اقا جاوید من شعرهای زیباتو تو وبلاگم میزارم با اسمتون
Printable View
اقا جاوید من شعرهای زیباتو تو وبلاگم میزارم با اسمتون
محمد جاويد جان
درود بر شاعر انجمن P30
يك سوال داشتم
شما كتاب چاپ نكردي ؟
من خيلی حال ميکنم با شعرات به خدا دمت گرم کارت خيلی درسته
منم همینطور که مهدی میگه باور کن ...نقل قول:
نوشته شده توسط Mahdi Hero
اصلا به نظر من این شعر ها یه جورایی با بقیه شعرها فرق دارم
به آدم یه حس خوبی دست می ده
بابا تو دیگه کی هستی حاج ممد.ایول :ohno: :ohno: .نمیدونم چرا تا حالا تو این قسنت نیومده بودم. :eh: آقا برو جلو ما تا آخر باهاتیم.امیدوارم موفق باشی. ;) :happy:
با سلام و تشكر از همه دوستان /از اينكه چند روزي به دليل مشرف شدن به خانه خدا نتوانسته ام در انجمن حضور يابم معذرت خواهي مي كنم/ در آنجا دعاگوي همه دوستان بودم/ براي شروع دوباره قطعه شعري كه در خانه خدا سروده ام تقديم مي نمايم
طواف عشق
به میقات آمدم لبیک گویان //شدم مُحرم به عشق روی دلدار
به سر شور و به دل بیم و امیدی// سراپای وجودم شوق دیدار
سلام دیگری بر ربّ کعبه// رهایی بخش دلهای گرفتار
به دور کعبۀ دل های عاشق// حریم امن آن معبود ستار
طواف عشق کردم بار دیگر// چو پروانه به دور شمع آن یار
صفا تا مروه را باسر دویدم// چو هاجر در دلم امّید بسیار
بشد زمزم شفابخش وجودم// طبیب او بود ومن رنجور و بیمار
شکاف کعبه در رکن یمانی// که بُد از معجزات رب دادار
به یاد آورد نام شاه مردان // همان شیرخدا، آن یکّه سردار
مقام و حجر را کردم زیارت// به پای مستجار او زدم زار
که تا بخشد مرا با لطف و احسان// کند « جاوید» را از خواب بیدار
سروده شده در مسجدالحرام 17/5/85
آقا ما هم التماس دعا داری ما هاجی جان راستی اگه تونستی يه شعرم راجع به مقاومت
لبنان بگو حالشو ببريم راستی اين شعر جديدتم خيلی قشنگه
سلام
آقای جاوید
خوش به سعادتت
خوش به حالت
انشاالله خدا دوباره نصیبتون کنه
و همینطور نصیب همه
شعرتون هم مثل همیشه عالی بود
وای خدای من
زیارتتون قبول باشه
نمی دونید چقققققققققققققققققققققققق قققدددددددددددددددددددددر ررررررررررررررررر دوست دارم برم اونجا [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یعنی امکان داره
یعنی میشه یه روز من هم از اونجا یه پست توی این تاپیک بنویسم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
انشالله مشرف مي شوينقل قول:
نوشته شده توسط ENTEZAR
ضمنا خيلي ممنوننقل قول:
نوشته شده توسط ENTEZAR
نغمۀ جاوید عشق
دوباره منتظرم من برای با تو پریدن// به باغ خاطره رفتن ، گلی زخاطره چیدن
تویی که باورمن بوده ای همیشه و هر روز// بدون تو نرسیدن ، بجزرُخ تو ندیدن
چوآمدی بگشایم دوبال راحت پرواز//هماره با تو پریدن به اوج عشق رسیدن
همیشه بیم و امیدی برای این دل تنها// وبا حضور تو برغم دوخّط سرخ کشیدن
وباتو راحتم از قید و بند بود و نبودم// چو صید چابکی از بند دام و دانه رهیدن
وصال تو خط بطلان کشد به فرُقت و دوری// ودست دیو جدایی به تیغ وصل بریدن
خوش آن شبی که بیایی و باز مثل همیشه// سرود و نغمۀ «جاوید » عشق از تو شنیدن
محمد جان واقعا کارت درسته ها !
