داشته اید؟
غیر از ارکستر ملی که حدودا هفت یا هشت سال پیش بود، خیر.
بیشتر علاقه مندید با چه ارکستری به روی صحنه روید؟
در حال حاضر برای من فرقی نمی کند. به هر حال ارکستر ملی ترکیبی از سازهای ایرانی است و هر چه بر وسعت آن افزوده شود تنظیم موسیقی باید قوی باشد تا بتواند جوابگو باشد. مکمل سازهای ایرانی در ارکستر ملی سازهای زهی، بادی و ... است به فرض مثال یک ارکستر بزرگ بدون کنترباس صدای خوبی ندارد.
در زمینه کارهای محلی با چه کسانی همکاری کرده اید؟
با ویسان لو در گیلان همکاری داشتم که ایشان جزو نوازندگان ارکستر حنانه هم بودند. در واقع هم خوب ساز می زدند و هم خوب آهنگ می ساختند یکی دوتا کار محلی برای من ساختند که با ایشان خواندم.
در زمینه انتشار آثار گذشته خودتان تا به حال کاری انجام داده اید؟
کارهای من بیشتر روی ریل است که تصمیم دارم این آثار را برای حفظ بیشتر تبدیل به سی دی کنم. از طرفی هم تصمیم دارم با شرکتها وارد مذاکره شوم تا کارها با همان کیفیت گذشته منتشر شود و در صورت بازسازی فقط بازسازی صوتی (پالایش) شود و برخی از این آثار در صورت نیاز بازنویسی، ضبط مجدد و شاید تنظیم دوباره شود.
در حال حاضر این خواننده ها هستند که آهنگ و شعر را انتخاب می کنند. آیا فعالیت موسیقی در زمان شما هم بدین صورت بوده است؟ اصولا در زمان شما خواننده سالاری وجود داشت؟
فعالیت در زمان ما بیشتر بر مبنای رفاقت بوده تا دخالت! موزیسین وقتی ملودی به ذهنش می رسید نت آن را یادداشت می کرد. حتی مرحوم خالدی قطعه را به صورت نت در می آورد و آن را به شاعر می داد تا شاعر ملودی آن را گوش کند و برای آن شعر بگوید. در واقع آثار برجسته ای که از دلکش و مرضیه و دیگران به جا مانده به دلیل هماهنگی بین آهنگساز، شاعر و خواننده بود. در صورتی که در حال حاضر اول شعر ارائه می شود و حتی ممکن است این شعر از شاعران معروف نظیر حافظ و سعدی باشد و بعد بر اساس شعر آهنگ ساخته می شود. در واقع ارتباط بین آهنگساز و شاعر تنگاتنگ نیست و آهنگساز مطیع آن شعر است. در حالی که در زمان ما شاعر مطیع آهنگ بود. البته اکنون فضا تغییر کرده و حوصله مخاطبان بسیار کم شده است. گویی موسیقی هم مانند زندگی ماشینی باید به طور دائم بدود. آن زمان 5 دقیقه اورتور اجرا می شد اما اکنون 30 ثانیه که اورتور زده می شود باید تصنیف اجرا شود چون مخاطبان دیگر حوصله ندارد...
چه پیشنهادی برای این مشکل دارید؟
باید نسل جوان همزمان با تبعیت از قدما، ابتکار عمل نیز داشته باشند و مطالعه بیشتر بر روی آهنگها داشته باشند و جزییات آن را تشریح کنند و خود نبوغ و ابتکار عمل نشان دهد.
یکی از حسن های آواز شما ویبراسیون و غلت های شماست که با دیگران متفاوت است نظر خود شما در این زمینه چیست؟
این ویژگی ذاتی صدای من است و بسیاری از دوستان هم این موضوع را تایید می کنند که حسن نیت دوستان را می رساند. مرحوم پیرنیا و عبدالوهاب شهیدی، عبدالعلی وزیری می گفتند یک چیزی در صدای تو هست که در صدای هیچ کس وجود ندارد. این ویبراسیون ذاتی است.
با بازخوانی آثار گذشته موافقید و چه کسانی دراین زمینه موفق عمل کرده اند؟
بازخوانی آثار برای ماندگار شدن و فراموش نشدن اثر در صورت اجرایی خوب مفید است. افتخاری و اصفهانی از کسانی هستند که برای اجرای خوب کار سعی خود را کرده اند.
آیا شما از کار خود در کار خوانندگی راضی هستید؟ کارهای خود را چگونه ارزیابی می کنید؟
هیچ خواننده ای صد در صد از کارخود راضی نیست. من هم تمام تلاش خود را در طی این سالها کرده ام خوب یا بد بودن صدایم را از طریق مردم درک کنم. ما هنوز شاگرد این مکتبیم و من خود را در آن حد نمی دانم که لقب استاد را به خود بدهم و فکر می کنم که در موسیقی ایران همیشه یک دانشجو هستم. چراکه موسیقی ایرانی دامنه اش آنقدر وسیع است و آنقدر رموز زیبا در خود نهفته دارد که غیر قابل بیان است. من هرگز مدعی نبوده و کار بزرگی انجام نداده ام.
همیشه خود را مدیون مردم می دانم و تا جایی که در توان داشتم کار کرده ام که تاریخ و آیندگان آن را نشان خواهند داد. اگر قرار است در این سن و سال بخوانم باید با توجه به جنس صدا بخوانم. به فرض مثال اگر الان از من بخواهند که الاتی تی را دوباره بخوانم باید آن را یک اکتاو پایین تر بخوانم تا بتوانم حق مطلب را ادا کنم...
تا چه زمان قصد خواندن دارید؟
زندگی ما مملو از فراز و نشیب هاست با کوچکترین مسئله ای فرو می ریزیم و با کوچکترین چیز به اوج می رسیم، این هم ارادی نبوده و دست خود ما نیست، اما آرزو دارم تا روزی که در توان دارم بخوانم و زمانی که این توانایی را در خود احساس نکردم، بدون شک دست از کار می کشم تا مخاطب را مورد رنجش خویش قرار ندهم.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ماهیگیر گوشه های ایرانی
جواد بیژنی: بعضي خوانندهها فقط با يك كارشان جاودانه ميشوند و با همان يك اثر ميتوانند نسلهاي مختلف را درگير كنند. ترانه ايران ايران مازيار نمونه خوبي براي اين جور قطعههاست و در اهميت آن همين بس كه حسين زمان - كه خود اين ترانه را دوباره اجرا كرده - گفته است كه وقتي سال 59 براي تحصيل در آمريكا به سر ميبرده، با شنيدن اين آهنگ منقلب شده، به ايران برگشته و به جبهه رفته است. جالب است كه اجراي اين قطعه به سال 57 و 26 سالگي مازيار باز ميگردد. در چند سال 4 آلبوم گل گندم، كودك قرن، كبوتر و ماهيگير از او در دسترس بود كه اولي بدون اجازه او و دومي پس از مرگ مازيار، تازگيها آلبوم تنهايي از او به بازار آمده است. شك نكنيد من يك روز خواننده معروفي خواهم شد اين جمله را سالها پيش در نيمه دوم هه 40، عبدالرضا كيانينژاد - دانشآموز دبيرستاني در بابل - در جمع دوستانش گفته بود.
چند روز بعد وقتي آشناي آهنگساز يكي از همين بچهها، سراغ جوان لاغري را گرفت كه جلوي دوچرخه دوستانش نشسته بوده و با صداي مبهوت كنندهاي ميخوانده، همه به اعتماد به نفس دوستشان ايمان آوردند.
مسابقات هنري دانشآموزان فرصت خوبي براي عرض اندام اين نوجوان خوش صدا بود؛ طوري كه در يكي از اين مسابقات كه به داوري استاد محمد نوري برگزار ميشد، او توانست رتبه اول را بين دانشآموزان سراسر كشور از آن خود كند. اما اينها براي رسيدن به معروفيت كافي نبود. تهران مثل هميشه شهري وسوسهانگيز براي استعدادهاي جوان بود؛ براي همين جوان شهرستاني به تهران سفر كرد تا در فضاهاي حرفهاي خودي نشان دهد. بالاخره جهانبخش پازوكي- آهنگساز و ترانهسرا- تصادفا در يكي از اجراهاي او حضور داشت و با شنيدن صدايش پيش قدم شد و به اين هنرمند جوان پيشنهاد همكاري داد. نكته جالب اينكه حتي اسم هنري مازيار را همين آهنگساز براي او انتخاب كرد. اولين كار جهانبخش پازوكي و مازيار با عنوان آرزوي فردا (... همه گفتن، همه رفتن اما من/ با يه دنيا آرزو جا موندم...) تهيه و منتشر شد. استقبال فراوان مردم از اين ترانه، افق تازهاي از فعاليت حرفهاي در برابر مازيار جوان گشود.
حاصل همكاري پازوكي و مازيار، ترانههاي ماندگاري مثل ماهيگير و كبوتر شد كه حتي پس از گذشت بيش از 3 دهه از زمان ساختشان، هنوز شنوندگان از پخش آنها در صدا و سيما استقبال ميكنند. بعدها براي او زمينه مساعدي براي همكاري با اساتيد آهنگساز آن دوران همچون بابك بيات، محمد شمس، عماد رام، ناصر چشمآذر، تورج شعبانخاني و...فراهم شد. ديگر مازيار خواننده معروفي شده بود و ادعاي آن نوجوان ديروز به واقعيت پيوست. جالب اينكه تحقق رؤياي نوجواني براي او آزردگي خاطر به همراه داشت؛ اين معروفيت هم خيلي دست و پا گير شده، آدم حتي در يك جاي عمومي هم نميتواند با خيالي آسوده و به دور از چشمهايي كه به او خيره شدهاند، غذا بخورد.
اما در اوج شهرت انگار دل خواننده جوان جاي ديگري بود. يكي از دوستان قديمي مازيار خاطرهاي نقل ميكند كه بازگو كننده دلتنگيهاي او هنگام سفر به پايتخت است؛ باهم در پارك دانشجو روي نيمكتي نشسته بوديم. مازيار كه ظاهرا غم غربت بر دلش سنگيني ميكرد ناگهان با صداي پرطنينش شروع كرد به خواندن آواز كتولي (از آوازهاي مقامي منطقه مازندران) هر لحظه بر تعداد رهگذراني كه در برابر چشان بهت زده من توقف ميكردند، اضافه ميشد. مازيار كه ديگر خود را از مكان جدا كرده بود بيتوجه به جمعيت مقابلش همچنان ادامه ميداد.
در پايان اين آواز چيز جالبي كه به چشمم خورد، چشمان خيس بسياري از رهگذراني بود كه آواز مازيار را گوش ميدادند. يكي از افراد ضمن تشكر از مازيار گفت: ما كه چيزي از اشعار نميفهميم ولي هر چه كه هست، غم عجيبي هست در صدايت، مرد!
گذشته از تعلق خاطر او به شهرش، صداي مازيار اصالت و رگ و ريشهاي ايراني داشت. كارشناسان يكي از دلايل موفقيت او و تمايزش از خوانندگان پاپ مطرح زمانش را آشنايي او با رديفهاي ايراني و حتي موسيقي مقامي منطقه مازندران ميدانند.
رامين فيروزفر، يكي از دوستان مازيار كه خود از نوازندگان و آهنگسازان شمالي است ميگويد: مازيار كاملا به رديفهاي آواز ايراني و نواهاي مقامي مناطق شمالي كشور آگاهي و گرايش داشت و آگاهانه و با هوشمندي خاصي مانند يك كدبانو از آنها براي تزئين اثرش استفاده ميكرد. او از يكي از ملاقاتهايي كه در روزهاي اوج مازيار با او داشته ياد ميكند و ميگويد: مازيار با شوق و شعف خاصي از تصميمش براي تلفيق گوشههاي آواز ايراني، تحريرهاي موسيقي مقامي مازندران و شيوه خوانندگي پاپ در اثر جديدش صحبت ميكرد. پس از شنيدن گوشه كوتاهي از اين اثر كه برايم خواند، فهميدم اثر در خور توجه و ارزشمندي در حال تولد است. بعدها اين ترانه با عنوان من و شمع منتشر شد؛ من و شمع نيمه جان، امشب بس كه باريديم شب به تنگ آمد.
روزهاي پركار مازيار يكي از پيديگري ميگذشت تا سال 1357 كه مصادف بود با پيروزي انقلاب اسلامي. مازيار بعد از بهمن 57 همچنان، فعاليت ميكرد و حتي در سال 58، همصدا با مردم كشورش ترانه بسيار زيباي شهيد را روي آهنگي از زنده ياد بابك بيات در سوگ شهيدان خواند ولي اوضاع كمكم تغيير كرد و يكباره كليه فعاليتهاي موسيقي پاپ متوقف شد. با اين حال خواننده 26 ساله در اوج جواني و توانايي هنر حاضر به ترك وطن نشد.
همسر مازيار درباره دلبستگي مازيار به سرزمين مادرياش ميگويد: مازيار همواره معتقد بود آثاري كه پيش از انقاب توليد كرده، كاملا قابل دفاع و ارزشمندند و لزومي بر ترك كشور نميديد. او چنان علاقهاي به سرزمين مادرياش داشت كه با وجود فراهم بودن شرايطش براي اقامت در خارج از كشور، تمايلي به مهاجرت نداشت. نكته جالب ديگر اين بود كه ما در زندگي خود برنامه ثابتي داشتيم و آخر هفتهها را در زادگاه مازيار - بابل- سپري ميكرديم. مازيار در دوراني كه بحث اقامتمان در خارج مطرح بود به من ميگفت اگر هر هفته هواي بابل را استشمام نكنم ميميرم! عشق عجيبي به زادگاهش داشت. شايد برايتان عجيب باشد كه حتي در منزل كه براي خودش ميخواند، هميشه آوازها و نغمههاي مازندراني چون كتولي و اميري بر لبانش بود.
پس از گذشت سالها، با فراهم شدن زمينه براي فعاليت در زمينه موسيقي پاپ، مازيار براي گرفتن مجوز دست به كار ميشود. همسرش از اصرار او براي گرفتن مجوز ياد ميكند و اينكه با وجود رفت و آمدهاي زياد، هميشه لبخندي بر لب داشت و ميگفت: بالاخره يك روز مجوز ميگيرم.
نهايتا در سال 77 آلبوم گل گندم منتشر شد و ظاهرا دومين جمله تعيين كننده زندگي مازيار هم به واقعيت پيوست. اما پخش اين آلبوم، اتفاق ناگواري در زندگي مازيار بود. مازيار هيچ اطلاعي از انتشار آلبومش نداشت و هيچ نفع مادياي از آن نبرد. همسر مازيار فضيه انتشار اين آلبوم را اين طور روايت ميكند: در همان روزهايي كه همسرم مراجعات بينتيجه و مكرري به ارشاد براي اخذ مجوز داشت، فردي به نام منطقي كه سابقه آشنايي با همسرم داشت به او مراجعه كرد و ضمن اظهار تنگناهاي مالي شديدي كه برايش پيش آمده بود، از او خواست كه كارهايش را در اختيار او قرار دهد تا با توجه به روابطي كه دارد مجوز ترانهها را بگيرد. مازيار هم به خاطر تنگناي مالي او و همچنين بينتيجه بودن پيگيريهايش به اين درخواست پاسخ مثبت داد. چند وقت گذشت و از منطقي خبري نبود تا اينكه يك روز با كمال تعجب از بلندگويي در پارك صداي مازيار را شنيدم. به كيوسكي كه اين ترانه را پخش مي كرد مراجعه كردم و با حيرت فراوان كاست جديدي ديدم با نام گل گندم و با صداي مازيار!
گذشته از كلاهبرداري و فروش بياجازه اثر، اين سكه روي تلخ ديگري هم داشت؛ ارشاد فقط به يكي از كارها مجوز داده بود و همين براي او دردسر ساز شد.
با وجود ضربه روحي شديد ناشي از اين اتفاق، مازيار به تلاشهايش ادامه داد و پس از مذاكرات مجدد با مسئولين ارشاد، دوباره به اخذ مجوز- البته براي كارهايي جديد- اميدوار شد.
مازيار در مراحل اوليه توليد كار تازهاش بود و توانسته بود يك برداشت ابتدايي از ترانههاي اين كاست تهيه كند اما اين بار سايه مرگ به مازيار فرصت نداد و در 16 فروردين 76، در حالي كه انتشار اين آلبوم را به چشم نديده بود، به علت سكته قلبي و مغزي در گذشت. به هر حال با تلاش بسياري از اطرافيان، كاست مازيار با عنوان كودك قرن بعداز مرگش و از روي همان نسخه ضبط شده ابتدايي روانه بازار شد و داستان هنرمند نوجواني كه سوداي خواننده شدن در سر داشت، كارهايش ادامه پيدا كرد.
مازيار از نگاه اهالي موسيقي
وقتي از اهالي موسيقي و آهنگسازاني كه در دورههاي مختلف با مازيار كار كردهاند درباره او ميپرسيم، علاوه بر تاكيد بر قابليتهاي هنري، از اخلاق فردي و شخصيت او به نيكي ياد ميكنند.
محمد نوري، خواننده
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لطيف و ظريف، بدون مدرسه
اولين آشنايي من با زنده ياد مازيار، مربوط به زماني بود كه او سن كمي داشت و در مسابقات هنري دانشآموزان كشور شركت كرده بود. در آن دوران من داور اين مسابقات بود كه مازيار از من رتبه بسيار خوبي گرفت.
مازيار با اينكه مدرسه صدايي را نگذرانده بود ولي صدايش لطافتها و ظرافتهايي داشت كه آن را بسيار دوست داشتني ميكرد. او جوان با شخصيت و مهربان و با اخلاقي بود كه برايش احترام زيادي قائل بودم.
به نظر من آنچه هنرمندان امروز بايد مدنظر داشته باشند، اخلاقيات اجتماعي و انساني است كه مازيار اين را در حد عالي دارا بود. از رفتن مازيار خيلي متاثر شدم و هرجا كه باشم از او به احترام ياد ميكنم.
ناصر چشمآذر، آهنگساز
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حيف كه زود رفت
اولي بار حدود سال 54، 55 در تلويزيون وقتي براي اجراي اولين كارشان يعني آرزوي فردا حاضر شده بودند. با هم آشنا شديم و صداي دلنشين، گرم و جذابش به دلم نشست و بعدها تنظيم چندين كار ايشان بر عهده من بود. اين همكاريها باعث شد تا سالهاي متمادي دوستان خوبي براي هم باشيم. از لحاظ خوانندگي در زمان خود مهره بسيار با ارزشي بود براي موسيقي ما و از نظر جنس و توناليته صدا، صداي گرم، دوستداشتني و دلنشيني داشت. تنكيك صداي خوبي داشت و از لحاظ وسعت صدا تا آنجا كه من با ايشان كار كردهام، حداقل يك اكتاو و نيم را ميخواند و از آن دسته خوانندگاني بود كه صداي بالا را بسيار خوب اجرا ميكرد. بر دكلمه شعر خيلي تسلط داشت و حتي اگر اشعارش معاني پيچيدهاي داشت، آن چنان خوب و گويا تلفظ و ادا ميكرد، كه آن اشعار پر رمز و راز عميق هم براي هر شنوندة سادهاي قابل استفاده بود. مازيار انسان بسيار شريفي بود، كار خودش را ميكرد، اتكا به كار خودش داشت و اهل حسادت نبود. اين اواخر صحبتهايي با مرحوم مازيار براي كارهاي گروهي داشتيم اما حيف كه زود از بين ما رفت، حيف.
تورج شعبانخاني، آهنگساز
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
كاملاً مخملي بود
همكاري من و مازيار بر ميگردد به سال 56 در آن زمان 2 كار از ساختههاي خود را در اختيارش قرار داده بودم؛ يكي ترانهاي با نام باغچه و كار ديگر مربوط به موسيقي متن فيلم بيگناه بود كه تو كه نيستي نام داشت.
صداي مازيار يك صداي كاملا مخملي بود و خود او هم در خوانندگي جا افتاده و مسلط بود و بين خوانندههاي آن دوره كلاس خاصي داشت.
نكته گفتني ديگر اين است كه در آواز براي گوش ما شرقيها، غلتها و تحريرهاي يك صدا تاثير گذار است كه صداي مازيار با داشتن اين پارامترها آن احساس لازم را به زيبايي به شنونده ميداد.
جهانبخش پازوكي، آهنگساز، ترانهسرا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با يك بار تمرين، كار را تمام ميكرد
در اولين برخوردي كه به صورت اتفاقي با ايشان داشتم، فهميدم صداي بسيار بسيار پخته، قوي و پر تحريري دارد و ميتواند يك صداي تازه و فرم جديدي را در خوانندگي ارائه بدهد. به ايشان پيشنهاد شروع كار حرفهاي را دادم. وقتي اولين كار مشترك كه عنوانش آرزوي فردا بود را با نام مستعاري كه خودم برايش انتخاب كرده بودم. يعني همان نام مازيار، ارائه كرديم، بسيار استقبال شد و به نقطه شروع خوبي براي ادامه همكاريهاي بعديمان تبديل شد. اگر در مورد صداي مازيار بخواهم حرف بزنم بايد بگويم كه صدايش صداي خود مازيار بود. تحريرهاي بسيار مطلوبي داشت، اوج صداي بسيار خوبي داشت، يعني نه آن طور بود كه فرياد گوشخراش شود و نه آن چنان كه صداي پاييني داشته باشد. ضمنا به قدري با استعداد بود كه تنها پس از يك بار تمرين و يك اجراي تمريني در استوديو، برداشت نهايي را ضبط ميكرديم.
هر چند كه فعاليت مازيار به ناگاه متوقف شد ولي به نظر من او در همان زمان به پلكانهاي بالايي رسيده بود اما اگر مازيار همچنان فعال در بين ما بود، اوج خوانندگي او تداوم پيدا ميكرد و سبك مخصوصاش بيشتر شناخته ميشد و مورد استقبال قرار ميگرفت. صداي مازيار در چندسال اخير، صداي بينظيري بود. در كنار همه اينها، مازيار جواني بسيار مؤدب، مهربان و خانواده دوست بود.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خاطرات شما با زنده یاد نعمت الله آغاسی
نعمت الله آغاسی، خواننده محبوب مردم کوچه و بازار ايران، در سن 66 سالگی در گذشته است. او پس از انقلاب اسلامی از اجرای برنامه در داخل ايران منع شده بود و تنها يکبار در سال های اخير اجازه يافت تا در تهران به روی صحنه برود و آواز بخواند. آغاسی، اخيرا تنها به کمک صندلی چرخدار قادر به حرکت بود و نهايتا بيماری قلبی به زندگی او پايان داد. وی، که در خانواده ای فقير در آبادان به دنيا آمده بود، با خواندن آهنگ های آمنه و لب کارون در سالن های موسيقی لاله زار تهران دوستداران زيادی پيدا کرد و شيوه اجرا و رقص بندری خاص او که با چرخاندن دستمالی سفيد در دست همراه بود، در مدتی کوتاه نشان شاخص اين هنرمند مردمی شد. فعاليت هنری آغاسی به لاله زار محدود نشد و وی اولين هنرمند کوچه و بازار بود که صدايش از راديو و تلويزيون ملی ايران پخش شد.
مهدی ذکائی گفت: آغاسی حرف دل مردم را می زد، حرف دل عاشقان ساده و بی ريای کوچه و بازار خيلی ساده می خواند و خيلی ساده روی صحنه بود. با گذشتن چند دقيقه از برنامه او مردم را به روی صحنه می کشيد يا خود به ميان آنها می رفت و مردم در آواز خواندن او شريک می شدند.
آغاسی از دو ازدواج خود، هفت فرزند و دو نوه داشت که يکی از پسران او، عليرضا به خوانندگی روی آورده و کما بيش به همان سبک و سياق پدرش می خواند.
متن هایی که در زیر می خوانید خاطراتی در مورد آغاسی هستند که به بی بی سی ایمیل شده است.
مجيد اميرآبادی زاده – مشهد: برای امثال من که تا پیش از انقلاب در دوران کودکی بسر می بردیم این صدا یادگار آرامش خاطر والدینمان و یک محیط گرم و آرام خانوادگی در کنار راديو و تلوزیون بود یا حتی شب های شنبه و دوشنبه در سینمای باشگاه افسران. بهر تقدیر آغاسی پاره ای از وجود و فرهنگ دوران خوش زندگی ایرانیان بشمار میرفت که تنها همچون یک خواب سحری لذت مزمزه آن برای همه باقی مانده است.
نريمان – تهران: در مراسم خاک سپاری آغاسی مردم غوغا کردند و هزاران هزار انسان در روز وسط هفته حضور بهم رساندند. شدت جمعيت بحدی بود که تمام فضای داخل امامزاده طاهر پر شده بود و تمام بلوار اطراف در تصرف جمعيت بود. ماشين ها تا فاز چهار مهرشهر يعنی فاصله ۴ کيلومتری ايستاده بودند و اتوبان تهران کرج برای بيش از ۴۵ دقيقه مسدود شده بود. دختر آقای آغاسی هم بعد از چندين سال به ديدار واپسين با پدر شتافته بود. در اين مراسم ترانه های آغاسی را خواندند و همچنين ياد همه هنرمندان خفته در امامزاده را گرامی داشتند. مزار آغاسی در فاصله ۱۵ متری مزار بانو دلکش و ۲۵ متری بانو پوران است. در هنگام غروب هم که دوباره به آنجا سرزدم ديدم مردم با شمع ايستاده اند و ترانه هايش را مي خوانند.
مينا فروزش – تهران: در مراسم او روز دوشنبه شرکت کردم و انبوه جعميتی که طرفدارش بوند را ديدم هيچ کس باورش نمی شد که آغاسی رخت از جهان بربسته مثل اين بود که برای ديدن کنسرت او آمده باشند و زير لب آهنگ هايش را زمزمه مي کردند. جا دارد از همة هنرمندانی که در خاکسپاری آغاسی مايه گذاشته بودند و با حضور فعال در مراسم شرکت کرده بودند تشکر نمايم.
امير – تهران: يادم مي آيد ۱۵ سال داشتم يک روز پدرم دعوای مفصلی با من کرده بود و من غصه دار در بيرون از خانه و خيلی دور از ان در گوشه ای غمگين نشسته بودم و ناراحتی تمامی چهره ام را در بر گرفته بود. به يکباره پدرم که از خانه خارج شده بود به نزديکم آمد و در حالتی که مي خواست از دلم بيرون بياورد گفت خب حالا با من بيا ببرمت يک جای خوب هر چه گفتم پدر به کجا مي رويم هيچ نگفت تا آنکه با تاکسی مرا سوار کرده به شهر رفتيم. به هر حال به مقصد رسيديم که بعد ها متوجه شدم خيابان لاله زار و همان کاباره ای که در آن آغاسی مي خواند بوده است. وارد آنجا که شديم پر از جمعيت بود و من و پدرم در يکی از صندلی های آنجا نشستيم و مشاهده کردم که به سرعت سالن در حال پر شدن بود بطوريکه صندلی های اضافی مرتبا وارد سالن مي شد تا عده بيشتری بتوانند جای بگيرند. برای من در سنی که قرار داشتم ديدن آن همه مشتاق در سالن خيلی جالب بود. پس از مدتی که ديگر جای سوزن انداختن در سالن نبود آغاسی در ميان جيغ و فرياد فوق العاده حضار در حاليکه دستمالی را بدست داشت وارد شد و شروع به اجرای برنامه کرد. تقريبا از ساعت ۶ تا ۱۱ شب آغاسی به تنهايی مجلس را گرم و پر حرارت اداره کرد و من و پدرم با خاطراتی اين چنينی با وی که تمامی بدنش از عرق خيس بود از نزديک خداحافظی و سالن را ترک کرديم.
عباسی – تهران: او به پول هيچ بها نمی داد! رفاقت و انسانيت برايش بی نهايت مهم بود، پول را (يک تومانی) اگر برايش می انداختند بر می داشت ومی بوسيد نه برای پول، که برای احترام به فرد و نعمت خدا! بسيار با خدا و جوانمرد بود، نمازش ترک نمی شد! به حج رفته بود و هرگز مشروب نمی خورد. درباره او می گويند: کوه انبار نامه هايش را چندين کارمند هم نمی توانست بخواند، ناچار می گفت: تنها نيازمندان را که نوشته اند بايد جواب بگويم، و همينطور دست مي کرد نامه را برمی داشت و ميداد و می گفت اين نيازمند است! با تعجب می خوانديم تا نوشته: بی کارم، مريضم، و عيالوار و آغاسی دستور می داد برايش چرخ خياطی بخريد و بفرستيد! آری اين سخنان افراد نزديک به اوست. در صدا، مهربانی، صداقت، عشق به مردم، راستگويی، وفای به عهد، و... بی همتا بود. و ای از زمانه که چه گلهايی را پرپر می کند!.
سعيد – تهران: سال ۱۳۷۳دانشجوی تعهد دبيری رشته جغرافيا بوديم اولين گردش علمی که رفتيم هيچکس جرات نکرد نوار موسيقی بياره بعد از چند ساعت سفر استادمان که خيلی آدم با حالی بود گفت موسيقی آزاد يک نوار بذاريد دلمون گرفت. تازه اون موقع بود که آه از نهاد همه دانشجوها بلند شد که نوار نياورده بودند. اما ناگهان آقای راننده گفت تنها يک نوار داره و اون نوار آغاسی بود که يک هفته گوش داديم و رقصيدم يادش به خير.
مهين – آبادان: آغاسی خواننده معروف که صدای گرم او نشانگر صداقت و محبت و خونگرمی آبادانی بودنش را مي رساند. او تنها خواننده کوچه و بازار نبود بلکه صدای گرمش شادی را در هر دسته و قشری شعله ور می کرد. يادم بچه بودم برادرم خدمت سربازی تهران بود با دوست های آبادانی خود به کنسرت آغاسی ميرن وقتی بطرفشون مياد دست دراز مي کنه که پول بگيره همه يکدست کبريت روشن مي کنند ميگن آبادانی هستيم. اون هم ميگه ايوالله شروع به خوندن مي کنه. روحش شاد و يادش گرامی باد.
خسرو – جده: مرحوم آغاسی رو برای اولين بار و آخرين بار در کلوپ ايرانيان دوبی در مراسم شب شام غريبان سال ۱۳۷۷ ديدم. اون موقع تازه از ايران (اشتباه نکنم از کرج) اومده بود به دوبی و يادم که مي گفت در هتل کارلتون دوبی برنامه داره. من از کودکی اسم آغاسی رو شنيده بودم و فقط زمزمه آهنگهاشو از مردم به ياد دارم. توی کلوپ ايرانيان دوبی يک لحظه دور و برش را رو خالی نمی گذاشتن مردم اونو خيلی دوست داشتن. خدايش بيامرزد.
مرتضی – فرديس: انگار همين دو روز قبل بود که تو روزنامه خوندم که فردين رفت. انگار همين ديشب بود که ماهواره اعلام کرد که بيک ديگه در بين ما نيست و حالا هم که اعلام شد آغاسی هم رفت آره اين همون آغاسی بود که يه روزی به خاطر اينکه بتونه يه لقمه نون دربياره آمده بود تهران چون از غم خودشو و مردم مي خوند زود مشهور شد مردم خيلی خوشحال ميشدن وقتی می ديدن يکی از بين خودشون بلند شده و داره بدبختياشونو در غالب شعر ميگه خوب اين هم مرد و مطمئن باش که فردا هم خبر مرگ يکی ديگرو بهت ميدن و يه روز هم مي رسه که خبر مردن خودتو مردم به هم ميدن پس يخورده به خودمون بيايم و به فکر جايی که قرار خونه ابدی ما باشه فکر کنيم.
رضا – کرج: امروز به مراسم خاکسپاری آغاسی رفتم. قيامتی به پا شده بود. خيلی يا اومده بودن. تمام خيابونا ترافيک بود. حتی تو اتوبان هم ماشينا پارک کرده بودن. روحش شاد.
محمد رضا – همدان: من ۳۲ سال دارم اينطوری که آشنايان و فاميل ميگن شب تولد من که فرزند چهارم خانواده هستم و پس از ۳ دختر به دنيا آمدم پدرم که بسيار اهل موسيقی است آهنگ مياد امشب مي دونم رو با صدای آغاسی و توسط گرامافون چندين بار پخش کرده. در واقع مي خوام بگم وقتی من به دنيا آمدم اولين موسيقی که شنيدم با صدای خواننده محبوب مردم ايران آغاسی بوده!
مهدی ديلمقانی و اکرم کرامتی: در يکی از شب های تابستان مرحوم آغاسی در جشن تولد کودکی بی بضاعت در کوچه پشتی مان برنامه اجرا مي کرد و اکثر مردم به روی بام ها رفته بودند و با وی همنوائی مي کردند. بله انسانيت يعنی اين. يعنی اينکه لازم نبود که حتما تو پول داشته باشی تا يکی از موفقترين خواننده گان آن روزگار به ميهمانيت بيايد! من به عنوان کسی که از کودکی با موسيقی غربی بزرگ شدم و امروز نيز با آن زندگی مي کنم عاشق آغاسی بوده هستم و خواهم بود.
پروانه – گرگان: من که بچه بودم خانه ما در يک روستای اطراف گرگان بود. يک دختر دايی داشتم به نام آمنه. در همسايگی آنها يک خانواده خيلی فقير زندگی می کردند که سه پسر بودن با پدرشون. اغلب غذاشان نان و چايی بود. مادرشان را از دست داده بودند. قنبر پسر بزرگ خانواده می رفت بالای درخت توت بزرگی که در خانشون بود و با صدای بلندی شعر آمنه ی آغاسی رو می خواند و دختر دايی من به شدت عصبانی می شد. هميشه با دختر داييم که حالا در تهران زندگی می کنيم ياد خاطرات آن موقع می افتيم و می خنديم. چند وقت پيش که برادرم از گرگان آمده بود، ازش خبر قنبر را گرفتم. او گفت که حالا زن و بچه دارد و زندگی مرتب. او فروشنده دوره گرد شده و با وانت اجناس مورد نياز کارگران کشاورزی را می فروشد. گاهی هم از کنار زمين های ما رد می شود. هنوز هم گاهی از پشت بلندگوی وانت آهنگ آمنه آمنه را می خواند. وقتی خبر درگذشت آغاسی را توی اين سايت خواندم برای برادرم SMS زدم و پرسيدم آيا قنبر را ديده و اگر ديدش بهش خبر مرگ آغاسی را بگويد.
امير – چابهار: به مردم ايران و به جامعه فرهنگی و هنری ايران تسليت می گويم. وقتی اين خبر را در اينترنت خواندم، بسيار متاثر شدم. خدايش بيامرزد. ملت ايران ملتی با فرهنگ و هنر می باشد و قدمی به بلندی حضور تاريخ. اگر تاريخی وجود دارد آن را گذشته ما و نياکان ما بوجود آورده اند که تک تک آثار هنرمندان ايران زمين چه مرد و چه زن در آن تنيده شده است. از خداوند آرزو می کنم که شرايط را به گونه ای برای فرهنگيان و هنرمندان ما محيا کند که اگر هنرمندی را از دست داديم در فراقش ناراحت و از دست پرودگانش بهره مجدد ببريم. من او را همانند سوسن - مهوش - پوران - ويگن - هايده - فردين و دیگر بزرگان قديمی و هنری ايران که اکنون در ميان ما نيستند، می دانم. ترانه ايشان زمزمه غم ها و شاديهايمان است. من دوستش داشتم. بايد به گونه ای رفتار کنيم که خاطره خوش بياد بماند. دولت ها رفتنی هستند، اما ملت ها ماندنی.
پرهام – تهران: آمنه چشم تو جام شراب منه. يادش بخير ۳ يا ۴ سال داشتم يک دستمال سفيد دستم مي گرفتم و مثل مرحوم آغاسی دستمال را تکان مي دادم. اين شعر را می خواندم و از آن موقع ها به اين مرحوم علاقه مند بودم. يادم می آيد که می گفتند آغاسی خيلی مرده و خيلی به ديگران کمک می کند و مردم خيلی دوستش داشتند. می دانيد مردم هيچوقت کسی را از يک زاويه نمی بينند. وقتی جمع کثيری از افراد به يک شخص علاقمند می شوند حتما آن شخص از نقاط قوت متعددی برخوردار است. آغاسی هم حتما همين جور بود. ای کاش از هنر نمايی اش جلوگيری نمی شد. روحش شاد.
حميد رضا – تهران: نمی دانم چطور تاثر خود را عنوان کنم. به هر حال اين پرنده خوش الحان هم از جمع خوانندگان پرواز کرد. ولی با سوز وجود اين را می گويم که چرا در ايران يک خواننده خوب، بايد يک خواننده مرده باشد. پس از اين همه سال بالاخره اسم او را در رسانه های ايران ديديم و يا شنيديم ولی در صفحات ترحيم و تسليت و يا فقط اعلام خبر مرگ. اين مسئله زجر آور است همچنين در خصوص ويگن، ايرج بسطامی، سوسن و غيره نيز اين زخم بر دل نيمه جان ارباب هنر بخصوص موسيقی وارد آمد. تاسف هم دردی را دوا نمی کند. به هر حال روح همه اين صاحبان نغمه های دلنشين شاد.
علی – يزد: من آغاسی را از وقتی که نوجوان بود و در يک فروشگاه کوچک نفت فروشی نبش سيمتری در خيابان پهلوی (امام) شهر اهواز کار می کرد، می شناختم. ما بچه های آن روز دوستش داشتيم و همواره منتظر آمدنش به کوچه و محله مان بوديم. ابتدا در عروسی ها می خواند بعد به تهران رفت و صدای گرمش بر روی صفحات گرامافون ميهمان دل و گوش همه ايرانيان گشت و هميشه به عنوان يک خواننده مردمی در يادها خواهد ماند. چون برای مردم زندگی کرد و برای مردم خواند و اينک يادش گرامی.
محمد عرب - شاهين شهر: من واقعا متاثر شدم و به خانواده ايشان تسليت می گويم. من خودم از ايشان خاطره ای ندارم بخاطر سن کم، ولی مادر من که حالا هم در قيد حيات نيست در يکی از فيلم های ايشان بازی کرده بود و برای همين ايشان را می شناسم و اميدوارم روحش همچون مادرم شاد باشد.
اين جانب فوت هنرمند مردمی را به خانواده ايشان تسليت می گويم. من خودم يک آبادانی هستم و جوانييم را با ترانه های ايشان گذراندم کسی که عمری مردم را شاد کرد تا ابد در دل مردم کوچه بازار زنده خواهد ماند. روحش شاد.
محسن – هلسينکی: آغاسی شادی بخش اوقات اکثريت مردم عامی در سال های ۱۹۶۰ و ۷۰ بود. حتی هنوز که هنوز در کنسرت های خارج از ايران آهنگ هايی که به سبک او بوده را می خوانند در حاليکه تماشاچيان با رقص و پايکوبی شان مجلس را بيش از پيش گرم می کنند. من بخوبی بياد می آورم که در آن سال های قبل از انقلاب، در بلوار شهر کرمان، مردم کوچه و بازار تا دير وقت، به شادی و خوشحالی آهنگ های او را می نواختند و به سبک آغاسی وار با لرزش بدنشان و دستمالی در دست مي رقصيدند. ايکاش در زمان حيات اين هنرمندان نامی به آنها اهميت بدهيم و لااقل بدين ترتيب از ابتکارات آنان در راه هنر قدردانی نماييم، زيرا به عنوان مثال موزيک و رقص بندری ايران در قلب مردم جای دارد و بخشی از سرمايه فرهنگی اين سرزمين بشمار می آيد.
فرامرز – زاهدان: به ياد دارم که در دوران کودکی (۱۵ - ۱۶ سال پيش) ترانه های مرحوم آغاسی و جواد يساری به دليل کثرت طرفداران، مرتبا از راديو کويت پخش می شد. هنوز هم آهنگ لب کارون آغاسی و ترانه مادر جواد يساری برايم خيلی زيبا هستند. ياد مرحوم آغاسی را گرامی داشته و برای جواد يساری آرزوی طول عمر می کنم.
