[/QUOTE]
نقل قول:
من سعی نکردم وجود خدا رو رد کنم، سعی کردم ناکارامدی مذهب در تفسیر اتفاق های تصادفی رو گوشزد کنم، اصولا اثبات عدم وجود خدا (خدا به معنی موجود هوشمندی که هستی رو از هیچ آفریده و مدیریت می کند) در حالی که وجود خدا در حد یک ادعای بدون اثبات است، کار غیر ضروریه.
من هم قبلابه شماگفته بودم که کارشمابیهوده وعقیم است. خوشحالم که به این نکته پی برده اید.
انگلس- كه از پايه گذاران كمونيسم بين المللى بشمار مى رود- مى گويد:
«دين، ناشى از عقل قاصر و محدود بشرى است!»
مادى ها عقيده دارند كه: انسان در دوران هاى اوليه در زندگى خود به حوادثى از قبيل:
باد، باران، رعد، برق، طوفان، زلزله، آفات و بلاها برخورد كرده و چون از توجيه و تفسير آنها به علل طبيعى عاجز بوده است، به ناچار براى پيدايش اين حوادث به يك نيروى غيبى به نام «خدا» معتقد شده و او را منشأ تمام حوادث جهان دانسته است. مثلا: چون علت اصلى آمدن باران، وزش باد، روييدن گياه و... در نظرش پنهان بوده، فكر مى كرده است كه علت و سبب تمام اين موارد، خداوند است، غافل از آنكه، باران، نتيجه تبخير آب درياها و روييدن گياه، معلول فراهم شدن شرائط حيات (حرارت، آب و مواد غذايى) و يك سلسله قوانين طبيعى زيستى است.
انسان اوليه چون از پشه اى به نام «آنوفل» - كه حامل ميكروب مالاريا است و در باتلاق ها و مرداب ها زندگى مى كند- بى خبر بود، به همين جهت عقيده داشت كه در باتلاق ها موجودى است به نام جن كه سبب بيمارى مزبور مى شود!
خلاصه اين كه: بى اطلاعى بشر از رموز خلقت و علل طبيعى حوادث گوناگون او را وادار نمود تا به خدا و ماوراء طبيعت معتقد گردد، ولى به تدريج بشر علل طبيعى را كشف كرد و دانست كه هر معلول طبيعى علت طبيعى دارد و هيچ گونه احتياجى به خدا و نيروى غيبى نيست به همين جهت هر اندازه پايه علوم محكم تر و اسرار خلقت آشكارتر گردد، پايه و اساس دين سست تر خواهد شد!
سپس اضافه مى نمايد كه: خداپرستان به علل طبيعى معتقد نيستند و به جاى آن به «خدا» معتقدند!
روى همين عقيده است كه بسيارى از مادى ها، «علم» را در مقابل «دين» قرار مى دهند. مثلا مى گويند:
تفسير طبيعى فلان موضوع از نظر علمى چنين است و از نظر
دينى چنان...
پاسخ: پاسخ اين اشكال بسيار روشن است، زيرا چه مانعى دارد كه همه موجودات و حوادث با داشتن علل طبيعى، داراى مبدأ غير طبيعى - كه پديد آورنده آن علل طبيعى است- باشند.6
براى بهتر روشن شدن مطلب به چند موضوع زير توجه نماييد:
1. سوء نيت يا كمى اطلاع؟
در اولين استدلال نيز عدم توجه مادى ها به اصول تعليمات مذهبى كاملا منعكس است و ناچار بايد يكى از دو مورد زير را قبول كرد:
الف) به راستى آنها از وضع اديان و معتقدات دينداران بى اطلاع بوده اند.
ب) آگاهانه مطلب را وارونه جلوه داده اند.
اگر احتمال اول درست باشد، بد و اگر دومى باشد، بدتر از آن! كدام خداپرست باسواد يا بى سواد است كه علل طبيعى را منكر باشد؟!
اساساً قبول علل طبيعى، موضوعى فطرى و ضرورى است، زيرا همه كس مى داند كه آتش مى سوزاند، آب خاموش مى كند، بدون ابر باران نمى آيد، ابرها توسط بادها حركت مى كنند و...!
