عینکم که نیست پنجره ها دیوارند ؛ و صورتها نقاشی های ناتمام خدا.... عینکم که نیست شاعر می شوم.
سمعکم که نیست ، بعضی واژه ها خاموش اند ؛ و گاهی سکوت تنها صدایی است که به گوش می رسد .... سمعکم که نیست شاعر می شوم.
:n07::n12:
Printable View
عینکم که نیست پنجره ها دیوارند ؛ و صورتها نقاشی های ناتمام خدا.... عینکم که نیست شاعر می شوم.
سمعکم که نیست ، بعضی واژه ها خاموش اند ؛ و گاهی سکوت تنها صدایی است که به گوش می رسد .... سمعکم که نیست شاعر می شوم.
:n07::n12:
نالم از این فاصله ها!
فاصله بین (بعضی) آدم ها
بین من و بعضی آدم ها!
***
من خود خواه!
ولی فاصله است بین من و خودم!
***
دلگیرم
از فاصله ی بین من و تو؟
من تاریکی ام
و تو روشنی؟
***
من و او!
عاشق
ولی "فاصله جغرافیایی" یمان
به فاصله یک تنفر ... فاصله ای که دو قلب متنفر از هم دارند!
***
نالم از خود ...
نالم از این فاصله ...
من چقدر خودخواهم!
***
فاصله زیاد خودم و من
فاصله جغرافیایی من و او
فاصله زیاد ـمان (خودم و او) را دو چندان میکند!
***
تمام چیز های بین من و او
مربوط به گذشته است...
و این فاصله زمانی ؟
که بی نهایت است
زمان به عقب بر نمیگردد
و نزدیک های؟ بین من و تو
قابل برگشت است!
***
کاشکی زمان،
و کاشکی همه چیز می ایستاد
و من با خودم ،
با تو ،
و با او
خلوت میکردم!
ولی ... زمان نمی ایستد!
- - - - - 10/1/94 - - - - -
پ.ن:
شاید متوجه نشید!
برای من معنا داره.
توضیحات:
1.تو: مخاطب عارفانه / او: مخاطب عاشقانه
2.دلیل اینکه این همه کلمه "فاصله" رو به کار بردم
در واقع بر میگرده به اول شعر که در باره قهر بودن بعضیا با هم
مخصوصا زمانی که بخاطر یه اشتباه و سوتفاهم پیش اومده
براي رسيدن به تو ، مسير را ناديده گرفتم!
سختي راه ، منو داغون کرد!
راه انتظار!
"فراموش نمي شوي در من ، تو مثل کسی بودي که ميپرسيدتمش!"
و تکرار نمي شوي ديگر!
مهرباني کردي به من،
ولی من،
شونه خالي کردم!
دلم گرفته
کاش اين بار،
آخرين باري بود که،
دلم ميخواست که آخرين باشد!!
بعد اين همه سال،
منتظرت بودن،
وقتی اومدي،
قلب تند تند زد
احساس مرده،
سر زنده شد
اومدي،
ولي تمام چيزي که
این همه مدت ميخواستم،
دونستن حالت بود،
نگرانتم بودم
نگران حالت
اينکه کجايي
در چه حالي؟ ...
امروز، دست خیس آغشته به اشکتو دیدم،
شاید باورت نشه ولی اشکات هات!
که از من پنهونش کردی
حتی دل سنگی من رو به لرزه در آورد!
کاش میشد بهت بگم
که شاید فقط!
بهت بگم که دیگه مثل قبل نیستم
حق بده به من
ادم تغییر میکنه دیگه
دلم واسم خودم تنگ شده ... !
کاشد میتونستم بهت بگم ،
ولی نمیشه، نمیتونم بگم
آخه وقتی تو رو میبینم
قلبم وایمیسه،
مثه مرده ها
سکوت
من جمع کننده ی
کلکسیون گمشده هام!
دوستت دارم94-2-27
جنگی در من وجود دارد
هر چند ساده
اما پیچیده
صلحی نیست
توافقی نیست
دل نمیخواهد،
عقل میخواهد،
دل میخواهد،
عقل نمیذارد!
دل قهر میکند،
عقل مخالف دوری است.
چه حاکمان ظالمی
و این جنگ! مانند تمام جنگ های دیگر
باعث عقب ماندگی نظام شده است
کسی کنار نمیاد.
هر دو، مانند بچه ها
لج کرده اند!
و سلول ها
هم جوانیشان
در حال نابودیست.
شادی گران شده
و ارزان نمیشود
نرخ غم بی داد میکند
توافق شده است!
ولی در من؟ ... نه
6 مرداد 94
تا حالا شده ، یاد چند سال پیشت بیفتی ،
یاد احساس هایت ، یاد خاطرات ، دغدغه هایت ،
حس کنی زندگی امروزت ، تکرار دوباره همون روز هاست! با کمی تغییرات کوچک ...
یا با تغییراتی نه چندان بزرگ و نه چندان خوشایندی که جبر زندگی که آن ها را رغم زده
فکر آن موقع که احساس کنی در حال بدست آوردن چیزی باشی ، و تماما توهم بوده باشد
شاید زندگی آن گونه که تصور میکنیم نیست ،
گاهی وقت ها هم تقصیر از ماست که ، مانند رودخانه های بدون جریان هستیم ،
سال ها یک چیزی شعار دهیم و سال ها نیز ، ذره ای خودمان آنگونه باشیم
دقیقا مانند آدم های افسرده باشیم !
اما تو دنیا فقط دلخوشی های کوچک هستند که آدم را زنده نگه میدارند پس زنده باشیم!
اگه در هر جایی ما در انسانیت و مهربانی و محبت و کمک و صداقت و تلاش و یاددهی و دوستی و احترام و فروتنی کوتاهی کردیم ، به سادگی هیچ گاه عبور نکنیم! شاید انسان های ساده این گونه هستن ولی
همیشه ساده بودن از خودخواه ، بی رحم ، عصبانی ، ایستا ، و تن سپرده به باد بهتر است
خوب بودن را هرگز فراموش نکنیم، زیرا همه انسان های خوب شرایطشان سخت هست یا اگر آسان هست خودشان رقم زده اند ...
