دانلود مسخ به ترجمه صادق هدایت:
کد:http://www.4shared.com/file/52657917/85455681/Kafka_Maskh.html?dirPwdVerified=6a990e72
Printable View
دانلود مسخ به ترجمه صادق هدایت:
کد:http://www.4shared.com/file/52657917/85455681/Kafka_Maskh.html?dirPwdVerified=6a990e72
از لینکهای این تاپیک هم میتونین استفاده کنین:
کد:http://forum.p30world.com/showthread.php?t=253573
با اجازه دوستان من یک پیشنهاد دارم:
به جای انتخاب یک کتاب حداقل سه عنوان کتاب رو تعیین کنید که قراره در هفتههای بعد در مورد اونها بحث بشه که اگه کسی احیانا نخونده توی این مدت وقت کنه و بره بخونه اینطوری هم از اتلاف وقت بین انتخاب موضوعات کم میشه هم احیانا تعداد کسانی که در بحث شرکت میکنن افزایش پیدا میکنه
مثال میزنم:
سه عنوان شامل:مسخ، صد سال تنهایی، قمارباز
که مسخ در حال بحث هست و دو عنوان دیگه در هفتههای بعد به ترتیب بهش پرداخته میشه و وقتی بحث در خصوص مسخ تموم شد در حالی که عنوان جدید برای بحث مشخص هست در مورد کتاب سه سری بعد هم بحث و نظرخواهی میشه...و برفرض کافه پیانو انتخاب میشه حالا منی که این رو نخوندم تو این مدت وقت میکنم هم کتاب رو تهیه کنم و هم بخونم...
این صرفا در حد یک پیشنهاد بود.
پیروز باشید.
رمان حيرت انگيزي بود. اونقدر كه وقتي به صفحه آخر رسيدم بازم صفحه بعدشو نگاه كردم چون اصلا انتظار تموم شدنش رو نداشتم! نمي تونم بگم بهترين كتابيه كه خوندم اما يكي از نادر شخصيت هايي كه مي تونم بخوبي دركشو ن كنم شخصيت اول اين داستان بود.
گره گور صبح از خواب بيدار مي شه و متوجه مي شه كه تبديل به يه حشره غول پيكر شده! يه حشره مثل همون سوسكايي كه خودم ازشون بي نهايت متنفرم با اون شاخكا و پاهايي كه مدام در حال حركتن! حتي تصورشم چندش آوره!
بعد اون چيكار مي كنه؟ فكر مي كنه كه لابد يه مرضي چيزي گرفته اما مطمئنه زود خوب مي شه بعدشم سعي مي كنه از جاش بلند شه تا به ترن برسه و سركارش دير نكنه!!!
اگه تو يه حشره گنده چندش آور شده بودي به اين چيزا فكر مي كردي يا سعي مي كردي فوري يكي رو خبر كني تا كمكت كنه؟ اصلا مي تونستي باور كني خواب نمي بيني و بيداري؟ چرا تو مثل گره گور فكر نمي كني يا چرا گره گور مثل تو فكر نمي كنه؟
من اسم اينو مي ذارم طغيان. تبديل شدن به چيزي كه ديگران تحملشو ندارن ولي تو اينطور مي خواي.
گره گور طغيان كرده. هرچند شايد بنظر برسه مسبب اين اتفاق خودش نبوده اما بنظر من بوده! وگرنه چطور مي تونسته انقدر راحت با شرايط جديدش كنار بياد كه حتي به رفتن سر كارش فكر كنه؟
در برابرش همه وحشت مي كنن طردش مي كنن سعي مي كنن فراموشش كنن و شايد اين وسط خواهرشم براش دلسوزي كنه.و وقتي نگاه كني مي بيني كه همشون حق دارن و چقدر كافكا با اين انتخاب درستش بخوبي مشكل دو طرف رو به تصوير كشيده
وقتي تو يه سوسك بزرگ چندش آوري چطور مي توني از بقيه انتظار داشته باشي با تو سر يه ميز غذا بخورن و دست دور گردنت بندازن و برات جوك تعريف كنن؟
وقتي تو تنهايي و ديگه از اون همه دست و پاي در حال جنبشت هيچ كار درست حسابي برنمي ياد جز اينكه روي سقف و ديوارها راه بري و ديگه نه مي توني حرف بزني نه مثل قبل راست راست توي خيابون راه بري چطور بقيه مي تونن به زندگي عاديشون ادامه بدن و تو رو فراموش كنن؟
دقت مي كني چي شد؟
دو زندگي تصوير شد. دو زندگي در دو طرف يك شكاف كه هردو محقن و هردو مقصرن!