سرچشمه خداپرستى و دين، عقل و فكر بشر بوده است نه نادانى او! و هر قدر هم كه عقل و فكر بشر كامل شده، خداشناسى هم به همان اندازه تكامل يافته است و اگر در دوران هاى اوليه، خدا را به طرز غير صحيحى مى شناخت، در دوران تكامل، به طرز صحيح تر و كامل ترى شناخته است.
به راستى عجيب است كه اين افراد، علت واقعى و اساس پيدايش عقيده خداپرستى را رها كرده و عكس آن را علت قرار داده اند.
3. پيشرفت خداشناسى همگام با علوم
درست به عكس آنچه كه مادى ها مى گويند، ايمان به خدا نتيجه مستقيم «علم» است و با پيشرفت علوم، پايه خداشناسى محكم تر گشته و قدم به قدم با آن پيش مى رود، زيرا هر قدر كه علم قدم فراتر نهد، پرده تازه اى از اسرار آفرينش و نظم جهان هستى برداشته شده و ايمان ما را به نظام آن افزون تر مى كند و هر قدر كه نظم و دقت ساختمان اين كاخ با عظمت روشن تر شود، عظمت و قدرت سازنده آن هم، بيشتر آشكار خواهد شد.
اگر هزار سال قبل مى خواستيم دليلى را براى شناسايى خداوند بياوريم، نمى توانستيم فراتر از ظواهر محسوس طبيعت، قدم بگذاريم و طبعاً دلايل ما محدود و سر بسته بود، ولى امروز از كوچك ترين ذرات تا بزرگ ترين كواكب و كهكشان ها (از دورترين تا نزديك ترين آنها) را مى توان وسيله شناسايى آن ذات مقدّس قرار داد.
امروز مى توان، بر اثر پيشرفت علوم، خدا را از جهات مختلف، با يك «برگ درخت» و يا يك «تارمو» شناخت :
بنابراين علم نه تنها با اصول خداشناسى منافات ندارد بلكه بهترين تكيه گاه و وسيله خداشناسى است.(دقت كنيد.) «هرشل» مى گويد:
هر قدر دايره علم وسيع تر مى گردد، استدلال هاى دندان شكن و قوى ترى براى وجود خداوند ازلى و ابدى به دست مى آيد، در واقع علماى زمين شناسى، رياضى دان ها، دانشمندان فلكى و طبيعى دان ها، دست به دست هم داده اند و كاخ علم (كاخ با عظمت خدا) را محكم بر پا ساخته اند!» (اين عبارت براى ما بسيار پرارزش است.)
«مونت نل» در دائرة المعارف خود مى گويد:
«اهميت علوم طبيعى تنها از اين نظر نيست كه عقل ما را سير مى كند (و احتياجات ما را تأمين مى نمايد.) بلكه اهميت بيشتر آن از اين جهت است كه عقل ما را به اندازه اى بالا مى برد كه عظمت خدا را درك مى كنيم و ما را به احساسات اعجاب و اجلال ذات او زينت مى دهد.» «نيوتن» سخنان مبسوطى در اين زمينه دارد كه در ضمن آن مى گويد:
«ما با مطالعه گوش مى فهميم كه سازنده آن قوانين مربوط به صوت را كاملا مى دانسته و سازنده چشم از قوانين پيچيده مربوط به نور و رؤيت، كاملا با خبر بوده و از مطالعه نظم افلاك پى به آن حقيقت بزرگ - كه آنها را طبق نظم مخصوصى اداره مى كند- مى بريم.»(1)
4. ما بيش از شما به علل طبيعى ايمان داريم.
آقايان! ما منكر علل و معلول جهان طبيعت نيستيم، ما بيش تر از شما به عالم اسباب ايمان داريم; چرا؟
زيرا تكيه گاه ما در شناسايى خداوند بزرگ، همين ها هستند و ما او را به كمك همين علل و معلول عالم طبيعت شناخته ايم، ما اگر از اسباب و علل منظم و حيرت آور، چشم بپوشيم، همه چيز خود را از دست داده ايم.