یک رنگ باشیم ، مهربان و بی ریا! برای همه عدالتمان را برقرار کنیم ، اما بخشنده و بدون جدل و قضا
یکی باشیم ؛ یک یک ِ خوب!
همیشه دلرحم باش!
خدا مهربون رو ببين
تصور کن
اگه او اینگونه نبود
چه بلایی سرمون می آمد.
2015/dec/1
يک آدم مغرور،
زماني در ارتفاع بالا قرار دارد،
تنها زماني که فاصله زمين تا جايي که او ايستاده را
در قدر مطلق قرار دهيم!
ميشود فهميد که چنين جايي فقط در تخيل وجود دارد!
و همچنين
سقوط ديگر براي او غيرممکن است (قبلا او از ارتفاع 0 سقوط کرده است)
2015/dec/1
خاطرات ما،
وجودشان بد يا خوب
تـنها چيزي هستند که
گذشت زمان را به ما يادآور ميشوند.
2015/dec/1
بعضی وقت ها: احساس ميکنم نفس هاي اخرمه
هه! احساس بی خودیه ،چون اين حس رو خيلي وقت که دارم
هنوز نمرده ام! و فقط زندگی به کامم تلخ تر شد!
2015/dec/1
خیلی وقت ها
درس زندگی رو ،
با اینکه دوره می کنیم
ولی باز یاد نمیگیریم
و باز تو امتحانش رد میشیم. (2015/dec/1)
چه درس سختی است زندگی
اما با این حال کسانی نیز هستند
که خیلی زیبا و استادانه آن را بلدند
گذشته را کسی که نمی تواند تکرار کند،
عزیزی که رفته است! دیگر بر نمی گردد.
اما خوبی و محبت میتواند از امروز وجود داشته باشد
نیمه اول بازی ال کلاسیکو تموم شده بود ، من به بهانه استراحت میرفتم چرخی بزنم در اتاقم.
چیزی نظرم رو جلب کرد ، که من رو قانع کرد ادامه بازی را بیخیال شوم، بعد مدت ها باعث شد مجبور شوم که برم سراغ کمد قدیمیم ... که سر و سامانی نیز بدهم
اولش سرم به تمیز کردن کمد گرم بود و بعد کم کم داشتم اشیا و ورقه های که مربوط به قبل و گذشته میشدن رو تماشا میکردم
برایم مثل سفر به گذشته بود و من مات و مبهوت ، از گذر زمان ، از اینکه چیز هایی در گذشته برایت ارزش داشته اند ، اکنون هیچ جایی ندارند ( نمیدانم شاید از کم مهری است بیخیال !! این چیز ها بی ارزش است ولی کلا گفتم!!)
بگذریم بعضی از آن خرت و پرت ها ! اکنون دیگر بدردم نمیخوردن ، کاغذ بودن و البته بعضی از آن ها برای به یاد آوردن گذشته در آینده انباشته شده بودند !! من منظورم ، به یاد آوردن یک سری خاطره مرتبط از نظر زمانی ... خلاصه یادداشت ها ، اوراقی که یک روزی مهم بودند و ... درش بود
یکی یکی ورقه هایی که برایم بی ارزش شده اند را بررسی میکردم بیشترتان بدرد نخور بودند ، ولی برایم این یک مرور خاطرات بود ، مانند اینکه در حال سفر به گذشته ام.
یکی از آنها کد های مربوط به بازی های ویدئویی ، سال انتشارش 82 بود یعنی زمانی که 8-9 سالم پدرم برایم از تهران خریده بود ، زمانی که تازه کنسول خریده بودم
واقعا کتابش تک بود و نظیر آنرا در سونی های محل (کلوب بازی) هم ندیده بودم ... پر از راهنما ها و رمز های ارزشمند برای آن زمان ، که دسترسی اینترنت به شکل امروزی نبود . زمانی که فروم پی سی تازه شکل میگرفت ;) 1-2 کتاب کوچک دیگر و چندین ورق مربوط به همین موضوع و یکی شان هم رمز های دروغ دوستان که کلی چیز اضافه کرده بود حاصل تخیلات خودش :))
ورقه ی دیگر ، یک پاکت پستی بود که اولین خرید پستی من (و آخرین خرید پستی که برای شخص خودم انجام دادم) بود. -- تاریخ اردبیهشت 88 -- سریال جومونگ 2 -- آنرا درست بعد از پخش سری گرفتم ولی آنرا تقریبا تا 1 سال بعد تا آخرش دیدم . قیمت آن 10 هزار با 2 تومان هزینه پست که در فاکتور ذکر شده بود
چندتا نقشه ی مختلف از جهان ، قاره ها ، کشور و شهر خودمون که بعضی هاشون از برادرم به ارث رسیده بود که البته اونا رو نگه میدارم چون بعضی هاشون مربوط میشوند به 20 – 25 سال قبل زمانی که نقشه ها کمی فرق میکرد مانند شوروی سابق و ..
به جز چندتا که مربوط به گردشگری و شهرای دیگر میشدن دور ریخته میشن ...
فاکتور های مربوط به کلاس انگلیسی که توی یک سال افزایش قیمت های چندین درصدی داشتن ... :دي //// + کتاب های انگلیسی ...
یک مجله رنگی با ورقه های گلاسه که حتی از دیدن عکس هاش هم آدم لذت میبرد ...
ورقه ها و هفته نامه های مربوط به آزمون آمادگی کنکور ...
چندتا ورق و دفتر مربوط به درس و امتحانات دوران دبیرستان که بعضی هاشون دستخط بچه های هم کلاس بودن!!
ورقه های که بعضا روشون تاریخی هست و یاد اون دوران و خاطرات و اتفاقات همراهش میفتم!
چقدر راحت امروز من از چیز هایی که برای جمع آوری به دست آوردن شون ، روز ها ، ماه ها ، و حتی سال ها وقت گذاشتم و زحمت کشیدم
ورقه هایی که برایم ارزشمند بودند مثل کارنامه های دبیرستانم که افت تحصیلی ام را نشان میدهند و فرصتی که از دست رفت و من مانده بودم که واقعا چه چیز هایی به دست آوردم ؟
نمیدانم چرا بعضی هایشان را نگه داشتم ، خیلی از آنها بدرد نخورند. ولی از حق نگذریم با آن همه بی ارزشی شان ، این تذکر را به من می دهند که چقدر راحت فرصت ها از دست میرود.