يك طرف گره گور هستش. نماد انساني تنها و جدا افتاده. در اقليت. شايد درونگرا شايد داراي تفكري متفاوت و خيلي شايدهاي ديگه
طرف ديگه جمع كثير انسان هاست نماد كساني كه به نوعي دربرابر اون اقليت محسوب مي شن
من هميشه حق رو به اقليت مي دم! نگاه جمع رو دوست ندارم چون حس مي كنم تنوع و آزادي تفكر در جمع از دست رفته است اما توي اين كتاب نمي تونم رنج پدر و مادر و خواهر گره گور رو ناديده بگيرم. رنجي كه بواسطه دوست داشتن گره گور اما عدم قبول شخصيت جديدش متحمل مي شن.
و گره گور كه در طرف ديگه زندگي تاريك و تنهايي و انزواي خودشو پذيرفته. اون حتي مي تونه رفتارهاي پدر و مادر و خواهرشو درك كنه و بهشون حق بده. مثلا براي اينكه خواهرش از ديدن اون وحشت زده نشه موقع اومدنش زير تخت مي ره يا براي پوشوندن قسمتي از پاهاش كه از زير تخت بيرون مونده يه نمد كنارش مي ذاره. اون سعي خودشو براي درك ديگران بخاطر موقعيت جديدش مي كنه اما ديگران چقدر سعي مي كنن؟
تقريبا هيچي! نه كاملا هيچي. اما هيچوقت گره گور رو مثل قبل نمي بينن.
نكته ظريف كتاب اينجاست:
گره گور مي تونست صبح بيدار بشه و ببينه تما م خانوادش تبديل به سوسك شدن و اون آدم مونده اما درست برعكس اين قضيه اتفاق مي افته. چرا؟
چون اين گره گوره كه با وجود موقعيت جديدش ديگران رو مثل قبل مي بينه برعكس خانوادش كه ديگه اونو گره گور قبلي نمي بينن.
اين گره گوره گه با وجود اينكه نمي تونه مثل قبل حرف بزنه تمام حرفاي اعضاي خانوادشو مي شنوه و درك مي كنه ولي خانوادش يه كلمه از حرفاي اونو درك نمي كنن
گره گور آماده قبول واقعيته و مي تونه خانوادشو مثل قبل دوست داشته باشه اما اونا نمي تونن!
يا گره گور قبلي يا اينكه تو براي ما مردي!
اين تمام حرف خانواده اونه!
و وقتي هيچكس به وجود جديدش عادت نمي كنه و تصميم به قتلش مي گيرن اون مي ميره. خيلي راحت تموم مي شه و هيچكس هم ناراحت نمي شه چون گره گور از نظر اونا خيلي وقت قبل مرده بوده!
انساني كه طغيان مي كنه
انساني كه سعي مي كنه خوشو به ديگران بقبولونه
انساني كه شكست مي خوره
و مي ميره!
از نظر من تمامش ارزش طغيان و متفاوت بودن رو داره.
من طغيان مي كنم پس هستم!
كتاب فوق العاده اي بود من بهش 9 از 10 مي دم يه نمره كم كردم چون كتابش خيلي كم بود!
ممنون از شما. یادداشت خیلی خوبی بود. به نکات خوبی اشاره کردی.