ما به طور رسمى آنهايى را كه ذات مقدّس پروردگار جهان را در حوادث اتفاقى جهان (زلزله، طوفان، سيل و...) - كه البته در نظر سطحى ما اتفاقى است و گر نه آن هم طبق يك نظم صحيح و ثابتى است- جست و جو مى كنند، در اشتباه مى دانيم.
كشف اسرار اين جهان و پرده بردارى از روى علل طبيعى نه تنها كوچك ترين تزلزلى در ايمان ما ايجاد نمى كند، بلكه به موازات پيشروى هاى علمى، ايمان ما به آن مبدأ بزرگ، قاطع تر و محكم تر مى شود. ما از مطالعه اسرار شگفت انگيز اين جهان، فوق العاده لذت مى بريم.
ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
1- فريد وجدى; دائرة المعارف، ج 1،ص 503.
ما از نتايج كشفيات علمى شما، بيش از شما شاد و مسروريم!
ما معتقديم كه روز به روز راه خداپرستى به دست شما- اما بدون توجه شما- صاف تر و هموارتر مى شود.يادآورى لازم:
بايد دانست كه منظور ما از اين كه مى گوييم پايه هاى دين در سايه پيشرفت علوم طبيعى، محكم تر مى شود، همان اصل عقيده به خدا و وجود آفريننده جهان هستى است.
به هر حال اين كلمات، گواهى مى دهد كه در حقيقت ايرادهاى مادى ها متوجه آن تصورات باطل است، زيرا:
«اولا»: اينان خدا را قدرتى فرض نموده اند كه به كلى در خارج از طبيعت قرار گرفته و از آن دور و بيگانه است و عالم طبيعت هم خود به خود- طبق اصول و قوانين معينى - در گردش مى باشد، اما گاه گاهى خداوند از قدرت بى پايان خود استفاده نموده و در گوشه اى از آن، اِعمال قدرتى مى كند و قوانين طبيعى را بر هم مى زند و به قول «ملسكوت»، «يك اراده خودسرانه دارد!»
بنابراين براى اين كه به وجود خداوند پى ببريم بايد در عالم، بى نظمى حكمفرما باشد و هميشه علل طبيعى به كار منظم خود مشغول نباشند.
به عبارت روشن تر: قبول خدا مساوى است با قبول بى نظمى در جهان طبيعت! و چون نظم و قوانين مسلّمى بر همه موجودات طبيعى حكومت دارد، پس براى وجود خدا محلى از اعراب باقى نمى ماند!
«ثانياً»: تصور نموده اند كه خدا همه چيز را بدون واسطه پديد آورده و عملش از طريق اسباب طبيعى نيست و خواه ناخواه وجود چنين خدايى مساوى با انكار قوانين و علل طبيعى است.
به راستى كه تفكر اين آقايان درباره خدا بسيار وحشتناك است، خدايى كه آنها به جنگ او رفته اند اصلا وجود خارجى ندارد. كدام خداپرست غافل و يا كدام نوشته صحيح خداپرستان، خدا را داراى يك اراده خود سرانه معرفى كرده؟ و يا او را به طور مستقيم و بدون واسطه در همه چيز مؤثر دانسته است؟ در كجاى دين و عقايد دينداران، علل و اسباب طبيعى، باطل شمرده شده است؟ بسيار شگفت آور است كه اينها بدون مطالعه و تحقيق قضاوت مى كنند.
ما در مطالبى كه تخصص كامل نداريم جرأت نداريم- حتى پس از مطالعه زياد- اظهار نظر قطعى كنيم، اما اينها در مطلبى كه تقريباً هيچ بررسى و مطالعه نكرده اند، اظهار عقيده قطعى مى كنند! به همين جهت بهترين پاسخ به اين ايراد، بيان عقيده خداپرستان در مورد خدا و روشن ساختن عقايد آنهاست.