ناديا – شيراز: نعمت الله آغاسی يکی از خوانندگان مردمی، خاکی، خونگرم و بسيار خوش صدای ايران است و هميشه تا ايران و ايرانی زنده است. آغاسی نيز در قلب و روح ما زنده خواهد بود. من و خانواده ام اين مصيبت بزرگ را به خانواده محترم آقای آغاسی و همه دوستداران وی صميمانه تسليت می گوييم. يادم هست دقيقا سال ۵۱ بود که ما تلويزيون خريده بوديم و من هم چهار پنج سالم بود. خاله من که همسايه نه چندان نزديک ما بود هميشه از من خواهش می کرد که هر وقت آغاسی برنامه اجرا می کرد صداش کنم تا با ما تماشا کند. (هنوز همه خانواده ها تلويزيون نداشتند) خلاصه هر وقت آغاسی به تلويزيون می آمد، با اکراه تمام و به زور می دويدم به سمت خانه خاله تا بگويم که آغاسی دارد می خواند. خودم هم دوست داشتم تمام برنامه را بی کم و کاست ببينم. ولی متاسفانه تا برمی گشتم به خانه می ديدم که برنامه تمام شده و تا چند روز غصه می خوردم. روحش شاد و خداوند حافظ خانه و خانواده اش باشد.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به نظر سیاوش قمیشی بهترین آهنگش پاییز است
مادر سیاوش پیانو میزده و معلمی داشته به اسم اُلگا که روسی تبار بوده و سیاوش که در اون زمان ۶ سال داشته از شنیدن صداهای پیانو لذت می برده و سعی می کرده که به پشت پیانو بره و با پیانو و صداهاش خودشو سرگرم کنه در حالی که پاهاش به پدال پیانو نمی رسیده. وقتی مادر سیاوش و خانواده اش علاقه ی سیاوش و به موسیقی و پیانو می بینن دست به کار می شن و معلمی رو استخدام می کنن تا طریقه نواختن پیانو رو به سیاوش آموزش بده و سیاوش از اینجا به دنیای موسیقی وارد میشه و در سن ۱۴ سالگی اولین آهنگش رو برای ضیا با نام قایقران می سازه و به فعالیتش در زمینه موسیقی ادامه میده تا وقتی که برادر و خواهرش از انگلستان به ایران می یان و وقتی برادر سیاوش شوق سیاوش رو در موزیک می بینه به سیاوش پیشنهاد میده که به انگلستان کوچ کنه و اونجا تحصیل کنه.
که سیاوش هم این پیشنهاد رو قبول و به انگلستان کوچ می کنه و در اونجا با موسیقی روز آشنا میشه و تحصیل در دانشگاه های معتبر موسیقی رو ادامه میده گویا بعد از مدتی بین سیاوش و برادر و خواهرانش اختلاف پیش میاد. سر همین رفتن تو کفه موسیقی و کلاب و اینجور چیزا و بعد هم مدرکه ساز بندی یا تنظیم موزیک رو از Royal Academy Of Art و بعد گروهی به نام Rebels رو تشکیل میده که در اون سیاوش آهنگای آهسته می خونده و شهرام شب پره آهنگ های تند. ( بهزاد: فکر کنم منظور گروهیه که در ایران تشکیل دادن)
نکات جالب در مورد سیاوش
سیاوش به شدت از سوسک می ترسه، در کلاس پنجم دبستان با کوروش یغمایی دوست صمیمی بوده و بعضی وقت ها هم با هم می زدن و می خوندن! حداکثر تا ۵ سال دیگه به خوانندگی ادامه میده، از غذاهای شیرین خوشش نمیاد، بهترین آهنگش از نظر خودش فصل پاییزیه، سیاوش از رنگ آبی خوشش میاد، به جمع کردن و موزیک گوش دادن علاقه داره و در کامپیوتر همراهش صد و چند گیگ موزیک داره، از موسیقی سنتی خوشش نمیاد، بزرگترین آرزوش بازگشت به ایران، بهش پیشنهاد خواندن آهنگ در جزیره کیش رو دادن اما سیاوش قبول نکرد.
زمستون و بهار و پاییز سیاوش قبل از کنسرت ها این شکلیه. کلاه و لباس پشمی که سرما نخوره. توو کنسرتهاش حداقل دو تا آهنگشو خارج میخونه، یه بار شب قبل از کنسرت دوبی زنگ زد که من مریضم کنسرت منتفیه، فرداش رو صحنه بود و زودتر هم برنامه رو اجرا کرد. دوست نداره بیشتر از ۴۰ دقیقه کنسرت بده. تلفنهاشو جواب نمیده بعد یه دفه بی وقت زنگ میزنه و احوالپرسی میکنه! وقتی آدمو میبینه بقل میکنه و فشار میده و ماچ میکنه. کمتر شده با عسل گیسوئی نباشه!
حدود ۵۰ تا آهنگ قدیمی داره که در جوانی با گیتار زده و ضبط کرده که آهنگ های پاییز و پیچک که توسط ابی بازخونی شدن، سیاوش قمیشی تا به حال ۱۵ آلبوم به بازار داده که عبارتند از:
۱.فرنگیس ۲. حکایت ۳. تاک ۴. خواب بارون ۵. قصه ی گل و تگرگ ۶. شهر خورشید ۷. قصه ی امیر ۸. هوای خانه ۹. قاب شیشه ای ۱۰. شکوفه های کویری ۱۱. حادثه ۱۲. نقاب ۱۳. بی سرزمین تر از باد ۱۴. روزهای بی خاطره ۱۵. غروب تا طلوع ( ریمیکس کارهای قدیمی )، سیاوش قمیشی عاشق بارونه، سیاوش فقط برای سه نفر یک آلبوم کامل آهنگ سازی کرده: ابی، لیلا فروهر و فیروزه.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفت و گو با محمدرضا شجريان:
دنبال حال و هواي ايرانيام - افشين امير شاهي ، علي اصغر سيدآبادي
وقتي پس از شش شب كنسرت، يك روز تعطيل در خانهاش روبه رويش مينشينيم، با چهرهاي متفاوت از او روبهرو ميشويم، چهرهاي صميمي و مهربان كه وقتي پرسشهاي ما كه اغلب سويه انتقادي هم دارد، تمام ميشود، از ما ميخواهد پرسشهاي ديگري هم اگر داريم، بپرسيم و تاكيد ميكند كه هر سوالي را ميتوان پرسيد و من ناراحت نميشوم. ما ميپرسيم و او با حوصله و تواضع پاسخ ميدهد، تواضعي كه در برخورد شجريان با اهل قدرت كيمياست. اين را با او در ميان ميگذاريم، تاييد ميكند و ميگويد فاصلهاش را حتي با مردمي ترين قدرت هم حفظ كرده است.
ميپرسيم آيا اين از آغاز انتخابي آگاهانه بوده است؟ او براي پاسخ ما را به تربيت خانوادگي ارجاع ميدهد و وقتي ميگوييم اين ويژگي در شجريان حتي از هنرش هم مهمتر است و آنچه او را از بسياري از اهل هنر متمايز ميكند، همين است، ديگر چيزي نميگويد و ما اين را به پاي تواضعش مينويسيم. سوالهاي ما زياد است و پراكنده، نخ تسبيحي ميخواهيم تا سوالها را به هم ربط دهيم و اين نخ را در ميان صحبتهاي استاد مييابيم. وقتي از سن و سال ميگويد و كاهش قدرت بدني و صدا، پاي همايون را به ميان ميكشيم. نام همايون حالش را جاميآورد. ميوه تعارفمان ميكند، هلوهاي شيرين و آبداري كه پشتبند تعارفش اضافه ميكند: <اينها را خودمان پرورش دادهايم.> ازفروش بليت و مشكلات آن ميپرسيم، استاد از اينكه مردم براي دريافت بليت دچار مشكل شدهاند، ناراحت است، اما از كوششهايي ميگويد كه در اين زمينه انجام شده است و انجام خواهد شد. از كارگاه آوازش هم ميپرسيم. سوال از كارگاه، جزو سوالهاي پاياني است. گزارشي از كارهايش ميدهد. سوال پاياني را كليشه وار از او ميخواهيم كه اگر سخني دارد كه در پرسشهاي ما به آن اشاره نشده است، بگويد و او از دشواريهاي قضاوت ميگويد و از عادت ما مردمي كه بسيار زود قضاوت ميكنيم، در هر زمينهاي از سياست و اقتصاد گرفته تا هنر و فرهنگ. گفتوگو پايان گرفته است، ميخواهيم خداحافظي كنيم كه استاد پوشه اعضاي كارگاه را برميدارد و نشانمان ميدهد و ويديوهاي آنان را. هر نوار را چند بار گوش داده و در برابر نام هر هنرجو چندبار نظرش را نوشته است. وقتي نوبت به جوان كم سن و سالي ميرسد كه نمره كامل را گرفته است چشمانش برق ميزند. او آينده را زيبا ميبيند.
استاد ظاهرا شما از اين كنسرتتان راضيتر هستيد تا كنسرت قبلي؟
به نظرم جو خيلي خوبي داشتيم، موجي كه از طرف سالن به طرف ما ميآمد موج مثبت و خوبي بود، خيلي متين و خوب بود. ما روي صحنه آرامش كامل داشتيم و ميشد خيلي خوب كار كنيم و فارغ از مشكلات قبل و بعد كنسرت، به خوبي با مردم ارتباط برقرار كنيم.
چه شد كه اين بار با گروه آوا روي صحنه آمديد ؟
ما با اين هنرمنداني كه اين بار در اين گروه جديد، روي صحنه آمديم قبلا هم كاركرده بوديم و فقط آقاي درخشاني در گروههاي قبلي نبودند. آقاي فيروزي و آقايفرجپوري كه در گروههاي قبلي هم بودند. همايون و من هم كه پاي ثابت هستيم و با گروه آوا هميشه كار ميكرديم. گروه آوا از زماني كه تشكيل شده به چند طريق فعاليت كرده است و چندين بار هنرمندانش عوض شدهاند. نوازندگان سنتور، تار و ني در طول فعاليت عوض شدهاند، اما نوازندگان كمانچه و تنبك و عودش ثابت ماندهاند. قبلا در گروه آوا آقايان پيرنياكان، لطيفي شناسا، پژمان طاهري، عندليبي و بهزاد فروهري همكاري داشتند.
چه شد كه همكاريتان با عيلزاده و كلهر ادامه پيدا نكرد؟
ما پنج سال با آقاي حسين عليزاده و آقاي كيهان كلهر كاركرديم. آقاي عليزاده و آقاي كلهر تعهداتي داشتند و من هم مدتي بود كه از گروه سابقم دور افتاده بودم و هر كدام رفتيم سراغ گروههايي كه قبلا با هم كار ميكرديم.
بعد از پنج شش سال رفتن سراغ گروه قبلي چه حال و هوايي داشت؟
بقيه هنرمندان گروه قبلا هم با هم كار كرده بوديم. امسال آقاي درخشاني به گروه اضافه شدهاند كه هم از نوازندگيشان استفاده ميكنيم و هم از آهنگسازيشان. به نظرم گروه خوبي شده است. هميشه سعي ميكنم گروهي را كه تشكيل ميدهيم، گروه همدلي باشيم، وقتي همدل باشيم و صميميت باشد، حال و هواي گروه خوب خواهد بود و كار هم خوب ميشود. اين دفعه تشخيص بقيه هم اين بود كه اين گروه با هم جفتاند و حال و هواي خوبي دارند و من راضي بودم از اين گروه.
گروه قبلي چي؟
گروه قبلي هم خوب بود. بهطور كلي خوشبختانه هميشه از گروههايي كه دور هم جمع ميشويم راضي هستم. تا از گروه راضي نباشم روي صحنه نميروم. وقتي روي صحنه ميروم كه با گروه همدل باشم، ولو دو نفر باشيم. اگر دو نفر رفتيم روي صحنه يا پنج نفر رفتيم همدل بوديم كه روي صحنه رفتيم.
در اين گروه آهنگسازي چه وضعيتي داشت؟
قطعهها بيشتر از خودم بود. من هميشه عادت دارم، روي شعرها آهنگ را خودم ميگذارم و بعد به دوستاني كه دستي در كار آهنگسازي دارند ميدهم تا لابهلاي آن آهنگي بگذارند و تنظيم كنند. يكي دو تا از آهنگها را آقاي فرجپوري و يكي دو تا را هم آقايدرخشاني موسيقي ميانهاش را گذاشتند و تنظيم كردند. البته تنظيم اين آهنگها مثل اركسترهاي بزرگ، خيلي تنظيم گستردهاي نيست. يك قطعهاي بود به نام ديدار كه قطعه طولاني بود فكر كنم 25 دقيقهاي طول ميكشيد، اين قطعه به طور كامل از آقايفرجپوري بود، من براساس شعرهايي كه ايشان ساخته بود، فكر كردم كه چه كار ميشود كرد و چه جوري ميشود آواز گذاشت كه يك بخش ريتميك گذاشتيم و دو بخش آوازي. اين قطعه خيلي قطعه پر شور و هيجاني بود و با اين كه 25 دقيقه طول ميكشيد در پايان به اوج احساس ميرسيد و من خيلي از اين قطعه خوشم آمده بود. بعد هم كه تصنيفهاي من شروع ميشد و چهارمضرابها و سوال و جوابها بر اساس شيوههايي كه داشتيم. ما هميشه سعي ميكنيم كه بر اساس همان شيوه خودمان كار كنيم، البته هر بار هم ميكوشيم كه مطلب تازهاي داشته باشيم، اما فرم كارمان خيلي عوض نميشود، مگر اين كه آهنگساز جديدي همراهيمان كند.
سروچمان را كه يكي از كارهاي قديمتان است و شعرش هم از حافظ است، در اين كنسرت اجرا كرديد. چه شد كه در شب سعدي ياد حافظ افتاديد و آن هم تصنيفي قديمي؟
من بارها و بارها با اين سوال مواجه شدهام كه شما چرا از تصنيفهاي قديميتان نميخوانيد، همه جاي دنيا رسم است. خوب ما عادت داشتيم كه كار تازه ارائه كنيم. در سالهاي اخير به اين نتيجه رسيديم كه قطعههايي را نيز از گذشته اجرا كنيم كه در عين حال مروري است بر كارهاي گذشته.
استاد در اين كنسرت، سنتور نبود. مدتي است كه در كنسرتهاي شما سنتور غايب است، در حالي كه ساز مهمي است، ني هم در اين كنسرت نبود. ميخواستيم ببينيم علت خاصي دارد؟
من در طول سالهايي كه در خارج از كشور كنسرتهايي داشتم، در اروپا و آمريكا به اين نتيجه رسيدهام كه وقتي گروهي ميرويم آن جا براي آنها گروه خيلي چشمگير نيست، براي ايرانيها هست و دوست دارند كه گروه خيلي بزرگ باشد، اما خارجيهايي كه ميخواهند با اصالت كار ما آشنا شوند، گروه نوازيهاي ما براي آنها خيلي جالب نيست، چون ما در گروهنوازي نسبت به اركسترهاي بزرگ آنها حرفي براي گفتن نداريم. اگر بخواهيم اركستر بزرگ ببريم، برايشان جالب نيست. بهترين شكلهايي كه من ديدهام در خارج از كشور مورد توجه واقع شده، اين است كه دو تا نوازنده به صورت سوال و جواب بداهه نوازي كنند، با يك خواننده و يك تنبك يا يك نوازنده و يك خواننده. من و آقاي لطفي وقتي ميرفتيم روي صحنه و يك تنبك هم كمك ميكرد، خيلي تاثير خوبي داشت و ميخواستند ببينند كه ما دو نفر چه ميكنيم. گروه چهارنفري هم اولين بار را با آقايان پيرنياكان و عندليبي و اعيان شروع كرديم، برايشان جالب بود. اين شكل كنسرتها ادامه پيدا كرد تا رسيد به همراهي آقايان عليزاده و كلهر و همايون و من كه خيلي مورد توجه قرار ميگرفت چون اين دو خيلي خوب با هم كار ميكردند. براي همين هم بود كه دو بار ما نامزد جايزه گرمي شديم. بر اساس اين تجربه است كه در كنسرتهاي خارج از كشور من سعي ميكنم با دو نفر بروم و حتي وقتي آقاي عليزاده پيشنهاد كرد كه يك عود اضافه كنيم، من مخالفت كردم و گفتم كه نميتوانيم عود در حد شما دو نفر پيدا كنيم و عود روي صحنه نميتواند خودش را مثل شما دو نفر نشان بدهد و ضعف كار ما عود خواهد بود و اضافه نكرديم.
به نظرم نبايد سازي را به گروه اضافه كرد و اگر هم يك روزي تصميم بگيريم كه سنتور استفاده كنيم، ترجيح ميدهم كه با يك سنتور و ني كنسرت را برگزار كنيم. باز هم اگر با دو نفر برويم براي مخاطب خارجي بهتر است.
اما سنتور چند سال است كه از كارهاي شما غايب است.
بله خيلي وقت است. براي ما سنتور يك ساز دردسرآفرين است. هميشه ما را خيلي اذيت كرده است. كوكش ما را خيلي اذيت ميكند. بعد هم سنتور و ني با هم مشكل خواهند داشت، چون كوك سنتور هم ثابت است و كوك ني هم ثابت است و سنتور بايد كوكش را از ني بگيرد، اين براي ما دردسرساز خواهد شد.تعداد سازهايي كه ميخواهيم روي صحنه كوك كنيم، خيلي زمانبر ميشود، مثل اركستر بزرگ نيست كه خيلي سريع كوك ميشوند. اضافه بر اين سازهاي پوستي ما مثل كمانچه و تار هم بر اساس گرما و سرما و رطوبت تغيير ميكنند و دردسر ديگري براي گروه ايجاد ميكنند.
پس بخشي از مشكل گروهنوازي در ايران به سازسازي برميگردد.
بله بخشي از مشكل در سازهاي ماست. سازهاي ما روي صحنه مشكل دارند. به ندرت پيش ميآيد كه يك تار از اول تا آخر صحنه كوكش در نرود و يك سره بزند. نيم ساعت روي صحنه باشد، كوكش بالا و پايين ميشود و نميشود هم كاري كرد، نوازنده هم دچار مشكل ميشود و دوباره بايد كوك كند. كمانچه هم همين طور است، چون پوست دارد ، روي صحنه دچار دردسريم. اين دو تا ساز مشكل دارد. سنتور از آن طرف در صحنه در اثر گرما بالا ميرود و يكي ديگر از سازها درست برعكس پايين ميآيد. يكي از مشكلات گروه نوازي با سازهاي ايراني همين ثابت نگهداشتن كوك است. نميتوانيم كوك سازها را ثابت و هماهنگ نگه داريم. در يك قطعه 10 دقيقهاي كوك يكي پايين ميرود و كوك يكي بالا ميرود و اين باعث ميشود كه كنسرت از حال بيرون بيايد، درست مثل مسابقه فوتبال كه در اوج هيجانش يك نفر خودش را بزند به بيماري و بازي را از دوربياندازد. كنسرت هم همين است تا يك كوك در ميرود ما از دور ميافتيم. به همين خاطر ما سعي ميكنيم تا جايي كه ممكن است روي صحنه با تعداد كمتري ساز برويم، تعداد كمتري كه قدر باشند و خوب بتوانند با همديگر كار كنند و نسبت به اركستركم نياورند. وگرنه ما هم دوست داريم از همه سازهاي ايراني استفاده كنيم و بهترين شكلي كه ما بتوانيم گروهنوازي بكنيم اين است كه يك كمانچه باشد، يك كمانچه آلتو، سنتور باشد و تار و عود و ني. قانون هم يكي از سازهاي ماست كه فراموش شده است و كمتر تر به كار گرفته ميشود اما قانون و سنتور با هم سازگاري ندارند، مگر اين كه يك سرپرست گروه خيلي خوب بتواند سازبندي بكند و جملات خاصي براي هر كدام داشته باشد كه بتوانند خودشان را به موقع نشان بدهند. اين سازها هركدام شخصيت خاصي دارند و ريتمهاي خاص خودشان را دارند كه بايد برايشان قبلا پيشبيني بشود.
پس يكي ديگر از مشكلات گروهنوازي با سازهاي ايراني آهنگسازي هم هست؟
همه اينها هست، ما براي كار گروهنوازي روي صحنه مجموعهاي از مشكلات را داريم.
يكي از نقدهايي كه گاهي برخي از منتقدان وارد ميكنند، همين گروهنوازي است كه تقريبا پاسخش را داديد، اما نقد ديگري هم مطرح ميشود كه چرا استاد سالهاست با اركستر كار نميكنند. شما تجربههايي هم داشتيد و چند كار مثل دود عود و جان عشاق را با اركستر ضبط و منتشركردهايد كه مورد استقبال هم واقع شده است. كار اركستري ممكن است براي خارجيها جذابيتي نداشته باشد، چون اركسترهاي بزرگ ديدهاند، اما بالاخره شنوندگان اصلي شما ايران هستند و اين تقاضا هم بايد پاسخ داده شود.
بله اما مردم كه از مشكلات ما خبر ندارند( با خنده.) الان آن اركستر بزرگي كه ميخواهند در آن ديگر كمانچه نميزنند، همهاش ويولن است و سازهاي فرنگي. گاهي اوقات هم يك تاري، سنتوري يا نياي هم ميآورند آنجا كه جمله خاصي را به آن ميدهند، اما وزن كار روي دوش ويلونها و ويلونسل و كنترباس و گاهي اوقات پيانو و سازهاي ديگر فرنگي است. كساني كه سازهاي كلاسيك ميزنند، آن احساس سازهاي ايراني را نميتوانند پياده كنند، تكنيكشان به گونهاي است كه فواصل را به گونهاي ميگيرند كه موسيقي كلاسيك دارد. موسيقي ما حال و هواي خاصي دارد، اين ربع پردهها و اين نوانسهايي كه بايد داده شود، براي نوازندگان اين سازها آشنا نيست. من حتي وقتي رفتهام و در استوديو هم ضبط كردهام، بعد پشيمان شدهام كه چرا با اركستر بزرگ كار كردهام. اينها فواصل ما را به راحتي نميتوانند بگيرند. ما با سازهاي بادي مشكل داريم، ويلونها، آن نوانسها و حال و هوايي را كه نوازنده كمانچه دارد، منتقل نميكنند. اغلب نوازندگان ويولن حس ايراني را ندارند و تك و توك شايد بتوانيم پيدا كنيم نوازندگاني را كه بتوانند حس و حال موسيقي ايراني را منتقل كنند و اين كافي نيست. ما وقتي پنج ويولن داريم اين پنج ويولن بايد با حس ايراني و فواصل ايراني بتوانند بزنند.
ولي ويولن قبلا در موسيقي سنتي ايران بيشتر استفاده ميشد و در برنامه گلها ويولن نقش مهمي داشت.
بله آن موقع كه برنامه گلها بود، آن صدايي كه در برنامه گلها از ويولن ميآمد، شما الان در اركسترها نميتوانيد بشنويد. آن كساني كه آن سالها در برنامه گلها ويولن ميزدند، كيها بودند ؟ آن اوايل صبا بود، شاگردان صبا بودند، تجويدي بود، همايون خرم بود، ميرنقيبي بود، محمود ذالفنون بود، تعدادي نوازنده ايراني بودند كه گوششان به فواصل ايراني آشنا بود و ويلون ميزدند.
يعني تجربه صبا منتقل نشد
اين تجربه منتقل نشد و ويولننوازهاي ما رفتند كلاسيككار شدند، وقتي كلاسيككار شدند، ديگر حس ايراني ندارند. الان شما محال است بتوانيد آن برنامه قديم گلها را بازسازي كنيد. با اين كه تكنيكها خيلي بالاست، تنظيمهاي خيلي قشنگتري پيدا كرده، اما آن حال و هوايي را كه برنامه گلها آن موقع داشت، نميتوانيم بازسازي بكنيم و محروميم از اين مسأله. من چند كار دارم كه با اركستر بزرگ ضبط كردهام، وقتي ميشنوم ميبينم كه حس ايراني ندارد و من هم بيشتر دنبال حس و حال و هواي ايرانيام. الان ميگويم كاش به جاي ويولن از چند كمانچه استفاده ميكردم و به جاي فلوت و سازهاي غربي از ني استفاده ميكرديم، اما يك نكته هم هست كه ما آن تنوع صدا را نداريم. ما يك ني داريم و آنها انواع و اقسام سازهاي بادي را دارند. نوازندگان سازهاي اركستري كه بتوانند حس ايراني را منتقل كنند، خيلي كم هستند و ما مشكلمان با اركستر فقط همين مسأله است وگرنه هيچ مشكل ديگري نداريم.
نظرتان درباره موسيقيهاي تلفيقي چيست؟ آيا نميشود اين مشكلي را كه ميگوييد با موسيقي تلفيقي حل كرد و با آن حال و هواي جديدي را بهوجود آورد؟
من وارد اين مسأله نميشوم. موسيقي تلفيقي در تخصص من نيست. تخصص من موسيقي اصيل ايراني است و دنبال حال و هواي ايرانيام. من حال و هواي محيط و زمانه خودمم. موسيقي تلفيقي هم زياد شنيدهام. گاهي چيزهاي خوبي هم شنيدهام، گاهي وقتها هم چيزهاي بيربطي بوده. ميدانيد اين يك تجربه است. يك گذار است. موزيسينهاي جهان وقتي در اصالتها به جايي ميرسند كه ديگر چيزي راضيشان نميكند، از قالبهاي مرسوم فراتر ميروند يا به تعبير دقيق تر قالبها را ميشكنند. اين شكل تجربه گاهي بهصورت پيشبينينشده شكل ميگيرد. مثلا چند نفر از كشورهاي مختلف همين كه ساز كوكهايشان يكي باشد مينشينند دور هم و موسيقي تلفيقي ميسازند، حتي گاهي هم كوكها را با كامپيوتر يكي ميكنند. گاهي جواب ميدهد و كارهاي خوبي هم در ميآيد،گاهي هم جواب نميدهد و بي ربط ميشود. اين يك تجربه است.
شايد پشت موسيقي تلفيقي يك بحث فرهنگي باشد تا بحثي صرفا هنري، مثل گفتوگوي فرهنگهاي مختلف.
ممكن است، ولي من فكر ميكنم بيشتر ميخواهند كار تازه كرده باشند. يك نوازندهاي دلش ميخواهد چنين كاري بكند، در خانه مينشيند و اغلب هم با كامپيوتر تست ميكند و به چيزي ميرسد كه گاهي خوب است و گاهي هم خيلي بد.
بعضي از جوانترها با كارهاي شما هم چنين كاري كردهاند، شنيدهايد؟ نظرتان چيست؟
بله، جوان ميخواهد خودش تجربه كند. حقيقتش من هنرمند اين نسل نيستم. من هنرمند نسل گذشتهام. اين نسل بايد خودش هنرمند خودش را بسازد. اگر آنچه در گذشته بوده راضياش نميكند، بيايد و كاري بكند. شما وقتي با يك زبان آشنا هستيد، با واژهها منظورتان را بيان ميكنيد، اما اگر حرف تازه و جديدي داشته باشيد، بايد بر اساس ريشه واژهها، واژهها و تركيبات جديدي ابداع كنيد كه بتوانيد آن را منتقل كنيد، اما همه اين كارها بايد بر پايهاي استوار باشد، شما نميتوانيد بدون اين پايه كاري بكنيد. در موسيقي موتيفها اين پايهها هستند. شما ميتوانيد با استفاده از اين موتيفها سنتها و عادتها را به هم بريزيد، اما اگر ميخواهيد بگوييد كه موسيقي ايراني است، نميتوانيد اين پايهها را ناديده بگيريد.
حال و هواي موسيقي ايراني بر اساس ملودي و جملهبندي است و ارتباطي كه ميان ملوديها و جملهبنديها وجود دارد. عين شعر فارسي است، اين مساله بايد رعايت شود كه بشود موسيقي ايراني وگرنه موسيقي ايراني نيست. گام ماژور و مينور را همه جاي دنيا دارند ميزنند، اما وقتي ميگوييم ماهور و همايون و اصفهان اين يعني ايران. اين همان گام ماژور و مينور است، اما جلوه خاص خودش را دارد، ارتباطات خودش را دارد، ايستهاي خودش را دارد، زمانبندي خودش را دارد. ويژگي موسيقي ايراني در همين ملوديك بودنش است، بايد حرفي براي گفتن داشته باشد، موسيقي ايراني تنيك نيست كه شما فكر كنيد با تن و با هارموني ميتوانيد بازي كنيد، چون تا وقتي خواسته باشيد وارد هارموني بشويد، يك دفعه يكربع پرده ميآيد، هارمونيتان به هم ميريزد. نيم پردهها با هارمونيها ميخوانند، اما ربع پردهها نميخوانند.
شما هر كاري كه بخواهيد در موسيقي ايراني بكنيد بايد در اصالتها ريشه داشته باشد.
بحث نوآوري در موسيقي ايراني كه اشاره كرديد، باب بحثي را درباره كنسرت اخيرتان باز ميكند. در اين پنج سالي كه با آقاي عليزاده كار ميكرديد، يك نوآوريهايي در كار آهنگسازي گروه ديده ميشد و حتي در انتخاب شعر هم به شعرهاي شاعران جديد مثل سهراب سپهري و اخوان ثالث و شفيعي كدكني و... توجه ميشد. از همين زاويه برخيها كنسرت اخير شما را نوعي بازگشت به سنتي ميدانستند كه شما قبلا در آن كار ميكرديد. تعداد زيادي از مخاطبان كه كارهاي قبلي شما را بيشتر ميپسنديدند از اين موضوع راضي بودند، اما گروهي هم بودند كه بيشتر توجه به نوآوري داشتند و ترجيح ميدادند كه شما با گروه قبلي ادامه بدهيد، ميخواستم نظر خودتان را در اين زمينه بدانم.
ببينيد مردم ما همه داراي يك سليقه نيستند، سليقهها متفاوت است. بارها شده كه كسي آمده و گفته آن موقع كه با آن گروه كار ميكرديد، خيلي بهتر بود و گروه جديد خوب نيست. يا بارها شده كه برعكسش را گفتهاند. هميشه اين جوري است. هميشه عدهاي با چند تا از هنرمنداني كه در كنار همديگر هستيم، ارتباط برقرار ميكنند و با نفر بعدي ارتباط ندارند. اين طبيعي است، اما ما خودمان را محدود نميكنيم كه هميشه كارمان با يك نفر باشد. ما با آهنگسازهاي مختلف، با نوازندههاي مختلف و با جوانترها كار ميكنيم، چون جوانترها فكر تازهتر دارند. تا ميبينيم كه جواني كار جديدي كرده است كه هم اصالت دارد و هم تازگي، ميگوييم آفرين بيا كارت را ارائه كن. شما در طول اين 45-40 سال انواع و اقسام شيوهها را در كارهاي من ميبينيد. با افراد مختلف كار كرده ام و هر كدام تاثير خودشان را داشتهاند و من هم با آنها هماهنگي كردهام. هر كدام از اينها يك بخشي از جامعه را راضي نگه ميدارد و يك بخشي را هم ناراضي ميكند. كارياش نميشود كرد و اين عيب نيست، بلكه حسن است. اين تنوع حسن است.
اتفاقا اين اختلافنظر درباره قطعههاي همين كنسرت هم به چشم ميخورد. برخي معتقد بودند كه آوازها خيلي بلند هستند و برخي انتقاد ميكردند كه چرا در بخشهاي آوازي برخي شعرها كامل خوانده نميشود و فقط چند بيت از آنها خوانده ميشود؟
بله عدهاي فقط آواز ميخواهند، عدهاي فقط تصنيف ميخواهند، عدهاي هم هر دو را ميخواهند. ما وسط همه اين سليقهها ايستادهايم و بايد كار خودمان را بكنيم. حتي از نسل جوان ديدهام كساني را كه فقط آواز دوست دارند و ميروند از نوارها بخشهاي آوازي را جدا ميكنند و فقط آوازها را گوش ميدهند. يك عده فقط چهارمضرابها را دوست دارند، يك عده فقط تصنيف دوست دارند.
به نظر ميرسد كه در گروه جديد بيشتر حس و حال برجسته و چشمگير است و در گروه قبلي بيشتر تكنيك و نوآوري.
من هرگز حاضر نيستم كه دو گروه را با هم مقايسه كنم. فرض كنيد كه با آقاي فخرالديني در اركستر بزرگ كار ميكنيم، او خودش است و من هيچ وقت آن گروه را نميآيم با اين گروه كوچك مقايسه كنم. هر گروهي كار خودش را ميكند. هر گروهي را با خودش مقايسه ميكنم. من با گروههاي مختلفي كار كردهام، با گروه استاد پايور كار كردهام، با گروه لطفي كار كردهام، با گروه مشكاتيان كار كردهام، با گروه آوا كار كردهام، دونفره بوديم، چهار نفره بوديم، شش نفره بوديم. سعي ميكنيم با گروههايي كه كار ميكنيم بهترين گروه باشد، اما هيچوقت اين گروهها را با هم مقايسه نميكنم.
اگر هم هر ازگاهي با گروه تازهاي كنسرت ميدهيم نميخواهيم گروههاي قبلي را نفي كنيم، بلكه حرفي هست كه با اين گروه ميتوانيم بزنيم. هر هنرمندي دوست دارد كه با بهترين گروه و هماهنگترين گروه كار كند، هيچ كس حاضر نيست كار بد ارائه كند، حالا ممكن است يك شب حال و هوايش خوب نباشد و نتواند كاري را كه مثلا شب قبل انجام داده بكند. بارها براي خودم پيش آمده كه نتوانستهام با تماشاگرم روي صحنه ارتباط برقرار كنم يا حال و هوايي داشتهام كه ارتباط برقرار نشده يا خستگي مانع شده و يا بيماري داشتم. در اين مواقع سعي ميكنم تا جايي كه ميتوانم آبروداري كنم و كار را جمع و جور كنم، اما روي كار تاثير ميگذارد.
در اين كنسرت آدم احساس ميكرد كه از اين مشكلها نداشتيد و حال و هوا و ارتباط با تماشاگر و همه چيز خوب بود.
بله. دو سال پيش من اصلا براي كنسرت آمادگي نداشتم و حتي سهچهار شب مانده به كنسرت ميخواستم كنسرت را تعطيل كنم، چون حال و هواي بد روحي و درگيري روحي داشتم و صدا اصلا نداشتم. من آن شبها اصلا صدا نداشتم. الان هم كه گوش ميكنم ميبينم، صدا صداي شجريان نيست. صدا صداي عصبي است و با اينكه خيلي تمرين ميكردم كه صداي خودم را بتوانم داشته باشم، درگيري روحيام به گونهاي بود كه درست نميشد. ميدانيد كه اگر خواننده مشكل روحي و عصبي داشته باشد، صدا ديگر ندارد.
فكر كنم اين هم از ويژگيهاي موسيقي اصيل ايراني است.
در موسيقي ايراني بيشتر از هر موسيقي است و هيچ سازي اينقدر تحت تاثير احساسات نوازندهاش نيست كه صدا تحتتاثير احساسات خواننده است. تب كني صدايت دو رگه ميشود، بترسي و عصباني بشوي ديگر صدايت در نميآيد و من آن شش شب با بدبختي خودم را كشاندم و گفتم فقط ديداري با مردم داشته باشم. به هر حال با دوستان هم مشورت كردم گفتند كه بهتر از تعطيل كردن كنسرت است، اما اين شش شب اخير روبه راه بودم و در حد سن و سالي كه دارم، كاري مناسب ارائه دادم.
استاد خدا به شما عمر طولاني بدهد و صدايتان را نگهدارد، حرف سن و سال...
اين جا بايد بگويم كه مردم هميشه نبايد فكر كنند يك هنرمندي كه زماني در يك سن و سالي در اوج قدرت و تكنيك و شعور موسيقي هست، هميشه ميتواند ادامه بدهد. با سن، قدرت جسمي تحليل ميرود و توانايي صدا تحت تاثير توانايي جسمي است. مثلا ممكن است من الان آن توانايي را كه پنج شب پشت سر هم كنسرت ميدادم نداشته باشم. الان يك شب كنسرت ميدهم آن چنان از من نيرو ميگيرد كه بايد شب بعد را استراحت كنم. اين دفعه آمدم دو شب كنسرت گذاشتم، من سعي كردم كه از شب اول انرژي ذخيره كنم براي شبهاي بعد كه بتوانم ادامه بدهم، اما شب سوم ديگر نميتوانستم ادامه بدهم. اين است كه اين تحليلهاي جسمي را بايد آدم پذيرا باشد. از من در مرز 67 سالگي نبايد توقع زياد داشتهباشند.
استاد شما نبايد اين را بپذيريد.
نه، من آن تواناييهايي را كه در سن 45 سالگي و 50 سالگي روي صحنه داشتم الان نميتوانم داشته باشم. مگر چه حالوهوايي پيش بيايد.
اين شش شبي كه شما خوانديد وقتي صداي شما را با صداي همايون مقايسه ميكردند، با اينكه صداي همايون هم اينبار خيلي پختهتر از دفعه قبلي بود، اما هنوز مردم صداي شما را بالاتر ميدانستند و ما شبهاي مختلف كه با آدمهاي مختلف صحبت ميكرديم، اين نكته را ميشنيديم.
خب ببينيد صداي من 35 سال پختهتر از صداي همايون است. الان پختگي صداي همايون خيلي بيشتر از سنش است و موقعي كه من همسن الان همايون بودم، صدايم به پختگي الان همايون نبود. قدر بودم، شمشيرم آخته بود، چه چه ميزدم، اما صدايم به پختگي الان همايون نبود.
چرا؟
چون محيط من خالي از آواز بود. من با بدبختي دنبال آواز ميگشتم كه پيدا بكنم، ولي همايون از بچگي كنار من بزرگ شده، او با آواز بزرگ شده است. آواز زبان مادرياش است. همايون در آينده اميدوارم و يقين دارم كه راهش را خوب خواهد رفت و پختهتر خواهد شد و فوقالعاده باهوش و زيرك است و ملوديها را خيلي زود ياد ميگيرد. او طفلكي روي صحنه چند كار بايد بكند، هم تنبك بزند و هم بخواند. خودش ميگويد كه من تا ميآيم آواز بخوانم از تنبك غافل ميشوم و تا ميآيم تنبك بزنم از آواز غافل ميشوم و ممكن است يك كلمه از شعري را غلط بخوانم. خيلي سخت است تمركز روي صحنه و دو كار با هم كردن. اين كار سختي است. در آينده كه خودش به تنهايي روي صحنه برود ديگر تنبك نخواهد نواخت و خوانندگياش را خواهد كرد و به نظرم خيلي جاي پيشرفت دارد.
استاد شما بيشتر از هر منتقدي از بيرون به ضعف و قوتهاي كنسرتتان آگاهايد. به نظرتان ايرادهاي كنسرت اخيرتان چه بود؟
بچهها كارشان را خيلي خوب، با وسواس و با دقت انجام دادند، اما گاهي اوقات صداي روي صحنه، به خصوص شب اول و دوم خوب تنظيم نبود و ما را آزار ميداد. بايد بچهها روي صحنه صداي هم را بشنوند، چون وقتي از همديگر دور ميشويم، صداي همديگر را نميشنويم. نوازنده بايد همصداي خودش را بشنود و هم صداي ساز دوستش را كه با او هماهنگ باشد و هم انگشتگذارياش درست باشد و هم تنبك را داشته باشد كه از ريتم عقب نيفتد. اين چند كار را در آن واحد بايد گروه انجام بدهند. اين ارتباط را مانيتورهايي كه ما روي صحنه ميگذاريم برقرار ميكنند، اگر مانيتور يك ذره اين طرف و آن طرف بشود، همه چيز به هم ميريزد.
يعني مشكل صدابرداري داشتيد؟
صدابرداري مشكل نداشت، يك دفعه اتفاق ميافتد. مثلا ميگويند صداي تار كم است، صداي تار كه زياد ميشود، يك دفعه صداي تار همه ما را بههم ميريزد.
نكتهاي كه برخي منتقدان شب اول به آن اشاره ميكردند، همين موضوع بود. ميگفتند كه صداي كمانچه و دف بلندتر بود و بقيه سازها را تحتالشعاع قرار ميداد.
با دف كه نميشود كاري كرد. ميكروفن دف را ميبندند، اما دف بايد قدرت خودش را داشته باشد و صداي خودش را بدهد. كمانچه هم وقتي روي سيم بم ميآيد، با بقيه سازها هماهنگ است، به مجرد اينكه روي سيم سفيد ميرود كه صداي جيغ پيدا ميكند و اكتاو بالا ميرود، صدايش از گروه بيرون ميزند، بعد يك دفعه ممكن است احساس دو نوازنده هم همان موقع فرق كند و يكي قويتر بزند و يكي نرمتر و صدا بيرون ميزند. مشكل صدابرداري هم ممكن است پيش بيايد. ما شب اول چون سالن دير در اختيارمان قرار گرفته بود، نتوانستيم صداها را خوب تنظيم كنيم. ما بايد يك شب قبل براي تنظيم صدا ميرفتيم و پنج شش ساعت وقت صرف ميكرديم براي آن، اما اين بار يكي دو ساعت بيشتر وقت نداشتيم. دو شب اول صداي ما تنظيم نبود. از شب سوم صدايمان تنظيم شد. ما صدا را در سالن بدون جمعيت تست ميكنيم، اما به مجردي كه مردم ميآيند مينشينند، صدا تحت تاثير نشست مردم قرار ميگيرد و كم ميشود و خشك و لخت. اينجا اپراتور است كه بايد وقتي جمعيت آمد حواسش باشد كه ديگر صداي قبلي نيست و دوباره تنظيم كند.