بعضی از یادداشت ها حاوی کار هایی در دست اقدام که هیچ وقت ، هیچ کدامشان انجام نشدند.
لیستی از کتاب های درسی که باید میخریدم که بعضی هایشان را خریدم و نخواندم و و و و ...
یک کمدی پر از چیز هایی که قرار بود خیلی زودتر رسیدگی شوند ، ولی هم چنان مانند و فقط جا گرفتند و
هیچ و هیچ!! اما واقعا من به هیچ دلبسته بودم؟ هم آره و هم نه! ....
باز کردن این کشوی از کمد قدیمی برایم مثل سفر کوتاه به گذشته با ماشین زمان بود...
حسی خوب و البته تلخ!
تلخ از گذر زمان و فرصت های از دست رفته
و شیرین ، مانند به یاد آوردن خاطرات ، چیز هایی که برایم قبلا ارزش داشتن و البته بازم گذشت زمان و بزرگ شدن!!
نقل قول:
ما باید از گذشته هایمان گاهی بگذریم ... آن را رها کنیم تا به رهایی کافی برسیم برای رسیدن به _____
برای رسیدن به همه چیز
چیز هایی که برای مان ارزش دارند ، گاهی خوب هم هستند اما ...
ارزش های اصیل را قدر بدانم
شاید که چیزی بدانم ، بفهمم ، شاید توانستم یک روز حداقل خوب خودم شوم
گاهی باید دل را زد به دریا ، آن اراده محکم محکم به قولی مردونه رو کرد ، دیوانه دیوانه شد
ما برای همیشه زنده نیستیم !
بگذار بگویم نبرد برلین ـت را من پیروز شدم
من شبیه هیچ کس دیگری ام
که خنده ها و شادی هایم ، همیشه
رنگ سیاهی طعم تلخی بوی ناخوشی می دهد
اما اما اما چه کسی هست من درون را ببیند
شبیه هیچ برنده ای دیگر!!
من مانند هر انسان دیگری ، که شکسته شد
تیکه های شکسته ام را
به هم میچسبانم ، می چسبانم ، می چسبانم
آن قدر و تا آنجا که
هر بار ، آن قدری که سخت تر بشکند !
و بدنبالش هیچ دستی را به تیزی اش نبرد !
کلفت ، که صدای هیچ دل شکستنی ، آن را نشکند
و نه زیبا به زیبایی چشمانت در آینه ات ، مات و مبهوت کند
فقط آن قدری که هیچ گونه هیچ دستی را نبرد
و با هیچ مشت و زوری نشکند ، و همانطور بایستاد ، محکم
همچنان که لب های او را دنبال میکردم که داشت با هیجان همیشگی و لذت خاصی صحبت میکرد ، هنوز آن خاص بودن و محبت در صحبت های آن مرد باقی مانده بود همانطور که چشم های من بین لب ها و چشم هایش میچرخید ... ناگهان سیگارش را روشن کرد ، من که در آن لحظه تنها به لب هایش خیره شده بودم ... با خودم گفتم این دوست هم سیگاری شده؟ ... وقتی دیدم او نیز به من خیره شده به بیرون جایی دیگر خیره شدم ... گفت سیگار میکشی ؟ ... من که رودرواسی با هاش نداشتم بدون گفتن تشکر ، گفتم از سیگار خوشم نمی آید نمیتوانم نفس بکشم و انرژی منفی را دو چندان میکند ... صحبت او که تماما راجع به بد شانسی ها و بد بختی هایش بود ، در ادامه صبحت هایم گفتم ، بالاخره که باید انسان جایی بدنبال انرژی مثبت بروند همه انسان ها خوشبختی را در گوشه ای از قلب شان دوست دارند گفتم هنوز هم دیر نشده ...
سیگار هایش تم خاصی به صحبت هایش میداد ولی من خوشم نمی آمد به او هم گفتم ... اما مانند قدیمی سر گوش دادن حرف هایم را نداشت که نداشت ، این که چیزی نبود! ...
گفت: دلت خوشه! نه من خوشبتم میدونم نه تو !! گفتم هنوز خیلی مونده !! منم دنبالشم مثل وقتی که حرفات رو دنبال میکردم ..... و قبل از آخرین کام ، گفت دارم ترک میکنم ، و با شدتی عمیق تر کشید ...
و خوشبختی چیزی جز محبت و انسانیت و احترام و خیلی چیز های دیگر نیست
وقتی که تو را دوباره دیدم اونم تو جایی که اصلا انتظار نداشتم و از اینکه میبینم به یه جایی رسیدی خوشحالم .... دیوونه ام ببخشدا فکر میکردم دیگه مردی ... خنده داره ولی دوست دارم بپرسم چرا این همه مدت بهم زنگ نزدی احوالم رو نپرسیدی ...
عشق راحت ترین دروغی که باور کردم ....
که ناگهان نگاه منو دید ، از طرز نگاهت وقتی چشم تو چشم شدیم فهمیدم نه بابا منو هنوز فراموش نکردی و من فقط خیره بودم تو چشمات و هر کسی نگاه هایم را میدید تمام ماجرا را می فهمید دوستم که همینطوری با من حرف میزد نذاشت تمرکز کنم اما تو نگاهت هم چنان به من بود ... من از روی خجالتی همیشه یک جای نزدیک تو را نگاه میکردم و تو بر میگشتی که به چی نگاه میکنم و باز به تو نگاه میکردم و دوباره جایی دیگر را نگاه میکردم ...
ناگهان منو صدا کردن فلانی بیا که کارتو درست کنم ... کارم بیش از اندازه8 طول کشید نمیدونم با اینکه عشق بزرگترین دروغی بود که خیلی راحت باور کرده بودیم میخواستم بازم بپرسم هنوزم ... ( نمیدانم چرا ) ... دوستم داری؟؟ ... (شاید خودمم هنوز تو رو ...)
وقتی کارم تمام شد و اومدم بیرون رفته بودی ...
اهای بهترین سراب زندگیم ..... شیرین ترین زهر من
حالا که در باره ات می نویسم کجایی ؟؟
آشنا ترین غریبه ام کجایی کجایی ؟
عزیزم ، صدایت هنوز در گوشم هست ... که میگفتن دیوونه دیوونه دیوونه ...