ما مى گوييم: خدا وجودى بى پايان و قدرتى بى نهايت است و در عين توانايى، هيچگاه كارى بر خلاف حكمت انجام نمى دهد. ما مى گوييم: خالق از مخلوق جدا نيست، در همه جا هست و با همه چيز همراه است و در عين حال، مكان و زمان ندارد و حدّ و اندازه اى براى او متصور نيست. 9 ما مى گوييم: قوانين طبيعى همان فعل خداست و نظم موجودات، كار او و گواه وجود اوست.
خداوند در جهان طبيعت براى هر پديده سببى و براى هر چيز اثر و نتيجه اى قرار داده است و از طريق اسباب طبيعى، آثارى را به وجود مى آورد، نه آنكه جداى از علل و اسباب طبيعى و بر هم زننده آنها باشد. هر كدام از اسباب و قوانين طبيعى نشانه اى از قدرت و اراده او هستند. 10
با در نظر گرفتن اين مطالب ديگر جايى براى اين ايراد باقى نمى ماند، زيرا قبول قوانين و سنن طبيعى نه تنها با قبول چنين خدايى منافات ندارد، بلكه بهترين وسيله براى اثبات وجود او مى باشد و خلاصه اين كه: قوانين طبيعى و سير منظم آنها خود حكايت از قدرتى مافوق طبيعت مى كند كه پديد آورنده و اداره كننده آنهاست.
نقل قول:
شما دارین با مفهوم تصادف بازی می کنین، درخت به عنوان یک موجود زنده حالتی از گیاه است که توانایی باروری پیدا کرده، به زبان ساده تر هر درخت سیبی یک روز دانه سیب بوده، طوری سوال می کنید انگار ما می گیم سیب دادن درخت سیب اتفاقیه! اینکه درخت سیب یک درخته و مثلا یک ملخ نیست تصادفیه. و تصادفی بودن متناقض با مدیریت الله است.
در هر صورت نه.
<H4 style="TEXT-ALIGN: right; MARGIN: auto 0in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir=rtl>اتفاقا این شما هستید که بامفاهیمی مانندتغییر،تکامل،نظم و... بازی می کنید.
از جمله ايراداتى كه ريشه آن در كلمات پيشينيان ديده مى شود و حتى حكيم معروف «ملاصدراى شيرازى» در كتاب «اسفار» آن را از «انباز قلس» - حكيم معروف يونانى كه در حدود 2400 سال قبل (قرن پنجم قبل از ميلاد) مى زيسته است- نقل مى كند، ايراد «تكامل تدريجى» است. مادى ها مى گويند:«محكم ترين دليل و اساسى ترين راه براى توحيد و اثبات خدا همان نظم است كه سرتاسر جهان را فرا گرفته، ولى اين نظم وقتى مى تواند دليل بر اين مدعى باشد كه از روز اول جهان با آن همراه بوده، در صورتى كه ممكن است هزاران وجود ناقص، غير موزون و بى نظمى در ابتداى پيدايش عالم بوده و در طى ميلياردها سال، كم كم نواقص تحليل رفته و به تدريج با هزاران تغيير و تحول، تكامل پيدا نموده تا به صورت فعلى رسيده است.
بنابراين نظم فعلى، مولود (نتيجه) يك سلسله تكامل هاى تدريجى است و در چنين صورت چه مانعى دارد مولود تصادف باشد.
به عبارت روشن تر شما مى گوييد: عالم، معلول تصادف نيست، زيرا كه امكان ندارد با تصادف، نظم به وجود آيد، ولى ما نمى گوييم كه: تصادف يك مرتبه اين عالم را به وجود آورده، اما امكان دارد كه تصادفاً هزاران موجود غير منظم و بى فايده، هزاران حيوان و گياه ناقص و درهم و برهم پيدا شده و چون به طور كامل، شرائط بقاء در آنها آماده نبوده، به تدريج از بين رفته، قسمت هاى موزون آنها باقى مانده و صورت فعلى را به خود گرفته است.»