ما با همه دقتي كه ميكنيم كه اين مشكلها پيش نيايد، باز هم شرايط تغيير ميكند و يك جايي مشكلي پيش ميآيد. اما اگر از اين مشكل كوچكي كه در شب اول و دوم براي صدا پيش آمد بگذريم، به نظرم گروه هماهنگ بود و كار خوب بود و من هم سعي كردم جملهبنديهايم بهگونهاي باشد كه آوازهايم شبيه كارهاي قبل نباشد و كساني كه اهل موسيقي بودند، تاييد ميكردند. مجموعا اين شبها را ميشود گفت كه نزديك به هم بودند، اما يكي دوشبش حالوهواي بهتري پيدا كردم و اتفاقهاي خاصي افتاد.
يك بحث ديگر مرغ سحر بود كه خيليها معتقدند امضاي استاد است در كنسرتها، اما شب اول نداشتيد.
شب اول و آخر نگذاشتيم، گفتيم ساقيا را اجرا كنيم كه كمي شاد باشد، چون مرغ سحر حال و هواي اجتماعي دارد.
به خاطر همين حال و هوا هم هست كه مردم در پايان هر كنسرت انتظار دارند كه شما آن را بخوانيد.
مردم ميخواهند با مرغ سحر حرفهاي دلشان را بگويند. شب اول وقتي هر چه اصرار كردند، ما اجرا نكرديم مردم خودشان آن را خواندند.
مردم آن شب ميگفتند كه نگذاشتند استاد بخواند.
نه، من به هيچ كس اجازه نميدهم كه در كارم دخالت بكند و بگويد چه بخوان و چه نخوان. يكبار در اصفهان يكي آمد و گفت خواهش ميكنيم كه مرغ سحر را نخوانيد. من آن شب با اين كه مردم هم نخواستند مرغ سحر را خواندم تا ديگر در كار من كسي دخالت نكند. هر چند كه ما قبل از برنامه مجوز كار را ميگيريم.
من آن شب خودم تصميم گرفتم، نخوانم، اما بعد به خاطر همين خواندم. من هميشه ميگويم آدمهايي كه ميآيند كنسرت من، مثل تماشاگران فوتبال نيستند كه طرفدار اين تيم يا آن تيم باشند و اتفاقي بيفتد. همه يك گروهاند. در كمال آرامش ميآيند و در سكوت گوش ميكنند و شما نگران نباشيد در كنسرتهاي ما اتفاقي نميافتد.
برنامه بعدي شما چيست؟
شايد اين كنسرت چهار شب تكرار بشود، اما الان سالن نبود و همه وقتهاي سالن گرفته شده بود. سالنهاي ديگر هم رفتيم، اما ديديم كه با كنسرتهاي ديگر تداخل پيدا ميكند و من هم دوست ندارم، همزمان با گروههاي شناخته شده، كنسرت برگزار كنم، چون ممكن است مردم بخواهند هر دو كنسرت را بروند و مشكل پيش بيايد.
براي بليت چه فكري كرده ايد؟
براي اين كنسرت بيش از 20 هزار نفر در سايت ثبت نام كردهاند كه ما فقط توانستيم به پنج هزار و خردهاي بليت بدهيم، به هر نفر هم بيش از سه بليت نداديم. قصد داريم اگر كنسرت تكرار شد، عرضه بليت را از كساني شروع كنيم كه براي كنسرت ثبت نام كرده بودند، اما به آنها بليت نرسيده بود.
براي كنسرت شهرستانها برنامهاي نداريد؟
مشكل كنسرت شهرستانها خيلي زياد است. من ديگر كشش ندارم با اين گرفتاري و سن و سال دنبال كنسرت شهرستانها باشم.
نميشود كه يك گروهي دنبال حل اين مشكلات باشند و شما درگير نشويد تا كنسرت در شهرستانها برگزار شود؟
همين كار را هم ميكنيم، اما باز مشكل زياد است. هر بار كه رفتيم شهرستان با مشكل عمدهاي برخورد كرديم. يك بار در يكي از شهرستانها كسي بروشورهاي كنسرت را به جاي بليت به مردم فروخته بود و مردم وقتي ميآمدند ميديدند كه كس ديگري جايشان نشسته است. من بارها و بارها در شهرستان با مشكلات زيادي روبهرو شدهام و الان هر چه فكر ميكنم ميبينم كنسرت برگزار كردن در شهرستان براي من كابوس است. خيلي سخت است، مگر اين كه بدانيم همه چيز حل است. ما هر كار كه ميكنيم مشكلاتي برايمان ايجاد ميكنند، از آدمهاي مختلف گرفته تا جاهاي مختلف. توقعات بيجا دارند. يك دفعه ميبيني كه ميآيند دو رديف صندلي جلو سالن ميچينند كه مقامات بيايند، به چه حقي اين كار را ميكنند؟ حال ما را ميگيرند و عصبانيمان ميكنند و از مردم خجالت ميكشيم. اگر كسي ميخواهد بيايد بايد قبلا به ما بگويد تا خودمان جا بدهيم.
از كارگاه آواز چه خبر استاد؟
بايد كارهايشان را گوش بدهم. الان تست خانمها را گوش كردهام و امتياز دادهام و براي بار دوم انتخاب كردهام و كارهاي آقايان هنوز تمام نشده، چون هر شب سه چهار ساعت كار ميبرد. بايد اين كارها را گوش بدهم و انتخاب كنم و بعد كه انتخاب كرديم تلفن بزنيم بيايند و ببينيم كه چه كساني از هر جهت به درد كار ما ميخورند.
برنامه بعديتان چيست؟
بايد ببينم چند نفر را انتخاب ميكنم و در چه حد و اندازهاي هستند. براي همه اينها يك برنامه نداريم. ممكن است يكي تازه شروع كرده باشد، و هنوز خراب نشده باشد، او تمرينات خاص خودش را دارد، يك عده در سن 25-24 سالگي هستند و چيزهايي دارند، برنامه آنها هم فرق ميكند، عدهاي هم به35-34 سالگي رسيدهاند، آنها هم برنامهشان فرق دارد. چند نوع كار است. يك نوع كار نيست. اين كار زمان ميبرد.
از كساني كه تا به حال كارهايشان را گوش دادهايد خواننده اسمي در ميآيد؟
بله دو سه نفري هستند كه خوباند. از نظر صدا و توانايي و جراتي كه دارند، خوباند، اما بايد ديد كه اينها تا چه اندازه در راه ميمانند. تا دو نفر برايش دست زدند، نبايد كاسب كار شوند. كساني بودند كه صدايشان خوب بود، اما وسط كار به راه كسب درآمد رفتند. تلويزيون و راديو خودش خرابكن است. وقتي راديو وتلويزيون خوانندهاي را معرفي كرد، آن وقت مرد ميخواهد كه در مقابل وسوسهها بايستد.
استاد از شاگردان قبليتان خبري داريد؟
تعدادي از شاگردانم كه سالها پيش دوره عالي را پيش من گذراندهاند، الان خودشان آواز تدريس ميكنند و كارشان خوب است و تاثيرگذارند. آقايان جهاندار، كرامتي، شفيعي، نوربخش و ملكبابايي كسانياند كه دوره عالي را پيش من طي كردند و خوباند. البته اينها در نوار دادن و كنسرت دادن خيلي فعال نيستند، اما معلمان خيلي خوبي هستند.
اينها درست، اما هيچ كدام از شاگردان شما تا به حال شجريان نشدهاند.
ببينيد هيچ كس نميتواند جاي كسي ديگر را بگيرد. من جاي بنان را نگرفتم، جاي ظلي را نگرفتم، جاي تاج را نگرفتم، جاي طاهرزاده را نگرفتم، اما از همه اينها استفاده كردم و خودم شدم. هر كس خودش ميشود. هيچ كس نميتواند يكي ديگر بشود، حتي همايون هم نميتواند من بشود، همايون خودش ميشود. اينها بستگي دارد كه چقدر جرات كار داشته باشند، چقدر پيگير باشند، چقدر فعاليت كنند. شرايط براي هر كسي فرق ميكند. من در شرايطي قرار گرفته بودم، كه سر سخت با همه چيز مبارزه ميكردم تا به يك جايي رسيدم و شدم همين شجرياني كه ميبينيد. هر كس بايد خودش پيگير كار خودش باشد، تا بشود خودش. اينكه ميگويم هيچ كس نميتواند من بشود، نه اين كه من از بقيه بهترم. هر كسي بايد خودش بشود، ولي ميان جوانان آنهايي را كه من از صفر با آنها شروع ميكنم ميتوانم صددرصد تضمين كنم كه ميتوانند راهگشا باشند. همايون را از صفر شروع كردم، اما با هيچ كدام از شاگردانم از صفرشروع نكردم، آنها تا يك جايي آمده بودند، اما همايون از بچگي با من جلو آمده. الان هم بيشتر سراغ جوانان ميروم كه كمتر دست خورده شدهاند.
بحثي كه برخي در همين زمينه مطرح ميكنند، اين است كه آنها ميخواهند شجريان باشند، نه خودشان. ما نوارهاي زيادي ميشنويم كه به تقليد از شما خواندهاند. شايد اين باعث ميشود كه خودشان نشوند.
ببينيد من اول اين شجرياني كه الان هستم نبودم. چند روز ظلي بودم، چند وقت بنان بودم، چند وقت طاهرزاده بودم. هر چند وقت يك بار ميرفتم در يك خط كار. وقتي هم كه ميرفتم دو- سه سال كار ميكردم ميگفتند اين مثل ظلي ميخواند، مثل بنان ميخواند، مثل طاهرزاده ميخواند. همه اين راه را رفتم تا از وسط همه اينها خودم آمدم بيرون.
ولي از همه اينها گذشتيد، نمانديد !
من شيوهاي را كه كار ميكردم و با ظرايفش آشنا ميشدم، فورا يك شيوه ديگر انتخاب ميكردم، ديگران هم نبايد در يك شيوه بمانند، اما شيوهاي كه من به آن رسيدم، اگر مقايسه كنيم و درست قضاوت كنيم، مجموعه همه اين شيوههاست. از جمله بندي و تكنيك و حال و هواي همه اين شيوهها استفاده كردم و خودم هم رنگ ديگري به آن زدم تا شدم اين. الان خيلي سخت است كه يكي خواسته باشد آواز كار بكند و بي نياز از شجريان باشد، چون بهترينها را گرفته ام و او اين بهترينها را در اختيار ندارد. او بايد از صافي من بگذرد.
اما بايد بگذرد.
بله بايد بگذرد. بيايد كار من را مقايسه كند و تحقيق بكند و كارهاي ديگر را هم بررسي بكند و از همه بگيرد. كار من البته مجموعهاي است از همه كارها. من مجموعه دارم و به خاطر همين مجموعه است كه به سراغ من ميآيند و وقتي ميآيند به دام من ميافتند و مثل شجريان ميخوانند و خيلي دير و سخت ميتوانند از اين مجموعه بيرون بروند.
شما چندبار درباره اهميت شعر در موسيقي ايراني گفته ايد. درباره انتخاب شعرها به نظر ميرسد كه شما به چند شاعر محدود شدهايد و بيشتر از همه سعدي و حافظ. سعدي به خاطر اين كه ميانه چنداني با اطوار صوفيانه ندارد، با سليقه من هماهنگ است و فكر ميكنم سعدي با حال و هواي شما هم سازگارتر است، اما اين سوال به قوت خود باقي است كه استاد چرا به همين چند شاعر محدود ماندهاند. البته در ميان كارهايي كه با آقاي عيلزاده داريد چند شعر از هم از شعراي جديد مورد توجه قرار گرفته است، اين پرسش برايم مطرح است كه مثلا چرا استاد هيچ گاه سراغ فردوسي نرفتهاند، با اين كه همشهري هم هستند؟
بله همشهري هستيم و حق بزرگي هم برگردن زبان و فرهنگ ما دارد. ما وارث يك فرهنگ و هنريم، آن چيزي را كه من ارائه ميكنم ميراثي است كه به ما رسيده است و چگونگي ارتباط آواز با شعر هم جزو همين ميراث است. ما با مفاهيم شعر و غزل در آواز سروكار داريم. مفاهيم هم يا شكايت از معشوق و فلك و روزگار بوده يا تعريف معشوق كه آخرش باز به فراق و بي وفايي معشوق ميرسد. پس هنر يك نوع اعتراض است. سعدي اعتراض دارد. معشوق زميني را تعريف ميكند، به گونهاي كه ديگر بهتر از آن نميشد از معشوق حرف زد، اما درباره بيوفايي و دورياش هم ميگويد. اينها با آواز ما عجين شده است. قديميها هر چه ميخواندند بيشتر از سعدي ميخواندند ولي من بيشتر از همه از حافظ خواندهام و بعد از سعدي. مولانا غزلهاي آوازياش به سليقه من چندان هم سازگار نيست و بيشتر به درد تصنيف ميخورد.
اما فردوسي كه سوال كرديد. فردوسي هم شعر آوازي ندارد. در كار آواز بايد هر بيتي براي خودش جدا باشد. دوبيتي هم كه بشود، به اشكال بر ميخوريم. شعر فردوسي با شعر حافظ و سعدي فرق دارد و به كار آواز نميخورد. شما يك دفعه ميبينيد كه 10 بيت پشت سر هم به هم وابسته است. البته تابلوهايي دارد كه عاشقانه است و مناسب آواز، اما ما در دام سعدي و حافظ افتادهايم. اين دو شاعر همه را كشيدهاند در دام خودشان و مولانا هم در كار ريتميك در سالهاي اخير همه را دنبال خودش كشيده كه اسمش را گذاشتهاند عرفاني كه من نميدانم از كجا آمده است.
شايد موسيقي صوفيانه اصطلاح مناسبتري باشد.
بله، موسيقي صوفيانه خوب است. موسيقي در ذاتش عرفان و شناخت است، اينكه دف بيايد و ريتمش بالا و پايين بياد و بشود موسيقي عرفاني ما چنين چيزي نداريم. با يك دف و با سرتكان دادن موسيقي، عرفاني نميشود.
اشاره كرديد به اينكه موسيقي زبان اعتراض است و روي پيام شعر تاكيد كردهايد. در كارهاي خودتان هم آدم احساس ميكند كه هميشه متاثر از فضاي اجتماعي شعر انتخاب كرده ايد. مثلا در سالهاي دهه 60 و اوايل دهه 70 به رياكاري توجه داشتيد يا در همه اين سالها گله و شكايت يا به قول خودتان اعتراض در شعرهاي انتخابي شما نقش مهمي داشته است، اما برخي از منتقدان بعد از كنسرت اخير شما كه قبلا هم در اروپا اجرا شده بود، معتقدند بودند كه شما در سالهاي اخير به اين موضوع كمتر بها ميدهيد و شعرهايتان فاقد آن اعتراض است و آن رابطه قبلي را با جامعه برقرار نميكند؟
نبايد فقط يك كار را ديد بايد مجموعه را ارزيابي كرد. تلاش من اين است كه كارم از محيط اجتماعي تاثير گرفته باشد و آن را بازتاب دهد. درباره يك كنسرت هم بايد دليل و فلسفه كنسرت را در هم در نظر گرفت. اين كنسرت به مناسبت سال سعدي است. در ارزيابي بايد اين را مدنظر قرار داد. اين همه كنسرت را كه ما داشتيم و پر از اعتراض بود، نميبينند و يك كنسرت كه در آن چيزي نيست، ميگويند چند وقت است كه اين جوري است. اثر اجتماعي اين نيست كه فقط يك نوع كار تكرار شود. گاهي ميبيني زمانه نيازي دارد كه در كار بيان ميشود و گاهي همان نياز اگر تكرار شود، جذابيت خود را از دست ميدهد. گاهي يك شعر عاشقانه هم بازتاب نياز اجتماعي است و سخني اجتماعي محسوب ميشود. من به اين نكات توجه دارم و همواره سعي كردهام اين نكته را در كارهايم در نظر بگيرم.
گاهي اوقات آنقدر بين مردم تشتت و پراكندگي هست، كه خواستهشان روشن نيست.
بله. گاهي هم آنقدر ميبيني اين حرفها را زدهاي كه خودت هم ديگر كشش نداري آنها را تكرار كني و بايد بنشيني فكر كني كه چه كار بايد كرد.
شعرها را چگونه انتخاب ميكنيد؟
من وقت زيادي را براي انتخاب شعر ميگذارم. گاهي دو ماه ديوانها را ورق ميزنم اما شعري پيدا نميكنم. گاهي اوقات با خودم ميگويم كاش شاعر بودم و آن چيزي را كه ميخواستم خودم ميگفتم. ديوانها را ورق ميزنم، مثلا ميبينم دو بيت دارد كه من دوست دارم، اما بقيه بيتهايش چيز ديگري است.
نميشود از شاعران معاصر كمك گرفت.
من حافظ و سعدي خوانده ام و نميتوانم از سعدي و حافظ پايينتر بيايم، اگر هم بيايم نبايد فاصله زيادي داشته باشم.
پس مشكل تصنيف سازي هم مهم است؟
تصنيفسازيمان خيلي مشكل دارد. ترانهسرايي نيست كه ترانهاي را كه من خواسته باشم و جامعه امروز بپسندد، بتواند بسازد. ببينيد تصنيفسازي هر 30-20 سال همه چيزش عوض ميشود. ما الان آهنگسازيمان خوب است، اما تصنيفسازيمان عقب مانده. الان جامعه چيز ديگري ميخواهد و بايد در همين حد حرفهايي زد براي امروز و اين را بايد ترانهسرايان بگويند.
در هفتههاي اخير بحثي راه افتاده درباره بازسازي گروههاي قديمي مثل شيدا و چاووش و كنار هم قرارگرفتن استادان بزرگ موسيقي و زنده كردن اتفاقات خوب موسيقي سالهاي پيش. در واقع برخي فكر ميكنند كه اگر شما و لطفي و مشكاتيان دوباره دور هم جمع شويد، اتفاق خيلي خوبي در حوزه موسيقي اصيل ميافتد.
نه، هيچ اتفاق بزرگي رخ نخواهد داد. اتفاق بزرگ اين گروهها همانهايي بوده كه قبلا افتاده. اگر فكر ميكنيم اتفاقهايي كه آن دوره افتاد الان هم تكرار خواهد شد، محال است.
چرا؟
براي اينكه زمان گذشته است و همه چيز با آن دوره فرق كرده است. توقعات فرق كرده است. ارتباطات فرق كرده است. آن دوره تمام شده است. زماني چند آدم كنار هم بودند و كاري خلق كردند، اگر فكر كنيم الان دور هم جمع شوند، اتفاقي ميافتد، ديگر آن اتفاق نميافتد. آن كارها براي خودش يك تاريخ است، تاريخ زمان خودش است. حالا تاريخ زمان خودش بايد اتفاق بيفتد.
يكي از مسائل اين كنسرت ماجراي بليت بود.
خيلي ناراحتيم كه مردم براي تهيه بليت دچار مشكل ميشوند. كوشش ميكنيم، تا راههاي مختلفي پيدا كنيم كه مردم براي تهيه بليت مشكل پيدا نكنند، اما باز هم مشكلاتي پيش ميآيد، چون اشتياق زياد است و ما نميتوانيم پاسخگو باشيم. سالنهاي ما گنجايش محدودي دارد و پاي هر بليت 10 نفر ايستاده است. ما بررسي كرديم و ديديم كه عرضه بليت از طريق سايت از همه راههاي ديگر بهتر است، هم مطمئن است و هم مردم راحت تر ميتوانند بليت تهيه كنند، اما باز هم مشكلاتي پيش آمد. سايت چندين بار مشكل پيدا كرد و بچههاي ما رفتند درست كردند تا اينكه بانك گفت كه همه چيز آماده است، اما باز هم تا عرضه بليت شروع شد، نتوانست جوابگو باشد و زماني اين اتفاق افتاد كه براي ما شمارش معكوس شروع شده بود و زمان نداشتيم. تصميم گرفتيم كه چهار شعبه بانك را اعلام كنيم كه مردم با همان كارتهايي كه داشتند بيايند و بليت بگيرند كه تقريبا اين كار انجام شد، ولي اين كار با مشكل همراه بود. سعي ميكنيم در دفعات بعد اين مشكلات كمتر شود.
بخشي از مشكل به خاطر ميزان مراجعه كننده به سايت است كه كشش لازم را ندارد و بايد تقويت شود.
بله، شما در كشورهاي ديگر ميتوانيد برويد در سايت حتي نقشه سالن را هم ببينيد و صندلي خود را انتخاب كنيد و پولتان را بپردازيد و بليت تهيه كنيد، اما اينجا هنوز اين سيستم كامل نيست، با آن مقدارش هم كه هست، آشنايي نيست. بخشي از اين مشكلات به خاطرعدم آشنايي با اين سيستمهاست، يك بخش هم به خاطر اين است كه اين سيستمها هم نميتواند جوابگوي همه مشتاقان باشد، اما مردم مطمئن باشند كه ما كوشش خودمان را ميكنيم كه چنين مشكلاتي نباشد، بليت آسانتر و متعادلتر به دست مردم برسد و يك نفر نتواند بيايد و تعداد زيادي بليت رزو بكند. دوست داريم به جاي اينكه يك نفر پنج شب كنسرت بيايد، پنج نفر بيايد. اميدواريم كه بتوانيم به گونهاي برنامهريزي كنيم كه تعداد بيشتري بليت باشد و مردم راحتتر دسترسي داشته باشند و جلو بازار سياه را بگيريم، اما گاهي نميتوانيم. قانوني نداريم كه بتوانيم جلوي كسي را كه بليتي خريده و آن را به كسي ديگر به قيمت بالاتر ميفروشد بگيريم. اين كار زشت است، اما قانوني نداريم كه جلوي اين كار را بگيريم. اين چيزها هست و ما هم نميتوانيم جلوي اين كار را بگيريم. دفعه قبل كسي در سايت اعلام كرده بود كه من بليت كنسرت را دارم و 150 هزار تومان ميفروشم، گفتيم جلويش را بگيريم، اما ديديم كه قانوني نميتوانيم جلويش را بگيريم.
براي يكي دو بليت نميشود جلويش را گرفت، اما اگر تعداد زياد باشد كه ميشود!
ما به گونهاي برنامهريزي ميكنيم كه يك نفر نتواند بيش از سه تا بليت بگيرد. ما به هر نفر بيشتر از سه بليت نميدهيم. اما ممكن است كسي راهي پيدا كند كه بتواند تعداد بيشتري بليت بگيرد و سيستم ما متوجه نشود. كاري نميتوانيم بكنيم.
اما ماجراي امسال فروش بليت موجب ناراحتيهايي شده بود و برخي در سايتها و وبلاگها هم به آن اشاره كرده بودند، اگرچه برخي كه موفق شده بودند كنسرت را ببينند، حال و هوايشان عوض شده بود و سختيها را تقريبا فراموش كرده بودند !
بله ما هم از اين موضوع خيلي ناراحتيم و نهايت كوششمان را ميكنيم كه چنين مشكلهايي نباشد. بچههاي ما يك هفته تمام خواب نداشتند به خاطر اين موضوع، گاهي شبي يك ساعت ميخوابيدند. نگران بودند كه براي مردم مشكل پيش بيايد. تا جايي كه بتوانيم كار را به گونهاي پيش ميبريم كه مردم راحتتر باشند. ما فكر ميكنيم، از متخصصان مختلف نظرخواهي ميكنيم، سعي ميكنيم از شيوههاي مختلف استفاده كنيم تا كار بهتر شود.
-
الهه هم رفت
سلام دوستان عزیزم. درگذشت خانم الهه را به تمام دوستدارانش، خانواده اش و تمام جامعه هنری تسلیت عرض می کنم. امروز در تشییع جنازه بانو الهه بود.. هنرمندان زیادی در مراسم بودند از جمله: ناصر ملک مطیعی، پوری بنایی، ایرن، نصرت الله وحدت، اکبر گلپایگانی، همایون خرم، جواد لشکری، امیر رسایی، بهشته، امین الله رشیدی، فروزنده و و و و ......خدایا دیگر هیچ هنرمندی را از ما نگیر.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
استاد شهیدی از جمله هنرمندانی است که در عرصه خوانندگی و نوازندگی فعالیت داشته است
استاد عبدالوهاب شهيدی فرزند مرحوم حسن صدرالاسلام متولد 1301 در بخش ميمه اصفهان در خانواده ای روحانی به دنيا آمد، تحصيلات ابتدايي را در ميمه و بقيه را در تهران به پايان رساند. در سال 1318 به خدمت آموزش و پرورش به سمت آموزگاری درآمد و در سال 1320 به سربازي مي رود. پس از پايان خدمت سربازی رسما به عنوان افزارمند در ارتش استخدام می شود. شهيدی كار هنری را در سال 1322 در گروهي كه عنوان هنر دوستان را داشت شركت كرده و مدت سه سال تابلو موزيكال مولانا، ديد موسي يك شباني را براه و گل و بلبل از اشعار حافظ را اجرا و به روی پرده آورد و در كلاس جامعه باربد كه زير نظر استاد اسماعيل مهرتاش اداره می شد به فرا گرفتن سنتور و عود و آموختن آواز اشتغال داشت و در حال حاضر ساز تخصصي او عود (بربط) است.
عبدالوهاب شهيدی در سال 1339 در راديو با برنامه گل ها فعاليت و همكاري خود را شروع كرد و تا سال 1357 در بسياری از اين برنامه ها شركت جسته و در طول اين مدت آثار بزرگي از خود بر جای گذاشت و شهيدی تاكنون هفت صفحه 33 دور از ساز سلوی خود پر كرده و برای شناساندن و آشنايي موسيقي اصيل و سنتي ايران سفرهايي به فرانسه، انگلستان، آمريكا، آلمان، افغانستان كرده و برنامه ای نيز در بزرگداشت مولانا جلال الدين در تركيه بر مزار وی اجرا كرده بود كه با شور و حالي خاص همراه بوده است.
عبدالوهاب شهيدی، احترام فوق العاده ای برای استاد آواز و ساز خود، اسماعيل مهرتاش قائل است و پس از آن به اساتيدي چون: مرتضي محجوبي، مهدی خالدی، حبيب الله بديعي، علي تجويدی، پرويز ياحقي، حسين تهراني، رضا ورزنده، فرامرز پايور، اصغربهاري، حسن كسايي، حسن ناهيد و جليل شهناز عشق مي ورزد. از ميان آهنگ هايي كه تاكنون خوانده، بيشتر از همه به ترانه محلي آن نگاه گرم تو كه تنظيم آن از استاد فرامرز پايور و شعر آن از هما ميرافشار است علاقه دارد.
استاد عبدالوهاب شهیدی به همراه استادان اکبر گلپایگانی و حسین قوامی تنها خوانندگانی هستند که در همه سلسله برنامه های گل ها از جمله گل های جاویدان، برگ سبز، گل های رنگارنگ، یک شاخه گل، گل های تازه و موسیقی ایرانی شرکت داشته است. استاد عبدالوهاب شهیدی جزء اولین خوانندگان برنامه گل ها بوده است که به همراهی استادان گلپا، بنان و قوامی برنامه گل های جاویدان را با همکاری برترین نوازندگان آن دوران اجرا می کرده اند. استاد شهیدی چندین بار هم در برنامه های جشن هنر شیراز شرکت کرده و در این برنامه ها اجراهایی ناب با همکاری استادان جلیل شهناز، فرامرز پایور، اصغر بهاری، حسین تهرانی، رحمت الله بدیعی، حسن ناهید و محمد اسماعیلی و... به یادگار گذاشته است. استاد شهیدی در اجرای آوازها و ترانه های محلی بختیاری نبوغ ویژه ای داشته است و این آواز در اجراهای ایشان به وفور یافت می شود.
استاد شهیدی از جمله هنرمندانی است که در عرصه خوانندگی و نوازندگی فعالیت داشته است. علاوه بر آواز دلنشین و جذاب ایشان، نوای عود ایشان که در اغلب آوازهای او همراه است بسیار جالب و دلنشین است. این هنرمند ارجمند و استاد فرزانه امروز در آمریکا زندگی می کند. از خداوند منان برای ایشان طول عمر با عزت و همراه با سلامت خواهانیم.
-
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اهمیت صدای خانم الهه در رسا بودن و شفافیت صدایشان بود
بهار غلامحسینی، مشهور به الهه، خواننده قدیمی موسیقی سنتی ایرانی در سن هفتاد و یک سالگی در تهران درگذشت. خانم الهه که در ساعات اولیه بامداد چهارشنبه گذشته درگذشت، از حدود یک ماه پیش در بیمارستان پارسیان تهران بستری بود. وی از شاگردان عبدالله دوامی، استاد بزرگ ردیف موسیقی ایران و غلامحسین بنان، از خوانندگان نامدار موسیقی سنتی ایران بود و در حدود 27 سالگی صدای او مورد توجه داوود پیرنیا، تهیه کننده برنامه گلها در رادیو ایران قرار گرفت که برنامه اصلی موسیقی در رادیو به شمار می رفت و خاص موسیقی سنتی بود. آقای پیرنیا از همایون خرم، یکی از آهنگسازان برجسته برنامه گلها می خواهد که آهنگی بسازد تا با صدای الهه از رادیو پخش شود که بدین ترتیب، خانم الهه با ترانه معروف رسوای زمانه که شعر آن را بهادر یگانه سروده بود به رادیو راه یافت و به مدت پانزده سال از خوانندگان اصلی برنامه گلها بود.
بسیاری از ترانه هایی که با صدای الهه خوانده شده از ساخته های همایون خرمند. از جمله مشهورترین اجراهای خانم الهه، خواندن ترانه از خون جوانان وطن لاله دمیده، ساخته و سروده عارف قزوینی بود که روح الله خالقی آن را برای ارکستر بزرگ تنظیم کرد و با صدای الهه به اجرا درآورد.
در سال های بعد خانم الهه ترانه هایی نیز در قالب پاپ اجرا کرد اما عمدتا به عنوان خواننده سنتی مطرح بود.
با وقوع انقلاب در ایران که پخش برنامه گلها متوقف و خوانندگی زنان ممنوع شد، الهه به خارج مهاجرت کرد و همچون بسیاری دیگر از ایرانیان در کالیفرنیا اقامت گزید. الهه سه ماه پیش از مرگ در حالی که بیماری اش پیشرفت کرده بود به کشورش بازگشت. منبع
گفتگو با محمود خوشنام درباره الهه، خواننده فقيد رسوای زمانه
آقای خوشنام! اهمیت خانم الهه برای مخاطبان موسیقی امروز در چیست؟
اهمیت صدای خانم الهه در وهله اول در رسابودن و شفافیت صدایشان بود. صدای بسیار بسیار شفافی داشت که متأسفانه با از دست دادنش، جامعه موسیقی ایران یکی از این صداهای خوب را از دست داد. بماند البته که پس از انقلاب ما صداهای شفاف دیگری را هم به شکلهای مختلف از دست دادیم.
ولی مسأله مهمتری که من میتوانم به شما بگویم، این است که در موسیقی سنتی ایران صداها به دو بخش تقسیم میشوند: آوازخوانان و تصنیفخوانان. اینها هیچکدام در گذشته همدیگر را قبول نداشتند. به خصوص آوازخوانان کار تصنیفخوانی را کار عبث، ضعیف و مبتذلی میدانستند. ولی بعدها معلوم شد که تصنیفخوانی هم چم وخم کار خودش را دارد و اگر درست اجرا بشود، دارای ارزشهایی کمتر از آوازخوانی نخواهد بود. خوانندهها هم به همین دو دسته تقسیم میشدند؛ همانطور که گفتم. خانم الهه از نادر خوانندگانی بود که در هر دو زمینه و در هر دو حیطه توانایی و قدرت داشت. ما اگر بخواهیم نمونهای دیگر در این مورد ذکر کنیم، یکی قمرالملوک وزیری است و دیگری دلکش، که هر دو در هر دو حیطهی آوازخوانی و تصنیفخوانی واقعاً جلوهگری میکردند. خانم الهه هم از این دسته بود. یعنی واقعا وقتی شما در برنامه «گلها» آوازش را میشنیدید، هیچ از آوازخوانان حرفهای درجه یک، کم نمیآورد.
خانم الهه هیچ وقت در موسیقی ستاره بود یا به قول فرنگیها «Celebrity» بود؟
راستش چون آن زمان، سالهای ۳۰ و ۴۰، دوره شکوفایی موسیقی سنتی در ایران بود و همه اینها، نوآورانه کار میکردند و همه با همدیگر و همزمان با هم روی صحنه میآمدند، ستاره شدن کمی کار مشکلی بود. رقابتها بسیار متراکم و پیچیده بود و هرکس میکوشید سهم بیشتری برای خودش داشته باشد. من نمیتوانم بهعنوان یک ستاره از او یاد بکنم، برای این که همزمان با او خوانندگان دیگری هم بودند که شهرت بیشتری هم داشتند، مثل دلکش، مرضیه و حتی شاید در جهت دیگری مثل پوران شاپوری و غیره. ولی اهمیت خانم الهه بیشتر این بود که بخشی از کارش را در یک موسیقی جدیتری صرف میکرد که ما به آن موسیقی فاخر گلها میگوییم که الان جایش واقعاً در مجموعه موسیقی ایران خالیست.
وقتی در مورد موسیقی گلها حرف میزنیم، چه ویژگیهایی مدنظرمان هست؟ شما میگویید موسیقی از نوع گلها میشود مشخصاتش را هم بگویید؟
من از موسیقی فاخر گلها گفتم.
بله دقیقاً.
فاخر به این معنا که هم ریشه در اصالتها داشت و هم در عین حال نشانههایی از نوآوری در آن دیده میشد. اگر تنها به صورت اصیل اجرا میشد، برمیگشت به موسیقی دوره قاجاری که البته اصالت داشت؛ اما تنوع، شادابی و طراوات نداشت. در گلها در واقع با حفظ اصالت یک مقدار طراوات و شادابی تزریق شد به موسیقی ایران. از طریق سازآرایی، ارکستراسیونهای بزرگ، از طریق ارکستر بزرگ و اصلا ایجاد کردن ارکستر بزرگ و تنوعی که در ترانهها و شعرهایی که روی آن آهنگ گذاشته میشد یا غزلیاتی که برای آواز انتخاب میشد، همه اینها مجموعهای از ویژگیهایی را به وجود میآوردند که برنامهی گلها را از برنامههای دیگر موسیقی رادیو متمایز میکرد.
خاطرتان هست که کار خانم الهه در برنامهی «گلها» چطور بود؟
بله! اتفاقاً دربارهی این موضوع وقتی چندی پیش من با آقای مهندس همایون خرم صحبت میکردم؛ آهنگسازی که خانم الهه با او خیلی نزدیک کار میکرد. ایشان میگفت که در واقع اولین آهنگی را که در گلها اجرا کرده است، با صدای الهه بوده و آقای داود پیرنیا مدیر برنامه گلها از صدای الهه خوشش آمده بود و آن را گذاشته بود برای اجرای آهنگی که واقعا درجه یک باشد از نظر او و بعد به خرم پیشنهاد میکند که یک آهنگی بساز که ما با صدای الهه بتوانیم آن را اجرا کنیم. نتیجه این توصیه و پیشنهاد ترانهای است با عنوان رسوای زمانه که یکی از بهترین کارهای گلهایی خانم الهه است.
شعری از آقای بهادر یگانه. این آهنگ در مخالف سهگاه ساخته شده و بسیار از نظر آهنگ دلنشین و با چفت و بست، محکم و دقیق و در عین حال با حالت تغزلی شاعرانه، بسیار بسیار دلانگیز است.
میفرمایید که آقای پیرنیا از صدای الهه خوشش آمده بود و گفته بود که ترانهای باشد یا آوازی باشد که با صدای الهه همخوانی داشته باشد. ويژگی صدای الهه چه بود؟
از ويژگیاش گفتم. شفاف بود و رسا که رسابودن با شفاف بودن، کمی هم متفاوت است. یعنی صدا ممکن است رسا باشد، ولی شفاف نباشد؛ تیرگی در آن باشد. ولی صدای خانم الهه هم رسا بود و هم شفاف، و بعد هم یک شیرینی و ملاحتی توی اجرای به خصوص تصنیفها به کار میبرد که صدا را دلانگیزتر از آن چه که بود، میکرد.
در میان نسل علاقهمند به این نوع موسیقی، کدام آهنگ او بیشتر گل کرد؟
جدا از رسوای زمانه یک ترانه بسیار دلانگیز دیگری نیز خانم الهه دارد با عنوان سرگشته که بازهم آهنگش از مهندس همایون خرم است. ولی بخشی از جذابیت خودش را از شعری گرفته که پیوند خورده است با آهنگ آقای خرم؛ و آن شعری است از آقای هوشنگ ابتهاج که مطابق همه شعرهایی که ایشان میسراید، بسیار جنبه نمادین دارد و بسیار بسیار دلانگیز است. من باید به خصوص از یک زمینه دیگری که هردومان فراموش کردیم دربارهاش صحبت کنیم، (حرف بزنم و آن) ترانه حماسی و انقلابی است که خانم الهه خوانده و آن ترانهای است از عارف قزوینی با عنوان از خون جوانان وطن لاله دمیده.
خانم الهه هم این ترانه را دوباره خواندند؟
بله، بله! این آهنگ از عارف قزوینی است. ولی در دورهی گلها همین ارکستر بزرگ گلها، زمانی که آقای روحالله خالقی سرپرستی ارکستر را بهعهده داشت، این آهنگ را برای ارکستر بزرگ تنظیم کرد و با صدای الهه پخش شد.
به مناسبت خاصی این ترانه را خواندند؟
دقیقا نمیدانم. احتمالا شاید در سالگرد انقلاب مشروطه بود یا زمانی که از عارف صحبتی به میان آمده. ولی بعد در برنامه گلها بارها این اجرا تکرار شد. برای این که بسیار جذاب تنظیم شده بود؛ سازآرایی بسیار دلانگیزی داشت. یعنی در واقع خود عارف این را فقط با یک سهتار مختصر و خشک و خالی مینواخت و میخواند. ولی آقای خالقی برای آن یک ارکستر بزرگ 60-50 نفره تنظیم کرد و طبیعی است که بر جذابیتش بسیار افزود.
ولی امضای خانم الهه رسوای زمانه است!
رسوای زمانه هست؛ ولی یک ترانه دیگری دارد با عنوان آمد، اما در نگاهش آن نوازشها نبود. این آهنگ هم، اگر اشتباه نکنم، از مهندس همایون خرم است که بر روی غزلی از ابوالحسن ورزی نشسته و بسیار بسیار پیوند دلانگیز و جذابی از کار درآمده. یک شعر دیگری هست با عنوان باز آمد که این هم ترانه قشنگی است. حالا که همه این حرفها را زدیم، یک نکته هم دربارهی بعضی ترانههای ارمنی بگویم که باب شده بود در آن زمان در ارکستر گلها. مرحوم جواد معروفی نسخه (ورسیون) فارسی آهنگهای ارمنی را درست کرده بود.
یعنی موسیقی، موسیقی ارمنی بود ولی با سازهای ایرانی؟
بله، بله. اصل آهنگ ارمنی بود؛ ولی بسیار دلنشین و از نظر ملودی خیلی شبیه به آهنگ های ایرانی.
نمونههایش را میشود مثال بزنید؟
مثلا از جمله ترانهای با عنون دلم را بیخبر میبری که شعرش را جمشید ارجمند ساخته و برای آهنگ ارمنی گذاشته و آقای معروفی آن را تنظیم کرده برای ارکستر بزرگ و اصل آهنگش هم، اگر اشتباه نکنم، از آهنگسازی ارمنی بهنام جانبازیان است.
خانم الهه هم از این کارها اجرا کردهاند...
بله خانم الهه خواندند.
همین را خانم الهه خواندند؟
بله. این آهنگ را بهاضافهی یکی دو آهنگ دیگر. من حاضر به ذهن نیستم و الان نامهایش در نظرم نیست. شاید 4-3 تا از این آهنگهای ارمنی بود.
البته نه اینکه اینها را بهعنوان موسیقی ایرانی پخش بکنند، بهعنوان موسیقی کشورهای همجوار که شباهتهایی با موسیقی ایران دارد، پخش میشدند و این هم کار بسیار جالبی بود و اگر واقعا ادامه پیدا میکرد، یک نوع شناسایی بیشتری از موسیقی کشورهای همسایه هم به دست میداد.
-
الهه به افسانه ها پیوست
فرید دهدزی: با این همه درد و اندوه چه می توان کرد؟ زمان را می شماریم؛ روز را و هنوز را. مرگ خویش را به انتظار نشسته ایم. اما در این انتظار که روزان و شبان در پی هم روند، به جای مرگ خویش، مرگ عزیزان را به نظاره نشسته ایم. چه بسا که شام آخر خویش را به صور بگرییم. اما چه سود که به تعبیر بامداد: نام ات سپیده دمی ست که بر پیشانی آسمان می گذرد/متبرک باد نام تو/و ما هم چنان دوره می کنیم/شب را و روز را/هنوز را ... چنان زخم ها و دردهای زندگی، آدمی را در می شکند که دیگر مجالی هم برای آه، ناه و ناله نیست. بقول هدایت: در زندگی زخم های هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی گفت، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند.
| «آوای تنهایی» با صدای الهه، آهنگ فریدون شهبازیان، شعر تورج نگهبان، ارکستر رادیو و تلویزیون
چنان غمین بودم که کوچه پس کوچه های ولنجک را به اشتباه می رفتم و مانند نابینایان به در و دیوار می خوردم. مانند همیشه زخم ها یکی پس از دیگری من را دوره می کردند.