اگر چه باورش برایم سخت است ولی باید بگویم
خـدانگهدارت !
آینه می بینی، حالم را !
گذشته چه بی رحمی است،
هنوز نفهمیده است؟
که خواستم متنفرم شود ،
تمامش از قصد بود ،
عشقم را می گویم ،
که فراموشش شوم ،
هی ، چه نا امید بودم
نا امید از آینده امان ،
حالا امیدوارم آینده ات عالی باشد ،
ببخش بابت نا امیدی هام ، گستاخی هام ، بیخیالی هام ، فراموش کاری هام ، تهمت زدن هام ، بچگی هام ،
اگر دروغی گفتم ، اگر بی حواس بودم ، اگه دلت رو شکوندم ، اگر هزار و یک بار زدم زیر حرفم
ببخش اگر عهدی شکستم ، زیر قولی زدم ، ببخش اگر دنیای هر دویمان را داغون کردم ،
اگر ، آن روز ، آنجا ، به زندگی ات "من" وارد نمی شدم . دیگر نمیگفتی فقط خودم رو میبینم ،
که بگی بی وفام ، که "نامردم"
و خدا هست کنارمان :»
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
از خودت که دور شی ، دیگه دوری بقیه رو حس نمی کنی
از من دیگه گذشته این حرفا ، بده اون سیگار رو ، ببین اطرافمو همه دوده ! گنده ! الان چیزی جز دود بیشتر نمیخوام ، حتی تو رو ! میتونی دیگه بری ، بهت میگم برو ، حرف گوش کن ، چرا نمی فهمی
*
نه نمیدمش ، میدونی اگه بازم به من بگی "برو" و اگه من بعد از اون هزاران باری که گفتی برم گمشم و نرفتم ، تنهات بذارم دیگه چی داری ؟ ها ؟ هیچی نداری جز من ؛ خودتم میدونی که دروغ نمیگم . من همه جوره پات موندم ، صبر کردم ، اما حالا که تا اینجا اومدم ، تو جا زدی و میگی برگرد ؟
تو که از همه مهربون تر بودی ، میگی قشنگ حرف میزنم اما تو ... حرف های تو که عالی بودن تو صبور بودی چی شد؟ من به حرفات عمل کردم اما تو خودت عمل کردی ؛ منم غرور شکستم اما اما ، با احساسم بازی کردی دلم رو بدجور شکوندی آخه چرا ؟ چرا از نو شروع نمی کنی ؟
باید بلند بشی ، محکم بلند شی طوری که هر کس ندونه ، فکر کنه تازه شروع کردی
و باز اگه افتادی ، پاشی دوباره شروع کنی ! مثه شروع عشق مون
-
هیس ، برو بی من برو برو ، د لامصب فقط برو کاری نکن از این بدتر شه نمیخوام فحشت بگیرم نمیخوام بزنمت !
*
فکر کردی بدون تو میرم کور خوندی . صبر و اراده ی من از تو بد قول خیلی بیشتره ، اگه فقط بخوای میتونم تو رو راضی نگه دارم ، اگه مثلا قبلاً هام نیستم ، میشم همون ، همونی که میگفتی میخوامت ، عاشقتم
اصلا بیخیال این حرفا ... باشه عزیزم ؟ فقط خودت باید بخوای ، بخوای و اراده کنی رو پای خودت وایسی . مطمئن باش دوباره میشه ، منم تا تهش کنارتم :)
اول این افکار منفی رو تغییر بده و بعد برس به خودت و اطرافیانت و همه ی چیزا و کسایی که دوستشون داری . فقط کافیه به همه خوبی کنی
-
نمیشه نمیتونم، هیچ جوره نمیشه ، اصلا نمیشه نمیتونم بفهم بفهم دیگه
* اینقدر به خودت تلقین نکن نمیتونم و نمیخوام و نمیشه !
میشه ، خوبم میشه . بخاطر همونم هست که از همه چیزت میگذری ولی مایوس نمیشی و دست از هدفت برنمیداری . تو داری با خودت لجبازی میکنی و هم خودت هم اطرافیانت دارن تاوان کار تو رو میدن .
اصلا سخت نیست ، دقیقا مثل یه بازیه ، فقط جدی بگیرش ، اگه درست بازی کنی همیشه برنده ای! بخاطر من ، بخاطر همه کسایی که دوستشون داری و کسایی که براشون مهمی ...
باشه ؟ میتونی ، خوب ؟ قول بده ، آفرین :)
-
با این همه لجبازی هام، آخرش رفت و عهد بین من بی وفا و عزیز دلم شکسته شد ، قبل از اینکه بره حرفی بهم زد که تا ابد یادم میمونه و بهش عمل میکنم ! بعد حرفش برای همیشه رفت :
*
دیگه بسه دیگه میخوام فراموشت کنم تو رو هم بخشیدم
باید برم اما یادت باشه : " تنها کار های خوب تو این دنیا ارزش داره "
شماره 1 : تو رفتی و یک عمر ، بی تو
به نام حرمت عشق ها
به نام خوب و خوبی ها ...