اون لقبی که داری(شاعر انجمن)رو خیلی ها می خوان ولی نمی تونن بگیرن
استعدادت ادامه بده دوست منخارق العادس و با کمال قاطعیت می گم:
ادامه بده دوست من
علی ... 13 ساله
صبح پادشاهی
شب زفاف نگو ، صبح پادشاهی بود// شدم زلطف پدر صاحب یکی همسر
کلید خانه ای زیبا پدر بداد به من// که بود جا و مکانش زخانۀ خود سر
سمند زرد قناری هدیۀ مادر// بلیط دور اروپا اضافه کرد پدر
ضیافتی که به پا شد برای دامادی// زروز تاجگذاری شاه بُد بهتر
گروه جاز به پاکرده بود غوغایی// گذاشته بود تمام محلهّ را بر سر
من از صدای موزیک وغریووشادی وشور// شدم زخواب رها توی رختخواب پکر
به شکوه گفت پدر لِنگ ظهرشد برخیز// مگر نداری از اوضاع خیط ما تو خبر
به خانه نیست غذایی برای صبحانه// برو ز مهدی بقاّل باز نسیه بخر
به طعنه گفت به «جاوید» زان میانه یکی// به بیت آخر شعرت بگو زقول پسر
چه صبح پادشهی ، بَه چه تازه دامادی// نداشت نان و پنیری برای آن همسر
عاقبت غرور
منم ناهید اما بی فروغم// شده مخلوط دیگر آب ودوغم
زمانی که برورو داشتم من// وچشمانی چو آهو داشتم من
شدم مغرورازرعنایی خود// ومست از بادۀ زیبایی خود
اگر آمد برایم خواستگاری// گرفتم عیب های بی شماری
یکی گفتم که قدش چون چنار است// دگر گفتم که گامبو چون تغار است
یکی هم موی او کردم بهانه // گرفتم عیب ِدیگر را زچانه
خلاصه گشت گیسویم چودندان// نشد یک تن حریفم بین مردان
بماندم خوار روی دست مادر // نمی کوبد کسی برخانه ام در
به درگاهت خدای حیّ «جاوید» // دودستان نیاز آورده ناهید
غلط کردم عطا کن همسری را// کرم فرما به من تاج سری را
اگر هم کوروکر یا لنگ باشد// خُل وچِل یا که گیج و منگ باشد
ویا چشمان او باشد بسی لوچ//ویا فربه چنان مانند یک قوچ
ازآن بهتر که مانم کنج خانه// وشوهر را بگیرم هی بهانه
« خود م کردم که لعنت برخودم باد» // لهیب لعن ونفرت برخودم باد
زن ذلیل
بیا بنشین بگویم داستانم// برایت ای عزیز دل سِتانم
منم آقا ولیکن مثل زنها// دهم انجام کار ِخانه تنها
زنم از صبح تا شب توی خانه// فقط کارش شده عذر و بهانه
نه پخت و پز نه رُفت و روب داند// ولیکن قدر خود را خوب داند
بُوَد نا آشنا با جاروبرقی// برای پارتی رفتن مثل قرقی
برنج وچای را من میکنم دم// کنم پیمانه آنها را دمادم
چومادر می کند از او سؤالی// شوَد در پیش او حالی به حالی
مرا تی وی بسی مشهورکرده// مرا از حسّ مردی دورکرده
زتبلیغات من بس بهره برده// زنم راحت نشسته چای خورده
شده ورد زبانها نام بنده// شدم یک پای جوکهای زننده
(حمید )زن ذلیل بی پناهم// نمی داند کسی از اشک و آهم
آهای «جاوید» درشعرت بزن داد// زدست زن ذلیلی داد و فریاد
خیلی زیبا بود
ممنون
باسلام خدمت دوستان وکاربران عزیز
بالاخره پس از قریب به یک سال کتاب شعر من تحت عنوان ( گلستان جاوید) که گزیدۀ سروده هایم در زمینه های عرفانی- احساسی – توصیفی- اندرز و حکمت و طنز و... از هفت خوان رستم گذشت و منتشر شد.