گويا «ديدرو» ـ فيلسوف قرن هيجدهم ميلادى (1713-1748) طرفدار اين نظريه بوده است، آنجا كه مى گويد:
«موجودات كنونى را مى نگريم و آنها را كامل مى يابيم و غافليم كه چه قدر نواقص در طبيعت پيدا شده تا وجود، به اين درجه از حيات رسيده است.»
در هر حال، امروزه گروهى از مادى ها فريفته اين اشكال شده اند و به آن تكيه كرده اند و در واقع اين اشكال، توسعه يافته نظريه «انتخاب طبيعى» داروين است، زيرا او اين مطلب را تنها در عالم جانداران معتقد بود، ولى طرفداران اين نظريه، آن را به همه چيز و همه موجودات تعميم داده اند و بعيد هم نيست كه داروين، ريشه عقيده خود را از اين نظريه گرفته باشد.
پاسخ: در اينجا نيز براى روشن شدن مطلب، ذكر چند نكته لازم است.
1. حساب احتمالات، با اين استدلال سازگار نيست./هنوزدوستان آمریکایی شماازین موضوع بی خبرندکه "حساب احتمالات" چیست؟ونمیدانندکه افکارشان توان مقابله بافلسفه اسلامی رانداردو فکرمیکنندبا چهارتانقدازآگوستینا فاتحه مذهب خوانده میشود./
هر سازمانى كه به وجود مى آيد بايد احتمالات پيدايش آن را حساب كرد، آنگاه ديد كه احتمال وجود نظم در آن نسبت به احتمالات ديگر چگونه است، مثلا: اگر چشمانمان را ببنديم و قلمى را روى كاغذى به گردش درآوريم، احتمال مى رود خطى به صورت (1) كشيده شود و يا به صورت خط منحنى، تازه آن هم به اَشكال مختلف; خلاصه هزاران احتمال براى پيدايش يك حرف هست، كه از احتمالات صحيح و بقيه غلط است. آنوقت براى پيدايش يك كلمه و يا يك جمله، ميليون ها احتمال و براى پيدايش يك قصيده يا يك مقاله علمى، تاريخى و...
احتمالات به اندازه اى مى شود كه نمى توان عددى براى آن پيدا كرد. بنابراين ما مى گوييم: اين نظم فعلى به هر شكلى كه پيدا شده مطابق حساب احتمالات، مُحال است مولود تصادف باشد.
فرض كنيد همراه «كريستف كلمب» وارد قاره آمريكا مى شديم در حالى كه اثرى از بوميان و انسان هاى آنجا نمى ديديم، بلكه تنها آثار يك شهر بزرگ و خالى از سكنه با خيابان هاى منظم، عمارت هاى گوناگون و بسيار محكم، انواع ريزه كارى ها، مجسمه ها، لوله كشى بسيار مرتب، اشجار، باغستان هاى منظم و... به چشم ما مى خورد كه هر كدام از هوش و فكر سازنده خود حكايت مى كرد; حال اگر تمام مردم دنيا به ما مى گفتند: اين آثار، معلول تصادف عوامل طبيعى بوده كه در طى ميلياردها سال، آثار مختلفى ناقص و غير ناقص- به وجود آورده و در بين آنها تنها اين آثار توانسته است باقى بماند و بقيه از بين رفته اند و هيچ موجود متفكرى در پيدايش آنها دست اندركار نبوده است; آيا اين سخنان را باور مى كرديم؟ يا عكس آن را قبول كرده و ترديدى نداشتيم كه موجود متفكرى دست اندر كار ساختمان اين شهر بزرگ بوده است؟!
همچنين آيا عاقلانه است كه كتاب «قانون بوعلى سينا» يا كتاب ديگرى را به دست ما بدهند و به ما بگويند كه: اين كتاب در نتيجه حركات بسيار زياد افراد بى سواد، روى هزاران صفحه كاغذ - كه تصادفاً يكى هم كامل بوده است- به وجود آمده. آنگاه به تدريج كتاب هاى ناقص- به دليل عدم استفاده - از ميان رفته اند؟
2. شرائط بقاء و شرائط كمال
اگر فرضاً اين سخن درست باشد (يعنى به گفته شما ميليون ها موجود نامنظم و ناقص وجود داشته كه كم كم نامنظم ها به واسطه عدم استعداد بقا از بين رفته و چون بقيه استعداد بقا داشته اند باقى مانده اند.) بايد گفت كه: اين توجيه (تكامل تدريجى) تنها مى تواند نظمى را به وجود آورد كه شرط اوليه بقا موجودات است ولى نمى تواند ضامن كمالات ديگرى - كه تأثيرى در حيات آنها ندارند- باشد. (دقت كنيد.)