این نکته که گریگور از وضع جدیدش زیاد پریشان احوال نمیشه، توجه منم به خودش خیلی جلب کرد. چون من هر چی سعی میکردم خودمو جای اون بذارم، به این نتیجه میرسیدم که این اتفاق شک بزرگی به انسان وارد میکنه. یعنی اگه شما یه روز صبح بیدار بشی ببینی یه حشره شدی، آیا اینقدر راحت با مسئله کنار میای؟ یا از خشم و بهت زدگی دیوانه میشی؟ این چیزیه که به هیچ وجه نمیشه به چیزی شبیه اشتباه کافکا نسبت داد. مسلما این مسئله عمدیه. خوب چه دلیلی داره؟ موردی که دوستمون بهش اشاره کرد، بسیار قابل تامله!! نمیدونم این به فکر خودشون رسیده یا جایی خوندند. (البته عذر میخوام که این سوالو مطرح کردم. ولی جواب این سوال میتونه روند گفتگوی مارو به شدت تحت تاثیر بذاره.) تعبیر جالبیه. طغیان یک انسان. اما چه چیزی گریگور رو وادار به طغیان کرده؟ به واقع چه چیزی اونو از بقیه مجزا کرده و اون لایق بدل شدن به حشره کرده؟ اصلا این طغیان از چه جنسیه؟ آیا طغیانی علیه جامعه انسانیست؟ یا شوریدن علیه منویات و درونیات آدمی؟ به بیان دیگر صورتی اجتماعی داره یا شخصی؟
میدونید چیزی که من متوجهش نمیشم اینه که چه وجه تمایز عمیقی بین گریگور و خانوادش وجود داشته که اونو به این صورت وحشتناک از اونها دور کرده؟ خلاصه اینکه از شما میخوام بیشتر به ابعاد این طغیانی که بهش اشاره کردید بپردازید. ممنون!
سلامنقل قول:
اول سوال خودمو بپرسم که کافکا چرا اسم کتابشو مسخ گذاشته من نفهمیدم!
بعدشم که من این کتابو تا دیشب نخونده بودم الانم دارم دنبال یه نقد خوب توی اینترنت براش می گردم ولی فعلا که خبری نیستش در نتیجه اون چرت و پرتایی که گفتم تراوشات ذهن خودم بوده و دیگر هیچ! : دی
ولی ممکنه هیچم فکرم درست نباشه در هر حال برداشتی که از کتاب داشتم اینطوری بوده
طغیان گره گور می تونه از هر جنسی باشه ولی اونطوری که اول داستان گره گور درباره کارش و خانوادش صحبت می کنه این طغیانی علیه روزمرگیه. گره گور هم بین افراد خانوادش و هم در محل کارش آدمی فراموش شده است. رییسش هیچوقت نتونسته شایستگی اونو درک کنه و خانوادش فقط به چشم یه نفر که هزینه ها رو می پردازه و حقوق به خونه می یاره بهش نگاه می کنن. گره گور شاکیه اینو از لحن صحبتش در این مورد می شه فهمید.
طغیان گره گور طغیانی برای دیده شدنه حتی اگه مجبور بشه برای جلب توجه با چهره ای کریه و ناهنجار ظاهر بشه!
خب درباره سوالتون. تا اونجایی که من میدونم، مسخ یعنی همون تغییر شکل از انسان به یک صورت حیوانی. پس در این صورت علت نامگذاری کاملا واضح هست.نقل قول:
خب اینی که گفتید خیلی عالیه!! کتابی که من داشتم، آخرش یه نقد هم بود. یادم نیست از کی. ولی ادم کاردرستی بود. ولی خب هنوز نخوندمش. قبلا هم با چندتا از دوستان همین بحث رو انجام دادیم که خوندن نقد چقدر میتونه موثر باشه. این چند خط رو داخل پرانتز میگم چون زیاد به بحثمون مربوط نیست. چیزی که برای خود من به شخصه اهمیت داره، در درجه اول برداشت شخصیمون از یک اثر هست. حالا هر قدر اون اثر با ارزش و سواد و درک ما محدود باشه، بازم زیاد فرقی نمیکنه. از نظر من تا وقتی خودمون به یه دیدگاه در مورد کتاب یا فیلم یا هر اثر هنری که مطالعه مینیم نرسیم، خوندن نقد بی فایده هست. خالق اثر اونرو برای فقط منتقد که خلق نکرده. پس ماهم به عنوان یکی از مخاطبان حق داریم برداشت خودمون رو (هر چند سطحی و پر اشکال) داشته باشیم. به شرطی که تا آخر لجوجانه روی برداشت خودمون تکیه نزنیم و به دنبال پرورش و اصلاح اون باشیم. وقتی ما به درکی که متعلق به خودمون هست رسیدیم، اونوقت میتونیم با خوندن نقدهای بزرگان، از نوع خودمون رو درگیر کنیم و به یک برداشت بهتر برسیم.