به خود نبودم، فقط متوجه می شدم که گذریان من را به تعجب می نگرند. ضبطی در گوش بود که ندایی مرگ عزیزی را نشانه می داد. غروب، غروب سخت غمینی بود. هیچ غروبی بدین غمینی ندیده بودم. ندایی آمد که عزیزی رفت.
| آهنگ کعبه دلها، با صدای الهه، آهنگ حبیب الله بدیعی و شعر بیژن ترقی
| آهنگ مرا ببوس (مجید وفادار) با صدای الهه
یکی از برنامه های گل های رنگارنگ که تازه یافته بودم و از قضا همان روز چندین نفر از این میراث فرهنگی بهره مند شده بودند را گوش می دادم که در آن اثری از علی نقی وزیری به نام کاروان در دشتی و شعری از سعدی، توسط جواد معروفی برای ارکستر گلها تنظیم شده بود. اثری جاودانه و فاخر که گوشه گوشه آن، سیراب گر تشنگان است. به عنوان نمونه بخش های ابتدایی اثر قطعه ای برای ارکستر و فلوت (به احتمال فلوت سحرانگیز سیروس حدادی)، است که فضای بسیار تأثیرگذاری در مخاطب ایجاد می کند. از تنظیم و ارکستراسیون جواد معروفی بگذریم، آواز اثر چنان حزن انگیز است که هر لحظه در مخاطب فکر عزیزان دست رفته فوران می کند؛ گویی مرگ و نزاع عزیزی را به نظاره نشسته ای. هر چه هست سراب، خس، خاشاک و عدم:
ای ساربان آهســته ران، کــــارام جان من می رود
وان دل که با خود داشتــم، با دل ستــانم مــی رود
من مانده ام مهجــــــــــور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشــــــی دور از او، در استخوانم می رود
محــــــــــــمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشــــــــق آن سرو روان، گــــــوی روانم می رود
در رفتن جان از بدن، گــــــــویند هر نوعــی ســــخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
همه می دانیم که وزیری دارای نظریه ای در شعرشناسی و تناسب آن با موسیقی است. وی معتقد بود، آوازخوان نباید تنها به ارائه خشک و خالی آواز قناعت کند، بلکه باید متناسب با بار معناشناختی جملات، بار محتوایی جملات و کلمات را ادا کند. در نظر وی، هیچ بد نبود که کلمات متناسب و متعادل با مفهوم، معنا و فضا از سویی و نیز هجا و واج شعری از سوی دیگر، در فرآیند آهنگ سازی و هماهنگی شعر و موسیقی، توسط آواز خوان بسط یابند. همچنین به عقیده وی، یک خواننده باید صدایی متنوع و منعطف داشته باشد، تا معانی متنوع شعری به خوبی بیان شود. اوج این نظریه پردازی را در همین اثر می توان دید. جالب است که خوانش این اثر به اشاره و تأیید خود استاد وزیری در برنامه گل ها اجرا شد (که آن هم شرح مفصلی دارد). آواز این اثر را الهه آواز ایران می خواند. به جرأت این آواز یکی از بینظیرترین آثار آوازی، تاریخ آواز ایران است. در این اثر خواننده با تمامی ابزار تکنیکی خود به بیان معنای دقیق، فحوا و محتوای شعر پرداخته و دقیقا اندیشه آهنگ ساز و شاعر را به نمایش می گذارد؛ رفتن کارام جان، در رفتن جان از بدن و ... را.
شاید غیر قابل تصور باشد، اما معلم گرامی محسن قانع بصیری و شاهین فرهت عزیز تصریح خواهند کرد که شنیدن چندباره اثر همزمان با مرگ الهه بود.
همین چند ماه پیش بود که در باغی در کرج برای بار نخست به دیدن الهه آواز ایران رفتم. از وی خواستار گفت وگویی شدم که ایشان بنده را به زمانی مناسب ارجاع دادند. چه تاسف انگیز وقتی قول در اختیار نهادن اثری خاص/خصوصی به همراهی ساز استاد شهناز را دادم، عهدی که هیچ وقت متحقق نشد و شاید تا ابد از این عدم عهد رنج دیده باشم. دیدار مجدد همین چند روز پیش در بیمارستان پارسیان از پشت شیشه محافظتی بیمار صورت گرفت که کاش صورت نمی گرفت. با این حال آرامش حاکی از مرگی در چهره ایشان دیدم که حال که می نگرم یادآور این شعر دکتر مهدی حمیدی شیرازی است:
شنیــــدم چون آن قوی زیبــا بمیــرد
فریبنــــــــده زاد و فریــــــــــبا بمیــرد
شب مرگ، تنها نشیند به موجــی
رود گوشه ای دور و تنـــــــــها بمیرد
گروهی برآنند کاین مــــــــــرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آن جــــــــــا بمیرد
چو روزی ز آغــــــــــــــوش دریا برآمد
شبــــــــــی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغــــــــــوش واکن
که می خواهد این قوی زیبــــــا بمیرد
این دیدار بوی رفتن را می داد. گویی مرگ را به موطنش وانهاده بود. زیرا که به زعم شاملو می دانست چراغش در این خانه می سوزد.
شاید این درد مشترک همواره همراه ما باشد. در میان درد و غم ها در گوشه ای صدایی است که همواره همراه و مرحم ما و غم های ما باشد. الهه صدایی بود که همواره مرحم غم هایم بود. همواره صدای وی با من بود. روزی نبود که صدای وی را گوش ندهم؛ صدای وی در عمق جانم ریشه دوانده بود.
مریضی وی چنان بود که خود مرگ خویش را قریب می دانست. به همین خاطر آخرین سال زندگی خویش را به وطنش وانهاد، چراکه می دانست چراغ وی در این کاشانه می سوزد.
هیچ فراموش نمی کنم، زمانی را که از استاد جلیل شهناز (که خدایا به سلامت دارش) درباره بهترین آثار نواخته شده توسط ایشان پرسیدم. پرسیدم اگر بخواهید چند کار خود را به عنوان کار برگزیده خود معرفی کنید، کدام آثار را معرفی می کنید.
ایشان در پاسخ گفتند: معمول برنامه گل های رنگارنگ چنین بود که نخست ارکستر و ارکستراسیون بود، پس از آن سولیست ها متناسب با کوک ارکستر به نوازندگی می پرداختند. روزی یکی از آهن گهای مرتضی خان محجوبی که جالب است آخرین سلوهای ایشان هم بود، در ابتدای برنامه آمده بود و در ادامه یکی از آهنگیشان توسط احتمالا آقای معروفی تنظیم و توسط ارکستر اجرا شد. سولیست-ها مانند من و جناب ورزنده و .. یا نمونه ضبط شده را می شنیدند، یا برخی موقع در استودیو گلها می ماند. من یکبار در استودیو نشسته بودم و آهنگ محجوبی را با شعری از رهی معیری می شنیدیم.
از آثار ناب و نایابی که کمی مهجور بود. بعد آقا شهناز با صدای زیبایشان این را زمزه کردند.
ایشان در پایان گفتند، بیش از هر چیز صدای زیبای الهه من را تحت تأثیر قرار داد، تا جایی ک من اشک بر دیدیگانم جای شد (جالب بود آقای شهناز همان زمان اشک بر دیدگانشان جمع شده بود بغض داشتند). وقتی این اثر را شیدم اصلا خود ساز به خودی خود کوک شد.
از آثار ناب و نایابی که کمی مهجور بود. بعد آقا شهناز با صدای زیبایشان این آهنگ را زمزه کردند:
آه سردم اشک دردم
مجنونی چو آهی وحشی، صحراگردم
تا به نگاهت دیده گشودم
لعل و سوزد شمع وجودم
رفتی بردی و جان دلم را
ای به فدایت بود و نبودم
بیا و بنشین
تا یک دم می نوشم از آن دو لب نوشین
...
مجنون شد به کعبه دل ها ره پیدا کن
تا به نگاهت دیده گشودم
لرزد و سوزد شمع وجودم
رفتی بردی جان و دلم را
ای به فدایت بود و نبودم
بیا و بنشین
تا یک دم می نوشم از آن دو لب نوشین
همچنین استاد شهناز تعریف می کردند که روزی خانم الهه از وی خواستند، اثری را به یادگار و به طور خصوصی ضبط کنیم. بهرحال وی با اجازه از مسئولان رادیو توانستند، در یکی از استودیوهای گل ها [شماره 4] برنامه ای را با بنده ضبط کنند. ایشان در آن شب چنان آوازی در دستگاه سه گاه خواندند که من چندان فکر نمی-کردم که ایشان این قدر آوازی قدر داشته باشند خواندند و چه آوازی.
جالب است که پس از این آواز، خانم الهه تصنیف رسوای زمان / شمع و پروانه (همایون خرم) را خواندند.
یادش بخیر زمانی را که برای اولین بار خانم الهه را دیدم و درباره سرنوشت اثر پرسیدم که ایشان گفتند، در دیدار بعدی حتماً این اثر را را بیاورید! دردا و دریغا که این دیدار هرگز میسر نشد.
بانو قمرالملوک وزیری با وجود این که به صراحت درباره آوازخوانان نظری را اعلام نمی کرد، اما همواره صدای الهه را می ستود (به نقل از دختر خوانده الهه)؛ اواخر حیات خود نتوانستند حظ خویش را از صدای الهه کتمان کنند و به پیرامونیان خویش می گفتند، این خانم چیز دیگری است. حتی در گفت وگوی رادیویی که با خانم قمر در رادیو ملی صورت گرفت، با وجود لکنت در گفتار (به واسطه بیماری) با زبان الکن خود هنر خانم الهه را تأیید کردند.
حتی خانم الهه در این برنامه سخن کوتاهی می کنند و با درخواستی از مرحوم تجویدی، به ارائه برنامه می پردازند.
صدای الهه را همواره نقطه تقارن صدای قوامی در بین زنان می پنداشتند؛ نزدیک-ترین صدای زن به صدای قوامی را صدای الهه می دانستند. تا جایی که این دو را زوج موسیقی در رادیو می خواندند. اما به مرور امتیازات و مؤلفه هایی در صدای الهه دیده شد که صدای وی نسبت به تمامی مردان و زنان خواننده متمایز می شد.
مرحوم قوامی در گفت وگویی خواندن برخی از آثاری را که یا به صورت دوئت (دوخوانی) و یا پس از وی در اختیار الهه گذاشته شد یک افتخار و حسن اتفاق و الهه را نزدیک ترین فرد به صدای خود می دانست.
آهنگ جوانی (آهنگسازی حسین یاحقی، شعر نوب صفا) و سرگشته و دوئت دست به دستمالم نزن (آهنگ لری و تنظیم روح الهه خالقی) و بسیار همکاری هایی که در رادیو و برنامه گل ها صورت گرفت هم نشان از این نزدیکی این هنرمند بود.
یک دهان خواهم به پهنای فلک / تا بگویم وصف آن رشک ملک. سخن فراوان در وصف الهه آواز ایران می توان گفت. اما سخن گفتن درباره وی به فرصت دیگری وامی نهیم. شرح این هجران این خون جگر / این زمان بگذار تا وقت دگر. |
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يک روز آفتابی با پری زنگنه
مهدی جامی: پری زنگنه، خواننده معروف اپرا و ترانههای محلی ایران، ماه گذشته برای کنسرتی در شهر لاهه، يک دو شب مهمان ایرانیان مقیم هلند بود. او در یک سانحه اتوموبیل در دهه 1340 بینایی خود را از دست داد ولی فعالیتهای هنری خود را ادامه داد. گرچه در سال های پس از انقلاب، فعالیتهای او در ایران به کنسرتهایی ویژه بانوان محدود شد. در يک روز آفتابی در هتل محل اقامتش در لاهه با او گفتگو کردم. شب پيش سخت راضی شده بود که گفتگو کند. اما چند ساعتی که همراهش بوديم با دوستان زمانه احساس صميمت کرد و پذيرفت. شنيدن برای او مهم است. راه اصلی تماس او با آدم هاست. می خواست از ما بشنود و با ما حرف برند تا بتواند اعتماد کند. صبح که نشستيم برای ضبط گفتگو دوستانه بود. آرام و شمرده و سنجيده حرف می زد. با نوعی غرور دوست داشتنی که کاملا برازنده او و دستاوردهای بزرگ اوست.
بعد از گفتگو آمديم به محوطه باز روبروی هتل. آفتاب را خوب حس می کرد و سمت دريا را نشان مان داد و پرسيد اين طرف بايد دريا باشد. و بود.
من هيچگاه او را زنی نابينا نديده ام. زير آن عينک سياه چشمانی جهان بين تصور کرده ام. اما واقعيت جز اين است. او نمونه خوبی از يک روحيه مثبت و اميدوار و انسانی است که توانسته است بر فاجعه نابيناشدن اش غلبه کند. و همين او را برای من سخت عزيز و محترم می کند.
شما در حیطهای دارید کار میکنید که حیطهی خیلی شناختهشدهای در ایران نبود و سنتی نداشته است. نمیگویم شما تنها کسی بودید که در این خصوص کار کرده ولی شما در واقع میشود گفت که تنها کسی هستید که توانستید هنری را که سنتی نداشت وارد جامعهی سنتی ایران کنید. هنر نخبگان مثلا اروپارفته بود را با علائق مردم بپیوندید. بنابراین ارزش دارد از زبان کسی که چنین انتخابی کرده، یک چنین مسیر همواره نشدهای را رفته بشنویم که چگونه این مسیر را انتخاب کرده است.
خیلی خوشحالم که شما سوال و صحبتی را بهمیان آوردید که همیشه برای خودم هم سوال بود. نه تنها از نظر خودم، بلکه از دید جامعهی ایران که آیا واقف هستند به سبکی که من کار میکنم و حالا بنا به صحبت شما انتخاب کردهام، آیا واقعا میدانند این شیوهای را که من کار میکنم چگونه بوجود آمد، چگونه است. شما راجع به اپرای ایران فرمودید. اپرای ایران اپرایی نوپا و جوانی بوده و چندان ریشهای شاید بیش از ۶۰ سال یا ۵۰ سال نداشته است. البته اپرای ملی ما، میتوانم بگویم، تعزیه خوانیست که اصولا یعنی آواز خواندن، داستانی را تعریفکردن، حکایتی را گفتن با آهنگ که البته آن لازمهاش این است که آدم داستان اپرا را، تاسیس اپرا را بدانند که در قرون گذشته از کلیساها شروع شد. این تاریخ موسیقیست که در ایتالیا، مادر اپرا، شروع شده است. در ایران شاید بیش از ۶۰ـ ۵۰ سال قبل در محل هنرستان عالی موسیقی تهران دانشجویانی تحصیل کردند، هنرجویان و هنرمندانی در رشتهی آواز که صدایشان اپرایی بود و معلمینی هم در ایران بودند که تدریس میکردند و گروههایی نیز به اتریش و ایتالیا اعزام شدند. معروفترینشان خانم فرح عافیتپور بود، آقای حسین سرشار و خانم پری ثمر و دیگر خوانندگانی بودند که همه در اروپا خیلی خوش درخشیدند و البته اولین کسانی که در ایران اپرا خواندند و تحصیل کردند سرکار خانم فاخرهی صبا، خانم ئولین باغچهبان و خانم منیر وکیلی بودند که من افتخار شاگردی خانم ائولین باغچهبان را داشتم.
خانم ئولین باغچهبان همان خانمی هستند که ما صفحه و سی.دی رنگینکمان را از ایشان شنیدیم؟
بله. ایشان همسر آقای ثمین باغچهبان هستند. ثمین باغچهبان پسر استاد جبار باغچهبان، موسس مدرسهی ناشنوایان ایران هستند. خانم باغچهبان اصلا خودشان اهل ترکیه بودند و آنجا با استاد ثمین آشنا شدند. دوران تحصیلیشان به ایران آمدند و در هنرستان عالی موسیقی تهران تدریس میکردند که من افتخار شاگردیشان را داشتم و اینکه من چرا این رشته را انتخاب کردم؟ خب صدا از بچگی با من بود. میدانید که آوازخواندن چیزی نیست که با علاقه و خواسته در کسی ایجاد بشود. اینجا ما همیشه شنیدهایم که خواستن توانستن است.
در مورد بعضی چیزها باید بگویم که واقعا هرچقدر هم شما بخواهید، نمیتوانید یا تا حدی میتوانید بهدست بیاورید. آوازخواندن و هنر چیزیست که باید در وجودتان باشد. یعنی توانایی فیزیکیاش را داشته باشید. این توانایی را اگر دنبالش بروید، پرورشش بدهید و ابتکار و خلاقیت در آن بوجود بیاورید، آنوقت دیگر هنرآفرینی میکنید. من از کودکی، خب، دارای صدای خوش بودم و اغلب هم در کودکستان و بتدریج در دبستان و دبیرستان میخواندم.
اینها چه سال هایی است؟
سالهایی که دوران کودکی من بود.
دورهای بوده که دیگر بهرحال دخترها مدرسه میرفتند و مدرسهرفتن رواج پیدا کرده بود؟
نخیر دیگر. ما مال قرن پیش که نیستیم. من وقتی به کودکستان میرفتم، به کودکستان ایران میرفتم، بعد به دبستان بزرگمهر رفتم، و بعدها هم به دبیرستان طبری و بعد هم دیگر همینطور دبیرستان میرفتم. تا اینکه یک سالهایی به توصیه بعضی از دوستان به هنرستان عالی موسیقی معرفی شدم و آنجا بود که خانم باغچهبان تشخیص دادند که صدای من وسعت زیادی دارد و برای اپرا خوب است. من بدون هدف فقط بخاطر توانایی خودم به هنرستان رفتم و دوـ سهسال با خانم باغچهبان کار کردم. سالهایی این کار متوقف شد و بعد دوباره شروع کردم به کارکردن. وقتی من اپرا اجرا کردم، خب خیلی زود مشغول شدم. البته بایستی بگویم قبل از من خانمهایی که رفته بودند به اروپا و آمریکا و بعضیها در ایران موفق شدند. من بایستی حتما این را بگویم که آنها پیشکسوتان من بودند تا حق آنها گرفته نشده باشد. فقط فرقی که یک کمی ایجاد شد کنسرتهای متعددی بود که من برگزار کردم و آوازهای ایرانی را با سبک اپرا و با صدای سوپرانو اجرا کردم که یک کمی تفاوت کرد. یعنی آن مسئلهی علمی غربی را، آن سیستم را من وارد آوازهای ایرانی و آوازهای محلی کردم.
این ابتکار شخصی خود شما بود یا با همفکری خانم باغچهبان و دیگر استادان؟
نه خانم باغچهبان اصلا دیگر کاری نداشتند. ایشان تعلیمی داده بودند و من بعد از ایشان معلمهای دیگری را دیدم. به ایتالیا رفتم، خانم فارستا کپتی را دیدم. یعنی تابستانها کورسهای تابستانی میگرفتم و در شهر گراتس با خانم ارمان کوپر و خانم شیلا هانس کار کردم و بطور مداوم با آقای هانس کار میکردم که پیانیست بودند و در حقیقت بنوعی پدر هنر من بودند. ایشان آلمانی بودند و سالها هم قطعات اپرایی را با من کار میکردند و در کنسرتهای اروپا همیشه با من همراه بودند. این استاد عزیزم چندسال قبل مرحوم شدند و همیشه درخاطر من بسیار عزیز هستند.
اولینباری که بهاصطلاح این سبک را خواندید که بین آموختههای کلاسیک اپرایی و موسیقی محلی پیوند زدید، چه زمانی بود و با کدام ترانهها شروع شد؟
اولینباری که من در تالار رودکی برنامه اجرا کردم درسال 1352 بود و به توصیهی مسئولین وقت که در وزارت فرهنگ و هنر بودند، به من گفتند که بهتر است به برنامهام که برپایههای اپرا و لیدهای آلمانی ایجاد شده بود، چند ترانهی محلی هم اضافه کنم. ترانههای محلی توسط استاد روبیک گریگوریان، یکی از اساتیدی که رییس مدرسهی عالی موسیقی هم بودند و چند قطعه از آوازهای محلی را تنظیم کرده بودند، نتهایش را در جای صدای سوپرانو نوشته بودند، به من گفتند که بهتر است شما ایرانی هم در برنامههایتان بگذارید. این کار شروع شد از پنج- شش قطعهای که برای صدای سوپرانو ساخته و تنظیم شده بود.
قبل از شما ساخته شده بود یا برای شما ساخته شده بود؟
نخیر ساخته شده بود. اینها محلیهایی هستند که استاد روبیک گریگوریان رویش کار کرده بودند و برای صدای سوپرانو گذاشته بودند که هر خوانندهای بخواهد سوپرانو بخواند بتواند اینها را اجرا بکند. من آنها را اضافه کردم. پس از آن، کانون پرورش فکری کودکان گفت که شما بیایید یک صفحهای ضبط بکنید با همان ترانههای محلی و با همان سبک و سیاق و... وقتی اجرا کردم خیلی مورد علاقه قرار گرفت. البته خب خانم باغچهبان، خانم صبا، خانم وکیلی و دیگر خوانندههای دیگر هم در برنامههایشان آوازهای محلی را گنجانده بودند و آنها هم اجرا میکردند. ولی خب صفحه نشده بود. وقتی ضبط شد، خیلی مورد علاقه قرار گرفت و به این جهت بود که استاد واروژان، تنظیمکنندهی بزرگ، ایشان آمدند و چند ترانهی محلی دیگر را تنظیم کردند درجای صدای من و این بود که ضبطهای متعدد انجام شد و باعث شهرت فراوان و علاقهی زیاد در مردم شد. این شیوهای بود که وارد بازار آوازهای سنتی ایرانی شد. البته من بایستی احترام، سپاس و آن ارج به آوازهای محلی ایران که توسط خود خوانندگان دیار و اقلیمهای ایران، و البته هر کشور دیگری که توسط اهالی آن خوانده میشود ابراز کنم. این آوازها را هم بایستی در نظر بگیریم. چون میبینید که حتما درمناطق هر کشوری کسانی که اهالی بومی هستند خیلی خوب میتوانند اجرا بکنند، دلسوختهتر از ما، منتها ما یک کمی این کار را آکادمیک و علمیتر کردیم.
شما هیچوقت با این خوانندگان محلی تماس داشتیدهاید و یا به نظرتان رسیده که باهم یک کار مشترک انجام بدهید یا اصلا نشستید باهاشان که از نغمههای آنها بشنوید و چیزی ضبط بکنید؟
شنیدم.
یعنی از استادان محلی هم شنیدهاید!
شنیدم، بله. ولی من هرگز باهاشان برنامه اجرا نکردهام. ولی خب همیشه و همهجا میشنویم دیگر ترانههای محلی، لالاییها.
میدانم، ولی هیچوقت سفر کردهاید به مناطق مختلف ایران که اینها را بشنوید و جمعآوری بکنید؟
من نکردم، ولی از کتابها استفاده کردهام، از ضبطها و گاهی اوقات در کنسرتها از خود این مناطق آدمهایی آمدند و من شنیدم. دیگر بالاخره گوش ما ایرانیها پر است از این آوازهای عزیزانمان که درگوشهوکنار خواندهاند. آقایان سالمند، پیرمردانی که در گوشهو کنار میزنند و میخوانند مثل حاجی قربان که یکی از آنهاست و در خطهی خراسان معروف هستند و میخوانند. خودشان هم میزنند با سهتار، دوتار، میزنند و میخوانند. همچنین عاشیقهای آذربایجان که یکنوع همخوانی زیبایی دارند که واقعاً آن خطهی آذربایجان میدانید که چقدر اینها ارزش دارند برایشان.
قبلا که صحبت میکردیم اشاره کردید به علاقهی خاصی که به این عاشیقها دارید.
بله.
اگر مایل باشید یکمقدار راجع به آنها توضیح بدهید.
من زیاد توضیح و اطلاعات علمی درباره شان ندارم.
نه، همان حستان و اینکه چرا فکر میکنید این آهنگ بینظیر است و ویژگیاش یک طوریست که مثلا از سایر آهنگهای محلی ایران متفاوت است.
نمیتوانم این را بگویم، برای اینکه در ایران مثلا در کردستان، آوازهای محلیشان بسیار غنی و پر است. آوازهای منطقهی خراسان هم فولکلور بسیار غنیای دارد و همینطور آذربایجان. من بایستی بگویم این سه منطقه قوی ترین را دارند. جنوب ایران هم که خب مشخص است، آوازهای بندری که میبینید چه ریتمهای خوبی دارد که اروپاییها هم در آوازها و رقصهای دستهجمعیشان استفاده میکنند. اینها هرکدام ارزش و زیباییهای خودشان را دارند. ولی من اطلاعات آکادمیکی بطور تخصصی در این زمینه ندارم. اما خب همیشه ستایشگر بودم. خیلی هم آشنا هستم، ولی اگر بخواهم حرفه ای صحبت بکنم، دیگر کار متخصصین است.
ولی خودتان فکر میکنید که عاشیقها یکجای ويژهای دارند در موسیقی محلی ایران؟
نه! برای اینکه کردها را ما نمیتوانیم فراموش کنیم. جنوب خراسان را نمیتوانیم فراموش کنیم. همه در یک سطحاند به نظر من.
شما خودتان آهنگهای محلی مختلفی خواندهاید. با این لهجهها و زبانهای محلی ایران چگونه آشنا شدید؟
حفظ کردم.
مثل مثلا سایر قطعات اپرایی که میخوانید و سینهبهسینه میرسد یا باید آنها را حفظ کنید؟
قطعات اپرایی را شما باید مطالعه کنید، زبان بشناسید. در اپرا وقتی شما رشتهی اپرا را کار میکنید، حتما باید زبان آلمانی را بخوانید، برای لیدهای شوبرت، شومان و بسیاری از لیدنویسهای آلمان و اتریش و اصولا غرب اروپا. اپرا هم که باید زبانشان را بدانید که زبان ایتالیاییست که البته بعضی قطعات هم به زبان لاتین است. به فرانسه هم خب خیلی اپراها نوشته شده، ولی ایتالیایی و آلمانی را باید خوانندهی کلاسیک بداند. این است که خیلی هم حساساند در این مورد. کلاسهایی هم داشتیم که حتا کلاس تلفظ و بیان بوده است. بنابراین آنجا زبانشناسی را باید رعایت میکردیم. اما در مورد فولکلور ایرانی که من اجرا کردم، خب از بچگی گوش ما پر است. اینها اغلب گویش هستند، لهجههای متفاوت هستند که من سعی کردم اصالتا این لهجهها را اجرا و تقلید بکنم. ولی خب.
ولی خب مثلا شما ترکی میخوانید، ترکی میدانید یا فقط درترکی هم.
یک کم. ترکی و اینها خب زبانهای داخل ایران است. اینها را دیگر آنگونه مطالعه نکردهام که زبان ایتالیایی را. ولی بهرحال آشنا هستم با آنچه از بچگی در اطرافمان شنیدهایم و دیده ایم در شهرهای مختلفی که سفر کردهایم. همه اینها را سعی کردم که اندکی لهجههایشان را رعایت بکنم.
قبل از اینکه برگردیم به ادامهی بحث درداخل ایران، میخواستم ببینم که هیچوقت با کشورهای همسایهی ایران و بخصوص روسیه که یک پایگاه مهمی در اپراخوانی بوده در منطقه ما آشنا بودید، رفتوآمد کردهاید و با اپراخوانهای آنها نشست و برخاست داشتهاید؟
نخیر، اصلا. اپرای روسیه خیلی در تکنیک تدریس نمیکند، معمولا چون خیلی سخت است. کسانی که اپرا بشناسند، میدانند که سیستم صداسازی و تمرینهای اپرایی مسکو خیلی قوی و خیلی مشکل است؛ به روانی ایتالیا نیست. یعنی نحوهی آموزش صدا و تعلیم صدا مثل سایر هنرهای روسی خیلی محکم، غنی، پر و دراماتیک است، مثل ادبیات و بیانشان. متوجه هستید! با مسکو ما هیچوقت ارتباط اپرایی نداشتیم، در ایران هم نداشتیم. البته معلمان خوب روسی درهنرستان بودند. معلمین موسیقی فوقالعادهای بودند روسها در ایران و ارامنه هم نقش بسیار بزرگی داشتند. من همه اینها را در کتابی که ازتاریخ اپرا در ایران میگوید جمعآوری کردهام، البته بعنوان یک شاگرد. اساتید دیگری هستند که راجع به هنر کلاسیک و پایهی هنر کلاسیک در ایران خیلی اطلاعات مفصلی دارند و من کاری که کردهام جمعآوری اینها از اساتید بوده، بهاضافهی تجربهی خودم در هنرستان موسیقی و زمانی که وارد اپرای ایران شدم. تمام خوانندگان، خانمها و آقایانی که همه سمت استادی من را داشتند و حتا مشهور بودهاند، مثلا خانم فرح عافیتپور، خانم روحانگیز یشمی، آرینوش آغایان، خانم زند کریمی، خانم نسیم آزرمی و اینها خوانندگانی بودند که در ایتالیا، آلمان و اتریش مشهور شدند و بسیاری دیگر. همه اینها را در کتاب «شما هم با من آواز بخوانید» که در نیمهی کار هستم نوشتهام و فکر میکنم لازم است که از همه این خوانندگان را برای مردم بگوییم و حقشان را بجا بیاوریم.
شما از کسانی که پیشکسوتتان و از اساتیدتان بودند یاد کردهاید. خودتان به تعلیم و تربیت کسانی که علاقمند هستند به سبک کار شما، مشغول هستید؟ شاگردانی دارید که در صحنه فعال باشند؟
خانم باغچه بان به من میگویند تو با آن صدای ابریشوم، خودت الان باید درس بدهی. میگویم خانم باغچهبان من خسته میشوم، چون اگر بخواهم درس خصوصی بدهم... خب خیلی کلاسهایی داشتهام، ولی خب زمان طولانی میخواهد و باید دیگر همه رشتهها را درس بدهیم. تاریخ اپرا چیزی نیست که تقلیدی بتوانیم بگوییم و یاد بدهیم، آن پایههای معلومات بیشتری را لازم دارد و این از حوصلهی بعضی از خانمها بهدور است. بنابراین من ترجیح دادهام که کلاسی نداشته باشم، بخصوص که درگیر نوشتن دو کتاب خیلی مهم و بزرگ زندگیام هستم. یکی راجع به همین اپرای ایران و تجربیات صحنهای خودم، و دیگری راجع به زندگی در نابینایی و شناخت نابینایان و نابینایی که بسیار ارزشمند خواهد بود برای آموزش جامعه نسبت به نابینایان. بنابراین وقتی نمیماند برای کلاس. ولی امیدوارم که خداوند به من این لطف را بکند تا مثل همیشه که سلامتی و زمان داشته باشم بتوانم یک آکادمی آواز در تهران ایجاد بکنم، گرچه کلاسهای خصوصی درتهران بسیار پرشاگرد هستند. هنرجوی خانم بسیار زیاد هست، با وجود اینکه میدانند نمیتوانند اجرا زیادی داشته باشند. البته خانمها هم میتوانند اجرا داشته باشند، ولی با وجود این... یعنی الان این نمونهی هنرخواهی اکنون است، برای اینکه بدون توجه به اینکه فکر کنند میتوانند روی اپراها و روی صحنههای دنیا بیایند و احیانا در کنارش برای زندگیشان پولساز باشد، با وجود این بسیار علاقه مند هستند؛ کلاسهای بسیاری در ایران در تهران دایر است که خانمها آموزش میبینند و البته خب اجازه هم داده میشود که من باز خیلی ممنون هستم که همیشه همه ایرانیها، اعم از مسئولین دستگاهها و غیره به من نهایت محبت را داشتهاند و من توانستهام برای خانمها کنسرت اجرا کنم. باز در این مورد هم جای شکرش است. امیدوارم که بتوانم یک آکادمی ایجاد بکنم که در آینده خانمها و دختران را تعلیم صدا بدهیم در یک روش و راه درست و صحیح. چون آوازخواندن به این شکل نمیتواند بهیچوجه منافاتی با مسایل اخلاقی داشته باشد. این خود یک هنر و یک علم است.
اشاره کردید به اینکه کتاب مینویسید و فعالیتهای دیگری دارید. بخشی از فعالیتهایتان هم ضبطهای متعدد است. به نظر میآید که فعال نیستید در این صحنه، ولی آنطور که باهم صحبت میکردیم گفتید که ده- دوازدهتا یا متجاوز از دوازده سی.دی این سالها منتشر کردهاید. خوشحال میشوم کمی راجع به محتوای کار جدیدتان توضیح بدهید و اینکه آیا در همان چارچوب سبک گذشتهی شما هست، یا اینکه به اصطلاح روش تازهایست در ادامهی آن کار؟
البته میدانید که اپرا بطور کل صحنه چندان فعالی نیست در ایران. برای اینکه یک هنر شناختهشده، عمومی، مداوم و صحنهای نیست. همیشه یک هنر دستنیافتنی اشرافی بوده درقرون گذشته. ولی خب امروز دیگر اپرا درهمهی سطوح میتواند و درتمام دنیا سعی کردهاند که...
مردم پسندتر بشود...
بله، مردمپسندتر باشد و میان همهی مردم بتواند دلخواه داشته باشد. ولی هنرنمایی من در اپرا میتوانست متوقف بشود و همینطور راکد بماند. برای اینکه دیگر پیشرفتی نبود و همان قطعات همیشگی را بایست اجرا میکردیم. البته خب رقابت با خوانندگان بزرگ دنیا بسیار سخت است. البته درست است که به من القابی دادهاند، مثل صدای مخملین یا «Crystal Voice» و بارها به من گفتند که صدایتان را بیمه کنید، ولی من هرگز درصدد برنیامدم. یکنوع بیاعتنایی در من اصولا به دنیای مادی وجود داشته و همین امر هم باعث شده که من هیچ سازمانی در مورد نابینایان نتوانم داشته باشم. همیشه کمکهای من گذرا بوده است. در واقع یک روحیهی درویشی دارم که از هرنوع استحکامی در دنیا زیاد به باورهایی نمیرسم، برای خودم. کارم را انجام میدهم و گذر میکنم. ولی در اپرا تشخیص دادم که تا کی میتوانم این قطعات تکراری را اجرا بکنم. بنابراین وسعت بیشتری به سبک دیگر آوازخواندنم دادم و بخصوص از شعرای مدرن قطعاتی انتخاب کردم که آهنگسازهای مدرن روی آن کار کردهاند. چون میدانید، این شعرهای مدرن ایران در قالب دستگاههای سنتی نمیگنجند، چون آزاد سروده شدهاند و بنابراین موسیقی و تنظیمی را میخواهد و میطلبد که آزادتر باشد و در چارچوب تمهای ایرانی. چند کار دراین زمینه انجام دادم که خودم بسیار دوست دارم. برای اینکه هنرمند بایستی پیشرفت داشته باشد و باید جلو برود.
شاعرانی که شما شعرهایشان را خواندهاید، ممکن است بفرمایید چه کسانی هستند؟
از شش غول بزرگ ادبیات عصر امروز، از استاد اخوان ثالث، شاملو، فروغ فرخزاد و البته فیلسوف عصر و خیام دیگر ما سهراب سپهری که مال شهر خود من کاشان است و نیمایوشیج استاد بزرگ شعر مدرن ایران. از این شعرا من آثاری اجرا کردهام که خودم شخصا لذت میبرم. این چیزیست که ما باید در آوازهای ایرانی رعایت بکنیم، بیان و تلفظ. یا چیزهایی که مردم ایران را دورنگهداشته از آثار مختلفی که من اجرا کردهام، سلیقهایست که خب معمولا به نظر میرسد که کارهای سنگین کمتر مورد دلخواه است و کارهایی که آسان بهجان مینشیند، مثل ترانههای محلی، طرفدار بیشتری دارد و این باعث میشود که کارهای جدیتر من کمتر به جامعه معرفی بشود.
منظورتان از کارهای جدیتر چه هست؟
بهقول یکی از آهنگسازان که میگفت، کمتر خوانندهای را دیدهایم که درعصر خودش اینقدر آهنگسازان بزرگ برایش آهنگ ساخته باشند و اینقدر رپرتوار گوناگونی داشته باشد. از استاد علی تجویدی، استاد حنانه، استاد بابک بیات، استاد باغچهبان، امین الله حسین و ... آثاری که ساخته بودند را من اجرا کردم. این تنوع کاری را نشان میدهد. کاری که در سالهای اخیر کردهام که کار بزرگی بود و با ارکستر سمفونیک ضبط شد، کاری از آقای مجید انتظامی بود، با اشعار وحشی بافقی، سعدی و عراقی.
در تهران برگزار شد با گروه کر؟
خیر با گروه ارکسترال بود، با گروه بزرگ ارکستر سمفونیک برگزار شد که...
تکصدایی... خودتان به تنهایی خواندید یا...
بله، یعنی ارکستر و من که کاری بسیار عالی بود و من خودم خیلی دوستش دارم. ما سعی کردیم که یک اپرای ایرانی باشد. کاری هم با آقای امیر صراف ضبط کردم بر روی اشعاری از اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و نیمایوشیج که این کار برایم خیلی کار ارزشمندی ست در فهرست کارهایم.
و فقط با پیانو اجرا شده؟
بله، با پیانو. دراینجا بایستی که آهنگساز این وزن و قافیه را در این شعرهای مدرن این استادان رعایت میکرد و خب خواننده هم بایستی که بیانش خیلی روشن باشد تا ارزش شعری این نامداران شعر ایران را نشان بدهد و در عینحال از تکنیک صدا که خارج نمیشود. بایستی آن شیرینی موسیقی ایران را حفظ کند. این چیزیست که خوانندهها بایستی در نظر بگیرند و هیچکدام را فدای دیگری نکنند. یعنی تکنیک صدا فدای شیرینی زبان نشود و شیرینی زبان فدای حالتها قرار نگیرد. خواننده باید مهارت زیاد داشته باشد که بتواند این سه اصل را در آوازهایش رعایت کند. یک پیانیستی من داشتم که میگفت خوانندهای آمده و گفته که از همان محلیهایی که پری زنگنه خوانده میخواهم کار کنم. خب خوانندهها باید کارهای جدیدتری بکنند و تحول و ابتکار توی کارهایشان باشد...
به این تحول و ابتکار در حوزهی انتخاب اثر و آمیختناش با موسیقی را اشاره کردید. میخواهم بگویید که خودتان فکر میکنید این تحول در کار شما در چه مسیری اتفاق افتاده؟ در نحوهی خواندن تان، در انتخاب اثر یا در مسئلهی موسیقیست؟
همه با هم، درهمه هست...
و خودتان این ابتکار عمل را داشتهاید یا با مشورتی با آهنگسازانتان و شاعران ترانههایتان...
البته خب، وقتی با آهنگسازان صحبت میکردیم، مثلا استاد تجویدی که این استاد بزرگ یک قطعهای را در دستگاه ماهور ساخته بودند که به من میگفتند این قطعهی من یک اوج صدا دارد که من دوست دارم با صدای شما باشد. البته آهنگ ایشان را من با شعر آقای ترقی اجرا کردم. آواز همان آواز بود در دستگاه ماهور، ولی من با یک شیوهی دیگری اجرا کردم که کمترین کاهشی و کاستنی در شعر و اثر شعری استاد بیژن ترقی و استاد علی تجویدی نداشته باشد. آن وفاداری را نسبت به اثر آنها داشته باشد، با وجود اینکه با صدای اپرایی اجرا میکردم.
هیچکدام از این اثرهای تازهی شما منتشر شده بهشکل عمومی؟
نخیر. اینها را من در آرشیو خودم دارم...
قصد انتشارش را ندارید؟
انشااله... بشود... پیش بیاید... شاید...
چه جوری میشود کمک کرد به انتشار این آثار؟ منظورتان از پیش بیاید این است که ناشری میخواهد تا پا پیش بگذارد یا خودتان فعلا مایل نیستید که منتشر بشود؟
نه، اینها را خب بعضی از دوستان دارند بطور خصوصی و شخصی، ولی هنوز به این فکر نیفتادهام که بطور عمومی پخش کنم.
چه عاملی باعث میشود که نخواهید فعلا منتشر بشود؟ خیلی از علاقمندان صدای شما مشتاق خواهند بود که کارهای جدید شما را بشنوند، کارهایی که میگویید در آنها ابتکار تازهای هست!
حالا انشالله در کنسرتهایی که داشته باشم، بعضیهایش را در ایران برای خانمها اجرا میکنیم روی صحنه. چون خانمهای ایران را هم میخواهیم در جریان تحولات موسیقیایی بگذاریم. بخصوص در فستیوالهای موسیقی مثل فستیوالهایی که در تهران برگزار میشود و در تالار رودکی من اجرا میکنم. برای هنرجویان آواز بعضی وقتها حتا من برنامههای آموزشی برگزار میکنم، یعنی توضیح میدهم راجع به این قطعاتی که اجرا میکنم. خب من خیلی آدم پرکاری هستم، خوانندهی پرکاری هستم در کنار کار نوشتاری که دارم. بهرحال بایستی همینطور پیش بروم تا این تحول و نوآوری را ادامه بدهم.