مشخصات کتاب :
تعداد صفحات: 208 صفحه
قطع رقعي
تیراژ:2000نسخه
ناشر : انتشارات فاضل
قیمت پشت جلد:19000ریال
مرکز پخش: قم-خیابان ارم روبروی پاساژقدس تلفن7743445 انتشارات فاضل ( دوستان قمي مي توانند از اين جا تهيه كنند)
دوستانی که تمایل به خرید این کتاب را دارند می توانند بوسیله ی ایمیل یا پیام خصوصی مراتب را اعلام تا ترتیب ارسال آن داده شود/
ضمنا جهت دوستان این انجمن 20% تخفیف در نظر گرفته می شود و هزینه ی ارسال نیز به عهده ی خودم خواهد بود/
يار گرسنه
منم آن ترك شيرازي كه دارم خال هندويي// سمرقند و بخارا را نمي خواهم ، چه پررویی
سمرقندت برای معدۀ خالی من نان نیست // بخارا هم برای این تن بیمار درمان نیست
زفرط گشنگي خال لبم گشته چروكيده// گل باغم زبی آبی شده زرد و پلاسیده
دگرازچشم زيبا ،قد رعنا و كمند موي // اثر نَبوَد نمي بيني دگر توچهره ي نيكوي
من آن تركي نيم كاحافظ بدو بخشيد آنها را // من آنم كه زده دنيا براو شلاق، بي پروا
اگر خواهي شوم باردگر آن ترك زيباروي// به دست آرم دلت ، سازم برايت من پريشان موي
بده برمن غذایی تاخورم من بهر شام امشب // که تاشاید نشیند مرغ بخت من به بام امشب
سمر را ول كن وقندی بده با آب رکن آباد // خورم من جرعه ای شربت شوم از تشنگی آزاد
كه تا زيبا شود باردگرآن خال هندويم// هزاران عاشق دل خسته آيد بردر كويم
دگر آن گاه اي « جاويد» گر چون خواجه بخشايي// سمرقندو بخاررا به خالم، نيست پروايي
توبه
یک شب مراد بقّال درخواب دید خود را // با حالتی پریشان بنشسته می زند زار
گفتا چه رفته بر تو چون است روزگارت// گفتش به آه وناله دربرزخَم گرفتار
یک روز بر سر من با سنگ وزنه کوبند// روز دگر برندم تا پای چوبۀ دار
یا وزنۀ ترازو سازند داغ و سوزان // بر پشت من گذارند با شدت و به تکرار
هرروز مشتری ها یک تازیانه بر دست// آیند و می زنندم شلّاق سخت و بسیار
بیدار شد زوحشت، حیران زخواب دوشین // یادآوری کابوس شد موجبات آزار
تعبیر خواب خود را دانست و با خودش گفت//صد لعنت خداوند بر کم فروش بی عار
روزدگر چو بگشود درب مغازۀ خود// تاباردیگرازسر گیرد ادامۀ کار
انداخت پاره سنگی درکفۀ ترازو// تاچَربد آن چه رااو خواهد فروخت این بار
شکروسپاس آورد برربّ حیّ «جاوید»// کزخواب غفلت اورا، این خواب کرد بیدار
ممنون محمد جان كي ميشه من كتابتو بخرم اينا هم توش هست
نقل قول:
نوشته شده توسط Mohammad Modarresi
ممنونم
بعضي هاش هست .ضمنا كتاب دومم همش طنزه
سلام....
محمدجان میشه بگی ...کتابتو با چه شعری آغاز کردی...
وقسمتهایی از اونو اینجا قرار بدی
مرسی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقل قول:
نوشته شده توسط Dash Ashki
كتابم را باين دوشعر آغاز كرده ام:
گلستان جاوید
به نام آنکه جام جان به ما داد // عدم را هستی ارض و سما داد
به نام آن خدای حــی سـبـــحان // که بخشیده همه موجود را جان
نمایم دفتر اشعار خود باز // کنم در آسمان شعر پرواز
نشانــم در گلســـتان ادب گـــُل // زنم بر روی دریای هنر پُل
گلســتانی پــر از گـُـلواژۀ نــاب // که سازد اهل دل را پر تب و تاب
گلســتانــی ز گــلهای بهاری// درون جویبارش شعر، جاری
گلستانی که نامــــش باد« جـاویــد» // بماند تا ابد چون ماه و خورشید
( معذرت از شاعران )
مـــن بــــه بزم شـــاعــــران نا آشنا ناخوانده ام // نـيــستـم شـــاعـــر که درآغاز ايــن ره مانده ام