این توضیحات رو دادم که بگم این تراوشات ذهنیتون برای من بسیار با ارزش هست و الان ما میتونیم آزادانه راجع به این کتاب گفتگو کنیم. و این روند بحث به نظرم سازنده تر هست.
حالا بپردازیم به ادامه گفتگو. تا حدود زیادی با شما موافقم. من هم فکر میکنم بشه به گونه ای این تغییر شکل رو طغیان علیه روابط خانوادگی و اجتماعی، یا به عبارتی همون روزمرگی تلقی کرد. روزمرگی که هر کسی رو در حد یک وسیله کاربردی محدود میکنه. خشکی روابط از هر جهت حس میشه. همونطور که در پست قبلی گفتید، هیچکس هم مقصر نیست و همه به یه نحوی محق هستند. این حادثه ناگهانی و واکنشهایی که در برابرش صورت میگیره، نشون میده که آدما چقدر نسبت به هم و حتی خودشون بی تفاوت هستند. این اغراق و بزرگنمایی به صورتی میخواد سردی و خشکی روابط رو به رخ بکشه. اما در اینکه این طغیان گریگور هست، من شک دارم. این مسخ شدگی اون نتیجه یه سری عوامل هست. طغیانیست که مسبب اون خود گریگور هم نیست. مثل یه جور پایان دلخراش و البته طبیعی برای یک سلسله اتفاقهاست. پایانی که گریگور هم یکی از قربانیان آنست.
درسته ولي برداشت من از اين كلمه تسخير شدن بود كه كلا اشتباه بودنقل قول:
خب درباره سوالتون. تا اونجایی که من میدونم، مسخ یعنی همون تغییر شکل از انسان به یک صورت حیوانی. پس در این صورت علت نامگذاری کاملا واضح هست.
اضافه مي كنم كه مسخ غير از تغيير ظاهر به تغيير حالت دروني هم معني مي شه
موافقم. هرچند كه خوندن نقد رو خيلي دوست دارم اما هميشه باعث جهت دهي و تاثير روي نظر آدم نسبت به كتاب مي شه. همونطور كه اشاره كردي شايد بهتر باشه هميشه اول فكر كنيم نظر شخص خودمون هم به اندازه يه منتقد ارزشمنده و براش ارزش قايل بشيم بعد بريم سراغ نقد ديگراننقل قول:
خب اینی که گفتید خیلی عالیه!! کتابی که من داشتم، آخرش یه نقد هم بود. یادم نیست از کی. ولی ادم کاردرستی بود. ولی خب هنوز نخوندمش. قبلا هم با چندتا از دوستان همین بحث رو انجام دادیم که خوندن نقد چقدر میتونه موثر باشه. این چند خط رو داخل پرانتز میگم چون زیاد به بحثمون مربوط نیست. چیزی که برای خود من به شخصه اهمیت داره، در درجه اول برداشت شخصیمون از یک اثر هست. حالا هر قدر اون اثر با ارزش و سواد و درک ما محدود باشه، بازم زیاد فرقی نمیکنه. از نظر من تا وقتی خودمون به یه دیدگاه در مورد کتاب یا فیلم یا هر اثر هنری که مطالعه مینیم نرسیم، خوندن نقد بی فایده هست. خالق اثر اونرو برای فقط منتقد که خلق نکرده. پس ماهم به عنوان یکی از مخاطبان حق داریم برداشت خودمون رو (هر چند سطحی و پر اشکال) داشته باشیم. به شرطی که تا آخر لجوجانه روی برداشت خودمون تکیه نزنیم و به دنبال پرورش و اصلاح اون باشیم. وقتی ما به درکی که متعلق به خودمون هست رسیدیم، اونوقت میتونیم با خوندن نقدهای بزرگان، از نوع خودمون رو درگیر کنیم و به یک برداشت بهتر برسیم.