فرمودید کنسرت در ایران دارید. این کنسرتها مرتبا برگزار میشود یا گاهگداری؟
بله، گاهی...
آخرین بار چه زمانی در ایران روی صحنه رفتید؟
در شیراز در دانشگاه پهلوی برای خانمها. چندماه قبل.
تورهای اروپایی چطور؟ بیشتر میآیید به اروپا؟
نه بیشتر نمیآیم، کم میآیم و آنهم بیشتر بخاطر دیدار از مراکز نابینایی دنیاست که اضافه کنم به تجربههایی که دربارهی نابینایان دارم.
یعنی ضمن اینکه تورهای آواز دارید، دیدار از مدارس نابینایان را هم دارید؟
نه... میخواهم بگویم در اولویت کارم است. چون الان دارم کتاب مینویسم، این کار برای من در اولویت قرار دارد تا ببینیم کدام موسسهی فرهنگی درنظر گرفته میشود. میخواهم دور از هرنوع هیاهو و جنجال اجتماعی و سیاسی، کنسرتهای من برگزار بشود و صرفا برای مردم فرهنگی باشد. این یک تجربهی شخصیست دیگر، برای اینکه من خودم را یک نوع کارشناس میدانم و برای کتابی که مینویسم خیلی لازم است که این تجربهها را داشته باشم و مقایسه کنم با روشی که امروز برای نابینایان در دنیا بهکار گرفته میشود، که به جاهایی هم رسیدهام. البته خب از این مبحث مفصلی که جنابعالی در این برنامه برگزار میکنید به دور است، چون صحبت خیلی زیاد است.
نه، خب علاقمند هستیم در این خصوص هم بدانیم که مثلاً از فعالیتهای شما راجع به نابینایان سازمانی حمایت میکند، در ایران و یا فرضا در خارج از ایران، یا این فقط ابتکار شخصی شماست؟
در ایران خیلی خوب کار میکنند، یعنی NGOهایی هستند توسط خود دانشجویان و نسبت به زمانی که من نابینا شدم خیلی فرق کرده است. آنوقتها فقط استاد خزاعلی بودند و مدرسهی شهید محبی امروز که سابقا رضا پهلوی نامیده میشد اینها بودند و بهزیستی. ولی امروز NGOهای بسیاری وجود دارند و فعالیتهای نابینایان بسیار گسترده است. طبیعتاً بچههای دیروز امروز بزرگ شدهاند، دانشجو هستند و به دانشگاه میروند و فعالیتهای بیشتری دارند و خیلی پیشرفت کردهاند. این دیدارهای من نیز از مراکزی که قابل دسترس هستند، در آموزشها برایم موثر است و در این کتابی که مینویسم نقش خیلی خوبی خواهند داشت. البته من بطور شخصی با این مدارس تماسهایی دارم و آنچه از دستم بربیاید و توانی داشته باشم بهرحال میتوانیم مجموعاً با دوستان برای بچهها انجام بدهیم. البته این مدارس رسمی و دولتی هستند و همه شبانهروزی کار میکنند، مدارس دختران و پسران. در استانها هم اگر گاهی اوقات کنسرتهایی برگزار بکنم، از این مدارس هم دیدن میکنیم و برایشان کتاب میبریم. کارهایی که بشود انجام داد...
گفتید که علاقمند هستید برای بازدید از این مدارس به کشورهای مختلف بروید. میخواستم بدانم چند کشور را تا بحال دیدهاید و سیستمهای آموزشی نابینایانشان را بررسی کردهاید؟
ممالک اسکاندیناوی از همه پیشرفتهتر هستند. البته خب انگلستان هم خیلی خوب کار میکند و همینطور آمریکا. اینها هستند. در واقع ممالک غربی بطور کلی در زمینهی نابینایان پیشرفتهای عالی و تسهیلات فوقالعادهای دارند. به مدارس سوئد، آلمان و اتریش رفته ام و بعضی نقاط آمریکا. در هلند فرصت نشد، ولی خب یک مجموعهای بهدستم رسیده که از طرز کار و تعداد نابینایانش صحبت میکند. در لوکزامبورگ و در سوییس مراکزی بوده که آنها را دیدم و مقایسه کردم. بهرحال پیشرفتهای خوبی دارند میکنند. حتا در مدارس سوئد امروز دیگر نابینایان را جدا نمینشانند، چون معتقدند تنها بچههایی که از فکر سالم برخودار نباشند، از نظر فیزیکی، آنها را بایستی در مدارس مخصوص گذاشت.
میشود آنها را با شاگردان بینا در یک مدرسه....
بله! برای اینکه نتیجهی بهتری میدهد. چون مشکل نابینایان فقط مشکل نابیناییشان هست، مشکل دیگری نیست و آنهم با مددکاران و معلمین و اصولا بودنشان در اجتماع در کنار شاگردهای دیگر خیلی راحتتر و آسانتر...
ولی از نظر نوع نیازهایی که آنها دارند چه؟ مثلا در کلاسی که بیشتر شاگردانش بینا هستند، نابیناها چگونه نیازهای خودشان را برآورده میکنند؟
امروز با کامپیوتر و ضبط صوت مسایل راحتتر است تا نوشتن. ولی خب اگر به آنجایی برسد که به خط بریل احتیاج داشته باشند، معلمین و مددکاران اجتماعی هستند که به مدارس روانه میکنند.
مهمترین پیشرفتی که باید در مسئلهی نابینایان در ایران صورت بگیرد به نظر شما چیست؟ یعنی اگر کتاب شما نوشته بشود و براساس تجاربی که شما دارید، اولین پیشرفت یا مهمترین پیشرفتی که مایل هستید در این زمینه اتفاق بیفتد آن چه خواهد بود؟
چیزی که منظور کتاب من را برآورده خواهد کرد و نظر من را نسبت به نوشتن این کتاب تامین خواهد کرد، آموزشیست که به سایر مردم دربارهی پذیرش نابینا و نابینایی بطور کلی داده بشود. این اولین قدم است. یعنی بستری که برای پذیرفتن یک فرد نابینا آماده میشود. این خیلی زمینهی خوبی خواهد بود. این اولین قدمیست که هرگز در هیچ کجای دنیا نسبت به آن اقدامی جدی نشده است. معمولا مردم خودشان را راحت میدانند و زحمتی نمیخواهند بهخودشان بدهند. این سرنوشت را برای دیگران مقدرشده میدانند که از زندگی آنها جدا است. هیچ علاقهای ندارند که به دنیایی با اینگونه مسایل وارد بشوند. و این چیزیست که بایستی رویش جدی فکر کرد...
یعنی برای پذیرش بیشتر نابینایان درجامعه منظورتان است؟
آشنایی، در درجهی اول آشنایی با نابینایان.
یعنی منزوی نمانند، منظورتان این است. بهرحال بخشی از این آشنایی این است که آنها از انزوا دربیایند.
نه، نه! ازاول، قدم اول و الفبا را بایستی شروع کرد و آن این است که جامعه نابینایی را باید بشناسد و خودش را سهیم بداند. وقتی نابینا را بشناسد، همان چیزی که شما گفتید که آنوقت تواناییهای نابینایان را بهتر میشناسد. اگر کمکی هم بخواهد بکند، این کمک را در راههای صحیح خواهد کرد و این حالتی که، من دیدهام، اینکه مردم اغلب دستپاچه میشوند، هول میشوند، نمیدانند با نابینایان چگونه برخورد کنند. نابینایان را انگار آمده از کرات دیگر میدانند و سوالات عجیب و غریب مطرح میکنند و بهخودشان زحمت نمیدهند. در صورتی که این سرنوشتیست که کموبیش درمنزل هر کسی خوابیده است، حالا یا به علت تصادف یا بیماری و یا بهعلت کهولت. همانطور که تمام اعضای بدن...
اصلا کم بینایی خودش خیلی شایع است...
بله. کم بینایی ممکن است به نابینایی منجر بشود. این چیزی نیست که تنها برای عدهای خاصی تعیین شده باشد که مردم با تفاخر صحبت از کسی بعنوان نابینایان و «آنها» میکنند. نابینایان هم از خود آنها بودند، این است که به نظر من خیلی واجبتر است در کنار اینهمه آموزشها و اینهمه مدارسی که برای نابینایان درنظر گرفته میشود، جماعتی که کنار نابینایان زندگی میکنند اینهمه بیخبر بمانند. بنابراین من اصلا با نابینایان در کتاب خودم کاری ندارم، فقط با بیناها. فقط. و این کتاب درحال حاضر به زبان انگلیسی دارد ترجمه میشود و امیدوارم فرصتی باشد که من با اینهمه مشکلاتی که دارم، این کنسرتها و سنگینی کار، بتوانم روزی این کتاب را به دانشگاههای دنیا برای معرفی ببرم.
شما دیشب که شروع کردید به خواندن به فارسی، از وطن خواندید و برای ما که در خارج از کشور زندگی میکنیم این خیلی شیرین است و در عینحال متاثرکننده یا حال نوستالژیک یا هرچیز دیگری که بگوییم. همینطور دیشب یکی از دوستان از شما پرسید که برای شما امکان زندگی در خارج از کشور هم فراهم بوده، چرا در ایران ماندید که خب بهرحال میتوانستید در خارج از کشور مشکلات کمتری داشته باشید....
من مشکلی ندارم...
فرمودید که نه! من در ایران میمانم و آنجا هم مشکلی ندارم. برای من خیلی جالب است که انتخاب شما این است. جالب است که بدانم شما وطن یا ایران را چگونه میبینید و وقتی به ایران فکر میکنید، به چه چیز ایران فکر میکنید و به چیز ایران دلبستگی بیشتری دارید؟
ببینید البته در اینجا نمیشود قضاوت کرد یا سرزنش کرد گروههایی که در ایران هستند یا گروههایی که در اینجا زندگی میکنند. بهیچوجه قصد من این نیست. خب یک ترانهای هم که از ایران اجرا میشود، یک سوغاتی کوچک است که از حال و هوای مملکت و جغرافیایش میگوید. بهرحال هر کسی که متعلق به هر منطقه و دیاری از این کرهی زمین هست به علت عادت خب آنجا را بیشتر دوست دارد و این نیست که ما بگوییم ما هستیم و وطنم ایران. شما حتما با یک فردی از کشور اندونزوی و کشور غنا یا کنیا و یا دیگر کشورهای دنیا صحبت بکنید، همین حالت را برای موطن خودشان دارند. این حالت انسان بنابه عادتها و شناساییاش است. شما ببینید امروز مردم بیشتر با جهان آشنا هستند، جهان دارد باهم مخلوط میشود، در سادهترین مسایل زندگی که مثلا غذاخوردن است، شما ببینید الان همه با غذاخوردن و با آشپزی کشورهای دیگر آشنایی دارند و استفاده میکنند. اینکه آدم در یک چارچوبهایی میماند، این عدم آشناییست که این حالت را بوجود میآورد. و اینکه چرا من در ایران دوست دارم زندگی بکنم؟ دلایل خاصی دارد. تا زمانی که برای من مشکلاتی فراهم نشده و نیست، انشالله که خواهم ماند و انشالله که بتوانم در خدمت شما ایرانیها در خارج از ایران باشم. چون من یک کارجهانی میکنم، کار من کاریست غیر از مسایل متداول در دنیا و گرویدن به این گروه یا آن گروه سیاسی. همانطور که میدانید، من وسواس زیادی با شما بهخرج دادم که وقتی با شما صحبت میکنم، رادیو شما آیا وابستگی دارد، سیاسی هستید یا نه. البته که همهی مردم دنیا سیاسی هستند. هرکسی که اندیشهای دارد برای خودش سیاسیست. اما... من بزرگترین خدمت را پلزدن میان دل مردم میدانم. جهان جهانی نیست که به تفاوتها و تفرقهانداختن نیاز داشته باشد. کاری که ما میتوانیم همهمان داشته باشیم آشنایی با مردم است از هر رنگ، پوست، دیار و نژادی که باشند و این محبت و رفاقت را بوجود بیاوریم، بلکه انشالله از آشفتگی دنیا کاسته بشود. و اما من در تهران! خب علاقه به خانواده، به اقوام و هر وقت فکر میکنم یک زمانی اگر بروم، چقدر دلم تنگ خواهد شد، برای قوموخویشهایم، برای کسانی که میشناسمشان و نوشتن کتاب درایران برایم راحتتر است، چون دوستان و عزیزانی هستند که بعنوان دستیار به من کمک میکنند و این امکان مالی را من در خارج نخواهم داشت و بایستی که از همه چیز ببرم.
یک محیط صمیمیتری هست برای شما...
البته اینجا هم هستند. همهی ایرانیها واقعا با من گرم هستند. ولی خب دسترسی به افراد در اینجا سختتر است. بایستی یک زندگی مستقلی آدم تشکیل بدهد و آنجا در قلب کار هستم و از نابینایان نمیتوانم جدا بشوم و... یک خانهی قدیمی داریم که راهرفتن در آن برایم راحت است، آشنا هستم و مردم خیلی مراعات میکنند. این آشناییها...
خیلی کمک میکند...
خیلی ارزش دارد که من بتوانم بیشتر در خدمتشان باشم. مگر یکروزی خب اجبارا باز در جای دیگری باشم که خب بازهم سعی میکنم آنجا را دوست داشته باشم و این آشنایی برقرار بشود. و این آن نیست که من دل شما را تنگتر بکنم و بقول معروف بگویم خوشبهحالتان که اینجایید و ما نیستیم و یا خوشبهحال من که آنجا هستم و...
خوشبهحال شما که در ایران هستید...
بله. ولی همینقدر که شما با همزبانهای خودمان در تماس هستید، بخصوص شما که یک کار دستهجمعی و اجتماعی میکنید، حتما شیرینی این بودنها را خیلی حس میکنید و این خیلی مهم است. من دیروز در یک کتابخانهای بودم، از ایرانیها. به آنها گفتم چقدرخوب است که شما با این کتابها زندگی میکنید، هر کتابی برای شما مثل یک انسان است، مثل این است که شما در یک جامعهای دارید زندگی میکنید. و بالاخره قدر دوستی و بودنها را بدانید و زیاد حسرت چیزی را نخورید.
میخواستم آخرین سوالم را اگر مایل باشید، به برنامهی شما برای آینده اختصاص بدهم. اشاره کردید به اینکه قرار دارید در ژنو یک برنامهی بینالمللی داشته باشید با بوچلی. اگر مایل باشید من علاقمندم در مورد برنامهی آیندهی شما و بخصوص این برنامه بیشتر بدانم.
خواهش میکنم. سمیناری برگزار خواهد شد در آگوست سال آینده برای یکی از بزرگترین موسسات عمومی جهان است که دارند تمرکز میدهند به زنان نابینا. چون مردان نابینا در جامعه کمتر مشکل دارند تا زنها. بخصوص امر ازدواج از نظر من برای آقایان نابینا حلشدهتر است تا بانوان. نقشی که زن در زندگی اجتماعی دارد در نابینایی شاید کمی مشکلترش کند و این باعث بشود مسئلهی ازدواج بهآسانی برایش انجام نشود. گذشته از آن، زنان خب مدیریت بیشتری دارند، تحمل بیشتری دارند، زندگی را بهتر میتوانند اداره کنند. بنابراین داشتن یک همسر نابینا خیلی کمتر میتواند لطمه بزند به زندگی زناشویی و زن بینا میتواند زندگی را اداره بکند و علاوه بر همسربودن، مادر باشد؛ از اینرو مشکل کمتری برای آقایان نابینا بوجود میآید. اما زنان نابینا معمولا دختران ناکامترند، برای اینکه کمتر ازدواج برایشان انجام میشود و من پیشنهاد کردم در تمام دنیا، چون بعنوان کارشناس بینالمللی معرفی شدهام با این تجربههایم، پیشنهاد کردم که دختران نابینا حتما باید شغلی داشته باشند و تحصیل بکنند. وقتی که دارای شغلی باشند در اجتماع مردم با تواناییهای یک دختر نابینا آشنا میشوند و این باعث میشود راه برای ازدواج آنها باز بشود. حالا در این سمینار که در ژنو برگزار میشود از من دعوت شده که بعنوان هنرمند میهمان شرکت کنم و همینطور بعنوان کارشناس در این کنفرانس باشم. پیشنهاد کردهام که اگر با بوچلی بتوانیم یک کنسرت مشترک داشته باشیم، خب درآمدش را برای نابینایان دنیا اختصاص بدهند. من هیچ چشمداشتی ندارم و حتما بوچلی هم همینطور، چون خود او هم نابیناست. علت اینکه چرا او را انتخاب کردهام، بعلت نابینابودنش است و چون روی صحنهرفتن من با او یک حادثهای در دنیای نابینایان دنیا بوجود خواهد آورد و خیلی جالب خواهد بود و این امر باعث میشود...
و نشان میدهد که بهرحال نابینایی مانعی نیست برای جهانیشدن و جهانیبودن و در صحنهی جهانی ظاهرشدن.
بله. البته ما چون تجارتی نیستیم، من که همیشه فرهنگی بودم، ولی خب البته بوچلی تجارتیست و الان که در دست اجنتهای دنیاست، طبیعتا خب بهترین استفادهی تبلیغاتی و مالی را میکنند این اجنتهای آمریکایی و بینالمللی. ولی ما دستمان کوتاه است و هیچوقت هم با آژانسی کار نکردهایم و تنها با انجمنهای فرهنگی اروپا و آمریکا من در تماس بودهام و هیچ پولی هم از آنجا تامین نمیشود. میدانید! خب چون انجمنها توانایی ندارند و ما هم چشمداشتی نداریم و نمیآییم که واقعا پولی به جیب بزنیم و برویم. این اصلا درست نیست و در کنسرتها برگزارکنندگان هم سعی کردهاند واقعا با کمترین قیمت انجام بگیرد برای رفاه ایرانیان و آن مقدار هم که هست، طبیعتا برای سالن و سایر مسایلیست که برای برگزاری یک کنسرت لازم است. اما بوچلی اگر آژانس و اجنتهایش با او صحبت بکنند، باید متوجهاش کنند که این...
یعنی شما خودتان با او تماس نداشتید؟
من شخصا نداشتم، راهش را هم ندارم و حوصلهاش را هم ندارم. ولی این را واگذار کردیم...
ولی ایده مطرح شده با برگزارکنندگان؟
رییس سازمان نابینایان که البته خودش بیناست ولی چون دختری نابینا دارد در ژنو، وقتی با من صحبت کرد خب علاقهی زیادی دارد و حتما از این انتخاب خیلی استقبال خواهد کرد. انشالله این کنسرت به نفع خودشان باشد. چون این خوانندگان دیگر تجارتی میشوند، میدانید! دستمزهای زیادی ممکن است بخواهند که البته باهاشان که صحبت بشود باید تعدیلی بوجود بیاورد، چون من که دستمزدی نمیخواهم و در فکرش هم نیستم و اگر کمترین چیزی باشد، برای نابینایان دنیا خواهیم خواست. البته این نیست که من احتیاج ندارم، چون همیشه راه پول خرجکردن هست. ولی خب تامین هستیم برای یک زندگی روزمرهی عادی که خدا را شکر. اما باید کسانی را در نظر بگیریم که واقعا و بخصوص نابینایان آفریقا، نابینایان کشورهای دیگری که امکانات مالی کم دارند. امیدوارم که این تماس درست انجام بشود و اگر کسانی هستند که از طریق رادیو بهتر میتوانند، کاری بکنند. فقط خواستن نیست البته، خیلی نیروهای قوی میخواهد که این کار انجام بشود. البته من در این برنامه شاید دو فولکلور ایران را نتاش را بنویسم، تنظیم کنیم و بدهیم بوچلی بخواند.
به فارسی؟
بله، به فارسی بخواند.
حادثهای خواهد شد.
بله. دوتا فولکلور راحت را انتخاب خواهم کرد که تلفظش برای او راحتتر باشد. البته برای من راحتتر است تا او، چون من ایتالیایی میدانم و قطعات اپرایی را که او اجرا میکند میشناسم و میتوانیم دوئت یا دو صدایی بخوانیم.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگو با منوچهر سخایی: کلاغ هایی در راه خانه
محمد ضرغامی: منوچهر سخايی، چهره قدیمی موسيقی پاپ و از بازماندگان نسلی است که با اجرای ترانه های عاشقانه بر بستر ملودی های ايرانی، با ارکستراسيون غربی و کلام فارسی، در اواخر دهه ۳۰ خورشيدی، محبوبيت خيره کننده ای برای اين سبک موسيقی به ارمغان آوردند. او پيش از آن که وارد دنيای موسيقی شود، در روزنامه کيهان به عنوان خبرنگار پارلمانی فعاليت می کرد، اما به واسطه دوستی با پرويز ايرانفر به موسيقی رو آورد. از منوچهر ترانه های بسياری به يادگار مانده است، اما در میان این آثار، ترانه کلاغا با کلام نوذر پرنگ و آهنگ پرويز مقصدی، به امضای هنری او در عالم موسیقی بدل شده است. او همچنين درسال های فعاليت هنری اش شوی تلويزيونی زنگوله ها را برای تلويزيون ملی ايران تهيه کرد که در آن به معرفی چهره های جديد موسيقی پاپ می پرداخت.
او که از جمله خوانندگانی است که نتوانست موفقيت گذشته اش را در مهاجرت و در شهر لس آنجلس تکرار کند، از گذشته اش، انتقادهايش از فضای فرهنگی ايرانيان مقيم لس آنجلس و آلبوم تازه اش می گويد:
آقای منوچهر، شما در اواخر دهه ۳۰ با ترانه ای به نام کالسکه زرين که به شکلی غير حرفه ای به همراه کامبيز مژدهی به عنوان آهنگساز و با ترانه ای از پرويز وکيلی ضبط کرده بوديد، توانستيد از سد شورای سختگير موسيقی آن زمان عبور کنيد. اين اتفاق چگونه رخ داد؟
آن موقع مثل اين روزها (در لس آنجلس) نبود که شرکت های موسيقی برای خودشان نوار و صفحه پر می کنند و پخش می کنند. در آن زمان مرکز توليد موسيقی فقط و فقط راديو ايران بود و تنها آن ها امکاناتش را داشتند.
بعد از آنکه قانون حق مولف در ايران تصويب شد، شرکت های خصوصی وارد ماجرا شدند. تا پيش از آن شورای موسيقی خيلی سختگيری می کرد و چون موسيقيدانان سنتی در آن شورا حضور داشتند، نمی خواستند آهنگ هايی غير از موسيقی سنتی و ملی از راديو پخش شود، بنابراين خيلی به ندرت اين آهنگ ها (پاپ) از راديو پخش می شد.
مثلا آقای محمد نوری که خواننده بسيار خوبی هم بودند، در برنامه ارتش برنامه هايش را اجرا می کرد و در خود راديو ميدان نمی دادند.
پس چطور شد اين شورای به گفته شما محافظه کار و سنتی به پخش موسيقی پاپ در آن زمان رضايت داد؟
با پخش مرا ببوس جو ديگری به وجود آمد. اين آهنگ و صدای گل نراقی در آن جو حاکم بعد از ۲۸ مرداد، فريادی بود در سکوت. البته مسئولان راديو در آن سال ها متوجه پيام اين آهنگ و شعر نشدند و گل نراقی هم ديگر ادامه نداد.
وقتی ديدند خيلی از اين نوع آهنگ ها استقبال شده، به دنبال جانشينی برای گل نراقی گشتند و آقای ويگن را پيدا کردند و از او خواستند همين آهنگ را اجرا کند و به اصطلاح جايگزين آقای گل نراقی شود. ايشان هم آن آهنگ را خواند، ولی متاسفانه مورد استقبال قرار نگرفت. ولی بعدها آهنگ مهتاب را خواند که از آن بسيار استقبال شد.
پس آن طور که شما می گوييد پس از گل نراقی خواننده های ديگری وارد گود شدند؟
راديو آن موقع تصميم گرفت تا مجوز پخش يکی دو تا از اين آهنگ ها را در ماه صادر کند ولی خيلی سختگيری می کردند که اين يکی دو نفر چه کسانی باشند.
در ابتدا آن ها آقای محمد نوری را انتخاب کردند و بعد آقای ويگن انتخاب شد و بعدها من و آقای مهرپويا را انتخاب کردند.
ما چهار نفر خواننده های پاپ موزيک راديو در آن زمان بوديم و هر کدام در ماه يک برنامه اجرا می کرديم.
بعدها آقای روانبخش و آقای عارف هم به اين مجموعه اضافه شدند. بنابراين آن ها به جبر استقبال جوان ها و مردم، قبول کردند گه گاهی چنين آهنگ هايی اجرا شود، ولی خيلی سختگيری می کردند که چه کسانی اين آهنگ ها را اجرا کنند.
از صحبت هايتان پيدا است که موسيقی پاپ در آن سال ها که شما و همکارانتان تنها خوانندگان سبک پاپ راديو بوديد، به طور کامل در انحصار راديو بوده است؟
بعدها که قانون حق مولف تصويب شد و شرکت های خصوصی ديدند که اگر سرمايه گذاری کنند می توانند درآمد داشته باشند، آن موقع ديگر از دست راديو موضوع در رفت وهمه گير شد.
چه اتفاقی موجب شد که موسيقی پاپ ايرانی که در دهه ۵۰ در دوران اوج به سر می برد به موسيقی امروز در لس آنجلس رسيد؟
آن اواخر قبل از انقلاب بازار مقداری آشفته شده بود. وقتی سدها برداشته شد و کنترل ها از بين رفت، اصلا نتيجه خوبی در بر نداشت.
ولی بعد از انقلاب وقتی اين موسيقی شروع شد که در گوشه و کنار کسانی تک و توک زمزمه هايی کردند و چون در داخل ايران موسيقی پاپ وجود نداشت، همه جوان ها تحت تاثير موسيقی بيرون از ايران بودند، حالا می توانيد اسمش را موسيقی لس آنجلسی بگذاريد.
آن موسيقی از کجا تاثير گرفته بود که در مقطعی تاثير گذار هم شد؟
تعيين کننده سبک و روش خواننده هايی که اينجا (لس آنجلس) شروع به خوانندگی کردند، آدم هايی هستند که بنا به دلايلی از ايران بيرون آمدند و اينجا آلاف و علوفی دارند.
در شروع خواننده هايی اينجا رشد کردند و بالا رفتند که جواگوی دعوت ها، مهمانی ها، بزن بکوب و به اصطلاح خالتور بودند.
به اين ترتيب موسيقی پاپ تبديل شد به موسيقی ای برای سرگرمی و رقص و پايکوبی و همين موسيقی به الگوی جوانان در ايران بعد از انقلاب تبديل شد. ولی به نظر من با گذشت زمان بعضی از جوانان کارهای خوبی در ايران ارايه کرده اند.
در موسيقی پيش از انقلاب شما، تلفيقی از ملودی های ايرانی با ساز بندی غربی شنيده می شود، اما پس از انقلاب اين روند ازهم گسسته می شود.
من از چند آهنگ اولين آلبومم که در آمريکا تهيه کردم راضی نيستم. چون اين آلبوم را در بدو ورودم به آمريکا ارايه دادم، هنوز به اوضاع و احوال اينجا آشنا نبودم و از نظر مالی هم بسيار محدود بودم، نمی توانستم به راحتی تصميم بگيرم و اين آلبوم را در شرايط کوچ اجباری و آن حالت گيج و ويجی توليد کردم.
اما بلافاصله وقتی مقداری به خودم مسلط شدم، اولين کاری که کردم سکوت بود و بعد آلبوم همکلاس ها را عرضه کردم که در آن آهنگ های خوبی بود. ولی آن آلبوم هم راضی ام نکرد و بعد از آن اوضاع اينجا به شکلی شد که من ديدم يا بايد از اين جماعت بزن بکوب پيروی کنم يا دوباره سکوت کنم و من در آن زمان تصميم گرفتم با موسيقی لس آنجلس همراهی نکنم.
حاصل اين سکوت طولانی مدت و غيبت از صحنه موسيقی پاپ لس آنجلس چه بود؟
در اين فاصله مقداری مصاحبه از شخصيت های مختلفی که در موسيقی پاپ ايران مطرح بودند تهيه کردم. کتابی در دست تهيه دارم درباره موسيقی مدرن و موسيقی پاپ ايران و در آن تقريبا با همه کسانی که در دسترس بودند مثل آقای محمد نوری، آقای حميد قنبری و آقای نعمت مينباشيان گفت و گو کردم.
و گويا پس از مدت ها آلبومی هم تهيه کرده ايد، آلبومی که در آن از ترانه های اجتماعی استفاده شده و به مضامينی نظير حقوق بشر پرداخته ايد...
من در اين آلبوم، سبک خواندنم را تغيير داده ام و نت ها و گام هايی را اجرا کرده ام که در گذشته پيش نيامده بود.
درباره آهنگ ها سعی کردم از بهترين کسی که می تواند جوابگوی اين گونه کارها باشد استفاده کنم و با آقای محمد شمس کار کردم، آهنگ های اين آلبوم از تم کلاسيک ايرانی و غربی برخوردار است.
درباره انتخاب اشعار هم خيلی دقت کردم و بالاخره با يکی از دوستان با ذوق و هنرمند، آقای ليرج فاطمی کار کردم. اين آلبوم حاصل سه سال کار مداوم است و موسيقی آن را با ارکستر سمفونی پاريس به شکل زنده ضبط کردم.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دیدار سایت قدیمی ها با پوری بنایی و عکس های جدیدی از او
پوري بنايي متولد 1319 اراك است. نخستين فعاليت سينمايي وي بازي در فيلم عروس فرنگي به كارگرداني نصرت الله وحدت مي باشد. او پس از بازي در فيلم هاي زنبورك به كارگرداني فرخ غفاري و غزل به كارگرداني مسعود كيميايي گامي ديگر در عرصه بازيگري نهاد. آخرين كار سينمايي بنايي، بازي در فيلم مريم و ماني به كارگرداني كبري سعيدي مي باشد.
پنج شنبه 25 مرداد 1386 به محل کار خانم پوری بنایی رفتم. چقدر زن با محبت، مهربان، خاکی، دوست داشتنی و مهربانیست. حدود 30 دقیقه در کنار خانم بنایی بودم. من به قصد گفتگو رفتم ولی گفت که آمادگی ندارد و قرار گفتگو گذاشتم و رفتم. متاسفانه چون بانو الهه درگذشت و خانم بنایی بخشی از کارهای مراسم را بر عهده داشت، نشد که گفتگویی انجام شود ولی حتما در آینده نزدیک با بانو پوری مصاحبه ای برای شما دوستداران قدیمی ها انجام می دهم. فعلا 3 عکس که از او گرفتم را برای شما دوستاران پوری می گذارم که چهره جدید این عزیز را ببینید.
این را بگویم که چون در مراسم بانو الهه بودم، دیدم که چقدر خانم بنایی از اول مراسم تا دفن بانو الهه و موقع ناهار زحمت کشیدند. برای پوری بنایی سلامتی، سربلندی و عمر طولانی آرزو می کنم.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زنده یاد مهستی: در این ۲۷ سال هیچ خاطره خوبی نداشتهام
۱ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ماه گذشته مهستی در دبی چند کنسرت برگزار کرد. آهنگهای قدیم و جدید. بعضی برای آنها که میخواستند تجدید خاطره کنند و برخی برای آنهایی که از ایران آمده بودند تا مهستی را ببینند. شبی که با مهستی مصاحبه کردم بیرون سالن پر از آدمهایی بود که میخواستند با او عکس بگیرند. افتخار یا مهستی خوانندهای که با رادیو و برنامه گلها پا به عرصه موسیقی گذاشت متولد سال ۱۳۲۵ و خواهر یکی از خوانندههای به نام ایران یعنی هایده است. این دو خواهر تقریبا سعی کردند در سایه دیگری قرار نگیرند و به هر حال یادمانهای بسیاری را در ترانه برای ایرانیان بر جای گذاردهاند. امروز هم هستند کسانی که تنها با گلهای او را هنوز زیر لب زمزمه میکنند. مهران خواننده جوانی که همراه او بود، این مصاحبه را برایم هماهنگ کرد. خیلی دوستانه رفتار کرد و دستم را در دست مهستی گذاشت.
یک تشکر خشک و خالی حداقل چیزی است که میتوان از او کرد. مهستی ساکن آمریکا است و بنابر دعوت کاباره تهران برای ۱۰ روز در دبی برنامه داشت. زمان بسیار کم بود، برای همین این گپ و گفت شد مصاحبه کوتاهی با مهستی.
مهستی چند ساله که میخونه؟
من الان چهل ساله که می خونم.
عمر بلندی برای یک خواننده است، نه؟
بله خیلی بلند، اما اونقدر عاشق صحنه و خوندن و مردم هستم که هیچ وقت احساس نمی کنم چهل ساله میخونم.
البته از یک خانم نمیشه پرسید چند سالتونه؟
نه سن من کاملن معلومه، من ۵۹ سال دارم.
خانم مهستی یادتون مییاد اولین آهنگی که خوندید چی بود؟
آنکه دلم را برد و خدایا... گلهای ۴۲۰ .. من عاشق برنامه گلها بودم. کارمو با اون برنامهها شروع کردم.
جوونها الان گلها رو میشناسن؟
جوونا خیلی خوب میشناسن. جالبه بدونید این کار آخر من که با همکاری هنرمند عزیز آقای شادمهر بود آهنگهای تیپ قدیم بود و خیلی ازش استقبال شد. خیلی از جوونا زنگ میزنن و میگن خانم مهستی ما عاشق آهنگ ساقی که در گلها خوندین هستیم یا اون آهنگ بعد از تو در بستر غم که تو گلها خونده بودید، نوارشو از کجا پیدا کنیم. این نشون میده که هنوز جوونا گلها رو گوش میدن. مثل قدیمیها که دقیقن اونها رو مرور میکنن.
شما ساکن دبی هستید؟
من ۱۰ روزه که اینجا هستم و چند روز دیگه بر میگردم لس آنجلس.
اما اغلب برنامههای کنسرتتون رو اینجا برگزار میکنید.
بخاطر اینکه وقتی دبی مییام احساس میکنم هم وطنهام میتونن از نزدیک منو ببینن و احساس نزدیکی با اونها دارم، اونها بوی خاک ایران رو میدن و احساس میکنم تو وطنم هستم.
آخرین باری که ایران رو دیدید کی بود؟
بیست و هشت سال پیش.
دلتون تنگ نشده؟
اونجا خاکمه، وطنمه، مسلمه که شده.
تا به حال برای بازگشت به ایران تلاشی نکردید؟
هیچ وقت چون الان تو ایران جای من نیست.
کی فکر میکنید میتونید برگردید ایران؟
اصلن نمیدونم.
چه خاطراتی رو از ایران با خودتون مرور میکنید؟
ایران برای من همهاش خاطره بوده، چه از بچگی و اون کوچه باغها که میرفتیم و شادیها که دیگه هیچ وقت به وجود نخواهد آمد و چه خاطره روز اولی که من کار هنری مو در رادیو شروع کردم. در استودیو هشت که با یک ارکستر شصت نفره، زنده برنامه اجرا کردم با شادروان آقای پرویز یاحقی و آقای معروفی.
خانم مهستی غربت یعنی چی؟
برای من تعریفی نداره. باز هم خوشحالم که با هم وطنها در لس آنجلس زندگی میکنم.
یه خاطره خوب توی این بیست و هفت سال؟
توی این بیست و هفت سال هیچ وقت خاطره خوبی نداشتم، اما بدترین رو چرا، از دست دادن خواهر عزیزم بود.
هیچ به جای هایده خوندید؟
هایده همیشه یادش برای من ماندنی است. اون برای خودش میخوند و من برای خودم. اما برای من گرامیه و همیشه سعی میکنم یادشو گرامی بدارم.
-
afarin kho0o0sham o0mad edame bedin
-
albate marda faramo0o0sh nashan
mo0teshaker!!!!!
-
nima_nmp جان، فقط لطف كن فارسي تايپ كن، ممنون
-
کارت خیلی توووووووووووووووووووووووپ ه.go on darling
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جابجایی پیکر فریدون فرخزاد
مرتضی رئیسی: به همت جمعی از ایرانیان، محل تازه ای در همان گورستانی که فریدون فرخزاد، شومن و خواننده ایرانی پانزده سال پیش در بخش رایگان آن به خاک سپرده شده بود، قطعه خاک بسیار مناسبی در میدان نزدیک به دروازه اصلی گورستان شمال شهر بن خریداری و پیکر این هنرمند طی مراسمی بزرگ در محل جدید تحویل خاک شد. طبق آداب مرسوم، قبر فریدون فرخزاد که به طور رایگان از طرف شهرداری در اختیار قرار گرفته بود می بایستی صاف شده، برای دیگران در نظر گرفته شود. فریدون فرخزاد که پس از انقلاب در آلمان زندگی می کرد در ماه اوت 1992 (امرداد 1371) در محل سکونتش در شهر بن بر اثر ضربات چاقو کشته شد. به احترام هنرمند مقتول، در مراسم جابجایی مدفن او جمع بزرگی از ایرانیان گردآمدند و چند گروه هنری برنامه اجرا کردند.
طی چهار ساعتی که برای این مراسم در نظر گرفته شده بود نویسندگان، شاعران و خوانندگان ایرانی از جمله ستار، خواننده نامی سخنرانی کردند و یاد فریدون فرخزاد را گرامی داشتند.
ستار با ذکر خاطراتی که با فرخزاد داشت و خواندن ترانه ای وطن صحنه پرشوری ایجاد کرد و پیامی هم از پوران فرخزاد خواهر شاعره فریدون که از ایران فرستاد قرائت شد.
پس از سخنرانی علیرضا قلی پور، برگزار کننده اصلی مراسم، ناهید باقری شاعر قطعاتی خواند و میرزا آقا عسگری (مانی) که کتاب زندگینامه فریدن فرخزاد را به رشته تحریر درآورده و منتشر کرده، شرح مفصلی در باره خصوصیات و خلقیات فریدون فرخزاد بیان کرد و گفت: این هنرمند که هم شاعر و نویسنده و هم هنرپیشه ای توانا بود و تحصیلات خود را تا دکترای علوم سیاسی در آلمان به پایان رسانده بود، هرگز تسلیم زور نشد و تمام توانایی وجود خود را صرف مبارزه کرد و سرانجام جان خود را در راه عشق به وطن و آزادی از دست داد.
میرزا آقا عسگری، فریدون فرخزاد را نامی ماندنی در تاریخ مبارزات ملی و فرهنگی دانست و گفت که او هنرمندی بود که بدون پرده پوشی یا تن دادن به سازش، اندیشه های خود را که پر از عشق به آزادی و میهنخواهی بود با وجود همه تهدیدها و آگاهی از پیامد راهی که در پیش گرفته بود بیان می کرد و به عنوان سرمشقی بزرگ برای آزادیخواهان و عاشقان ایران باقی خواهد ماند.
پیکر فرخزاد، پوشانده در پرچم ایران در آرامگاه ماندنی اش جا به جا شد و در این مراسم فضای گورستان بن غرق سرود های میهنی شد. فریدون فرخزاد در سال ۱۳۱۷ به طوری که در یادداشت های خودش هست در چهار راه گمرک تهران متولد شد، در سال ۱۹۶۲ به آلمان رفت و در رشته حقوق سیاسی در دانشگاهای مونیخ، برلن و وین تحصیل کرد و پایان نامه خود را درباره تأثیر عقاید مارکس بر کلیسا و حکومت آلمان شرقی نوشت و آن را با موفقیت گذراند.
او پس از بازگشت به ایران به فعالیت های هنری رو آورد و از جمله مشهورترین چهره های تلویزیونی ایران شد. وی همچنین به خوانندگی و بازیگری هم می پرداخت و شعر نیز می گفت.
فریدون فرخزاد که برادر فروغ، شاعره نامدار ایرانی است، به زبان های آلمانی و فارسی شعر می گفت و از چند مرکز علمی و هنری آلمان جوایزی دریافت کرد. مجموعه ای از اشعار فارسی اش در کتابی با عنوان در نهايت آغاز جمله است عشق و اشعار آلمانی اش هم در کتابی دیگر از او گردآمده است. پس از وقوع انقلاب در ایران، فریدون فرخزاد به غرب مهاجرت کرد و به فعالیت سیاسی رو آورد، در دوران زندگی در تبعید کتابی نیز با عنوان من از مردن خسته ام نوشت.