تو رفتی و یک عمر ، بی تو
جهان را از شروع گشتم ،
نگاه می کردی بار ها ، می گفتم،
مبهوتم نکن اصلا ، نمیشه و نمیتونم،
بی یار نبودی تو، خدا بود همان بالا
سحر ، از شب زنده داری هام
گله دارد و این کودک تنها
شب ها ، فقط با گریه می خوابد؟
کجا رفته آن همه مهر ها
بی خبر از بی کس ِ دل تنها
صد بار طواف و سجده ها لازم
از آن عهد شکسته ، توبه ها کردم
تو گفتی گذشت ، از وجودت ،
آن حرمت عشقی که یاد دادی
که جان میداد ، ولی اما
هنوز اینجا این حوالی هاست
تو آن خوش بوی و خوش سیما
که با آن ، درس های زیبا چه ناب بودن
عجب علمی ، چه ها کردند
هنوزم آیا ، این همه آیینه خوبی،
در وجودت هست باز باطنا پیدا؟
کجایی این کودک تنها ،
شب ها بی تو ، با گریه می خوابد
این جهان دیگر دو گون نیست ،
غم هست با هیچ و بی هیچ
تو نیستی و این روز ها، عجیب
از باغ گل ها ، شقایق هایی می چینم
تقصیر از من بود و هر وقت ،
از الله ، ببخش و آمرزشی می خواهم
تو میتونی آفرین حتما ، از خداوندا
طلب می گوییم اینگونه ،
خوشا بادا دل مردم دنیا
بماند خوب و خوبی ها
شوند خوب ها ، خوب تر و
اسفل ها ، شوند یابنده راه ها
خیره و مبهوت اند چشم ها
می داند چراها و از رازها
فقط تک یار این روزها
/ نوشته شده در 21 April
شماره 2 : کسی که اسمش را نمیدانم
-- ویرایش آخر: حذف عکس --کسی که اسمش را نمیدانم
اون روز ها ، نا امید بودم ، در حد دیوانگی و آنقدر احمقانه که آرزوی هر لحظم شده بود مرگ ، و تموم شدن همیشه تو دهن و ذهنم میچرخید. فکر میکردم که مرگم نزدیکه ؛ من که فکر میکردم آینده ای در کار نیست و لحظه ها تاریک و پایانی به نظر میومدن، همینطور که در فکر و خیالاتم قوطه ور بودم ناگهان ، اون رو که دیدم ، گوشم تیز شد و لبخند رو چهرم نقش بست ، آبرو هام بالا ، من به اون خیره و اون سرش کج ، من در این لحظات آخر با از همه چی بی خبر بودنم ؛ خواستم واسه یه بار عشق و عاشق بودن ، رو حتی اگه به دروغ و ظاهری هم باشه رو تجربه کنم . اما از روی حرکاتم ته ماجرا رو میشد فهمید آخه خیلی عاشقانه به نظر میومدیم دل و نگاهم بدجوری پیش طرف گیر کرده بود. رفتم سمت و شو خودم معرفی کردم اما فقط اسمم رو گفت : آقا مجتبی ! ما خیره به هم بودیم اما گذشت سریع زمان و شلوغی باعث شد گمش کنم دیگه نشد اون روز ببینمش تا شب فردایی که تونستم ببینمش و ازش بوسه بگیرم اما بلافاصله به عقب پرت شدم همونجا مردم و از خواب پریدم.
/ نوشته شده در 27 April
بـــرای تو هیچ راه حلی به ذهنم نمی رسد، فکـــر تو مرا وادار به شجاعت می کند ،
روبـــروی تو زبانم بند می آید اما هوایم را میفهمی ، دوباره رسیده بهار و بی شک ،
از کـــوری من پیداست که این عشق است و بـــرای من تو خاص ترین هستی ،
امـــا چه می شود اگر این عشق ما را نا توان کند ، تو خنده می کنی از حسادتم ،
راهی جز شجاعت نیست راهی جز این راه نیست ، تنها صبر می طلبد بـــرای ما.
تو ببخش مرا ، از این پنهان کاری ام !(( بیا ای که رفته ای و از یاد نرفته ای ))
-- حذف عکس پست توسط خودم --
بسمه تعالی
تمام زندگی من، خلاصه می شود در دلتنگ تو بودن،
اینکه تو نیستی و این خلا رو، با دیدن آدم هایی که ظاهرشان شبیه تو اند، جبران می کنم
به اشعار و موسیقی ها که خاطرات شبیه ما را تداعی می کنند؛ حرفی هایی که میزدیم، حرفی هایی که باید می زدم!
در اینکه من دارم ،از درون، یک تو می شوم،
خدا ببخشد مرا از اینکه دوست داشتنت باعث شد خودم و بعد همه را فراموش کنم،
تمام خواسته ام از خدا، تنها دیدن توست آن هنگام که بعد از این همه مدت برمیگردی، حتی برای لحظه ای.
چه راحت فراموش میکنم که دنیای دیگری هم هست که همه همدیگر را ملاقات می کنند.
و قول من این است: در نبود تو ، صبر ، بهترین و تنها کاری ست که باید کرد و اوضاع نیز همینطور هست، انتظار!
میدانی وقتی کسی مثل تو ، نگاه ام را می بیند ، تنها عشق را حس می کند؛ اما واقعیت من چیزی دیگری ست
و من هنوز اینجا هستم، منتظر،
و تـو، که صِـدایَم را نِمی شِـنَوی ، و خدا که می بیند و آن خوانندگانی که این متن را میخوانند.
آری تمام زندگی من ، در این چیزای کوتاه و تکراری و شاید بی خود و حتی مسخره خلاصه می شود،
و اینکه حاضرم برایت بـ مـ یـ ـر م
- عکس پاک شد -
پ.ن: شمارشگر پست ها: 5000 امین پست--------------------------------------------------
فکر میکردم این شماره از پستم خاص تر
و مفید تر میشه، براش برنامه داشتم
درمورد رشته تخصصی تحصیلیم.
الان که ویرایش میکنم آهنگی از سعید شهروز رو گوش میدهم
تو باید جای من باشی
چشم ها از چشم به راه بودنها کـــور می شوند و تنها راه درمانشان؛ زیبایی چهره ی توســـت ؛ مانند زیبایی یوسف
هیچ کسی دیگری نیست و هیچ جای دیگری نمانده، کاش هیچوقت تو را نمی دیدند تا برای همیشه خیره نمی ماندند
منتظر تو ، خیره شدن به تو ، به خوبی هات ، به یاد تو بودن ها؛ همه چیز من خلاصه شدن در تو ، هی روزگار راضیم.
حالا تنها یک عکس هست و ظاهرت
در دنیای سیاه و سفید ، رنگی بودی و متفاوت تر از همه
در تاریخ کوتاه اما پر فروغ مان قصه از این قرار بود،
برای من همه چی خوب بود ، اما برای تو ، ترسیدم لحظه ای که حتی یک لحظه حس کنی با من (دیگه) خوشبخت نیستی
اون وقت همه چیز با عذاب و دوستی ها غیرواقعی می بود
کاش هر دو مون بیشتر صبر میکردیم ... حالا هم افسردگی بعد تو رها نانشدنی ست
نمیدانم، نمیدانم که یاد یار کردن مرا نابود می کند یا نبودنش ! نه، بهتر است گردن کسی دیگری نیندازم. پایان/
پ.ن:
عید نیمهشعبان و جمعه همگی بخیر
اتفاقا خیلی خاص و زیبا بود ، من خیلی دوست داشتم:n16:نقل قول:
پ.ن: شمارشگر پست ها: 5000 امین پست
فکر میکردم این شماره از پستم خاص تر
و مفید تر میشه، براش برنامه داشتم
درمورد رشته تخصصی تحصیلیم.