عــاشـــقـــي گـــم كـــرده راهـــم از پــي يار آمدم // ليك صد افسوس درس عاشقي نـــا خــوانــده ام
خـــاك بــيـــزِ كـــوي رِنـــدان و اديـــبـــانـم كنون // هـــمــچــو خفاشی ز خورشید ادب وامــانـــده ام
ناخدایی نــو رحیلـم در يـــــَم مـــــوّاج شــــعــــر // كشــتــي ام را با امــيد و لــطــف يزدان رانده ام
سالِكي بــي تـــوشــه ام ره پـــوی صحراي ادب // از هــزاران مـثـنـوي، در حـــد بــيــتي خوانده ام
گــر مــرا دربــان کاخ شــاعــران شــهـرت دهند // پـــادشـــاهی مــی شــوم کــز ملک رو گردانده ام
گرچه اين ره بس خطير است و مُرادم بس بعيـد // ترس را با حکم « هرکس جست ، یابد » رانــده ام
گـــر سـرودم گــفـتــه هــايي را به وزن و قافيـه // بــر تــنـش رنگين لباس شــعـــر را پوشانـده ام
گــفــتـۀ « جاويد» چـون از دل بـــرآيـــد، لاجـرم // مي نــشــيــنــد بردل و نــوری بــدان تــابانده ام
شوخي با خيام:
«گویند بهشت و حورعین خواهد بود»// آنجا می ناب و انگبین خواهد بود»
دانم که زشانس و بخت و اقبال کجم// فردوس منم مثل زمین خواهد بود
******
«ای دوست غم جهان بیهوده مخور»// از ظرف کسی شربت و پالود مخور
از بانک تو بهر مسکنت وام مگیر // پولی که به بهره گشته آلوده مخور
*****
« ای دوست حقیقت شنو از من سخنی»// هرگز تو مگو راز دل خود به زنی
اونیز بگوید به زن همسایه// گردند همه خبربه چشمک زدنی
*******
«گویند مرا که دوزخی باشد مست»// آتش بزنند برسروگردن و دست
در آتش هجر تو بسوزم شب و روز// گویی که جهنم منم اینجا هست
سلام
این کتاب امروز به دست من رسید
واقعا که خیلی باهاش حال کردم
هر کی بخره مطمئنم 2 روزه همه شعر ها رو می خونه
چون من الان که می خواستم این متن رو بنویسم دلم نمیومد کتاب رو بگذارم کنار
دستتون درد نکنه آقای جاوید
نقل قول:
نوشته شده توسط entezar
خوشحالم که کتاب به این سرعت به دستت رسید و راضی هستی/ از اظهار لطفت هم ممنونم
ديو سپيد
من که روزی تك سواري تيز تك بودم چوباد// درمسيرتند بادي، ناروا افتاده ام
باخودم ره توشه و برگ و نوايي داشتم// حال من را بین چه بي برگ ونوا افتاده ام
صيد مي كردم چه دل هايي به مهر روي خود// لیک چون صيدي به صد دام بلا افتاده ام
همچو باغ پرگلي شاداب بودم در بهار// برگ خشكم گوشۀ اين نا كجا افتاده ام
از ازل بيگانه بودم با فريب و حيلتش// من نمي دانم چرا راه خطا افتاده ام؟
چون شدم مأنوس با ديو سپيد زشت روي// صد گلو فريادم اما بي صدا افتاده ام
اوسپيد است ليك تيره كرده همچون شام تار// روزگارم را، ببين حالا كجا افتاده ام
«هركس از ره مي رسد برخيز بر لبهاش هست »//« هيچ كس اما نمي پرسد چرا افتاده ام»
چون كه شد «جاويد» شام تيره ام تا روز حشر // خوب مي دانم كه از چشم خدا افتاده ام
«بیت تضمین از غلامحسن اولاد»
دو رباعي از كتاب گلستان جاويد
امـــشـــب دل مــــــن هــــوای جـــام مــــی کـــــرد×× زین روی ره میکده را خوش طی کرد
آن ســــــاغـــــر مـــــی فـــــروش بــا عشوه و ناز×× با غمزه خود اسب دلم را پی کرد
کــَشـــتـــی دلــــم بـــه ســـاحــلــش لــنــگــــر زد×× مانند کبوتری بسویش پر زد
چـــون دیـــد کـــه یــار بـــی وفـــایــی کــرده ست×× پا بر دل خود نهاده، با خنجر زد
پیرانه سر
در پـي عـشـق مـرا دسـتك و دسـتار فتاد // لودگي كرده و عقــل از ســر من زايـــل شد