هواداران فرخزاد قتل او را به جمهوری اسلامی نسبت دادند و در سال های اخیر نیز برخی از روزنامه نگاران ایرانی، قتل فرخزاد را در شمار فعالیت های گروهی جای دادند که تحت عنوان عناصر خودسر در وزارت اطلاعات ایران شناسایی شدند و شماری از آنان محاکمه و زندانی شدند. این گزارش ها از سوی هیچ مرجع مستقلی تأیید نشده است.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ستار و شکیلا در آمستردام خواندند
پژمان اکبرزاده: کنسرت خوانندگان پاپ ایرانی در خارج. از این عبارت چه به ذهنتان میآید؟ ویدئوی کنسرتهای بزرگ گوگوش، داریوش، هایده، ابی و خوانندگانی از این دست که در ایران دیدهایم؟ من که دست کم در این سالهای گذشته، بیشتر کنسرتهای ایرانی در خارج از ایران را پیگیری میکردم چنین تصوری در ذهن داشتم. گاهی گزارشهایی از تلویزیونهای ایرانی لوسآنجلس میدیدم که کنسرتها به هم خورده، خواننده نیامده، یا برنامه سر وقت اجرا نشده و بسیار بی نظم بوده. اما به نظرم تا آدم خودش به خارج نیاید و پا به این کنسرتها نگذارد عمق فاجعه را درک نمی کند!
اگر مدتی در خارج از ایران بمانید و تنها به دو سه کنسرت پاپ ایرانی بروید تقریبا حال و هوای کار دستتان میآید و شاید دیگر بهندرت حاضر باشید در چنین برنامههایی شرکت کنید. مشکل اصلی و اولیه این است که بیشتر اوقات، برنامهگذاران به این خاطر که عدهي بیشتری را به سالن بکشانند از دو خواننده که سبک کارشان هیچ ربطی به هم ندارد دعوت می کنند؛ مثلا داریوش و اندی. ولی عملا برعکس میشود چون تا آنجا که دیدهام و شنیدهام، طرفداران یکی از این خوانندگان به خاطر اینکه با کارهای خوانندهي دیگر، میانهای ندارند به کنسرت نمیآیند.
ولی در هر صورت، ستار و شکیلا مهمان ایرانیان آمستردام بودند. در برنامهای که گروه پاسارگاد ترتیب داده بود در پاورزون کنسرت داشتند، در یکی از محلههای جنوبشرقی آمستردام که بیشتر شرکتهای تجاری را در خودش جای داده است. Powerzone هم راستش را بخواهید بیشتر به یک انبار بزرگ شبیه است که در آن کنسرت گذاشته میشود، نه به یک تالار کنسرت. دو خوانندهي دعوت شده، کموبیش در یک زمینهي کاری جدیتر فعالیت داشتند. فکر کردم دستکم به همینخاطر، این کنسرت، مرتبتر از برنامههای مشابه دیگر برگزار میشود.
بهای بلیت کنسرت ستار و شکیلا در Powerzone، ۲۹ یورو بود. جهت اطلاعتان قیمت بلیت در بهترین قسمت تالار کنسرت آمستردام (کنسرتخباو/Concertgebouw) که یکی از سه تالار برتر جهان از بابت صدادهی بهشمار میآید ۲۵ یورو است. البته این یک مورد را میتوان گذاشت به حساب یارانههای دولتی و پشتیبانی کمپانیها و نهادهای هلندی، حمایتهایی که کنسرتگذاران ایرانی از آن بی بهرهاند.
روی بلیت کنسرت نوشته شده بود: ساعت ورود به سالن: ۹ شب. برنامه در ساعت یازده و نیم شب شروع شد. یعنی تنها با دو ساعت و نیم تاخیر ناقابل.
صدای ستار در بیشتر برنامه، در صدای ارکستر و جمعیت محو شده بود. بارها به زبان انگلیسی به صدابردارای هلندی برنامه گفت: صدای مرا ببرید بالا و صدای ارکستر را بیاورید پایین. اما هیچ فایده ای نداشت. ستار در نهایت، بازمانده از حل مشکل، به مردم گفت: حیف از مملکتی که از دست دادیم.
بسیاری از کارهایی که ستار در سالهای پیش از انقلاب ارائه کرد از کارهای موفق و ماندگار موسیقی پاپ ایران به شمار میآیند و سخت مورد علاقهي دوستداران ستار هستند. اما این هنرمند خوش صدای موسیقی پاپ کشورمان در سالهای پس انقلاب، به ویژه در سالهای اخیر، دیگر نتوانست آن راه را ادامه دهد. جالب اینجاست که در کنسرت دیشب، ستار تقریبا تمام برنامهاش را به اجرای همان کارهای قدیمی اختصاص داد.
بخش دوم کنسرت به شکیلا اختصاص داشت. خوانندهای که از آغاز فعالیت کوشید به دور از ابتذال گستردهای که گریبانگیر بسیاری از خوانندگان ایرانی شده، کارهای سنگینی ارائه کند. شکیلا که خوانندگی را به طور جدی از حدود سال ۱۳۷۰ آغاز کرد در آغاز با بابک افشار، آهنگساز ایرانی مقیم کالیفرنیا، کارهایی شنیدنی ارائه کرد که مورد استقبال دوستداران موسیقی ایرانی قرار گرفت ولی در سالهای بعد، تکرار و تکرار و در نهایت گونهای از توقف در این راه.
کنسرتهای ایرانی در خارج، آن هم از نوع موسیقی پاپ که طیف گستردهای از مردم را در بر می گیرد می تواند تاثیراتی مثبت برای جامعهي مهاجر ایرانی داشته باشد. شبی که خانوادهها و دوستان هموطن می توانند دور هم باشند، بچههای ایرانی که در خارج بزرگ میشوند بیشتر با جامعهي ایرانی تماس پیدا کنند و از راه ترانههای پاپ، پیوند نزدیکتری با زبان فارسی پیدا کنند. ولی در کنسرتها چه نصیبشان میشود؟ نوعی موسیقی که به لطف بلندگوها و سیستم پخش، بیشتر حکم سر و صدا پیدا میکنند تا موسیقی. بلیتهایی گران برای برنامههایی که به خاطر دو - سه ساعت کار دیجیها و خوانندگان آماتور در ابتدای آن، تا ساعات دو - سه بامداد به طول میانجامد و برخوردهای نهچندان مناسب گردانندگان برنامه با شرکت کنندگان. مسایلی که در برنامههای هلندی نمیبینیم. پس چه چیز میتواند تشویقی برای شرکت در کنسرتهای پاپ ایرانی باشد؟
شاید این دلایل کافی باشند تا دریابیم چرا از جامعهی پانزدههزار نفری ایرانیان در آمستردام، در کنسرت خوانندگان محبوبی مانند ستار و شکیلا تنها ۳۰۰-۲۰۰ نفر شرکت کردند.
-
بررسی ترانه های پس از انقلاب ستار
رامین: ترانه ها را از دیدگاه بنده و در نظرگاهی ویژه به سه دسته تقسیم بندی میتوان کرد : ۱- ترانه هایی که مورد اقبال و توجه اکثر اقشار یک جامعه قرار می گیرند، در میان عامه ی مردم گل می کنند و بنا به پتانسیلی که در خود نهفته دارند مدتی بر سر زبان ها هستند و بعد از چندی ممکن است از یاد و خاطره ها فراموش شوند و یا حتی باقی بمانند و تا مدت ها ذهن و گوش شنوندگان عام خود را مشغول کنند ولی بنا به دلایلی توجه خواص اهل موسیقی را به خود جلب نمی کنند و برخی از این قبیل افراد حتی زحمت شنیدن این نوع از ترانه را نیز به خود نمی دهند و یکسره همه ی انواع این ترانه ها را رد می کنند و قابل بحث و بررسی نمی دانند و آن ها را ترانه ی مبتذل می خوانند. این طیف از ترانه ها را - که می توان نام عامه پسند بر آن ها نهاد - البته ویژگی های خاص خود را دارند و مهمترین ویژگی آن ها سهل الهضم بودن آن هاست.
یعنی از یک طرف دارای اشعار ساده و زود فهمی هستند که درک و ارتباط با آن ها را برای عموم آسان و سریع می کند و از سوی دیگر دارای ملودی های روتین و معمولی و بعضا شادی هستند که قادرند در شنونده احساسات گوناگونی پدید آورند و حتی ضمیر ناخودآگاه او را تا مدت ها به خود مشغول سازند و احساس لذت و خشنودی در او پدید آورند. مخاطب این نوع از ترانه بخش وسیعی از جامعه را در بر می گیرد، بدین معنا که طیف وسیعی از مردم ما کسانی هستند که به ترانه، فقط به عنوان یک ابزار شادی بخش و تفریحی می نگرند که باید خلا موجود در روان و احساسات آن ها را پر کند، سرگرمشان سازد و غم و خستگی آن ها را بزداید و وقتی به این گونه افراد که با این دیدگاه به ترانه می نگرند گفته می شود که چرا به این نوع از ترانه تمایل دارند پاسخشان این است که ما مگر از ترانه چه توقعی داریم و از شنیدن آن چه هدفی را پی می گیریم و چه می خواهیم؟ می خواهیم که زندگیمان شاد و مفرح شود، خستگی زندگی روزمره از تنمان به در رود و در یک کلام از شنیدن ترانه لذت ببریم و وقتی به آن ها گفته می شود که بیشتر این قبیل ترانه های عامه پسند از ارزش هنری چندانی برخوردار نیستند و مفهوم عالی و با ارزشی را القا نمی کنند، می خندند و می گویند ما ترانه گوش نمی دهیم که پند و موعظه بشنویم و غم و اندوهمان بیشتر شود، به دنبال ارزش های انسانی و اجتماعی و سیاسی هم در ترانه نمی گردیم، بلکه در وهله ی اول می خواهیم با شنیدن ترانه حظ کنیم و لذت ببریم و برایمان هم زیاد مهم نیست که مفهوم آن چیست!
حال به نظر شما چند درصد از مردم ما خواهان این طیف ترانه های عامه پسند هستند؟ اگر نظر مرا بخواهید خواهم گفت بیش از ۸۰ ٪. کافی است نگاهی به پیرامون خود بیفکنید و ببینید که اکثریت قریب به اتفاق مردم ما - به ویژه نسل جوان - خواهان چه نوع ترانه هایی هستند، چه آهنگ هایی گوش می دهند و خوانندگان مورد پسندشان چه کسانی می باشند و ترانه هایی که در متن زندگی مردم ما جاری است از کدام نوع است؟ آیا طالب ترانه های سنگین و دیریاب و ارزشی هستند، یا خواهان ترانه های دم دستی و راحت الحلقوم؟! همچنین آیا باید معتقد بود که تمام ترانه هایی که در این ژانر، یعنی ترانه های عامه پسند قرار می گیرند در یک سطح هستند و همه ی آن ها را باید به جرم عامه پسند بودن مطرود کرد و فاقد ارزش خواند؟ مسلما نه. یعنی ترانه های عامه پسند نیز همگی بی ارزش و مبتذل نیستند و باید میان این نوع از ترانه ها نیز تفاوت قائل شد و نباید همه آن ها را در یک سطح ارزیابی کرد، بدین معنی که بسیاری از همین ترانه ها نیز حاوی مضامین و زیبایی هایی هستند که نمی توان به سادگی از کنار آن ها گذشت. خلاصه ی کلام آن که بنا بر اعتقاد بسیاری، ترانه باید عاطفه و احساس را اقناع و ارضا کند و نه فکر و اندیشه را و رسالت یک ترانه آن است که مستمع پس از شنیدن آن احساس لذت و رضایت نماید و ( آنچنان) ذهن و عاطفه ی او ( آنچنان تر ) شود. پس به صرف عامه پسند بودن نباید رای بر بی ارزشی یک ترانه داد و نیز باید دانست که این طیف از ترانه ها همگی در یک سطح و اندازه نیستند و برخی از همین ترانه ها به سبب زیبایی هایی که در دل خود دارند جاودانه شده اند و تا سال ها زنده می مانند و فراموش نخواند گشت و گاه بیشتر از یک ترانه ی خاص و ارزشی باعث شهرت و اعتبار خواننده ی خود خواهند شد و بسیاری از خوانندگان شهرت و موفقیت خود را مدیون همین دست ترانه هایشان هستند. نمونه را، ترانه های نم نم بارون از ستار، من آمده ام از گوگوش و شب عشق از زنده یاد هایده در این دسته جای می گیرند.
2- ترانه هایی که مخاطب خاص دارد و عوام عموما آن ها را چندان نمی پسندند و اگر شرایطی فراهم شود و امکان آمارگیری نسبی در جامعه مهیا گردد، شاید بتوان گفت که درصد کمی از مردم این ترانه ها را به طور جدی و دائمی گوش می دهند و چندان به دنبال آن ها نیستند. ترانه های خاصه پسند ویژگی های خاص خود را نیز دارند. دارای کلام و شعر والا و پر مفهوم و محکمی هستند که گاه از حیث غرابت و سنگینی برای مخاطب عام قابل درک و فهم آسان نیستند و شاعران آن ها نیز در بیشتر موارد نام های متشخص و آشنایی در عرصه ی ترانه سرایی می باشند و می توان از کلام بیشتر این گونه ترانه ها به عنوان بهترین نمونه های شعر معاصر و نوین نیز نام برد، همچنین ملودی های این ترانه ها نیز نوعا دارای کیفیت مطلوب و مناسبی هستند و اغلب توسط بهترین و برجسته ترین آهنگسازان و تنظیم کنندگان آفریده گشته اند و از همه ی این ها مهمتر خوانندگان و آفرینندگان این گونه ترانه ها - که از آن اغلب به عنوان ترانه ی نوین یاد می شود - رسالت و هدفی متعالی را دنبال می کنند که گاه سیاسی، گاه اجتماعی و گاه اخلاقی و انسانی است. منتقدین عرصه ی موسیقی نیز خوانندگانی را برتر می نهند که ترانه هایی در این راستا بیافرینند که خود آن را ترانه ی نوین می نامند و بجز این قبیل ترانه ها، برای ترانه های عامه پسند ارزش چندانی قائل نیستند. در ارزش این طیف ترانه ها هیچ شکی وجود ندارد اما اگر سلیقه ی عامه را ملاک بگیریم، درصد کم و محدودی از مردم خواهان این قبیل ترانه ها هستند. نمونه را، ترانه های ما را مطلب از ستار و آی مَردم، مُردم از گوگوش در این رده قرار می گیرند. همچنین برخی از سبک های موسیقی را نیز باید در این رده، یعنی آثاری که اشخاص خاصی خواهان آن می باشند قرار داد که بارزترین نمونه ی آن ترانه هایی است که در موسیقی اصیل و سنتی آفریده گشته که ناگفته پیداست این سبک از موسیقی نیز با توجه به اهمیت فوق العاده ای که در موسیقی ایرانی دارد بخش مهمی را به خود اختصاص می دهد و هواداران ویژه ی خود را نیز دارد، اما به هر حال چون این افراد نسبت به کسانی که اهل موسیقی و گوش سپردن به ترانه در جامعه ی ما می باشند در اکثریت نیستند، بنابراین این نوع از موسیقی را نیز باید از آن انواعی دانست که مخاطب خاص دارد و همگانی پسند نیست.
3- ترانه هایی که هم مخاطب عام و هم مخاطب خاص را به خود جلب می کند، یعنی دارای فاکتورهایی هستند که هم عوام آن ها را می پسندند و هم خواص. شعر و کلام زیبا و در عین حال ساده و نه چندان پیچیده، ملودی لطیف و دلنشین و مضامین بکر و ناب، خاصیت و جذابیتی به این دست از ترانه ها بخشیده که نه تنها ضامن بقا و جاودانگی آن هاست بلکه حیطه ی استماع آن ها را نیز از محدوده ی خواص اهل موسیقی خارج ساخته و عامه ی مردم را نیز به سوی خود جلب می نماید که اگر بخواهیم از آثار ستار عزیز مثالی برای این دست از ترانه ها بیاوریم گل پونه یکی از بهترین گزینه ها می باشد.
حال با توجه به تقسیم بندی بالا که البته به صورت مجمل و بسیار مختصر به آن اشاره نمودم باید دید که ترانه هایی که ستار در این برهه ی زمانی، یعنی دوره ی پس از انقلاب اجرا نموده در میان کدام یک از دسته بندی های سه گانه ی بالا قرار می گیرد و اگر ستار در هر سه نوع، ترانه هایی خوانده است درصد کدام یک از آن ها بالاتر و بیشتر می باشد تا آنگاه بتوانیم به یک نتیجه گیری نسبی دست یابیم.
پس بیایید یک بار دیگر گفته های بالا را در اینجا مرور کنیم: ترانه هایی که عامه پسندند و بیشتر استقبال در جامعه هم از آن ها صورت می گیرد، ترانه هایی که فقط توجه خواص را به خود جلب می کنند و ترانه هایی که هم مورد توجه عوام و هم مورد عنایت خواص قرار می گیرند. حال از یک خواننده ی بزرگ و متعهد که برای مردمش می خواند و به سلیقه های گوناگون نیز احترام می گذارد چه توقعی باید داشت؟ آیا باید همه ی تلاش خود را مصروف بر خواندن ترانه های نوع دوم نماید و رضایت خواص را جلب کند و در نتیجه به سلیقه ی اکثریت قریب به اتفاق مردم جامعه ی خویش که خواهان ترانه های شنیدنی، زیبا و بعضا شاد هستند بی توجهی کند و شعارش این باشد که: پسند عامه گو هرگز مباش؟! یا باید صرفا به خواندن ترانه های عامه پسند بپردازد و کارنامه ی خود را از ترانه های نوین و ارزشمند تهی کند و خواص اهل موسیقی را که جدی تر و حرفه ای تر به این مقوله می نگرند از خود نا امید گرداند؟ یا سعی کند ترانه هایی بیافریند که رضایت هر دو دسته را جلب کند؟ کاری که در موسیقی امروز و با توجه به شرایط فعلی حاکم بر دنیای ترانه به ویژه در فراسوی آب ها و در غربت کاری بس سنگین و توانفرساست؟
خواننده ای بهتر رسالت خویش را انجام داده که جمع میان گزینه های بالا را در کارنامه ی هنری خویش داشته باشد، یعنی هم ترانه هایی بخواند که در عین داشتن فاکتورهای لازم هنری، رضایت عامه را جلب کند و هم آثاری را اجرا کند که خواص را راضی نماید. هم ترانه های لطیف و عاشقانه بخواند و هم ترانه های سیاسی و اجتماعی، هم سهم عاطفه و احساس را لحاظ نماید و هم سهم فکر و اندیشه را و البته در تمام این مورد هویت ایرانی خویش را نیز فراموش نکند و فرهنگ سرزمین خود را از یاد نبرد و در کار خود پشتکاری داشته باشد که بیانگر احترام او به مخاطبین خویش است و هر گاه یک خواننده یکی از این موارد را از یاد ببرد و کفه ی ترازوی آثار او به یکسو بیشتر میل کند ممکن است در کار خود کمتر موفقیتی کسب نماید. پس خواننده ی خوب باید علاوه بر این که تمام سعیش بر این باشد تا از ارائه ی آثار مبتذل و بی ارزش و بازاری صرف خودداری کند، از خواندن ترانه های عامه پسند در سطح بالا نیز غفلت نکند و فقط به رضایت خاطر منتقدان و دوستداران ترانه ی نوین و به طور کلی خواص نیندیشد و رضایت عامه ی مردم را نیز که اتفاقا اکثریت قریب به اتفاق جامعه ی ما را تشکیل می دهند در نطر داشته باشد چون در غیر این صورت کار او محکوم به شکست و فراموشی است و از طرف دیگر ترانه های ارزشی، هنری و سیاسی و اجتماعی را که بیانگر توجه یک هنرمند به رویدادهای سرزمین خویش و سرنوشت مردم مملکتش است از یاد نبرد تا از این نظر نیز کارنامه ی هنری وی درخشان و پربار باشد. شاید بهترین نمونه برای هنرمندانی که آثار اخیرشان این ایراد را دارد که فقط رضایت گروه خاصی از مستمعین را فراهم آورده و ناخشنودی بسیاری دیگر را در پی داشته است، گوگوش عزیز باشد. وی در آثار دوره ی اخیر خود بیشتر ایده ها و موضوعاتی را در نظر داشته که مورد پسند عامه ی مردم نیست و قشر خاصی آن را می پسندند. شاید برخی از این آثار مورد اقبال و توجه منتقدین و دوستداران ترانه ی نوین قرار بگیرد و آن ها را نقد کنند و به به و چه چه نمایند اما آیا رویکرد عامه نیز به این ترانه ها همین گونه است؟ اگر بخواهیم از سر انصاف قضاوت کنیم ترانه های قدیمی گوگوش که تعداد بسیار زیادی از آن ها عامه پسند بودند موفق ترند و یا ترانه های کنونی او که بیشتر رضایت خواص را جلب می کنند؟ البته منظورم هرگز این نیست که بخواهم از ارزش ترانه های کنونی گوگوش که برخی از آن ها الحق از شاهکارهای ترانه ی نوین ما هستند بکاهم. فقط می خواهم بگویم که این به تنهایی کافی نیست و مردم ما در کنار آثاری همچون کیو کیو بنگ بنگ به ترانه هایی با مضامین شاد و روحنواز و مفرح نیز احتیاج دارند.
با توجه به همه ی نکات یاد شده در بالا باید گفت که ستار عزیز در طول سالیان طولانی پس از انقلاب کارنامه ای مقبول و پربار از خود بجا گذارده و آثار ارزنده ای از انواع سبک های موسیقی را از خود به یادگار نهاده و در همه ی اقسام موسیقی به شایستگی عرض اندام نموده است. ستار از معدود هنرمندان و خوانندگانی است که در عرصه ی این هنر فاخر، تمامی فاکتورهای لازم اعم از تعهد، پشتکار و حجم و گستردگی و طعم و رنگ و انعطاف صدا را در حد بسیار بالا داراست، آن گونه که در موسیقی ما به خواننده ای کامل و شش دانگ بدل گشته و نیز از معدود کسانی است که با قدرت استثنایی صدای خود موسیقی اصیل و سنتی ما را در آن سوی مرزها زنده نگاه داشته و در این زمینه نیز رسالت یک هنرمند متعهد را با شایستگی به انجام رسانیده است. هموست که هم ترانه های شاد خوانده و هم ترانه های غمگین، با عاشقانه هایش شقایق را نیز عاشق نموده و با ترانه های سیاسی و اجتماعی خویش لرزه بر اندام مستکبرین افکنده، هم نابسامانی های مردم و مملکت خویش را فریاد زده و هم از زیبایی ها و دلشادی ها برایشان خوانده است و با چشم پوشی از شهرت جوانی خود، صدای خویش را وقف مردم کشورش نموده و زندگی را با تمام زیبایی های آن در ترانه هایش جاری ساخته است و در این راه باکی هم نداشته که فلان منتقد مغرض ترانه ی او را می پسندد یا نه، که برای او تنها پسند مردمش - آن هم نه فقط مردمان اهل اینترنت - اهمیت داشته است. چشمه ی زلال ترانه های ستار به قدری گسترده است که هر طبعی با هر سلیقه ای را سیراب می کند و کمتر هنرمندی را داریم که چنین چشم انداز وسیعی از ترانه را در آثارش ببینیم . بخش کوچکی از این چشم انداز گسترده و دلنواز را بنگرید:
ترانه های شاد : گل ناز، آهو، چشمانت، بانی، از عشق مردن، رویا، مسافر عشق، نم نم بارون، گلپری، خاکی، صدای تو، تکخال، بی نظیر، چه خبر، آشتی، شاه، سرو ناز و ...
ترانه های نیمه شاد : یوسف کنعان، سپید و سیاه، یادته، مستی، تا تو رو دیدم، چه قشنگه عاشقی، پروانه، فلسفه ی عشق، دخترم، غم مخور، ما رو باش، هوای عشق، قدم رنجه، پناه، آخرین تلاش، گل کینه، نارفیق، گلگشت، بوی گندم، عمو نوروز، اشک عاشق و ...
ترانه های غمگین: سفرنامه، مادر، آمدی، دو پرنده، یگانگی، سرنوشت، تکرار، طلاق، جاده، بسوز ای دل، گریه، پیله، گلایه، یا مولا، ما را مطلب، رقیب، خاطره ها، زندان دلتنگی، رمز، کوچه، پنجره، یکشبه، سلام و ...
عاشقانه های ناب: حاشا مکن، خاطره، جدایی، تنها نبودی، دفتر عشق، جان شیرینم، رفتی و نموندی، ای عاشقان، بلوغ ستاره، دیگه نکن گریه، گرفتار، عشق من، غوغای ستارگان، شب، بی عشق هرگز، همیشه بهار، ستاره بازی، ساقی، خورشید خانم، دلواپسی و ...
ترانه های سیاسی و اجتماعی: شناسنامه، خاک تشنه، فریب، ای کاش، قصه ی ما، هموطن، زندان آزادی، کوزه، گل پونه، مطرب، شهبانو، رفراندوم، اعلامیه، از خونه تون بیاید بیرون، خاک، این خانه قشنگ است و ...
موسیقی اصیل و سنتی : نماز عشق، اشک، افلاکی، زهره (با هوشمند عقیلی)، رسوای زمانه (با زنده یاد الهه)، گل های رنگارنگ، شب عاشقان (با زنده یاد هایده)، بزم های آوای دلدادگان و بهار (با زنده یاد مهستی)، آلبوم به یاد داریوش رفیعی و ...
بله، تنها انتقادی که به ستار در این دوره وارد است این می باشد که در خواندن برخی ترانه های عامه پسند آن هم در دوره ای محدود، کمی بی ملاحظگی نمود و ترانه هایی خواند که اگر نمی خواند بهتر بود. ولی باید توجه نمود که اولا تعداد این ترانه ها انگشت شمار است و در مقایسه با سایر ترانه های ستار در دوره پس از انقلاب، درصد ناچیزی را تشکیل می دهد و درثانی همین انتقادها نیز نشانه ی بزرگی و عظمت ستار است که توقع چنین لغزش هایی هر چند کوچک نیز از وی نمی رود. چرا این انتقادها به سایر هنرمندان نمی شود؟ زیرا همگان را عقیده بر این است که بزرگی و شان ستار در حدی است که چنین انتظاری از ایشان نیست که حتی یک ترانه ی ضعیف هم اجرا نماید، هر چند باید گفت که حتی ضعیف ترین ترانه های عامه پسند ستار در مقایسه با آنچه خوانندگان مبتذل امروزی به خورد مردم ما می دهند در سطحی بسیار برتر و والاتر قرار می گیرد. گذشته از این ها، کدام خواننده را می توانید نام ببرید که ترانه ی ضعیف در کارنامه نداشته باشد؟ پس اگر انتقادی هم در این زمینه به ستار وارد است نه به خاطر سطح خیلی پایین این گونه ترانه ها، بلکه به خاطر عظمت و بزرگی ستار است که برخی از ترانه ها برای وی کوچک و حقیر هستند و ستار نازنین هم در آثار اخیر خود نشان داده که سال هاست از این دست ترانه ها فاصله گرفته است.
برای مثال ترانه هایی را که زنده یاد سورن برای ستار آهنگسازی نموده می توانید در زیر ملاحظه بفرمایید و همانطور که می بینید تیم قدرتمند و هماهنگ سورن، هما میر افشار و آرمن به همراه صدای آسمانی دکتر ستار زیباترین ترانه های عاشقانه ی موسیقی ما را رقم زده اند
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شرکت گوگوش در فستیوال میدم کن فرانسه
در زمينه ی فعاليت های گوگوش در عرصه ی بين المللی، توسط محمود قربانی با شخصی به نام جورج کريسمس قراردادی بسته شد که او به عنوان مديرِ برنامه های گوگوش، کار خود را در اين زمينه آغاز کرد و اين اولين بار بود که يك هنرمند ايرانی، مدير برنامه ای در اين سطح داشت و همين كار، مقدمه ی قراردادی شد با کمپانی بارکلی Barclay که مدير آن ادی بارکلی بود، اين قرارداد در پاييز سال 1970 امضاء شد. با درخواست اين کمپانی، گوگوش بايد در پاريس اقامت می کرد تا توسط معلم های مخصوص، آموزش های لازم برای خواندن و اجرای صحنه را می ديد. گوگوش با همسر و پسرش به پاريس رفت و هشت ماه در اين شهر اقامت داشت و در طی اين مدت، موارد مربوط به صحنه و لهجه ی فرانسوی را آموخت و پس از اين مدت توانست دو ترانه ی فرانسوی را به گونه ای اجرا کند که به راستی تشخيص اين که خواننده، غير فرانسوی است مشکل بود.
وقتی صفحه ای که اين دو ترانه ی فرانسوی را در پشت و روی خود داشت به بازار آمد، گوگوش در فستيوال ميدم کن که يك جشنواره ی موسيقى بود شرکت کرد. شرکت کردن گوگوش در فستيوال کن، يك واقعه ی بزرگ در زندگی هنری او بود. در اين فستيوال، خواننده های بزرگ دنيا از امريكا و اروپا شرکت داشتند و اين فستيوال سه شب ادامه داشت و برنامه ی گوگوش در شب سوم بود. در اين فستيوال، پورى بنايى نيز همراه گوگوش بود.
در همین حال برای خانم گوگوش در چند هتل، کنفرانس مطبوعاتی ترتیب داده شد و یک اتومبیل آنتیک قدیمی نیز برای ایشان در نظر گرفته شد که ایشان با این اتومبیل در خیابان ها رفت و آمد می کرد و همین مسئله موجب جلب توجه مردم شده که هجوم می آوردند و از ایشان امضا می گرفتند و توجه خبرنگاران نیز به این صحنه ها جلب می شد.
کمپانی بارکلی براى تبليغ صفحه ی گوگوش، يك ماشين بزرگ صفحه پُرکُنی را در مقابلِ در ورودی فستيوال قرار داده بود که همان جا صفحه را پر کرده و به مردم می داد.
در میدم کن، گوگوش به روی صحنه رفت، استقبال مردم شورانگیز بود. گوگوش یک لباس چشمگیر ایرانی به تن داشت، این لباس از حریر سفید تهیه شده بود و به صورت چادر جلوه می کرد. ارکستر به نواختن آهنگ پرداخت اما وقتی گوگوش می خواست برنامه ی خود را آغاز کند، میکروفن قطع بود.
شاید برای اولین بار بود که در کن چنین حادثه ای روی می داد، تنظیم نور هم آن طور که باید و شاید نبود و ظواهر از یک نوع دسته بندی و توطئه ی هنری حکایت می کرد.
اولین آهنگی که گوگوش خواند، یک آهنگ ملایم و نوازشگر به زبان فرانسه بود، وقتی اولین آهنگ پایان یافت سالن یک پارچه شور و هیجان شد و نام گوگوش در هر گوشه ی سالن روی زبان ها افتاد.
گوگوش در اجرای این آهنگ، از همه ی وجود خود مایه گرفت در خلال آن قطرات اشک، آرام آرام بر چهره ی او شیار می کشید.
دومین آهنگ، یک آهنگ تند بود، گوگوش با حرکات دست خود، به ارکستر ریتم داد و آن گاه به رقص پرداخت. گوگوش در این فستیوال، بسيار مورد توجه قرار گرفت و صفحه ی طلايى جايزه ی فستيوال ميدم کن در سال 1971 به گوگوش تعلق یافت و اين جايزه در کنار جايزه ها و يادبودهای بارکلی، موسسه ی پخش صفحه ی پاريس قرار گرفت. پس از پیروزی گوگوش در فستیوال میدم کن، خبرگزاری اسوشیتد پرس، روز شنبه خبر برنده شدن گوگوش خواننده ی ایرانی را در فستیوال میدم کن، به همه ی دنیا مخابره کرد.
اسو شیتد پرس در خبرهای خود اشاره کرده بود که گوگوش لباس های محلی ایرانی به تن داشته و سه آهنگ از ساخته های کمپانی پخش صفحه ی بارکلی را به زبان فرانسه اجرا کرده و با رقابت فشرده ای بین خواننده گان معروف اروپایی برنده ی جایزه ی اول فستیوال میدم کان در سال 1971 گردیده است.
پوری بنایی که برای تشویق گوگوش به فستیوال میدم کن در پاریس سفر کرده بود گفت: گوگوش با اجرای آهنگ هایش با صدای صاف و دلنشینی که دارد، به شدت با تشویق مردم رو به رو شد.
آوای گرم گوگوش در لباس محلی ایرانی توام با زیبایی و جذابیت وی، حاضرین در فستیوال را به شدت تحت تاثیر قرار داد. وقتی گوگوش خبر برنده شدن خود را در بین آن همه رقیب شنید، از فرط خوش حالی به شدت گریست. بارکلی مدیر کمپانی پخش صفحه ی بارکلی، بعد از اعلام خبر پیروزی گوگوش در فستیوال میدم کان اعلام کرد که گوگوش در فستیوال سن رمو نیز شرکت خواهد نمود.
گوگوش قبل از برگزاری فستیوال کن می گفت: من در میان شصت خواننده ی معروف دنیا که در فستیوال میدم کن شرکت کرده اند و تام جونز نیز در میان آن هاست فقط از فرانسوازهاردی می ترسم. شب بعد از درخشش گوگوش در فستیوال میدم، برای تکمیل فعالیت ها، ادی بارکلی، به افتخار گوگوش ششصد نفر از برگزیده گان فستیوال کن را به ویسکی کوکوی کن دعوت کرد.
برنامه ی گوگوش در این شب بسیار عالی بود، او توانست در آن شب حتا بهتر از شب فستیوال بدرخشد چون در فستیوال فقط ترانه های فرانسوی را خوانده بود اما در این شب علاوه بر ترانه های فرانسوی ترانه هایی به زبان انگلیسی نیز خواند.
اجرای برنامه در ویسکی کوکوی کن باعث شد که نماینده گان کمپانی RCA به دیدار گوگوش بیایند و از او خواستند برای تکثیر صفحاتش، با آن ها قرار داد ببندد. گوگوش اما با کمپانی بارکلی قرارداد داشت و همین موجب شد که RCA قرارداد گوگوش را از کمپانی بارکلی خریداری کند و با این هدف که گوگوش را در جهان معرفی کند.
این برای نخستین بار بود که هنرمندی از ایران در سطح جهان معرفی می شد. برای نخستین بار بود که یک کمپانی معتبر خارجی، با هنرمندی ایرانی برای انتشار صفحه قرارداد بست.
گوگوش پس از برگزاری فستیوال میدم کن راهی ایتالیا می شود تا در پایتخت این کشور آزمایش دیگری را در زمینه ی راه یافتن به موسیقی جهانی، پشت سر گذارد. بر طبق قرار گذاشته شده، از میان سه آهنگی که گوگوش به فرانسوی خوانده بود، هر کدام بیش تر مورد توجه قرار گرفت باید توسط خود گوگوش به آلمانی و ایتالیایی و اسپانیولی اجرا می شد.
حالا دیگر صفحات مجلات در ایران، همه اختصاص به گوگوش داشت و همه بی صبرانه منتظر بازگشت او به ایران بودند. در فاصله ای که آهنگ های جدیدی برای گوگوش انتخاب می شد، او از یک مرخصی استفاده کرد و به ایران بازگشت. در ایران از گوگوش استقبال فوق العاده ای به عمل آمد. سراسر خیابان پهلوی که محل کاباره میامی در آن جا بود به افتخار گوگوش آذین بندی شده بود، مردم همه منتظر گوگوش بودند.
انبوه جمعیت فرودگاه مهرآباد را پوشانده بود، مردم آمده بودند تا گوگوش را ببینند، راه ها بند آمده بود به طوری که عبور گوگوش غیر ممکن به نظر می رسید و صابر آتشین مجبور شد یک پوشش بر سر گوگوش انداخته و او را از فرودگاه خارج کند.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلایل لغو کنسرت ها از زبان رضا صادقی:
یک عده بزرگوار نمی خواهند
ما فقط خوندنی شویم!!!
خاص مي خواند: مشکي رنگ عشقه، مشکي end عاشقه، دندون عاريه، وايسا دنيا من مي خوام پياده شم.
خاص مي پوشد: از دوران نوجواني مشکي به تن کرد و ديگر در نياورد.
خاص حرف مي زند: چرا ما ايراني ها معتقديم مشکي رنگ عزاست و در مقابل، همه عرفا رنگ سياه نيمه شب را براي خلوت با معبود بر مي گزينند، چرا پارچه کعبه مشکي است؟ همه درويش، همه عارف، جاي عاشق پس کجاست؟ و ...
اما مثلي بيشتر خواننده ها نمي تواند کنسرت برگزار کند... اين فصل مشترک رضا صادقي خواننده محبوب نسل جوان است با تمام خواننده ها به خصوص پاپ، همين موضوع و نيز لغو کنسرت هاي اروپايي وي ما را بر آن داشت به سراغش برويم و ساعاتي را هم کلام و شايد همنوا با او دلايل را بررسي کنيم.
كنسرت گذاشتن شما هم قصهاي شده، چرا اجازه كنسرت نميدهند؟
صـادقي:والا يك عده بزرگوار هستند كه نميخواهند ما فقط خوندني شويم، دوست دارند بمونيم و موندني باشيم.
يعني چه؟
صـادقي: اقدام ميكنيم بخونيم يعني خوندني شويم محض اينكه نفس بكشيم ولي دوستان لطف دارند، ميگويند شما نخون تا تو اذهان بموني.
يعني آثارتان به قدري در اوج قرار دارد كه براي حفظ آنها ديگر نبايد بخوانيد؟
صـادقي:بايد برگشت به آثار آقاي مولانا كه گاهي يك چيزهايي ميگفت نقض و نقيض براي اينكه مردم بدانند دنيا دست كيه... من هم اين را گفتم تا عاقلان دانند.
اما جواب سوالم را نداديد؟
صـادقي: مولانا يك روز سر تا پايش را آغشته به مِي ميكند، جلوي در مسجد ميايستد بعد از او ميپرسند چرا اين كار را كردي؟ جواب ميدهد: نشستم فكر كردم، آنقدر عمر ندارم كه تمام گناهانم را پاك كنم، ميخواهم اينگونه دهان مردم را باز كنم بلكه بخشي از گناهانم آمرزيده شود، نقل من هم همينه عدهاي بزرگوار به فكر عاقبت من هستند، ميگويند خودش را ضايع نكند با اين همه خوندن، ما نگذاريم بخوند تا موندني شود.
پس دلشان بيشتر از خودتان براي شما ميسوزد؟
صادقي: يقينا.
لغو كنسرتهاي اروپايي هم به همين منوال است؟
صـادقي:كنسرتهاي اروپايي به دليل ناهماهنگيهايي كه مقصر اصلي آن خود هستيم نه هيچكس ديگر لغو شد، دوستان برنامهريز، در سوئد كمي دير اقدام كردند، من هم جزو آن دسته از آدمهايي نيستم كه عشق خارج شدن از مملكتم را داشته باشم از اين رو دوست دارم اگر كنسرتي در خارج دارم درست و روي اصول برگزار شود.
يعني اصلا به سرتان هم نميزند از كشور براي هميشه خارج شويد؟ (اشاره به برنامه شب شيشهاي)
صـادقي:نميشود، يعني اينجا يك چيزي دارد كه نميگذارد، آدم را پايبند كرده.
پس چراغتان در اين خانه ميسوزد؟
صـادقي: بله، مهم هم نيست چه جرمي و گناهي اين سزايش است، هر چند خيلي دوست دارم براي ايرانيهاي سرتاسر دنيا اجرا كنم، افتخار است براي من ولي به حساب روزهاي سخت پشت سر گذاشته شده، نميگذارم.
چطور؟
صـادقي:من خيلي روزهاي سختي را گذراندم كه به اين جايگاه صفر كنوني رسيدم، حالا كي عمرم جواب بدهد كه بروم روي جايگاه پنج يا ده و خيلي شاهكار كنم بشود بيست، از اين رو نميخواهم اين راه پرمشقتي كه طي كردم با يك سفر بدون برنامهريزي شده، خودم را داخل منگنه كنم كه خيلي چيزهاي ديگر خراب شود.
برگزاري كنسرتهاي اروپايي كنسل شد يا به تعويق افتاد؟
صـادقي:حتما، فرصتش پيش بيايد اجرا خواهم داشت.
زمانش مشخص نيست؟
صـادقي:نه، فعلا موكول شده، اما دقيق مشخص نيست.
در همان كشورها، مثل سوئد و...؟
صـادقي:چند كشور ديگر هم اضافه شده، هلند، سوئد و احتمالا كانادا...
استقبال در اين كشورها چگونه است؟
صـادقي: مردمان آنجا بيش از اينكه يك خواننده را ببينند يا يك موزيك بشنوند ميآيند يك ايراني را ببينند كه از مملكتشان آمده كه حرفهايش، نوع نگاه كردنش و حتي نوع دست دادنش مثل همان كساني است كه خودشان در زندگيشان داشتند.
پس كيفيت كار خيلي برايشان مهم نيست؟
صـادقي: چرا ولي در وهله دوم، بالاخره برايشان اهميت دارد كسي كه از ايران ميرود «شكلاتي شكلاتي» ميخواند يا يك چيز درست و حسابي كه در شان موسيقي باشد. خوب ميدانيد ايرانيهاي خارج از كشور براي گذران زندگي خيلي زحمت ميكشند و همين موضوع زنجيري است به دست و پايشان كه كشيدن و باز كردن زنجير براي آمدن به كنسرت آنها را كمي حساستر ميكند كه با دقت بيشتري كار را آناليز كنند.