به چشمانت کافر شده ام
به بي نهايت رنگش
خيره به تو ام
نگاهت را ازم نگیر
حساسم
و نه پلکی بزن
.................................................. .
و من از خواب
ميترسم
بی تو نگاهم
همیشه به دنبال ـ ت میگردد
-------------
و توبه نیز ، حتی کافی نبوده است برگشتن ت محال شد
:n18:
5 مرداد نود و شش
یک تاریکی عمیق - A Deep Darkness
-Like times , We Two Brother Were , and and we're not, Because You gone -Years ago
don't think When you're not here im not alone here but
When You are not Here Then I am not here , with mysel
i am not good at all
and it seems the devil Laughs
is my new Friend/Broher. and me that Crying
what loudly sounds of laugh and cry and thy , to not answer me
مانند وقتایی ؛ ما دو بردار -که- بودیم. و ، و اکنون نیستیم چون تو رفته ای -*چند سال قبل
فکر نکن وقتی تو رفتی من تنها شدم اینجا اما
وقتی تو اینجا نیستی منم اینجا نیستم ؛ با خودم نیستم
من اصلا خوب نیستم - *در هیچ زمینه ای
و به نظر می رسد شیطان ؛ که می خندد؛
دوست و یا برادر کنونی من است - به جای تو - و من که دارم گریه می کنم
چه صدا های بلندی از خنده و گریه - بلند می شود و به گوش می رسد - و تو ؛ جواب نمی دهی - و نخواهی داد - هرگز
راجع به ظلم حرف نزن،
راجع به دل شکستن؛
عمق های تخلی رو
ببین؛
مثله کلمات تیتر وار ی خونده میشه؛
درک کردن گاهی؛
مرز های حدود دیوانگی را جا به جا می کند.
مانند قلبی سخت؛ دلی سنگی ؛
گاهی بی خودی می مانیم در درک دردی از زندگی دیگران؛ می مانیم در این کار دنیا. گاهی هم؛
از آرامش و وقت خالی ای که در آن هستی ؛ ناگهان و یک دفعهی به ذهنت مشوش می شود ؛ که چگونه از این وقت استفاده کنی؟
گاهی آرامش بهترین است. آرامش بی هیچ چیز؛ یا حداقل چیز های ساده ؛ چیز های قدیمی بدون انحراف و عاری از چسبیدگی های اضافه.
کنار همدیگه، کنار کسایی که حتی باورش هم مشکله که چقدر دوستمون دارن ... من عشق رو از اونا یاد می گیرم
گاهی هم نه آرامشی هست؛ نه سلامتی . ما عشق مون باید فراتر از تن باشه. مثل صدایی زنگ بره تو آسمونا
من به جادو اعتقاد دارم حداقل آنها رو در کلمات میبینی ؛ فرق عاشق و خوشبخت و غیره با علیل ذلیل ؛ با اینکه چه حسی داری چه فکری داری آغاز میشه.
کسی تاحالا ماهیت دقیق زمان رو نفهمیده اما می دونیم چقدر مهمه . محبت هم آرزوست... بدون بحث های طولانی ناتمامی که ...
وقت کنار هم بودنمون رو میگرفت.
کنارم که هستی ؛ سکوتت کافی ست؛ نگاه هم نکردی ؛ حضورت
و مانند حالا که نیستی ؛ فکر ت همراه با آرامش برای م کافی ست نقطه سر خط
آدم عاقل کسی رو توی چاه نمی اندازه؛ که اگه فکر میکرد یا از کسی میپرسید دستشو برای بالاکشیدنش میگرفت.
حالا در اولین قدم خالصانه برو
زمان مسابقه طولانی ه
که امتحان بگیره
مسابقه دویدنه
می خواهم بگویم بروی؛ از آنجا که قدر کسی را نمی دانند ؛
خدا عشق اول است؛
عشق زمینی امروز؛ دیگر وجود ندارند با این همه سادگی از بین رفته؛ عشق های پیچیده چقدر احتمال دارند که در نگاه اول بوجود آیند؟عشق در نگاه اولت؛ نیز مانند زلزله است ...
بلا آور ؛
گوش من تن داده بود به شعر ها
قلب م را به دست تو سپردم
میترسم؛ میترسم مانند دروغ های ت
اینبار که می آیی حتی دوست داشتنت هم الکی باشد؛
میترسم یک بار دیگر تو را بخوانم ؛ که یکی دیگر باشی با کلی تفاوت
آخر میدانی سالها گذشته است...
شاید هم تو را نشناسم ؛ آدم است دیگر در طول این همه سال ممکن تغییر کند
ممکن است هم همانطور بماند
میترسم
تو را بخوانم
نمیدانم پس لرزه های تو کی تمامی دارد
میترسم باز تو را بخواهم
دوست با وفای من ؛ تو هم می روی ؛ با یادت پیر می شوم
اگه در کاغذی توی دنیای واقعی می نوشتم الان پر خطی خطی بود
یه دیوونه بدون اسم و نشونیدر ادامه به یک روزی هم می رسی به این باور به اینکه عشق دروغ است؛ عشق وجود ندارد ؛ بله به همین راحتی ها نیست. امید میخواهد در تاریکی ؛ صبر می خواهد در بی تابی؛ تلاش میخواهد در بی نوری ...