توضيح اينكه: نظمى كه در موجودات فعلى ديده مى شود بر دو نوع است.
الف: نظمى كه شرط بقا و هستى موجودات است و يا به عبارت ديگر: عواملى كه با فناء آنها، موجودات هم فانى مى شوند.
ب: سلسله عوامل و قوانينى كه بدون آنها در اصل حيات و بقاى موجودات تأثيرى ندارد و فقط كمال موجودات در سايه آن تأمين مى شود، ولى عدم آنها موجب زحمت و سلب آسايش است.
بديهى است با «تكامل تدريجى» تنها دسته اول را مى توان توجيه نمود، زيرا مطابق اين نظريه، موجودات ناقص به علت عدم استعداد بقا از بين رفته و بقيه به علت داشتن اين شايستگى، باقى مانده اند; اما دسته دوم كه هيچ گونه ربطى به اصل بقا و حيات موجودات ندارند چگونه با اين نظريه توجيه مى شوند؟!
براى نمونه مثال هاى زير را از بين هزاران مثال انتخاب مى كنيم تا اين حقيقت روشن تر گردد.
الف: انسان خصوصيات بيشمارى دارد كه عدم آنها به حيات او صدمه اى وارد نمى آورد، مثلا: اگر غده هاى چربى در كنار پياز مو براى نرم كردن موها، لاله هاى گوش و زواياى زياد آن براى جمع آورى امواج صوت، مژگان هاى چشم براى جلوگيرى از گرد و غبار، تيره گى مردمك براى جمع آورى امواج نور، قدرت فوق العاده عدسى هاى محدّب براى تطبيق با مناظر دور و نزديك، سه نوع دندان (ثنايا براى بريدن، انياب براى پاره كردن و طواحن براى نرم نمودن) با آن نظم و دقت فوق العاده، خطوط كف دست ها و جلوگيرى از ليز خوردن اشيا در كف دست، انگشتان دست و پا و انجام كارهاى متنوع و صدها نظاير آن نبودند، هرگز حيات انسان مختل مى شد؟ و يا او را در معرض هلاكت قرار مى داد؟ البته كه خير، ولى زندگى پر دردسر و همراه با ناراحتى هاى فراوان داشت و از مزاياى زندگى درست بهره مند نمى شد. آيا قانون تكامل تدريجى مى تواند وجود اين مزايا را در بدن انسان توجيه كند؟
ب: همچنين اگر در كره زمين، انواع معادن، نيروى برق و در موجودات، نيروى اتم و... وجود نداشت، اگر تمام خشكى هاى زمين در نيمكره جنوبى و بيشتر درياها در نيمكره شمالى بود، اگر پستى ها و بلندى هاى كره زمين بيش از اندازه كنونى و تمام درياها مانند بحر الميت داراى املاحى بودند كه موجود زنده اى نمى توانست در آن زندگى كند و اگر... آيا اين كره نابود مى شد و به بقا آن لطمه اى وارد مى گشت؟!
ج) اگر بدن مرغان از پر پوشيده نبود، اگر دوكى شكل نبودند، اگر وزن آنها از حيوانات زمينى سبك تر نبود، اگر همه آنها مانند شب پره باردار و سنگين مى شدند و... آيا از بين مى رفتند؟ البته كه نه، ولى استراحت كامل نداشته و بهره بردارى كامل از زندگى نمى كردند.
