واضحه حل شده ؟؟!!! :n13:
من ابتدائا به شما تبریک میگم که تونستید به این راحتی مساله ای رو که سال هاست ذهن فلاسفه، زیست شناسان، عصب شناسان و فیزیکدانان رو بخودش مشغول کرده حل کنید ...
احتمال میدم به عمق مساله واقف نیستید (با احترام البته)، برای روشن شدن مساله اجازه بدید نگاهی به نظرات یکی از از متخصصین در این زمینه بندازیم.
در مقاله بنام "معمای آگاهی" ديويد چالمرز، استاد دانشگاه نيويورك و متخصص در زمينه آگاهي و علوم شناختي نکات جالبی رو مطرح میکنه، اصل مقاله رو میتونید
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ببینید، اما برای کسایی که حوصله خوندن کل مقاله رو ندارن خلاصه مطالب رو میارم:
آگاهي به عنوان «آخرين راز سر به مهر علم» معروف شده است و علت اين عنوان هم اين است كه ما از اين كه چگونه مي توان به راه حلي براي اين راز دست يافت، هيچ تصوري نداريم. مسئله آگاهي اين است كه فرايندهاي عصبي در مغز چگونه منجر به پديد آمدن آگاهي مي شود؟ چرا شليك تعدادي رشته عصبي به احساس درد منجر مي شود و شليك برخي ديگر به تجربه ديدن يك سيب قرمز؟ ...
... تجربه آگاه، آشناترين و در عين حال راز آميزترين چيز در جهان است ... با اين حال وفق دادن آگاهي با چيزهاي ديگري كه مي شناسيم، به طرز غير عادي اي مشكل است. چرا آگاهي وجود دارد؟ چه كاري انجام مي دهد؟ چگونه ممكن است كه حاصل فرايندهاي عصبي در مغز باشد؟
... محققاني كه بر روي مغز و ذهن مطالعه مي كنند، سال ها از آگاهي مي گريختند. ديدگاه رايج اين بود كه علم مبتني بر عينيت است، پس نمي تواند با چيزي اين چنين ذهني (سابجكتيو) مثل آگاهي كنار بيايد ...
... عليه تقليل گرايي چنين استدلال خواهم كرد كه ابزارهاي عصب شناسي اگر چه چيزهاي زيادي براي عرضه دارند، اما نمي توانند تبيين كاملي از تجربه آگاه فراهم كنند ...
... يك نظريه آگاهي ممكن است پيامدهاي شگرفي بر ديدگاه ما درباره جهان و نيز خودمان داشته باشد ...
... هنگام ديدن، احساسات بصري مثلا آبي روشن را تجربه مي كنيم. يا مثلا حسِ غير قابل توصيف از آواي موسيقياي در دور دست، تالم ناشي از يك درد شديد، تلالو شادي يا كيفيت لحظه اي غرق شدن در افكار را در نظر بگيريد. همه اينها بخشي از آن چيزي هستند كه من آگاهي مي نامم. همان پديده اي كه راز واقعي ذهن را سبب شده است ...
... در واقع اصلا كسي نمي داند كه چرا اين فرايندهاي فيزيكي با تجربه آگاه همراهند. چرا وقتي مغز طول موج خاصي از نور را پردازش مي كند، ما تجربه اي از بنفش غليظ داريم؟ اصلا چرا چيزي را تجربه مي كنيم؟ آيا ممكن نيست كه يك روباتِ فاقد آگاهي همه اين كارها به همان خوبي انجام دهد؟ اينها پرسش هايي اند كه انتظار داريم يك نظريه آگاهي به آنها پاسخ دهد...
... به نظر مي رسد كه تجربه آگاه به طرز عجيبي از فرايندهاي فيزيكي پديد مي آيد. اما هيچ تصوري از اين كه چرا و چگونه آگاهي از فرايندهاي فيزيكي بر مي آيد، نداريم ...
... اما آگاهي، مسئله اي به كلي متفاوت است؛ چرا كه از تبيين ساختار و كاركرد فراتر مي رود ...
... واينبرگ اما مي پذيرد كه در مواجهه با آگاهي مشكلي وجود دارد. علي رغم توان فيزيك، به نظر نمي رسد كه بتوان وجود آگاهيي را از قوانين فيزيك استنتاج كرد. او از فيزيك چنين دفاع مي كند كه فيزيك ممكن است در نهايت آن چه او ملازمهاي عيني آگاهي مي نامد (كه همان ملازم هاي عصبي اند) را توضيح دهد، اما البته كه اين كار به معني تبيينِ خودِ آگاهي نيست ...
... اگر نظريه هاي بنيادين موجود نمي توانند آگاهي را هم در برداشته باشند، پس چيز جديدي مورد نياز است. هر جا ويژگي بنياديني وجود داشته باشد، قانون بنيادي اي هم هست ...
و ...
دوستان حتما کل مقاله رو بخونن تا من باز متهم به عدم صداقت نشم!!
گفتید آگاهی زمان مند هست، میشه بیشتر توضیح بدهید؟
دقت کنید که آگاهی انسان تو هوا و مستقل از فرد نیست، بدون شک در ابتدا مخلوق مغز هست و همچنان هم تحت تاثیر مغز خواهد بود تا مرگ، اما اینها لزوما به این معنا نیست که آگاهی کاملا مادی هست ...
.
.
.
آگاهی رو ما هنوز نمی شناسیم، و بقول نویسنده مقاله شاید لازم باشه آگاهی رو یک پدیده بنیادین (که تقلیل پذیر به اجزاء دیگه نیست) در نظر بگیریم، یک پدیده بنیادین با قوانین بنیادین و مخصوص خودش، و اگر اینطور باشه دیگه نمیشه بر اساس شناختی که از دیگر پدیده ها داریم، راحت اختیار رو به عنوان یک توهم رد کرد ...