خدا ؛ همیشه هست؛ هم در تاریکی و سختی ؛ هم در روشنایی و لحظات خوب ؛ خدایا آدم های خوبت رو صبور و سربلند و محکم و مدافع از مظلومان قرار بده تا هیچگاه سرخورده نشوند
خدا عشق اول ؛ بهترین عشق ؛ عشق که از همان کودکی هست و متفاوت ترین ... همیشه هم جوری هست که به عقب برگردی به پیش او
بدرقه یاد :»تاریخ؛ خاطرات؛ یاد تو؛ گذشته؛
هنوز به خدا امیدوارم، به اومدنت
من صبر میکنم اما، نمیخوام ضربه بخوری اذیت بشی
فکر نکن دوستت نداشت طرف
دوری مون به کنار؛ فاصله عشق و تنفرت ؛
از لحظه ای که در و بستی
صدات کردم ولی رفتی
مانند " مادر " خواندن کودک
عشقم کمتر نشد هیچ؛ عکس
نقطه ، آخرین دیدار ، کلام آخر ، برای آخرین بار ، برای من دیگه بی معنیه
امید دارم امید دارم امید دارم اگه عشق م عشق بود، یه روزی باز اتفاق میفتی ؛ تکرار میشی؛ دیدار امیدم میشی
مردن ، خود زنی ، سودای خودکشی ، فکر منفی ؛ شاید این ضربه ی تلنگر خدا باشه از پافشاری هام
پس : خداحافظ
اینجا از سر عشق های کثیف ، هر عشقی: ممنوعه
کاشکی یکی اینو بهم میگفت؛ این داستان واقعی نیست
کاش این آخرا همش یه خواب باشه
گم شده ام ؛ عجیب
چشمانت چشمانت چشمانت ؛
نا عادلانه ترین نداشته ی یک نفر میتوان باشد؛
همانا سرکشی می کند؛ کسی که خود را بی نیاز ببینید
راه را نشان بده؛ خیلی حرفا گفتنی نیست اما گفته میشن ، هی Y بعضی حرفا شنیدن دارن اما شنیده نمیشن هِـــــی
یه ادای مثبت؛
یه گذشته باقی مونده؛
یه خدای عصبانی از من؛ پوف
یه زخم زبون تلخ ، یه قضاوت زود ، هوف
یه زخم کهنه، یه خاطره اضافی ؛ یه ذهن فاسد
بازم دیدی؟
چیکاری کردی تو؟
خدا مهربونه دیدی ؟ آروم
هیچکس نمیدونست؛
همه فقط حرفه؛ مطلق نیست
دیدی؟ باز نتونستی
اما امیدوار باش
شخصیت هم ارزوست...
خدا هم ارزوست...
دل نرم ارزوست...
عمل نکردن هم ارزوست...
دیدی آخر دل شکستی ای دلم
دیدی اخر عاشقی نکردی ای دلم
تو که در حرف عالم و علامه دهری ILOVEU-ALL
اما در عمل در خود مانده و از خود تنفر داری ای دلم؟
دیدی آخر نتیجه اش چه شد؟
تو که میگفتی همه حرف است فقط
تجربه چه شد؟
علم چه شد؟
دیدی اخر نشنیدی جز خودت ای خودم
اما درس بگیر گلم
مردم و شهرش و؛ بدترین حالت شهر است حالم
فکر و خیال زیادی می کند و باز هم امید را برآن پیروزی می دهم.
باز خوبی می کند این مهربان دوست من؛
قلب به تپشش ادامه می دهد ؛
هر بار محکم میزند آرام تر کمی اما می خواهمش؛
این بار از دل زلزله ؛
با این بدن سرما زده ؛
مانند بیدی خشک سالی دیده؛
می شوم بهشتی در بیابان سختی ها؛
هر لحظه که امیدم زنده می شود ؛ برای تغییر عدالت ؛ تنها توفیق تلاش لازم است
صبر می کنم ؛ امید می دهی ؛ یاد میگیرم
قلب پاک تو؛
مانند شیر شدن من؛
نمایشی هم اگر باشد؛
حسادت را شکست نیز می دهد؛ مانند تنهاترین آدم سربلند جهان؛ چه افتخار کردن ِ شکر لازمی
باز نوری می رسد که شاید متحول کند
لطفا خوانده نشود :
محتوای مخفی: لطفا نخوانید
پست های بنده => در گروه اجتماعی (همراه با ویرایش)
گروه اجتماعی:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اسم گفت و گو:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
محتوای مخفی: پست ها
گمان کرده ایم که منتظریم!
خواه عشق قدیمی باشد، که رفته است.
خواه دوستی کهنه که حالا گمشده
خواه محمد ، مهدی فاطمه باشد.
وقتی در انتظار عشقت ؛ همان عشق قدیمی و شاید عشق اولت!
در همان جایی که به انتظار نشسته ای عاشق کسی دیگر می شوی!
معلوم می شود که چقدر منتظری!
نمی دانم عشق جدید خوب است یا خیر اما دیگر منتظر خوبی نیستیم.
گاهی با خودمان قرار می ذاریم
که اگر آمد،
فقط احوال پرسی کنیم
اما ، ناگهان ، باز عاشق می شویم!
خسته ام از دنیا
خیلی زیاد
ای کاش
کاش میشد برگشت به عقب
اونجایی که هیچ دلی رو نشکوندیم
اونجایی که صمیمیت تبدیل به دوری نمیشد
بر میگشتم
به اونجایی که عاشق شدیم
میگشتذیم از عشق اول مان
تا آنرا جایی بهتر تجربه کنیم
آنجایی که به عشق اول مان می رسیدم
و با او می ماندیم
کاش می شد برگشت
آنجایی که دیگر براثر خطایمان
که بخاطرش
آهنگ غمگین را هی پلی نمی کردیم:
" دلم واسه خودم می سوخت
برای قلب درگیرم
یه روز توو خنده هات گفتی
تو میمونی ومن میرم "
و به جایش قشنگ ترین آهنگی که گوش می کردی
صدای عشق اولمان باشد
کاش می شد برگشت آنجایی که
بعد از خوبی و بخشش
منت نمی گذاشتیم
کاش میشد برگشت آنجایی که...
پ.ن: قسمتی از شعر ، از به گوشت میرسه مرحوم مرتضی پاشایی گرفته شده
گاهی عشق ،
آنطور که بنظر می رسد (آنطور که از شعر ها بنظر می رسد.)
به بهترین جا ها می رساند
به جایی که بهترین احساس را داریم
گاهی هم عشق آدم را از عرش به فرش می رساند!
جایی که بهترین خوشی ها را داشتی.