تا امروز در كدام كشورها كنسرت برگزار كرديد؟
صـادقي: قطر، امارات و مالزي.
استقبال خوب بود؟
صـادقي:خدا را شكر خيلي خوب بود. در مالزي كنسرت در يك دانشگاه برگزار شد خيلي برايم جالب بود كه دانشجويان خارجي هم آمده بودند، اجراي دبي و قطر هم خيلي خوب بود يا حداقل من راضي بودم، وقتي كه امروز كارت به سختي به گوش مردم خودت ميرسد نميشود توقع داشت مردم بيرون از حيطه (فرهنگي، هنري و...) خودت شنيده باشند و يا از آن استقبال كنند در كل تجربه خوبي بود اينكه چطور ميشود در يك كنسرت غريب، آشنا اجرا كرد.
لغو كنسرتهاي ايران نااميدتان نكرده و همچنان اين درخواست از سوي شما ادامه خواهد داشت؟
صـادقي: من نااميدي در ذاتم نيست، خسته ميشوم اما نااميد هرگز، خب خستگي هم كه در ذات آدمهاست و اينكه خسته نمی شوم به عقيده من بيخودگويي است.
شايد برايتان جالب باشد شنيدن اين داستان كه يك روز دكتر علي شريعتي در يكي از سخنرانيها به آقا اميرالمومنين(ع) ميگويد: علي، بعد چند نفري اعتراض ميكنند كه چرا حضرتش را نگفته است، ايشان هم اشك ميريزد بعد ميپرسند: چرا استاد گريه كرديد؟
جواب ميدهد: من همه جوانيام را گذاشتم اين شخصيت را همان طور كه بوده معرفي كنم، اين همه نوشتم، حالا يك نفر ميآيد سر نامش به من ايراد ميگيرد يعني اين همه كه گفتم را نشنيدي؟!
ولي با همه اين وجود چيزي از علي شريعتي بودنش كم نميشد، خسته ميشد اما نااميد، نه. حالا من كه ته صف مدرسه ايشان هم نيستم.
فكر نميكنيد خود هنرمند هم در اين جريان مقصر است؟
صـادقي: انگليسيها مثلي دارند با اين مضمون كه وقتي اسير شدي از اسارت لذت ببر.
حالا فضا طوري است كه براي اجراي موسيقي آماده نيست اصلا به خوبي يا بدي اين جريان كاري ندارم، شايد مشكل خود هنرمندها باشد، شايد مشكل اهل هنر باشد، شايد مشكل روساي هنري باشد، برايم مهم نيست اما يك مشكل اساسي كه بايد حل شود خود معضل هنر در اين مملكت است، هيچ هنرمندي امروز نيست كه از هنر حرف بزند، بيشتر از دردسرهايي كه دارد ميگويد.
رضا صادقي در اين ميان و شايد براي پشت سر گذاشتن اين معضل با توجه به جايگاه امروزي خود چه ميكند؟
صـادقي:درصدد هستم فضايي را به وجود آورم براي هنرمندان كه فقط بيايند آنجا حداقل همديگر را ببينند، شايد يك جنبه مادي و تجاري هم در نظر گرفتم اما يك بعد آن هم احساسي است و چيزي كه خودم دوست داشتم.
من فكر ميكنم همين كه دور هم جمع شويم و از دغدغههايمان بگوييم خيلي به آدم اميد ميدهد، به هر حال بايد از اين فضا لذت برد، وقتي كه نميشود خواند يعني بايد مرد يا اينكه يك پنبه بذاريم توي گوشمان. خب وقتي رضا صادقي نميتواند (نميگويم نميگذارند) كنسرت بگذارد به جايش بيايد فكر كند اگر روزي كنسرت اجرا كرد چه چيز بگويد.
شايد باورتان نشود اما تقريبا هر روز به اين موضوع فكر ميكنم، مثل دفعه پيش كه فقط 11 روز مانده به من اطلاع دادند كه ميتوانم كنسرت برگزار كنم اما آنقدر برايم حل شده بود كه كجا چي بگويم، وقتي استقبال كردند اين جمله را و وقتي آهنگ... را خواندم اين يكي جمله، آقاي اردستاني صدابردار برنامه گفت: طوري برخورد كردي مثل اينكه صد بار در تهران كنسرت اجرا كردي.
به خاطر اينكه من با اين فضا زندگي ميكنم و معتقدم انسان هنرمند بايد با روياهايش زندگي كند از اين رو دعواي احمقانه بر سر دو كيلو گوجه گرون و ارزون را قبول ندارم هر چند اين هم بحثي است براي اجتماع اما دغدغه هنرمند بايد فقط هنر باشد، چون حقيقت بيرون از خانهاش، حقيقت خوبي نيست كه بخواهد با آن زندگي كند و اصلا دوست ندارم به اين فكر كنم كه بسي رنج بردم در اين سال سي! بسه چه خبره ديگه، اگر ميگويند هنر رنج است ولي در باطن گنج، خب ما آن گنج را بياوريم اصل ماجرا.
هر چند باز هم ميگويم من آدم هستم، خسته ميشوم بعضي وقتها ميبرم، گريه ميكنم، داد ميزنم اما در نهايت ميگويم براي يكبار كه نميخواهم بخوانم، دوست دارم ماندني شوم نه اينكه يك آهنگ بخوانم بعد وقتي از دنیا رفتم يك عده با پالتوي بلند و عينك آفتابي بيايند سر قبرم و چهار نفر عكاس هم عكسشان را بگيرند... به نظرم قشنگ نيست و من دوست ندارم، كما اينكه هميشه گفتم دوست دارم اگر روزي فرصتي دست داد تا از اين دنيا رخت بربندم به جاي اينكه برايم سالگرد بگيرند تمنا ميكنم از كساني كه به من لطف دارند برايم تولد بگيرند... 25 مرداد... تداعي همه اين افكار به من و يا به شما اميد ميدهد، اميد باز هم ماندن، باز هم خواندن، باز هم سرودن، باز هم فكر كردن. منطق وقتي درست باشد بقيهاش دست خداست و مطمئنم كه يك روز درست ميشود.
يعني امكان دارد فردا روزي با شما تماس بگيرند كه 11 روز ديگر در تهران كنسرت خواهي داشت؟
صـادقي:به احتمال صددرصد، همان طور كه شش ماه قبل از همان كنسرت آخر، من و علي (انصاريان) جلوي همان سالن آرزو كرديم كه ميشود اينجا كنسرت بگذارم كه شد...
چرا فضاي موسيقي سنتي يا اصيل ما نسبت به پاپ آرامتر بوده و كمتر دچار تشويش ميشود؟
صـادقي:در وهله اول اينكه دوست ندارم كلمه سنتي را روي موسيقي بگذاريم، سنت يعني يك چيز دمده شده اما اصيل برگرفته شده از وقار يك ملت... جواب سوال شما هم فكر ميكنم به دليل اين است كه در موسيقي اصيل تغييري وجود ندارد اما در پاپ هر روز يك تغيير، يك فكر نو، يك ايده، هر روز يك آهنگساز ميآيد با يك نگاه تازهتر و در عين حال ممكن است هر روز يك آهنگساز بيايد با يك نگاه مزخرفتر و يا يك شاعر بيايد با يك كلام مزخرفتر، اين دو در كنار هم امروزه مخلوط شده و متاسفانه راهي هم وجود ندارد براي ارائه كلام به همين خاطر آنهايي كه خوب هستند، چند دسته ميشوند، يك عده ميروند كنار تا با بدها يكسان نشوند و عده ديگر ميجنگند و يك عده هم فقط ميسازند كه باشند، هر چه باداباد اين است كه در موسيقي پاپ آشوب ميسازد، در غير اين صورت پاپ آشوبي ندارد، موزيك پاپ ايران، چيزي نيست كه دنيا قبولش داشته باشد تعارف كه نداريم، اين يك واقعيت است.
پس ضرورت وجود پاپ در كشور چيست؟
صـادقي:بيشك هر چيزي در ابتدا با معضلاتي روبهروست. مگر موسيقي پاپ در كشور ما چند سال است كه راهاندازي شده؟
يعني به نظر شما موسيقي پاپ ما در اين چند سال رشدي هم داشته؟
صـادقي: بله، صددرصد، به لحاظ كيفيت و نوع نگاه موسيقيايي، برخي كارها در سطح فوقالعادهاي قرار دارد، برخي يا نوع ارائهاش خوب نبوده و يا نوع برخورد اجتماع با آن كه مطلب ديگري است.
بايد موسيقي پاپ اين اجازه را داشته باشد كه هر كس ميتواند كاري انجام دهد. هر چند معتقدم آشوب در تمام شاخههاي هنر از جمله موسيقي چه پاپ و چه اصيل وجود دارد، اما اين پاپ بيچاره، يتيم مانده، به نظرم اگر اساتيد موسيقي اصيل بيايند با آهنگسازان پاپ همكاري كنند، اگر دستگاهها را نميشناسند به آنها بياموزند تا باعلم موسيقيايي پاپ آميخته كنند تا در دنيا جا بيفتد، در دنيا آهنگسازان مطرحي هستند كه در برخي جاها از تار استفاده
ميكنند، بعد ما اينجا همديگر را قبول نداريم.
مركزيت روي موسيقي اصيل است بيهيچ حرفي، اما پاپ موسيقي مردمي است يعني همه با هر نوع رفتار و تفكري، اما موسيقي اصيل را شايد پدر من دوست داشته باشد اما خواهر ده سالهام نميپسندد، نه اينكه دوست نداشته باشد اما به قدري موسيقي اصيل را به قول شما سنتي و پير جلوه دادند كه اين فضا ناخواسته پيش آمد.
شما اين نوع موسيقي (اصيل) را ميپسنديد؟
صـادقي: موسيقي اصيل چيزي است در خون ما، حالا من رضا صادقي هر چه قدر موزيك غربي كار كنم، اما باز هم وقتي دلم آرامش اصيل بخواهد بر ميگردم به موسيقي اصيل خودمان.
به نظر شما صدا و سيما تا چه اندازه در ارائه موسيقي دخيل است؟
صـادقي: چرا نبايد يك كنسرت موسيقي از تلويزيون پخش شود؟!
من آدمي نيستم تلويزيون نگاه كنم كه اراذل و اوباش را دستگير ميكنند دستتشان درد نكنه، دمشان گرم اما براي من قشنگ نيست، اين موضوع مهم است براي اطلاعرساني كه بدانيم در مملكتمان چه اتفاقي رخ ميدهد، شما فكر كن اين مطلب كه در فلان نقطه از شهر يك نفر بر سر قضيه بنزين كشته شده عنوان ميشود اما مثلا كنسرت آقاي شجريان حتي چند دقيقه براي خبررساني نيست.
اين خبرها تنها محدود ميشود به چند تيزر تبليغاتي و اينترنت...
صـادقي: اينترنت هم كه تا وصل ميشويم قبل از هر چيز شصت صفحه باز ميشود كه اصلا نميداني چي هست كه پشيمان ميشوي، حتي در اين وادي هم به سرمنزل مقصود نميرسيم، ما كه از كنسرت شجريان اصلا خبردار نشديم شما فكر ميكنيد اهالي پاپ اين نوع موسيقي (اصيل) را دوست ندارند، بيايند يك نامه ناقابل روي يك تكه كاغذ، حالا A4 هم خرج نكنند، ننويسند جناب آقاي...، يا لطفا تشريف بياوريد، فقط بنويسند كنسرت... است بيا.
پول پست هم خودمان تقبل ميكنيم، حداقل به ما هم بگويند، واقعا اهل پاپ تا اين حد نميارزند، بعد اگر پاپيها گفتند موسيقي اصيل به داد ما نميرسد حداقل بتوانند جواب دهند كه ما از شما دعوت كرديم خودتان نخواستيد.
تعريف شما از هنر و هنرمند چيست و اين دو، چه وجه تضاد و تشابهي دارند؟
صـادقي: هنر تعريف كلي ندارد ولي هنر برايم بدین معناست كه بدانم براي چه به دنيا آمدم و چه پيغامي از خداوند دارم اگر در كار هنري هستم كه بايد آن را ارائه كنم. خيلي از هنرمندان و حتي خوانندههاي ما كه حالا نيستند پيغامي براي ما داشتند، شايد اين پيغام در حد همان شنيدن يك صداي خوب و ساختن يك لحظه خوب باشد و شايد بيشتر از آن و در حد ساختن زندگي، من سالها پيش يك كاري شنيدم با اين ترانه:
آتشي در سينه دارم جاوداني
عمر من مرگي است، نامش زندگاني
خب این براي من یک پيام دارد كه چرا عمر من بايد مرگي باشد، چرا باید آتشي باشد در وجودم جاوداني... پس بايد از بديها درآمده و زيباگو و زيبابين باشم، در عين نازيباييها، اينجاست كه شاهكار كرده ایم.
يعني رسالت هنرمند ايناست كه از عالم معنا چيزي به اين دنيا ببخشد كه نیست؟
صـادقي:ماجرا كلي برای همه است و نه صرف هنرمند، هنرمند در قشر و فضاي كاري خودش، يك پدر در فضاي پدرگونهاش و.. اگر من هنرمند نتوانستم پيامي را كه بايد به، مردم برسانم، مشكل پيغام نيست مشكل از من است كه آنقدر قدرت نداشتم آن پيغام را كه از كودكي به من سپرده شده نگه دارم در همه اين اتفاقات روز و روزگارم.
اين پيغام در هنر شما چيست؟ چقدر از آن را به مردم رساندهايد؟
صـادقي:من تازه رسيدهام به صفر. تازه بستري ساختهام كه همه اين جا را نگاه كنند.
احساس ميكنم بايد چيزي بگويم مهمتر از همه... مثلا عدهاي رضا صادقي را ضدعشق ميشناسند و جالب اينجاست كه هنوز نتوانستهام ثابت كنم كه اينگونه نيستم و من نقل همان ضرب المثلی هستم كه ادب از كه آموختي از بيادبان...
دوست دارم از عشق تلخيهايش را بگويم كه تو اين تلخي را به ديگران القا نكني، حالا با اين لحن گفتم، چون نميتوانم در جايگاهي قرار بگيرم كه نصيحت كنم، مثلا يكي به من ميگفت چرا در مورد حضرت علي(ع) نميخواني؟
خب نميتوانم شعري به زيبايي آقاي شهريار بگويم، ايشان يك سير فكري و عمري را طي كرد تا گفت: علي اي هماي رحمت.
طبيعتا من در حد ذهنيت خودم شعر ميگويم و نميخواهم چيزي را كه مردم تا امروز شنيدند تقلیل بدهم نميدانم چرا نبايد بعد از حافظ يك حافظتر داشته باشيم شايد اين از تنبلي ما باشد.
حالا پيام شما چه بود؟
صـادقي: اينكه نقض كنم يكسري مسائلي را كه شايد به اشتباه در بين مردم جا افتاده بود.
به چه قيمتي؟
صـادقي:من آدمهايي كه پيامهاي جويده شده را در دهانمان ميگذارند نقض ميكنم.
و عشقي كه در كارهاي قبلي ارائه ميكرديد چطور؟
صـادقي:آخر عشق كه هميشه گل رز دادن و اينها نيست...
اگر عشق به معناي واقعي كلمه باشد، اين چيزي نيست كه ارائه ميشود؟
صـادقي: نه، اصلا قبول ندارم. چرا مغلطه ميكنيد؟ عشق زميني هميشه اين طور نيست، عشق الهي بله، آن هم بايد آدم به يك جاهايي برسد و بسوزد كه ساخته شود نه خاكسرت كه باز از عشق زميني حاصل ميشود.
عشق زميني بين دو آدمي است كه ناقص هستند نه كامل و اين نقص باعث اتفاقاتي ميشود كه خوب نيست.
از يك مقطع زماني همه آلبومهاي موسيقي فحواي كلامشان رفت به سوي ضدعشقي، دندون عاريه و بيخيال معشوق و...
صـادقي: وقتي خدا كه خالق ماست با آن عظمت به آدمها اين فرصت را ميدهد كه انتخاب كنند، بنابراین به من ميگويد كه فقط پيشنهاد دهم تا خودشان برگزينند، مطمئنا اگر روز اول خوانندگي ميگفتم وايسا دنيا من ميخوام پياده شم دو نفر ميگفتند: «تو اصلا چه كارهاي كه حالا به ما ميگي من ميخوام پياده شم اصلا تا حالا چي گفتي كه حالا اين پيشنهاد را به ما ميدهي؟» اما امروز كه من اين ترانه را ميخوانم، ميتوانم جوابگو هم باشم كه آقا برو از اول ببين من چه چيزهايي گفتم، از همه اينها گذر كردم و حالا اين را ميگويم.
موسيقي امروز و شعر روز ايران چيزي نيست كه قدرت موسيقي و شعر كهن را داشته باشد، اگر مثال مولانا و حافظ را ميزنيم، به خودمان نان قرض ميدهيم، قبول كن همه الان دنبال يك كلام ساده ميگردند اما عميق، چون فرصت ندارند. چندين سال پيش ديالوگي را در يك فيلم قديمي شنيدم كه هنوز هم در گوشم مانده به اين شرح: «ساعتي كه زنگ زده، ديگه زنگ نميزنه، چون زنگهاشو زده» شايد در حد يك ديالوگ باشد ولي براي من پيغام دارد كه يك سري ها بايد زنگ بزنند تا دیگه اين زنگ صدايش در نيايد و بشود ناقوس.
حالا اين سير شما را به كجا رسانده؟
صـادقي:به جايي كه در آلبوم بعدي ميگويم:
ميخوام تورو كه باشي، حتي اگه نباشم
از من بخواه كه باشم، بودني رنگ موندن
حست كنم تو رگهام، عين ترانه خوندن
خواستن و داشتن خوبيها تداوم دارد، براي چيزي كه حرمتدار شود، زمان ارائه لازم است، خوب و بد هم به ميان ميآيد ولي دليل نميشود كه اين خوب و بد را كلي ببينم.
چه زماني آلبوم جديد را وارد بازار ميكنيد؟
صـادقي: زمان برايش مشخص نكردم، شايد اوايل سال 87.
راستي براي خاتمه گفتگو در خصوص مكاني كه براي ديدارهاي هنرمندان قرار است افتتاح شود صحبت كنيد.
صـادقي: اگر خدا بخواهد، نيمهشعبان افتتاح ميشود، كافيشاپي است با عنوان بلكشاپ شايد در حد كافه نادري.
-
داریوش و دوران زندان
چند سال پیش داریوش در مصاحبه ای با بهزاد بلور خبرنگار بخش فارسی رادیو بی بی سی برای اولین بار به شرح دوران دستگیری اش در سال 1353 اشاره کرد و عنوان نمود که به واسطه اجرای ترانه های بوی خوب گندم، بن بست، رهایی و ... به همراه شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی و مسعود امینی به زندان اوین افتاده است. پخش این مصاحبه بازتاب های گوناگونی در بین طیف سلطنت طلب ها در خارج از کشور داشت به شکلی که داریوش میر باقری مجری برنامه ای در شبکه رادیو صدای ایران با پخش کامل گفتگوی داریوش با بی بی سی، در یک برنامه کامل و مجزا به بررسی این ماجرا پرداخت. ایشان با آوردن عباس پهلوان سردبیر مجله فردوسی در پیش از انقلاب بر روی خط برنامه اش و گفتگو با ایشان ماجرا را بعد از 30 سال یکبار دیگر کالبد شکافی کرد.
عباس پهلوان در آن برنامه عنوان کرد که دلیل دستگیری داریوش در سال 53 اعتیاد او به مواد مخدر بوده و بیان کرد در مجلسی که به مناسبت حضور همایون هوشیار نژاد در لس آنجلس برگزار شد و داریوش هم در آنجا حضور داشت مسئله دستگیری داریوش هم عنوان شده و خود داریوش هم پذیرفته که به خاطر اعتیاد دستگیر شده است.
در 30 فروردین 1354 روزنامه دولتی کیهان تهران با تیتر داریوش از زندان آزاد شد، خبر از آزادی او از زندان داده و بیان نموده که داریوش خواننده معروف که به دلیل استعمال هرویین دستگیر شده بود پس از انتقال به بیمارستان و بستری شدن در آنجا و معالجه به زندان منتقل شده و حالا پس از ترک از زندان آزاد شده است.
کاملا مشخص است که به دستور ساواک اینگونه صحنه سازی شده بود که دلیل دستگیری داریوش استعمال مواد مخدر بوده در حالیکه امروزه این ماجرا برای همگان روشن شده که دلیل دستگیری او و دیگر دوستانش چه بوده است. شهیار قنبری و ایرج جنتی عطایی در کتاب های خودشان به تفصیل ماجرا را شرح داده اند. در همان برنامه شخصی که خود را یکی از افسران رژیم شاه معرفی نمود نیز با برنامه تماس گرفت و عنوان نمود که داریوش را در حین مصرف هرویین در منزل رضا شایسته معروف به رضا کبابی دستگیر کرده و 6 ماه در زندان قصر زندانی نموده اند. ایشان عنوان نمودند که پس از انقلاب داریوش پسر و دختر رضا شایسته را به امریکا آورد و ساکن کرد. ایشان اشاره کرد که در آن زمان داریوش یک ماشین کاماروی قرمز رنگ داشت. البته در همان برنامه مسعود امینی ترانه سرا هم بر روی خط برنامه آمد و عنوان نمود که در سال 53 به همراه داریوش در زندان اوین بوده و دلیل دستگیریشان هم مسائل هنری و اجرای چند ترانه بوده است. ایشان اشاره کردند که در سلول 13 و سلول 1 زندان اوین که معروف به در سبز ها بود، زندانی بودند و سرهنگ وزیری و هم چنین دادرس شاهد این ماجرا هستند. مسعود امینی اشاره کرد که در آینده ای نزدیک کتابی به نام پاسخ به تاریخ دو رکعت عشق که شامل ترانه هایش نیز می باشد را منتشر خواهد کرد و در آنجا شرح کامل دوران دستگیری اش را به همراه داریوش خواهد گفت. شاید معتبرترین گفته درباره دستگیری داریوش را بتوان گفته های محمود قربانی کاباره دار معروف در پیش از انقلاب دانست که در برنامه با علیرضا امیرقاسمی دلیل دستگیری داریوش را اجرای ترانه بوی خوب گندم دانست.
البته در همان زمان که داریوش دستگیر می شود فیلم یاران با بازی او نیز از تاریخ 28 مرداد 53 بر روی اکران می رود که پس از یک هفته اکران به دلیل دستگیری داریوش پایین آورده می شود. می گویند خود مامورین ساواک نردبان گذاشتند و پوستر فیلم را پایین آوردند. اما در آن مصاحبه عباس پهلوان به مطلبی ناخواسته اشاره کرد که طی این سال ها هیچ کس به آن اشاره ای ننموده است. عباس پهلوان بیان نمود که یک بار چریک های فدایی خلق به داریوش حمله نمودند و می خواستند او را بکشند و ماشین او را به آتش بکشند و با این کار نشان بدهند که داریوش را نیز به مانند تختی دربار کشته است.
اما شرح ماجرا چه بود. دقیقا در همان زمانی که ترانه بوی خوب گندم داریوش در تابستان سال 1353 وارد بازار شد روزنامه دولتی کیهان چاپ تهران در تاریخ دوشنبه 20 خرداد 53 خبر از تصادف شدید داریوش را داد
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از ترانه های خاطره انگیز صالح علاء، باید به ترانه معروف شازده خانوم اشاره کنیم
محمد صالح علا در سال 1331 در شهر اراك متولد شد. وی فوق دیپلم سینما و تلویزیون از مدرسه هنرهای دراماتیك رویال آكادمی لندن سال 1356 و همچنین لیسانس بازیگری و كارگردانی از دانشكده هنرهای دراماتیك سال 1359 و فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی از دانشكده ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی سال 1374 بوده است. آغاز فعالیت هنری او از سال 1347 با قصه نویسی و قصه خوانی در رادیو و سپس نویسندگی متن برنامه ها و نمایش نامه ها بود. فعالیت سینمایی را از سال 1347 با ساخت فیلم های تبلیغاتی و بازی در سینما را از سال 1365 با تیغ و ابریشم كاری از مسعود كیمیایی آغاز كرده است. محمد صالح علا نام و چهره ای آشناست. مجری پرطرفدار و احساساتی شب های رادیو، کارگردان سریال ها و برنامه های متفاوت تلویزیونی، بازیگر سینما که آخرین بار در نقشی غیرمتعارف در شوکران بهروز افخمی ظاهر شد و ترانه سرای قدیمی.
ولی ترانه سرایی محمد صالح علا خود داستانی دارد از جمله ترانه های خاطره انگیز صالح علاء، باید به ترانه معروف شازده خانوم با صدای ستار اشاره کنیم. این ترانه و حاشیه هایش بود که باعث شهرت بیشتر صالح علاء با نام حقیقی محمد علایی شد: شازده خانوم قابل باشم/ باید بگم به شعر من خوش آمدی/ خوش آمدی، خوش آمدی... انتشار این آهنگ در زمان خود سر و صدای زیادی به پا کرد و با شایعات بسیاری همراه شد. از جمله این که خواننده، این آهنگ را برای دختر شاه ایران خوانده و دختر محمدرضا پهلوی عاشق ستار است هر چند که به حقیقت نزدیک بود و دختر شاه حتی به خاطر ستار دست به خودکشی زد و پس از آن ستار این ترانه را خواند یکی دیگر از جنجال های معروف ترانه های صالح علاء را آقا خوبه با اجرای گوگوش راه انداخت، گفته می شد این ترانه در وصف امام خمینی گفته و خوانده شده، ولی گوگوش بلافاصله تکذیب کرده و در مصاحبه ای گفت: محمد صالح علاء این شعر را از قول مادرش، برای پدرش گفته.
البته این روایت صحت نداشت و هر چند هرگز مشخص نشد واقعیت چه بوده ولی در حقیقت ترانه سرا با مشورت آهنگسازش، برای کاستن از جنجال و شایعات این قصه را ساختند. تعداد زیادی از ترانه های صالح علاء طی سال های اخیر توسط مهرداد آسمانی اجرا شده که معروف ترین شان باباکرم نوین (!) است: اگر میل حرم دارم/ یه یار محترم دارم/ شکستم شیشهء غم رو/ خودم باباکرم دارم... گر چه مهرداد به دلیل خواندن ترانه چادر ننداز سرت مورد غضب صالح علاء قرار گرفته و مدت هاست از ترانه های او بی نصیب شده، اما همیشه نسبت به او اظهار محبت کرده است و حتی در ترانه فاصله چهره ترانه سرا را در پایان کلیپ اش نشان می دهد: فاصله افتاده بین من و تو/دستامون نمی رسن به همدیگه/اینو بغض تو نگفت/اینو قلب من می گه... جالب است بدانید لقب آسمانی را هم استاد برای مهرداد انتخاب کرده و این اسم فامیل واقعی خواننده که از اقوام نزدیک فرزین خواننده مرحوم است نیست.
او برای این نام ترانه ای هم گفته که در یکی از آلبوم های اولیه مهرداد اجرا شده: آسمونی، آسمونی... در سال های اخیر کمتر خواننده داخلی موفق شده از استاد ترانه ای گرفته و بخواند. مثلا مهران حشمتی که آلبومی به نام شب نمناک منتشر کرده، ترانه اذان را آن هم در ابتدا برای تیتراژ برنامه مذهبی سمت خدا - که خود صالح علاء تهیه کننده و مجری اش بود- خواند: عاشقان پنجره باز است، اذان می گویند/ قبله ام سوی نماز است، اذان می گویند... از چند سال پیش و با ممنوع فعالیت شدن دو ساله این هنرمند قدیمی، او اغلب وقت اش را به سرودن ترانه می گذراند. گفته می شود چند ترانه آلبوم جدید کامران جعفری خواننده پیشین گروه بلک کتز و همچنین سروده های چند آلبوم لس آنجلسی دیگر که در دست انتشارند، از کارهای اوست. در ضمن صالح علا همسر هنرپیشه سابق سینمای ایران شورانگیز طباطبایی می باشد.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به بهانه ششمین سالگرد درگذشت فریدون فروغی: بازخوانی پرونده كنسرتی كه برگزار نشد
پارسا مهرگان: بعد از اینكه فریدون فروغی در اواخر دهه 70 و در جزیره كیش كنسرت ناخواستهای برپا كرد، خیلیها در ایران تازه فهمیدند كه او زنده است. پس از بازگشت فروغی از كیش، در تابستان سال 79 و از طریق نشریه نقش قلم مصاحبهای با او منتشر شد با این تیتر: پس از 2 دهه سكوت، كنسرت فریدون فروغی در رشت، كه در این مصاحبه فروغی بیان داشت: بعد از كنسرتی كه در كیش داشتم قصد دارم در رشت نیز كنسرت اجرا كنم. مجوز این كنسرت را هم در دست دارم و هیچ مشكل قانونی برای من وجود ندارد. به دنبال درخواست یكی از دوستان قدیمی و صمیمی خود در گیلان، این كنسرت را در ورزشگاه عضدی رشت برگزار خواهد كرد. امیدوارم بتوانم صدای سالها در گلو مانده را به خوبی فریاد كنم و جوابگوی اندكی از احساسات مردم خونگرم شمال باشم.
اما این كنسرت هرگز برگزار نشد و فقط در متن كوچكی به قلم یك عابر پیاده و در روزنامه گیلان امروز به دلایل آن به طور مختصر اشارهای شد: آنان كه باید بدانند، میدانند چه كسی مانع از اجرای كنسرت او در رشت شدند و از چه میهراسیدند. آری! تاریخ به همه چیز گواهی خواهد داد.
كنجكاو شدم بدانم كه موضوع از چه قرار است و بر این اساس یكی از دوستان قدیمی فروغی به نام علی فومنی را كه در برگزاری این كنسرت با فروغی سهیم بود، یافتم تا از زبان خودش ماجرای این كنسرت انجام نشده را جویا شوم. او صحبتهایش را با یكی از ترانههای منتشر نشده فروغی آغاز كرد و به شرح ماجرا پرداخت:
با فریدون فروغی بودن خودش پر بود از خاطره، چرا كه او در میان مردمان عادی متمایز بود و میتوانستی با او در این روزگار راحت باشی و درد دل كنی. از سال 58 كه او را از نزدیك میشناختم با او خاطرات فراوانی دارم كه هر كدام از آنها برایم در بدترین و بهترین شرایط، تداعیكننده رفاقت با مردی است كه هیچ گاه خود را به ظواهر دنیای فعلی نفروخت. بعد از اینكه فروغی مدت 20 سال در سكوت مطلق بود، با جنب و جوش موسیقی پاپ او هم به تكاپو افتاد تا بتواند دوباره به عشقش كه همانا خواندن برای مردمش بود ادامه دهد.
اما این كار در عمل تا پایان عمرش به درستی اجرا نشد و او تا آخرین روزهای عمرش در حسرت خواندن دوباره ماند. روزی با او در سال 79 در مورد تیم فوتبال سپیدرود رشت درد دل كردم و از وضعیت نابسامان این تیم مردمی و محبوب و شرایط اسفناك مالی كه بر این تیم حاكم بود برایش گفتم. فروغی گفت: از آنجایی كه میدانم عشق تو سپیدرود است، من خودم هر كاری را كه فكر میكنی از دستم بر میآید برای این تیم انجام میدهم، در این میان هر دو به فكر فرو رفتیم. كه ناگهان او گفت: اگر به من مجوز بدهند حاضرم در همان ورزشگاه رشت كنسرتی برگزار كنم و تمام عواید این كنسرت را به تیم مردمی سپیدرود اختصاص دهم. چرا كه در حال حاضر این تنها كاریست كه من میتوانم انجام دهم و دل تو و سایر دوستداران این تیم محبوب را شاد كنم. وقتی فروغی این حرفها را زد من میدانستم كه به گفتههایش اعتقاد دارد و در كمال بیریایی و بیتكبری آن را گفته است. بعد از سه هفته دوندگی بالاخره مجوز اجرای این كنسرت را از رییس وقت ارشاد گیلان دریافت كردیم و حتی روزنامههای گیلان این موضوع را انعكاس دادند.
وقتی خبر كنسرت فروغی در سبزه میدان رشت بر روی یك دكه مطبوعاتی قرار گرفت، به علت استقبال مردم برای دیدن این خبر، خیابان آن مكان مسدود شد و حتی ماموران نیروی انتظامی به مردم تذكر دادند كه در برابر این دكه توقف نكنند.
خبر اجرای این كنسرت مثل برق در گیلان پیچید، اما باز هم فروغی پشت دیوار گیر كرد و دستور دادند كه فروغی حق اجرای كنسرت در رشت را ندارد و اگر میخواهد این كنسرت انجام شدنی باشد، حتما باید طبق نظر آنها رفتار كند.
فروغی كه میدانست كار از كجا آب میخورد، آب پاكی بر روی دست همه این عوامل ریخت و گفت: من فقط بر طبق برنامهریزی خودم كار میكنم و هیچگاه كار فرمایشی را قبول ندارم. خلاصه اینكه این كنسرت با مداخله برخیها برگزار نشد. هر چند آن كنسرت برگزار نشد، اما منش انسانی و مرام نیك او برایم هیچگاه از یاد رفتنی نیست. انگار كه از نظر من او این كار را انجام داده بود و شاید این عمل برخیها باعث شد تا ارزش كار او دو چندان شود و در سینه تاریخ ثبت شود. سپید رود محبوبترین تیم رشت بود كه ورزشگاه رشت را مالامال از تماشاگر میكرد. تیم سپیدرود هم اكنون در دنیای حرفهای فعلی فوتبال ایران به حالت سكون در آمده و به انزوا كشیده شده است
-
خوب بود مطالب استفاده کردم
-
مانی رهنما (زاده ۱۳۵۰) خواننده پاپ ایرانی است. او فعالیت هنری خود را با اجرای ترانهی فیلم مرسدس در سال ۱۳۷۷ آغاز کرد.
آلبومها- مرسدس
- فصل پرواز
- امیر
- اعتراض
- آخرین غزل
- بغض
- تموم شد ترانه
ـ متولد ۱۳۵۰ می باشد ـ ۲ ـ یکی از قدرتمندترین و تکنیکی ترین خوانندگان داخل ایران است و اولین شاگرد بابک بیات در بعد از انقلاب می باشد ـ ۳ ـ آهنگ تیتراژ فیلم مرسدس اولین آهنگی بود که خواند ـ ۴ ـ آهنگ مرسدس از بابک بیات و ترانه اش از ایرج جنتی عطایی است ـ ۵ ـ کارگردان فیلم سینمایی مرسدس مسعود کیمیایی بود ـ ۶ ـ آهنگ مرسدس به دلیل اعتراضی بودن ترانه اش توقیف شد و به روی فیلم قرار نگرفت ـ ۷ ـ این آهنگ بعد ها در قالب آلبوم موسیقی فیلم مرسدس منتشر شد ـ ۸ ـ در اولین جشنواره موسیقی در سال ۱۳۷۷ بعنوان بهترین خواننده برگزیده شد ـ ۹ ـ برگزیده شدن در این جشنواره باعث ایجاد دشمنی های بسیاری با او شد ـ ۱۰ ـ اولین آلبومی که از او منتشر شد فصل پرواز نام داشت ـ ۱۱ ـ آهنگساز این آلبوم بابک بیات بود ـ ۱۲ ـ ترانه های این آلبوم از پیام پارسا و شهین حنانه و ناهید کبیری بود ـ ۱۳ ـ علی سهراب ، خواننده قدیمی ، نیز در این آلبوم ۲ آهنگ اجرا کرده بود ـ ۱۴ ـ آهنگ پرنده در این آلبوم بسیار گل کرد که تنظیم این آهنگ از بهرام دهقانیار بود ـ ۱۵ ـ این آلبوم به سفارش ستاد مبارزه با مواد مخدر ساخته شد ـ ۱۶ ـ برای آهنگهای این آلبوم کلیپ هایی ساخته شد که تنها چندین بار از صدا سیما پخش شد ـ ۱۷ ـ دومین آلبوم مستقلی که از او منتشر شد آخرین غزل نام داشت ـ ۱۸ ـ آلبوم آخرین غزل در سال ۱۳۷۹ منتشر شد ـ ۱۹ ـ آهنگساز این آلبوم داریوش تقی پور بود ـ ۲۰ ـ ترانه های این آلبوم از پیام پارسا ، ف.روزبه و م.آزاد بود ـ ۲۱ ـ احمد رضا احمدی در ۲ آهنگ این آلبوم دکلمه کرد ـ ۲۲ ـ بعد از انتشار این آلبوم دکلمه کردن احمد رضا احمدی مد شد ـ ۲۳ ـ آلبوم آخرین غزل از نظر خوانندگی و آهنگسازی یکی از بهترین و قدرتمندترین آلبوم های بعد از انقلاب است اما پخش بسیار نامناسبی داشت ـ ۲۴ ـ سه آلبوم مشترک با خوانندگان دیگر به نام های بغض و رنگارنگ و امیر از او منتشر شده است ـ ۲۵ ـ آهنگساز آلبوم بغض داریوش تقی پور بود ـ ۲۶ ـ مانی رهنما در این آلبوم ۳ آهنگ اجرا کرد ـ ۲۷ ـ یکی از این آهنگها را با حمید خندان بصورت مشترک اجرا کرد ـ ۲۸ ـ بعد از آن دیگر هیچ وقت با خواننده ای آهنگ دو صدایی نخواند ـ ۲۹ ـ ترانه های این آلبوم از ا.سرفراز بود ـ ۳۰ ـ در آلبوم رنگارنگ یک آهنگ به نام غروب اجرا کرد ـ ۳۱ ـ آهنگ غروب را بابک امینی ساخته بود ـ ۳۲ ـ بعد فیلم مرسدس ، آهنگ تیتراژ فیلم دیگری از مسعود کیمیایی به نام اعتراض را خواند ـ ۳۳ ـ در سکانس هایی از فیلم اعتراض نیز بازی کرد ـ ۳۴ ـ بعد از اکران اعتراض ، از مسعود کیمیایی دلگیر شد ـ ۳۵ ـ دلیل این دلگیری دیالوگی بود که داریوش ارجمند در سکانسی که مانی می خواند عنوان کرده بود ـ ۳۶ ـ بعد از آن دیگر هیچگاه با مسعود کیمیایی همکاری نکرد ـ ۳۷ ـ آهنگ اعتراض ساخته مجید انتظامی بود ـ ۳۸ ـ در این سال ها آهنگ تیتراژ چندین فیلم و سریال را خوانده است ـ ۳۹ ـ در اولین جشنواره ترانه در سال ۸۲ به عنوان یکی از خوانندگان برگزیده تندیس گرفت ـ ۴۰ ـ در مصاحبه هایش بسیار بی پروا از وضعیت موسیقی و مسوولان انتقاد می کند ـ ۴۱ ـ آخرین آلبوم منتشر شده اش تموم شد ترانه نام دارد و به عقیده بسیاری از کارشناسان یکی از بهترین آلبوم های چند سال اخیر است ـ ۴۲ ـ این آلبوم پر هزینه ترین آلبوم موسیقی زمان خودش بود ـ ۴۳ ـ آهنگهای آلبوم تموم شد ترانه از بابک بیات ، بهرام دهقانیار ، مهران خلیلی و بابک رهنما بود ـ ۴۴ ـ تنظیم آهنگهای بابک بیات را داریوش تقی پور ، بهرام دهقانیار و بامداد بیان انجام دادند ـ ۴۵ ـ ترانه های این آلبوم از بابک صحرایی و اهورا ایمان بود ـ ۴۶ ـ در این آلبوم یک آهنگ ترنس اجرا کرد که باعث شگفتی طرفدارانش شد ـ ۴۷ ـ این آهنگ تنهایم نام داشت ـ ۴۸ ـ آهنگ تنهایم ساخته بابک رهنما و ترانه اش از اهورا ایمان است ـ ۴۹ ـ آهنگ نازلی که در این آلبوم قرار داشت مدتها عنوان بهترین آهنگ ماه را در مجله ترانه ماه کسب نمود ـ ۵۰ ـ آهنگساز نازلی بابک بیات ، تنظیم کننده اش بامداد بیات و ترانه اش از بابک صحرایی است ـ ۵۱ ـ آهنگ افسانه دل که قرار بود در این آلبوم باشد مجوز نگرفت ـ ۵۲ ـ آهنگ افسانه دل از بابک بیات و ترانه اش از ایرج حنتی عطایی بود ـ ۵۳ ـ این آهنگ را بارها در کنسرت هایش اجرا کرده است ـ ۵۴ ـ در سال ۸۴ دو کنسرت در تهران برگزار نمود ـ ۵۵ ـ در هر دو کنسرت بابک بیات مهمان کنسرت بود ـ ۵۶ ـ در هر دو کنسرت بابک صحرایی قطعاتی را دکلمه کرد ـ ۵۷ ـ در یکی از این کنسرت ها بابک بیات به روی صحنه رفت ـ ۵۸ ـ نواختن پیانو توسط بابک بیات و همخوانی چند آهنگ با مانی بسیار دیدنی بود ـ ۵۹ ـ بابک بیات به جز مانی ، هیچگاه در کنسرت خواننده ای به روی صحنه نرفت ـ ۶۰ ـ بابک بیات نام فرزند از دست رفته اش را به روی مانی گذاشت ـ ۶۱ ـ مانی رهنما متاهل است و یک پسر دارد به نام پارسا ـ ۶۲ ـ مانی رهنما الگوی بسیاری از خوانندگان امروز است ـ ۶۳ ـ چندین ماه پیش در برخی مجلات نوشته شد که ۲ آلبوم آماده دارد اما زمان انتشار این آلبوم ها مشخص نیست ـ ۶۴ ـ بسیار کم کار است ـ ۶۵ ـ چندین ماه پیش آلبومی به آهنگسازی پیروز ارجمند منتشر شد که مانی یک آهنگ در آن اجرا کرده بود ـ ۶۶ ـ نام این آهنگ دلواپس تو نیستم می باشد ـ ۶۷ ـ بسیار کم مصاحبه می کند ـ ۶۸ ـ در تشییع جنازه بابک بیات حالش بسیار بد بود ـ ۶۹ ـ در بهشت زهرا به تنها خواننده ای بود که آهنگی نخواند ـ ۷۰ ـ در بهشت زهرا گفت در مراسم مناسبی که در شان بابک بیات باشد برنامه ای اجرا خواهد کرد ـ ۷۱ ـ در بعد از انقلاب ، بیشتر آهنگهای بابک بیات را او اجرا کرده است ـ ۷۳ ـ به تدریس آواز و خوانندگی مشغول است و شاگردان زیادی دارد ـ ۷۴ ـ مدتی پیش در مجله همدل نوشته شد که مدیریت تولید آلبوم هایی را برای خوانندگان دیگر بر عهده دارد ـ ۷۵ ـ بسیار جدی است ـ ۷۶ ـ پس از مرگ بابک بیات ، در خانه ترانه چندین آهنگ قدیمی بابک بیات را اجرا نمود ـ ۷۷ ـ این آهنگها را به همراه داریوش تقی پور اجرا نمود ـ ۷۸ ـ در داخل ایرن تنها کسی است که بعنوان خواننده آهنگهای اعتراضی شناخته شده است ـ ۷۹ ـ اواخر تابستان در برنامه افتتاحیه شبکه مهاجر نتورک دیده شد ـ ۸۰ ـ در این برنامه چندین آهنگ جدید خواند که بسیار زیبا بودند ـ ۸۱ ـ در این برنامه خودش پیانو زد و خواند ـ ۸۲ ـ این برنامه بارها از شبکه مهاجر پخش شد ـ ۸۳ ـ می گویند هنوز ساعتهای زیادی را در روز به تمرین خوانندگی می پردازد ـ ۸۴ ـ خیلی کم به تلویزیون می رود ـ ۸۵ ـ تا به حال آهنگ مناسبتی نخوانده است ـ ۸۶ ـ بابک بیات او را بسیار دوست داشت ـ ۸۷ ـ در مراسم بابک بیات گفت که نه تنها آهنگهای بابک بیات بلکه خود بابک بیات را بسیار دوست می داشته است ـ ۸۸ ـ ماشینی که سوار می شود پژو ۲۰۶ است ـ ۸۹ ـ در انتخاب شعر و آهنگ وسواس بسیاری دارد ـ ۹۰ ـ دو سال است که آلبوم جدیدی نداده است ـ ۹۱ ـ یک سال است که کنسرتی برگزار نکرده است ـ ۹۲ ـ آدرس سایت رسمی اش
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
است ـ ۹۳ ـ در سال ۸۲ ، در سالن میلاد کنسرتی به سود زلزله زدگان بم اجرا کرد ـ ۹۴ ـ اهل مطالعه است ـ ۹۵ ـ بسیار مودب و خوش برخورد است ـ ۹۶ ـ می گویند بابک رهنما از اقوامش است ـ ۹۷ ـ خیلی کم در محافل موسیقی دیده می شود ـ ۹۸ ـ جدیدا آهنگسازی هم می کند ـ ۹۹ ـ در خارج کشور نیز طرفداران بسیاری دارد ـ ۱۰۰ ـ سواد موسیقی بالایی دارد.