خلاصه اين كه: گستره نظام جهان هستى خيلى و سيع تر از محور بحث «تكامل تدريجى» است، زيرا تنها محور اين بحث بر موضوع «انتخاب طبيعى، بقا اصلح و از بين رفتن موجودات ناقص و غير مساعد با محيط» دور مى زند و بديهى است كه اين مطلب، تنها مى تواند در قسمتى از نظم عالم (حداقل شرائط حيات و بقا) مصداق داشته باشد، اما در كمالات و ريزه كارى هاى دقيقى كه در اصل حيات، موجود است تأثيرى ندارند.
اين مطلب با يك مثال ساده ديگر روشن مى شود.
اگر در كوهى آثار غارهاى متعددى را - كه هزاران سال قبل بوده اند- ببينيم كه تنها از ميان آنها يك غار عظيم باقى مانده و ما بقى از بين رفته باشند، خواهيم گفت: آنها به تدريج بر اثر يك سلسله علل و عوامل طبيعى از بين رفته و تنها يك غاربه واسطه استحكامى كه در سنگ هاى آن بوده بر اثر انتخاب طبيعت و بقا اصلح باقى مانده است!، امّا اگر نقوش برجسته و آثار زيبا و تاريخى بر در و ديوار آن غار باشد، هيچگاه آن آثار را معلول انتخاب طبيعى و بقا اصلح نمى دانيم، زيرا آنچه مربوط به اين اصل است، همان استحكام و اصل بقا آن غار است نه اين خصوصيات زايدى كه بودن و نبودن آنها نسبت به بقا آن يكسان است.
بنابراين، اين همه ريزه كارى ها، دقت، ظرافت و لطافتى كه در موجودات جهان هست، به خوبى ثابت مى كند كه كمال در يك سطح بسيار عالى ترى از شرائط اوليه حيات قرار داده شده و به طور روشن آثار يك هدف و نقشه قبلى در آن نمايان است.
3. پرونده تكامل تدريجى كجاست؟
صرف نظر از اشكال اول و دوم، اين اشكال پيش مى آيد كه به راستى اگر چنين است بايد ميليون ها و بلكه ميلياردها آثار آن موجودات ناقص و ناموزون را در طبقات زمين به صورت فسيل ها مشاهده كنيم تا برگه صدق اين نظريه باشد و ثابت كند كه اين موجودات منظم، از هزاران موجود غير منظم انتخاب شده اند، ولى علم ديرين شناسى (پالئونتولوژى) عكس آن را ثابت مى كند; زيرا هر چه به عقب مى رويم و در طبقات مختلف زمين آثار موجودات گذشته را مى نگريم، مى بينيم كه اگر چه بعضى از آنها با اين موجودات كنونى تفاوت داشته اند ولى آنها هم به سهم خود منظم بوده اند!
اگر براى به وجود آمدن يك نقش ساده تصادفى، هزاران اوراق باطله به وجود مى آيد، پس بنابراين اوراق باطله اين نقش هاى شگرف عالم هستى- كه از ميلياردها هم تجاوز مى كند- كجاست؟ چرا پاسخ نمى دهيد؟!
نقل قول:
دانستن و شناختن هر دو فعل مغز هستند ولی نکته در اینه که بعضی دانسته ها بعد از افعال منطقی مغز رویه شناخته ها بدست می آید. شناخت ناخود آگاهانه تر از دانستن است و به خاطر ابتدایی تر بودن فعل شناخت، هوش ها در اون اختلاف کمتری دارن.
دقیقاتفاوت علم وفلسفه درهمین است که فلسفه برخلاف علم انباشته ای ازاطلاعات ودانسته ها نیست. همین که شما"تغییر" راکه لازمه واصلا ویژگی نظام طبیعت است "تصادف "معرفی میکنیدنشان دهنده این است که "شناخت" را نشناخته اید. شماکه انسان رافرگشت میمون میدانیدصدالبته که فقط آنچه راکه ازانسان میدانید،میتوانیدبفهمید!!
نقل قول:
البته ای تعریف با اندیشه های شما ناخواناست چون شما برای دیگر موجودات زنده هوشی قائل نیستید.
به نکته خوبی اشاره کردیدچون میخواهم بدانم که ازنظرشمافرق انسان وحیوان چیست؟
</H4>