و بعدش به آدم بدترین احساس و بدترین موقعیت را می دهد.
گاهی عاشق آدم بدی می شوی
آدمی که اشتباه عاشقش شدیم.
شاید خیلی از عشق هایمان الکی و اشتباه باشد.
پس نگاه کن زندگی ات را پای چه کسی می ذاری...
عاشق آدم بدی شدن بدترین چیز است ...
جایی که دروغ پر است!
جایی که نمی دانی چه بکنی
جایی که دیوانه می شوی!
این قدر این مصیبت بد است که اگر عشق را به کل محکوم و ممنوع کنیم اشتباه نکرده ایم.
البته به جز عشق های واقعی ! به جز دوست داشتن های واقعی !
به جز ازدواج های پاک ! حتی بدون دوست داشتن ! البته بین دو آدم خوب !
پ.ن: یک ماه از پست قبلم گذشت ! چقدر زمان می گذره
معجزه
دلم می خواست،
جایی مثل آنجایی که تو را پیدا کردم
منتظر بمانم،
با آنکه می دانم با آن همه شلوغی
و نقاب زدن تو
و نشناختن من
و بی معرفی تو
و شاید هم فراموشی مان
تو را پیدا نکنم.
نه
مگر می شود که صدای تو را فراموش کنم ؟
مگر می شود که صدای زیبایت را نشناسم ؟
جایی مثل آنجایی که اولین بار آمدم
جایی مثل همانجا
منتظر می مانم
بی آنکه بیایی
و میدانم که نمیایی
کسی دیگری را پیدا نمی کنم
البته که هیچ کس شبیه تو نمی شود...
ولی یک کسی را پیدا میکردم ولی نه برای عشق
و آن هم میرود و باز یکی دیگری را پیدا می کنم
و باز آن را هم گم می کنم
دوباره انتظار می کشم
باز نفر آخر را بطور معجزه آسایی دوباره پیدا می کنم
و باز هم گمش می کنم
و باز تو را دوباره می بینم
و باز دوباره با نفر آخر قرار میگذارم
و این است بی معرفتی من
و این است عشق های امروزی
و این است افتضاحی که تک عشق ها ندارند...
و این هست اشتباه عشق
و این هست توهم عشق
و این هست تصور عشق
لعنتی مگر می شود که حرف های خوبت را دوباره احساس کنم؟
هیچ وقت فکر نکردم که کسی مثل تو خوب باشه
کما اینکه عشق جدید به من ضربه های زیادی زد
یادته من رو دیوونه صدا میکردی
یه روزی یه آدم بدی من رو دیوونه کرد
و کلی کار های بد و دیوونه کننده کردم ...
از چهره تو جزئیات زیادی ندارم اما به گمانم عالی بودی
و نمی دانم عکسی که ازت داشتی واقعی است یا خیر
بله خودت نبودی
چون به طور معجزه آسایی در زمانی که در غفلت بودم
عکس مشابه ای را در دنیای مجازی دیدم
پس خودت نبودی
با تمام اینکه این قدر کم میشناسمت اما عالی بودی
اما شاید اگر هیچوقت طعم این حس را نمی چشیدم راحت تر بودم
و دون ژوان هم نیستم
اما من برای تو یک معجزه بودم خودت هم میدانی و میدانی چرا
شاید هم ندانی اما من میدانم که برای تو معجزه بودم.
شاید هم نبودم ... یه آدم بد ، هم من و هم تو
اضافه می کنم: اما با وجود اینکه همه تان دروغ می گفتید من صادق بودم ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] | یجوریا می خوام هر چه سریع تر این صفحه تموم بشه می تونستم رزرو کنم اما خب پست میدم | [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از زیرپا گذاشتن قوانین دلی خوشی ندارم
چه وقتی که قانونی را بدانم
و چه وقتی که ندانم
چه در دنیای مجازی باشد و چه در دنیای حقیقی
از زیرپا گذاشتن قوانین دلی خوشی ندارم
و شاید خودم را آدم قانون مند بنامم
ولی خیلی جا ها کم کاری کردم
خیلی جا ها غفلت کردم
با این همه سالی که گذشت هنوز تغییر خوبی نکرده ام
ناشکری است اما مرگ را به زندگی می خواهم ترجیه بدهم
اما برای مرگ آماده نیستم
می دانی آخر فقط انسان های خوب برای مرگ آماده اند
مثل کسی که سرطان دارد و قوی است
و من اگر سرطان هم بگیرم قوی نمی شوم
خب جنگ هم خوب است برای آدم های شجاع و قوی که با آنکه خوب زندگی کرده اند جنگ را شجاعانه و مردانه ترجیه می دهند
و خوب است برای کسانی که دوست دارند از زندگی شونه خالی کنند و راه صدساله را یک شبه بروند : )
جنگ خوب نیست چون جمعیت زیاد را کم می کنند ...
جنگ بهتر بود برای من اگر فقط مرگ بود
برای من تصور اسارت و از آن بدتر شکنجه غیرقابل تحمل است.
با این حال تا بحال ترسی از سایه جنگ ندارم
ولی می دانی گرانی و جنگ بسیار بد است ...
جهان خوب آنجایی هست که همه کار دارند
یا حداقل جایی هست که ثروتمند می توانند کمک کنند و کمک می کنند.
اینکه نسل ما قطع بشه بسیار بد است
اینکه دیگر ازدواجی بین دو عاشق مرد و زن صورت نگیرد.
اینکه کسی پول بچه بزرگ کردن را نداشته باشه.
دلی خوشی ندارم از اینکه
این دنیای این قدر خاکستری و حتی سیاه شود.
اینکه هیچ آرمان شهری وجود ندارد.
و اینکه انگار داریم شبیه پادآرمان شهر می شویم.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینکه حالم مثل بدترین وضعیت یک شهر باشه
اینکه از درون دارم پادآرمان شهر میشم
در حالی که باید همه مون آرمان شهر بشیم از درون
تا اینجور برای مرگ آماده بشیم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پ.ن: حدود 2 سال یکم بیشتر هست که از پست 5000 من میگذره و توی این 2 سال فقط 181 پست دادم...
جالبه بدونید می خواستم لینک پست 5000 ام من رو اینجا بذارم که متوجه شدم عدد پست هم 181 هست ! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]