-
ابی خواننده ای دیگر است
مزدا موسی زاده: نحوه تركيب اصولي و حرفه ای صدا، احساس و تكنيك ميزان هنر يك خواننده را در بين اهالی موسيقی و شنوندگان حرفه اي آن مشخص می كند، مؤلفه هايی كه هر يك به تنهايي شايد گوشه اي از كار را بگيرد اما بدون همراهی منطقی مؤلفه هاي ديگر از يك آواز خوان يك خواننده تمام عيار نخواهد ساخت. داشتن يا نداشتن هر يك از اين مؤلفه ها در وهله اول امري خداداديست اما رسيدن به اوج هريك نيازمند پرورش و يادگيري و كسب تجربه مي باشد. به قول حسن شماعی زاده بيشتر مردم صرفا رنگ صدای خوانندگان را پذيرفته اند و آن رنگ را به خانه هايشان راه داده اند مثلا رنگ صدای داريوش را دوست دارند. البته معتقدم كه علت موفقيت خواننده ای چون داريوش صرفا رنگ صداي غم انگيز و مردم پسندش نبوده بلكه مواجه شدن زمان شكوفايی داريوش با حوادث سياسی و اجتماعی ايران قبل از انقلاب و ترانه ها و ملودی های بزرگان عرصه ترانه و آهنگ كه خواسته يا ناخواسته در پيشروی حوادث، به موقع، به صدای او سپرده شده از او داريوش سه نسل را ساخته است.
اما در اين بين، موسيقی پاپ ايران زمين خواننده هايی را هم به خود ديده است كه دليل مورد توجه قرار گرفتنشان توسط خاص و عام فقط رنگ صدای زيبايشان و يا شرايط سياسی اجتماعی نبوده بلكه ايشان توانستند با تركيب صحيح مؤلفه ها ي خوانندگی، خودشان را به اثبات برسانند. ابی، فرهاد، فريدون فروغی، عارف و ويگن خوانندگانی از اين دست هستند. كسانی كه اصول و اسلوب درست خواندن در رگ هايشان جاری است علاوه بر آنكه مردم صدايشان را پذيرفته اند هر يك تكنيك منحصر به فرد و در عين حال اصولی خودشان را داشته و در راستای سبك خاصشان از حس بخشي های مختلف استفاده كرده اند. اما در بين همين هنرمندان ارزشمند كشورمان نيز می توان تميز قائل شد و اين تمايز را می توان از استقبال مخاطب خاص و عام از هر يك از اين هنرمندان جستجو كرد. بدون شك محبوبترين و مطرح ترين نام در بين نامبردگان ابی است. كسی كه كارنامه هنری اش گنجينه اي از بهترين هاي آهنگسازان و ترانه سرايان نامی ايران است.
به قول آيلين ويگن ابي خواننده ای ديگر است به عبارت ديگر ابی تنها خواننده ايست كه درست می خواند و خواندن را بلد است. آری ابی خواننده ديگری است. هم ترانه را می شناسد و عشق بازی با آن را ياد گرفته هم خو كردن با ملودي مورد نظرش را بلد است و از همه مهمتر رمز پيوند زدن درست و منطقی ترانه و ملودی را با هم بهتر از هر خواننده ديگری بلد است.
بخاطر همين ويژگی هاست كه ايرج جنتي عطايی ابی را خواننده اي شعر زده لقب می دهد، بابك بيات از ابی به عنوان استاد خوانندگي ياد می كند، فرهاد مهراد ابی را تنها خواننده اي مي داند كه در آثارش فالش نمی خواند، سياوش قميشی مي گويد در ساختن ملودی براي صداي ابی هيچ حد و مرزی برايم وجود ندارد و يا شهرام شبپره ابي را بهترين نماينده سرزمينش در عرصه های بين المللی برای معرفی موسيقيمان می داند.
ابی حسی را كه هر واژه بنا بر مختصاتش در ترانه در پيوند با ملودی طلب می كند می شناسد، علاوه بر اين شناخت، انتقال حس مورد نظر به آن واژه و ربط دادنش به واژه های پس و پيش را به زيبايی هر چه تمامتر و ماهرانه انجام می دهد. امروز در كارنامه هنری ابی جاودانه ترين عاشقانه ها، پر مغز ترين اعتراض ها و هميشگی ترين شش و هشت هاي تاريخ موسيقي پاپ ايران جاي گرفته اند و روز به روز آثار ارزشمند ديگری در حال اضافه شدن به اين كارنامه پر بار می باشند.
عاشقانه های رؤيايي چون هزار و يك شب، بوسه بر ماه، ستاره دنباله دار، خاتون، خورجين، تو را نگاه مي كنم، مست چشات، وقتي تو نيستی، شب نيلوفری و ده ها عاشقانه ديگر.
ترانه هاي ميهنی و معترضي همچون سياه پوش ها، خليج، اتل متل، بگو آره بگو نه، چرا، گل سرخ، نون و پنير و سبزی، ايران، هلا، درخت و ده ها شاهكار ديگر.
شش و هشت های جاويدان و خاطره انگيزي چون قاصد، حريق سبز، مداد رنگی، شب مستی، قبله و چند اثر ديگر. آري ابي خواننده اي ديگر است او تنها خواننده ايست كه می خواند، ابی را تنها مي توان با خودش قياس كرد.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرهاد گنجینهی ملیست به شما ارتباطی ندارد
پژمان اکبرزاده: از فرهاد، خوانندهی محبوب ایرانی، تا کنون آلبومهای متعددی به بازار آمده و در دسترس دوستدارانش قرار گرفته اما انتشار بخشی از این آثار، چه در ایران و چه در خارج، بدون اجازهی همسر فرهاد یا خارج از روال قانونیاش بوده است. بهزودی آلبوم دیگری به نام آنروزها با صدای فرهاد به بازار خواهد آمد. آلبومی که کارهای گنجانده شده در آن تاکنون در دسترس مردم نبوده است. انتشار این آلبوم برخلاف بیشتر کارهای قبلی، زیر نظر پوران گلفام، همسر فرهاد صورت گرفته است. به همین بهانه با وی گفت و گویی کردم و در آغاز پرسیدم آیا هیچیک از ترانههای آلبوم آنروزها قبلا منتشر نشده بود یا بخشی از آنها. دقیقا هیچکدام از آنها منتشر نشده است. در واقع بخش اصلی این کار که من دلم میخواست حتما منتشر شود دو صحبتی است که فرهاد یکی را در سال ۱۹۹۶ با رادیوی فارسیزبان پاریس انجام داده و یکی هم آخرین حرفهای فرهاد است.
در رادیو بی.بی.سی در سال ۲۰۰۲؛ زمانی که ما در پاریس بودیم و فرهاد بسیار مریض بود.
هدف اصلی من در واقع این بود که این دو گفت و گو را بگذارم مردم بشنوند تا فرهاد را بشناسند ولی به دلیل اینکه نمیشد تنها صحبت باشد، چند کار از فرهاد، که فکر میکنم در زمان اجرایشان حدودا ۲۲سالهاش بوده هم گنجاندیم. در آن زمان به تقاضای خواهرش که در انگلیس زندگی میکرد کاستی ضبط کرده بود از آهنگهایی که آن زمان در کوچینی میخواند به زبانهای اسپانیایی، فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی از خوانندگان آن زمان. من چندتا از آنها را انتخاب کردم، آنهایی که میشد در اینترنت پیدا کرد که چه کسی شعرش را گفته و آهنگاش را ساخته است. طبیعتا مجبور بودیم که اشعار را ترجمه کنیم برای اینکه وزارت ارشاد به ما مجوز بدهد. کارها اصلا به شکل ضبط استودیویی نیست و اصلا شناخته شده هم نیست. در واقع یک کار خصوصیست از آهنگهایی که خواهر فرهاد خواسته بود و او برایش خوانده و فرستاده بود. بعدا هم خواهرش لطف کرد و این نوار را به من داد تا گوش کنم و من هم چند کار را انتخاب کردم که در این سی.دی میان دو مصاحبه گذاشتم.
آیا همچنان کار منتشرنشدهای از فرهاد مهراد در اختیار دارید؟
بله.
برنامهای برای انتشار آنها دارید؟
اگر فرصتی پیش بیاید، حتما این کار را میکنم. چون خیلی دلم میخواهد که همهی واقعیت فرهاد را، چه از نظر خواندن، یعنی کارهای به اصطلاح شما هنری، و هم از نظر شخصیتی، اگر یک آدم هم هست در دنیا که فرهاد را دوست دارد، همه اینها را بشنود و بشناسد.
همه یا دستکم دوستداران فرهاد مهراد در جریان هستند که شما برای دفاع از حقوق پخش و نشر آثارش بسیار تلاش کردید. آیا تا بهحال به موفقیتی هم دست پیدا کردهاید، چه در ایران چه در خارج از ایران؟
متاسفانه خیر! البته من در خارج از ایران هیچ سعی نکردم. برای اینکه وقتی من در کشور خودم نمیتوانم موفق باشم، طبیعتا خیلی خندهدار است که بیایم به خوانندگانی که در لوسآنجلس کارهای فرهاد را میخوانند، بگویم چرا میخوانید! بهویژه که بیشتر این کارهایی که در لوسآنجلس انجام میشود، مشترک است میان آهنگساز و ترانهسرا. فرهاد فقط خواننده است؛ یعنی تنها یکسوم قضیه است. آن شاعر و آهنگساز باید اجازه بدهند که کار فرهاد و در واقع کار خودشان را خوانندهي دیگری بخواند. از نظر اینکه سی.دیهای فرهاد بدون اجازه در خارج از ایران بازپخش میشود هم کاری از دست من برنمیآید.
نهایتاش این است که کمپانیها یک پولی به جیب میزنند که خب برای من مهم نیست. اما از این بابت که در ایران صدای فرهاد را بدون اجازه، اول از همه بدون اجازهی خودش، پخش میکنند باید بگویم خودش هرگز نمیخواست دولتی باشد و صدایش از رادیو و و بهویژه در تلویزیون با این کلیپهای بیربط پخش بشود. من برای اینکه از این کار جلوگیری شود تمام تلاشم را کردم و هرگز موفق نشدم. اول چون خیلی از اعتراضهای من در روزنامههای گوناگون چاپ شد و همچنین از رادیو بی.بی.سی و رادیو فردا با من صحبت کردند، قضیه جنبهی بینالمللی پیدا کرد و از رادیو و تلویزیون خواستند که با من بهقول خودشان مذاکراتی بکنند، ولی بعدا دیگر گفتند: همین است که است! فرهاد گنجینهی ملیست و به شما هیچ ارتباطی ندارد. اگر بخواهید به شما یک پولی میدهیم، ولی ما کار او را هر جا که دلمان بخواهد، روی هر کلیپی که دلمان بخواهد، برای تبلیغ هر گروهی که دلمان بخواهد پخش میکنیم و به شما هیچ ارتباطی ندارد. من وکیل گرفتم، شکایت رسمی کردم، ولی فعلا به هیچ کجا نرسیدهام.
در لوسآنجلس شما با بازخوانی کارهای فرهاد مهراد مخالفتی دارید؟ کاری که اخیرا توسط یکی از خوانندگان انجام شد.
پیش از آقای اندی، دو ـ سه خواننده که نامشان را نمیدانم، آهنگ گنجشک و فکر میکنم کودکانه را خواندهاند که من یکبار شنیدم، البته نصفه چون نتوانستم بقیهاش را بشنوم، ولی آقای اندی بسیار بسیار جوانمردانه سعی کردند من را در ایران پیدا کنند و از من اجازه بگیرند. با اینکه هیچ احتیاجی به این کار نداشتند و مانند همه میتوانستند بخوانند. به ویژه که از آهنگساز و شاعر هم اجازه گرفته بودند و ظاهرا مبلغی هم به آنها پرداخت کرده بودند برای این اجازه. آقای اندی به من گفتند من این کار را ضبط کردهام، ولی اگر شما اجازه ندهید آن را پخش نمیکنم. من هم به ایشان گفتم و نوشتم که چون شما حرمت گذاشتهاید به فرهاد و اجازه خواستید، هر چند که سیستم کار فرهاد با شما متفاوت است، ولی من هم به احترام احترامی که شما گذاشتهاید، این اجازه را با کمال میل به شما میدهم
-
گفتوگو با «ژولیت دردریان»، خواهر ویگن و کارو
ویگن، سرباز فراری
مینو صابری
طبق قرار قبلی به طرف خانه ژولیت راه میافتم. طی مسیر باید از میدان آزادی عبورکنم، همان جایی که ویگن آرزو داشت در آن بار دیگر برای مردم کشورش آواز بخواند. آرزویی که هرگز محقق نشد.
طولی نمیکشد که به محلهای که ژولیت در آن زندگی میکند. میرسم و ساختمان قدیمی چهار طبقهای که او در آن سکونت دارد را پیدا میکنم. زنگ خانه را که میزنم مرد جوانی با چهرهای گشاده در را به رویم باز میکند. بعد از سلام و احوالپرسی به من گوشزد میکند که «مراقب باشید مادرم از مرگ ویگن و کارو خبر ندارد».
او فرانکو تنها فرزند ژولیت است. راهنمایی ام میکند داخل شوم. وارد خانه که میشوم من را به اطاق ژولیت هدایت میکند. در اتاق زنی سالخورده را میبینم که شباهت زیادی به ویگن دارد. موهای سفیدش را آراسته و پشت سرش جمع کرده. باریک اندام است و سفید چهره. لبهی تخت خواب نشسته و با دیدن من لبخند میزند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ژولیت
در لحظات آغاز دیدارمان، از مصاحبه کردن ناامید میشوم و احتمال این را میدهم که بانویی چنین سالخورده خاطرات گذشته را به یاد نیاورد. اما با اینکه چند سال قبل سکتهی مغزی تکلم ژولیت را دچار اختلال کرده، همچنان حافظهی بسیار خوبی دارد. گاه برخی جملات او را هم متوجه نمیشوم اما فرانکو تا لحظه آخر کنار ما میماند و جملات مادر را برایم بازگو میکند.
ژولیت ابتدا از خودش میگوید و داغی که به سبب از دست دادن فرزند اولش به دل دارد. میگوید دو پسر داشتم اما پسر بزرگم هشت سال پیش از دنیا رفت. من ماندم و فرانکو. نگاهی به پسرش میاندازد و با حرارت میگوید میدانی فرانکو پا جا پای ویگن گذاشته و گیتار مینوازد، شاگردان بسیاری را هم آموزش داده.
خودم را برای مصاحبه آماده میکنم که ژولیت به فنجان قهوه اشاره میکند و میگوید اول قهوه را بخور، بعد. در همین فاصله از تجربهی خوانندگی خودش در دههی چهل میگوید و اینکه سه ترانه به زبان ارمنی خوانده. اما به سبب مخالفت شوهرش ناگزیر دست از خواندن به صورت حرفهای میکشد.
چند سال است که ویگن و کارو را ندیدهاید؟
آخرین بار کارو را حدود سیزده سال قبل دیدم، میگویند بیمار است اما ویگن عزیزم را از سالی که انقلاب شده تا به امروز ندیدم.
سیزده سال قبل کارو را کجا دیدید؟
در همین تهران. کارو تا همین اواخر ایران بود. در تلویزیون کار میکرد.
در تلویزیون جمهوری اسلامی؟
بله چند سال در تلویزیون کار کرد، بعد خودش را بازخرید کرد و از ایران رفت. فکر میکنم زمان مدیریت هاشمی.
کارو در تلویزیون به چه کاری مشغول بود؟
گزارش تهیه میکرد، برای خبرگزاری پارس هم کار میکرد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عکس کارو در دست ژولیت
اگر موافق باشید از گذشته دورتری شروع کنیم، شما از ارامنه مهاجر هستید؟
پدر بزرگ مادریام اهل همدان بوده. فردی سرشناس و متمول. اما پدرم از مهاجرینی بوده که در زمان قتل عام ارامنه از ترکیه به ایران گریخته و دست سرنوشت او را به باغ پدر بزرگم کشانده بود. آنها هم به او اجازه داده بودند در باغ زندگی کند. پس از گذشت مدتی پدرم و مادرم عاشق یکدیگر شده و با هم ازدواج کرده بودند.
شما اولین فرزند آنها بودید؟
صدایش را میکشد و میگوید: نه، فرزند اول آنها برادرم زاون است، بعد از او هلن و پشت سر او من بدنیا آمدم. من فرزند سوم هستم و ویگن بعد از من به دنیا آمد و بعد از او هم کارو و سپس برادر دیگرم هراند و بعد از هراند هم برادرم واحه، آخرین فرزند هم که خواهرم آرمینه است. زاون و هلن و واحه هر سه فوت کردند اما ویگن و کارو و هراند و آرمینه در امریکا زندگی میکنند من هم که اینجا هستم.
چطور شد که شما در ایران ماندید؟
انقلاب که شد رفتیم یونان. حدود هشت سال آنجا بودیم. ارثیهای به ما رسیده بود که آمدیم برای تقسیم آن اما بخش زیادی از ارثیه را بالا کشیدند و پولی هم که به دستم دادند دلارهای تقلبی بود و چیزی دستمان را نگرفت. پسرم هم در ایران تصادف کرد و از دنیا رفت. من و فرانکو هم دیگر ماندگار ایران شدیم.
از کودکیتان بگویید. چه سالی به تهران آمدید؟
اول که همدان بودیم. همه در همدان به دنیا آمدیم. بعد به بروجرد رفتیم. حدود دو سال آنجا زندگی کردیم که پدرم در سن جوانی سخت مریض شد، ذات الریه او را از پا درآورد. بعد از مردن پدرم ما خیلی فقیر شدیم. خانوادهی مادری هم که متمول بودند در زمان اشغال ایران توسط متفقین همه اموالشان را از دست دادند و ورشکست شدند. هشت بچهی گرسنه روی دست مادرم مانده بود و تنها راه برای سیر کردن شکم ما این بود که به اراک برویم.
چرا اراک؟
یک دایی داشتیم که در اراک کارخانه مشروب سازی داشت با نام "مشروب باده". دایی ام پیغام داده بود که به منزل آنها برویم، یک سالی هم آنجا بودیم. از اراک رودخانه خروشانش را به یاد میآورم و روزی که آب رودخانه ویگن را با خودش برد. مسافت زیادی ویگن به همراه جریان آب میرفت تا اینکه در نقطه ای که رودخانه دو شاخه میشد،آب او را به داخل باغ یکی از اشراف زادگان اراکی برده بود و در آنجا باغبانی او را از داخل آب بیرون کشیده بود.از آن به بعد "ویگن" دچار حملههایی مثل صرع میشد طوری که دندانهایش کلید میشد و غش میکرد. تا اینکه یک روز یک فالگیر آمد و نوشته ای را به بازویش بست، از آن به بعد حالش خوب شد و دیگر آن حملهها به سراغش نیامد. بعد از اراک به تبریز رفتیم اما این مهاجرتها هم ما را از گرسنگی نجات نمیداد. همیشه خوراک مان سیب زمینی آب پز بود، ما دوران کودکی سختی داشتیم.
ویگن از چه سالی با موسیقی آشنا شد؟
سالش را یادم نیست اما نوجوان بود. ما یک داماد داشتیم به اسم باریس که از روسیه آمده بود. او گیتار میزد و ویگن نواختن گیتار را از باریس آموخت. (میخندد)، آن زمان که ویگن درخانه آواز میخواند همه مان با او دعوا میکردیم که چرا میخوانی او هم به گوشهای میرفت و برای خودش میخواند.
ویگن از چه سالی به طور رسمی خوانندگی را آغاز کرد؟
ویگن برای خدمت سربازی به آبادان رفت. در آنجا برای سربازان آواز میخوانده تا اینکه به گوش فرمانده شان میرسد. روزی فرمانده او را صدا میزند و میگوید بخوان، وقتی ویگن شروع به خواندن میکند آن افسر خیلی خوشش میآید و از آن به بعد در باشگاه افسران روی سن میرود و برایشان میخواند. تا اینکه روزی از سربازی فرار کرد و به تهران آمد آن زمان ما هم ساکن تهران بودیم. ویگن هنوز هم سرباز فراری است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ویگن
در آن زمان ویگن خوانندگی را به طور حرفهای شروع کرد؟
بله وقتی به تهران آمد بعد از مدتی خوانندگی را به طور رسمی از کافه شمیران آغاز کرد. خیلی زود آوازهی او همه جا پیچید و محبوب همه شد، طوری که ظرف مدت کوتاهی مشهور شد و درباریان و افسران ارشد ارتش برای شنیدن آواز ویگن به کافه شمیران میرفتند. بعد با چند کافه دیگر هم قرارداد بست و کارش حسابی گرفت.
اولین ترانهای که ویگن اجرا کرد کدام بود؟
اسم اولین ترانه اش "سلام بر غم" بود که شعرش را کارو گفته بود:
بر تو سلام ای غم
ای که جا داری همیشه در دل من
...
ویگن زیاد از اشعار کارو استفاده میکرد. با اینکه آن زمان با هم اختلاف نظر داشتند اما رابطهشان خیلی خوب بود.
اختلاف نظر؟ در چه مورد؟
مثلا کارو با حکومت مشکل داشت و ضد خانواده سلطنتی بود اما ویگن با درباریان رفت و آمد داشت. ویگن در آمد خوبی داشت و با خانواده سلطنتی نشست و برخاست میکرد. همان وقتها که اوج شهرت ویگن بود حداقل شبی بیست، سی هزار تومان درآمد داشت. خانهاش هم در خیابان تخت طاووس بود اما مهمانیهای مهم را در خانهی من برگزار میکرد.
چرا؟
برای اینکه ما آنزمان خیلی ثروتمند بودیم و ترجیح میداد درباریان را در خانه من پذیرایی کند. شبی چند تا از درباریان از جمله شاپور غلامرضا و اشرف پهلوی و هما پهلوی و عدهای دیگر را برای شام دعوت کرده بود. مهمانی هم طبق معمول در خانه ما بود. ویگن به ما سفارش کرد که مباداد کارو بویی ببرد. مهمانها آمدند و ساعتی بود نشسته بودند که کارو برحسب اتفاق به خانهی ما آمد. ویگن به محض مطلع شدن از آمدن کارو دست و پاهاش شروع به لرزیدن کرد چون احتمال میداد کارو مهمانی را به هم بریزد. کارو ویگن را صدا زد و به او گفت:
تو خانوادهی پهلوی را دعوت میکنی!؟ آنهم طوری که من خبر نشوم!؟ اصلا اینها کی هستند؟
کارو خیلی عصبانی شده بود اما با این وجود بعد از ساعتی رفت پیش مهمانها نشست. شاپور غلامرضا از او خواست تا از اشعارش بخواند و کارو در لحظه این شعر را سرود و خواند:
ای چکمه پوشان پست و فرومایه
شرافت در جیب ستاره بر دوش
...
همهی ما نگران بودیم که مبادا درباریان این شعر را توهین قلمداد کنند اما شاپور غلامرضا خیلی خوشش آمد و گفت: آدم به عجیبی کارو ندیده ام. آن شب به خیر گذشت.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کارو و ویگن
حالا که صحبت از کارو شد از او برایمان بگویید.
کارو واقعا آدم عجیبی است. خیلی حساس است، یادم میآید زمانی را که میخواست اولین کتاب شعرش را چاپ کند خیلی فقیر بودیم و او قادر نبود شعرهایش را چاپ کند. برای همین تصمیم به خودکشی گرفته بود. طنابی را از سقف آویزان کرده بود و خودش را حلقآویز کرده بود. ما با شنیدن صدایی از جا پریدیم به محلی که صدا از آن آمده بود رفتیم. دیدیم کارو خودش را دار زده اما بلافاصله طناب پاره شده و او به زمین افتاده بود. مادرم با دیدن اوضاع خیلی تلاش کرد و از این و آن پول قرض کرد و اولین کتاب کارو را چاپ کرد.
کدام کتاب؟
اسمش را یادم نیست اما یادم میآید که مورد توجه قرار نگرفت و فروش نکرد.
کارو چندبار ازدواج کرده و چند فرزند دارد؟
کارو فقط یکبار ازدواج کرد و از همسرش جدا شد. سه فرزند دارد دو دختر و یک پسر. رمی، ربکا و رنه.
ویگن چندبار ازدواج کرده و چند فرزند دارد؟
به طور رسمی سه بار. اولین ازدواجش با زنی بود با نام اولگا که مادر ژاکلین و آیلین و کاترین است. اولگا چند سالی از ویگن بزرگتر است. از دومین ازدواجش دو فرزند دارد، ادوین و الوین. از همسر سومش بچه ندارد اما همسرش یک بچه دارد که با ویگن زندگی میکند.
کارو چه خصوصیاتی دارد که میگویید آدم عجیبی ست؟
فقط میتوانم بگویم آدم عجیبیست. شجاعتی که در وجود کارو هست را در هیچکس دیگر ندیده ام.
و خصوصیات اخلاقی ویگن؟
ویگن خیلی خوش اخلاق است. وقتی با او همصحبت میشوی به آسانی دل نمیکنی. بذلهگو و شوخ است. شیرین لطیفه تعریف میکند و در تقلید صدا و لهجه رو دست ندارد! آدم متعهدی است و رسم امانتداری را خوب میفهمد. همین اخلاقش باعث شد مدتی تبعید شود.
چرا تبعید!؟
زمانی که فرانک میرقهاری وارد عالم هنر شد پدرش او را به ویگن سپرد و گفت میخواهم تو از دخترم مراقبت کنی. مدتی میگذرد تا اینکه ویگن به همراه چند نفر از جمله فرانک به شمال میروند. شبی در متل قو، ویگن و فرانک سر یک میز نشسته بودند و مشغول خوردن شام بودند، شاپور غلامرضا هم آنجا بوده، مست مست به طرف میزی که ویگن و فرانک نشسته بودند میرود و میگوید چه دختر خوشگلی! ویگن که منظور او را میفهمد میگوید دور این دختر را خط بکش، پدرش او را به من سپرده. شاپور غلامرضا شروع به داد و بیداد میکند که چرا حرف بیخود میزنی پدرش به من سپرده یعنی چه و گیلاس پر از مشروب را به صورت ویگن میپاشد. ویگن هم عصبانی میشود و به شاپور غلامرضا حمله میکند. کارکنان آنجا بعد از درگیری، ویگن را از در پشتی فراری میدهند. تعدادی ملوان آنجا بودند و ویگن را با خودشان به مخفیگاهی میبرند تا جان ویگن در امان بماند. مدتی ویگن نزد ملوانها بصورت مخفی زندگی میکند و بعد با خود شخص شاه مستقیماً تماس میگیرد و جریان را برای شاه توضیح میدهد و میگوید میدانم که از این قضیه جان سالم به در نمیبرم. شاه هم با اعلام اینکه ویگن را تبعید کرده او را به امریکا میفرستد تا آبها از آسیاب بیافتد. برای همین ویگن مدتی در امریکا زندگی کرد و بعد برگشت.
خیلی دلم میخواهد بیشتر از ویگن و کارو بشنوم اما احساس میکنم ژولیت را خسته کرده ام. از او تشکر میکنم و او فنجان قهوهام را بر میدارد و میپرسد: میخواهی فال قهوه برایت بگیرم؟ میگویم البته که میخواهم. فنجان را در دستهای چروکیدهاش میچرخاند و از گذشته و آیندهی من میگوید. فرانکو گیتارش را بر میدارد و در آغوش میگیرد و نوای ویگن در گوشم طنین انداز میشود:
هر نالهی شبگیر این گیتار محزون
اشک هزاران مرغک بیآشیانهست
ژولیت را در آغوش میگیرم، میبوسمش و از او تشکر میکنم. دستم را میفشارد و میپرسد: باز هم به من سر میزنی؟ بغضی گلویم را میفشارد و میگویم با کمال میل!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرانکو
فرانکو
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گزارشی از مراسم و یادبود همسر هوشمند عقیلی
علی ضرابی: ماه گذشته غم اندوهباری درب خانه هوشمند عقیلی، هنرمندی که سال هاست در قلب همه دوستان و هم وطنان ما ماٌوا گرفته را هم کوبید. فریده عقیلی همسر او که در دل دوستانش و ایرانیانی که او را می شناختند جایگاه رفیعی داشت، به جهت لخته شدن خون در مغزش در گذشت. من هم او را میشناختم و چند مرتبه او را دیده بودم. همیشه تبسم گرمی بر چهرۀ او خیمه زده بود. او در زمانی این جهان را ترک کرد که سرگرم تهیه جشن فارغ التحصیلی دخترش بود. دکتر فریده عقیلی زمانی رفت که بیش از پنجاه و چند سال از عمرش نمی گذشت. من هم به همراه اغلب ایرانیان مقیم لوس آنجلس در مراسم به خاک سپاری و یاد بود او شرکت کردم و این یادداشت را از این جهت تهیه نودم که مراسم خاک سپاری وی با مراسم مشابه متفاوت بود و در آن سنت شکنی هائی دیده می شد که من تا کنون شاهد آن نبوده ام. فرار از بدعت های خشگ و زنگ باخته و فرسوده و واپس گرایانه جایش را به نوعی واقع گرائی مردم پسندانه داده بود.
عقیلی و فرزندانش همین طور خویشان آنها به جای لباس سیاه مذهبی، لباس سفید تمیز که نشانه پاکی و آزادگی و صفا است بر تن داشتند.
در موقع به خاک سپاری فریده که سکوت همه جا را بر گرفته بود و در زمانی که تابوت او به داخل خاک گذارده می شد، عقیلی با صدای بلند و رسا گفت: فریده خداحافظ، و در این جا بود که من دیدم حضار اشگ از چشمانشان سرازیر شد. در مراسم یاد بود که روز پس از خاک سپاری پیکر فریده بود، عده زیادی شرکت کرده بودند. شاید بیش از هزار نفر.
عده ای از نویسندگان، دانشمندان و همکاران عقیلی در جایگاه مخصوص سخنان کوتاهی ایراد کردند که اغلب در باره اخلاق و فضائل فریده بود و در گوشه دیگر سالن اسلایدهایی از حیات فریده به نمایش گذاشته بودند. در پایان هوشمند عقیلی شعر زیبائی را که همان روز برایش به همین مناسبت فرستاده بودند با آن صدای ملکوتی خود خواند که در عوض، مردم با کف زدن از او سپاسگزاری کردند.
اما جدا از این جریان ها آنچه که به وضوح و آشکارا در این مراسم یادبود به چشم می خورد این بود که نه نزدیکان به کسی که این مراسم برای بدرود با او بر پا شده بود و نه مردمی که در آن شرکت کرده بودند، هیچیک نمی خواستند و نگذاشتند در مراسم حتی یک حرکت کوچک مذهبی و دینی انجام بگیرد. هیچ کس دنبال ملا و شیخ و خاخام و کشیش نمی گشت و این نشانگر بیداری و بیزاری از مذهب و مراسم مذهبی بود و من بخوبی از چهره مردم می خواندم که آنان مثل پدرانشان دیگر دنبال آن بهشت و جهنمی که ارباب و دکانداران ادیان برای آنها ساخته اند نیستند. تغیرات اساسی که پیشرفت بشر در این چند دهه برایش به هدیه آورده از همه بیشتر او را از خرافات و از لولو خورخورده هائی به نام ارباب ادیان جدا ساخته. درود به مردمی که چه زود حقایق را درک می کنند و زنجیرهای بازدارنده را می شکنند
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رامش یا آذر محبی، متولد تهران است در سال ۱۳۲۵ در خانواده ای با ۳ خواهر و یک برادر به دنیا آمد و تا سوم دبیرستان به تحصلات خود ادامه داد. با برنامه گلها یک شاخه گل پا به عرصه خوانندگی گذاشت و با اجرای زیبای که داشت بسیار مورد توجه قرار گرفت و گویا از شاگردان استاد مهرتاش می باشد که تا چند به تنها ترانه های اصیل می خواند. وی ۵-۶ سال پس از فعالیت هنری خود با پرویز مقصدی، که وی نیز به تازگی پای به عرصه ی آهنگ سازی گماشته بود و در همان آغاز در ردیف چهره های برگزیده هنری قرار گرفته بود، سازمانی دایر کردند با نام هارمونی. این دفتر به گفته ی خود رامش پاتوق خواننده هایی بود چون رامش، که کاری برتر از سایرین ارایه می دهند! رامش در سال های پیش از انقلاب بیش از ۶۰۰ ترانه خواند، وی نیز ترانه های دو صدایی زیادی با خوانندگانی چون، رامین، ضیا اتابای، امیر رسایی و ... داشته است.
خاص بودن ترانه های رامش به این است که او تقلب نمی کرد، همیشه کار جدید به بازار عرضه می کرد، شخصا به خواندن ترانه های جاز علاقه ی بیش نسبت به دیگر سبک ها داشت، به گفته ی خود او که در خواندن ترانه های جاز، یک نوع آرامش و نشاط حس می کنم. از خوانندگان مورد علاقه ی رامش می توان اشاره ای به عارف و گوگوش داشت.
رامش در برنامه های مختلف تلوزیونی همچون چشمک (گوگوش شو)، رنگارنگ، میخک نقره ای (فریدون فرخزاد شو) و ... تعداد بسیار زیادی شو اجرا کرده، او از رقیبان گوگوش بود و به راحتی می توان گفت که وی پس از گوگوش بیشترین تعداد شوهای تصویری داشته که در حال حاضر بسیار نایاب می باشند.
در سال های پس از انقلاب رامش به مقدار زیادی خوانندگی را رها کرد، تنها فعالیت وی در زمینه ی آلبومی با نام مولانا با داریوش و فرامرز اصلانی بود. او به گونه ای از خوانندگی کناره گیری کرد به این تلاش که زندگی ای به دور از دوربین ها و ذره بین ها بپردازد. به امید سلامت روز هایی پر خاطره برای این خواننده.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بانو پریوش جاودانه شد
پریوش ستوده آوازخوان و خواننده وزارت فرهنگ و هنر صبح روز دوشنبه 21 آبان ماه 1386 در بیمارستان شریعتی درگذشت. بانو پریوش از خوانندگان با فرهنگ وزارت فرهنگ و هنر که از سال 1339 تا سال 1357 به طور مداوم با ارکستر های مختلف وزارت فرهنگ و هنر همکاری داشت، به علت سکته قلبی به طور ناگهانی دعوت حق را لبیک گفت. وی که با ارکسترهایی مانند حسین دهلوی، مهرافشار، مهرتا، فرامرز پایور، نصرت الله گلپایگانی، حسن رادمردی، عباس خوش دل، عماد رام، افلیا پرتو همکاری داشت، دارای بیشترین اثر را با این ارکسترها بوده است. پریوش ستوده خواننده ای بوده است که صدا و تصویرش در تلویزیون ملی ایران، دهه چهل روز های چهارشنبه بعد از ظهر ساعت 8 پخش می شد به همین واسطه خواننده ای بود که بیشترین اثر را در تلویزیون داشته است.
روح الله خالقی در مجله موزیک سال 1340 در پاسخ به سوالی مبنی بر جایگاه خوانندگان آن زمان، گفت: پریوش ستوده خواننده ای پرتوان است که من همواره به واسطه اجرای آواز وی به تماشای تلویزیون می نشستم، برای وی آینده ای درخشان را آرزومندم.
وی شاگرد حسین صبا پیانیست و نوازنده سنتور، غلامحسین بنان، والوئن باغچه وان، نصرالله زرین پنجه، فرامرز پایور و حسین دهلوی در هنرستان ملی موسیقی ایران بوده است. همکاران وی در وزارت فرهنگ و هنر، هنرمندان بزرگی چون حسین تهرانی، فرامرز پایور، حسین دهلوی، پروین شکال ور، پروین سالک، هوشنگ ظریف، عباس منوچهری و لعبت بالا بوده است.
هوشنگ ظریف در پیام تسلیتی این ضایعه را به جامعه موسیقی تسلیت گفت و عنوان کرد: در تاریخ آواز ایران خوانندگان بی شماری بوده است، اما پریوش یگانه بود زیرا که وی جمع اخلاق و هنری والا داشت.
ارفع عطرایی یکی از همکاران وی و نوازنده سنتور او را دارای صدایی یگانه دانست و گفت: وی دارای صدایی لطیف و خاص بود و کسی بود که در وزارت فرهنگ و هنر آثار بی شمار و بی نظیری ارائه کرده است. گفتنی است وی در سال 1358 بازنسشته وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد.
مجلس ختم بانو ساعت 3:30 تا 5 بعد از ظهر روز جمعه 25/8/86 در مسجدالنبی واقع در انتهای امیرآباد، هاجر شمالی با حضور هنرمندان و اهالی موسیقی ایران منعقد است.