پـاره شــد رشــتـه تـسـبـيح دلـم در پي او // پــس از آن لب ز مـناجــات خــدا غــافـل شد
چون دو زانو به بر يار نـشـستم هر شب // بـيــن ايــن بنده شــرمـنده و حـق حــائــل شد
جاي مـسجـد بـه خرابـات شـدم از پي يار // زيــن عمـل تــرك عبــادات خــدا حـاصـل شد
صبـحدم چـون ز مي ناب وضـو ساختمي // پــس نـمــازم بـه بــر دوست هـمـه باطل شد
آنـچـنان سـر بفشردم به سـر و سيـنه يار // جــاي مُهــراز رُخ و پيـشاني مــن زايـل شد
آنچه نـوشـيـده ام از چــشـمه زمــزم آبي // اثــرش بــا دو سـه پـيـمــانــه مـي بـاطـل شد
گـر چه پـيـرانه سـرم، كـار جـوانـي كردم // وانــدر ايــن راه همـه ديــن و دلم شامل شد
آنچـنان سُخـره به هر كوچه و بازار شدم // رشته عـقــل و خــرد ســوي فـنـا مـايــل شد
پشعـر جاويد اگر از سر طـنز است و صفا // واژه هائي است كه از عالم غيب واصل شد
مهریه
مهریه را کی داده، کی آن راگرفته// این گفته را مادر به بابای پسر گفت
اما نمی داند عروسش سال دیگر// ازبابت مهریه خواهد خانه را رُفت
روزی که مست از این چنین پیوند بودند// این کار دختررا کسی باور نمی کرد
ورنه پسر جای کُت و شلوارداماد // پالان سنگین را چنین در برنمی کرد
وقتی هزارو سیصد و پنجاه سکه// شد ثبت دفتر بابت مهریۀ او
هرگز نمی دانست داماد نگون بخت// گردد اسیر قوّۀ قهریۀ او
برق و جلای سکّه عقلش را ربوده// شد حربه ای جانانه در دستان دختر
گوید بده آن را که تا دندت شود نرم//زیرا که مهریه بُوَد از آن ِدختر
داماد از عشق و وفا گوید ولی او// گوید وفا و مهربانی کیلویی چند
پول است حرف اول و آخر عزیزم// حالا بگو کی می دهی آن یار دلبند
داماد نالید و به مادر این چنین گفت:// «جاوید» شد طوقی گران بر گردن من
آهی ندارم من کنم با ناله سودا// مادر بیا زندان برای دیدن من
رباعيات طنز
از شـيـطنـت كـودك ايـن دور و زمان // ابليس شده خفيف و خـوار و نالان
در رندي و مكر و حيله و دوز و كلك // انـداخـتـه لـنگ پـيش آنـان شـيطان
****
بـا يـك نگـه ات مـرا تـو كافـر كـردي // بـا مـلـحد و مشـركان بـرابر كردي
بـاغـمـزه و بـا نگاه عـاشق كش خود // روراست بگويـمت مـرا خـر كردي
****
كنكوري ام و غـمـي گران بــردل مـن // ماتم كـده اي حـزين شـده منزل من
جـانم بـه لـب آمده از اين غول بزرگ // تـرسـم كـه شود عاقبت او قاتل من
****
درقـاب بــزرگ كــرده ام مـدرك خــود // بيـكارم و هی چـرانـده ام ارُدك خود
چــون خـاصيّتي زمـدركم حاصل نيست / آتـش بـزنـم بـه قــاب بـا فـنـدك خــود
با تاسیس این زیر شاخه منتقل شد از متفرقه به این بخش
شوخی با حافظ
«ما باده زیر خرقه نه امروز می خوریم»**دیری است ما به خاک تو با پوز می خوریم
*******
«تا معطر کنم از لطف نسیم تو مُشام»**شب فروآمده گردیده کنون موقع شام
*********
«گر مساعد شودم دایرۀچرخ کبود»**می کنم سکته و راحت شوم از بود و نبود
*******
«روز مرگم نفسی وعدۀ دیدار بده»**من فقیرم تو به من درهم و دینار بده
******
«ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار»**آمپول و قرص برای من ِبیمار بیار
*****
« ترسم که اشک در غم ما پرده در شود»**گر او زوضع خانۀ ما باخبر شود
دوبيتي هاي طنز
زنی خواهم که فرماندار باشـد ×× بــه دســت او رُل جــاگــوار بــاشد
سر آمد باشد او در خانه داری ×× و آن خــانــه بـــر ِ بــلــوار بــاشد
****
خــداونــدا زنـی ده آتش افروز ×× ذغــالی خـوب و یـاری خانمانسوز
کــُنــد بــر پــا بـساط مـنـقلم را ×× دهد بر دست من یک چای لب دوز
****
بگو با من چرا که دیر کردی؟ ×× مـرا از دیـــدن خـــود ســیــر کــردی
مگــر بــا خـط واحد آمدی یـار؟ ×× کـه شش ساعت بَــبــَم تـأخـیر کردی
منبع:سايت آواي خيال
تلفات حاصل از سوختن پژو های 405 به 124 نفر رسید(جراید)
ازآن روزی که ماشین شد به نامش // قراری بست با آتش نشانی
که چون آتش فشانش شعله ور شد// نشاند آتش آن یار جانی *
نمی دانم که ماشین ِسواری است// ویا یک قطعه از نار ِ جهنم
اگر راننده چون ققنوس باشد// ندارد غصّه واندوه و ماتم
اگر باشد تورا یک چارصدو پنج// خیالت تخت گردد در قیامت
زدوزخ نیزترسی در دلت نیست // چرا که تو به آتش داری عادت
* در اینجا جانی به هر دو معنی عزیز و جنایتکار میباشد
رباعيات طنز:
هرچند که نفت ما گران تر شده است//صندوق سپرده مان کلان تر شده است
اما زسر ِ سفره فراری است هنوز//اودزده و سفره مان کلانتر شده است
×××
گر می بدهی زآن لبت ،میل کنم//مقدار شراب را ولی کیل کنم
آن گاه که نیستی کنارم، هر شب//یک بوسۀ داغ سویت ایمیل کنم
×××
در سفره به جای نفت آب است هنوز//آن وعده وعیدها سراب است هنوز
وقتی که زبابتش سوالی بکنیم//گویند که پُمپمان خراب است هنوز
×××
کارخانۀ قند است لب مثل لبوت//سرخ است و قشنگ آن لُپ مثل هلوت
افسوس به این دو حُسن تو گند زده//آن کلۀ طاس گُندۀ مثل کدوت
نگشا پنجره را
ظهر یک روز بهار
و کمی گرم شده باز هوا
من نگویم به تو ای دوست
که بگشای در و پنجره را
خبری نیست پس پنجره
جز داد و هواری که بلند است
زمردی که خریدار پلاستیک و موتورکهنۀ یخچال
ویا مخزن آبگرمکن سوراخ
ویا اینکه بخاری است
ویا نعرۀ نان خشکی ِ آن دور و حوالی است
ویا صوت دل آزار و صدای موتور تحفۀ همسایه
که ویراژ دهد از سر کوچه
وتک چرخ زند توی خیابان
ویا موسیقی گوش خراش و خفنی را که بلند است
زپخش پژو ِ جی ال کامبیز
ویا دادو هوار دونفر بر سر ِیک شیشۀ شیری
که بجز آب در آن نیست
و یقین دارم اگر زنده شود باز (فریدون مشیری)
نسراید دگر این شعر:
« باز کن پنجره ها را که نسیم ....»
ونگوید که «بهار روی هر شاخه کنار هر برگ»
«شمع روشن کرده است»
و بگوید: «که زمین را عطشی وحشی سوخت»
و نگوید « تو چرا سنگ شدی »
« تو چرا این همه دلتنگ شدی»
نیک داند که شده حسرت ِ «جاوید»
برای همه آرامش و یک لحظه غنودن
اين ورپريده
زني دارم ،فلك تايش نديده**زدستش هوش وعقل من رمیده
زگفتارش نگو رحمت به حنظل**زرفتارش دل و قلبم دريده
همه در خواب و در خرناس باشد**كه از خرناس او خوابم پريده
اگر صد من عسل ريزي به رويش**نشايد خوردنش اين ورپريده
زبس سنگین و چاق است هیکل او //اگر باران زند در شُل تپیده
مرتب چشم او دنبال چيزي است**چه پررّويي بوُد اين چشم دريده
همه در فكر غيبت يا كه تهمت**ازاين كارش جهنم را خريده
بگيرد او زمن ايراد بسيار**نباشد فكر من اين خيرنديده
كند خود را بَزَك چون دلقك سيرك**به روي گونه اش،سرخاب ماسيده
كنم بهرش فراهم هرچه خواهد**ميان خوردنيها او چريده
اگر با او رَوم اندر خيابان**طلا چون ديد پاها يش سُريده
زبس ولخرج باشد تحفۀ هند//به زیر قرض ها پشتم خمیده
چو گفتم حال زارم را به ‹‹جاويد››**بگفت همچون زني هرگز نديده
به شعرآورد حال و روز بنده**چوخواندم شد روان اشكم زديده