این توضیحات رو دادم که بگم این تراوشات ذهنیتون برای من بسیار با ارزش هست و الان ما میتونیم آزادانه راجع به این کتاب گفتگو کنیم. و این روند بحث به نظرم سازنده تر هست.
جالب گفتي.نقل قول:
حالا بپردازیم به ادامه گفتگو. تا حدود زیادی با شما موافقم. من هم فکر میکنم بشه به گونه ای این تغییر شکل رو طغیان علیه روابط خانوادگی و اجتماعی، یا به عبارتی همون روزمرگی تلقی کرد. روزمرگی که هر کسی رو در حد یک وسیله کاربردی محدود میکنه. خشکی روابط از هر جهت حس میشه. همونطور که در پست قبلی گفتید، هیچکس هم مقصر نیست و همه به یه نحوی محق هستند. این حادثه ناگهانی و واکنشهایی که در برابرش صورت میگیره، نشون میده که آدما چقدر نسبت به هم و حتی خودشون بی تفاوت هستند. این اغراق و بزرگنمایی به صورتی میخواد سردی و خشکی روابط رو به رخ بکشه. اما در اینکه این طغیان گریگور هست، من شک دارم. این مسخ شدگی اون نتیجه یه سری عوامل هست. طغیانیست که مسبب اون خود گریگور هم نیست. مثل یه جور پایان دلخراش و البته طبیعی برای یک سلسله اتفاقهاست. پایانی که گریگور هم یکی از قربانیان آنست.
اما اگه قبول كنيم مسبب طغيان خود گرگور نيست پس چيه؟ و اصلا براي چيه؟ و اونوقت مسئله قبول اين تغيير ناگهاني در گرگور چي مي شه؟ اگه اين گرگوريه كه خودش طغيان نكرده پس وقتي در قبول اتفاقي انقدر نابهنجار خم به ابرو نمي ياره يا بايد گفت مشكل عقلاني داره يا اينكه تسليم شده! گرگوري كه از پا افتاده است و ديگه هيچ چيز براش اونقدر مهم نيست كه متعجبش كنه! حتي تبديل شدن به يه سوسك گنده ي زشت!
ولي موضوعي كه بهش اشاره كردي اين فكرو به ذهنم رسوند كه چرا ما حتما بايد بدنبال دليلي براي مسخ شدگي گرگور بگرديم؟ چرا بايد فكر كنيم گرگور به اين دليل و آن دليل طغيان كرد؟
همونطوري كه گفتي مسخ شدگي گرگور مي تونه بدنبال جمعي از اتفاقات بوجود اومده باشه و گرگور هم قرباني بيگناه و از همه جا بي خبر اين ماجرا باشه. آدم نمي تونه هميشه تو زندگيش براي اونچه سرش مي ياد دنبال علت بگرده و بگه چرا من؟!
مسئله گرگور هم مي تونه دقيقا همين باشه
خب این کتاب رو دیشب و امروز صبح دوباره خوندم. حالا اجازه بدید اول به مفهوم طغیان بپردازیم. این اتفاق رو شاید نشه طغیان فردی گرگور به وضع موجود دونست و همونطور که قبلا هم گفتم، این به نظرم بیشتر یه طغیان طبیعی هست که در نتیجه وضع موجود پدید اومده. مثل شکستن سدی که آب زیاد از حد پشتش جمع شده. از جهتی میشه اون رو خیالپردازی آزاد نویسنده برای پررنگ کردن وخامت اوضاع موجود دونست. گرگور و خانوادش بسیار از هم دور شدند و روابطشون کم و بیش شبیه بده بستان در محیط کاری شده. پدر و مادر و خواهرش دیگه اون رو درک نمیکنند. توجه کنید که در جایی از داستان به این نکته اشاره میکنه که اوایل وقتی کار میکرد و پولش رو تقدیم خانوادش میکرد، چه جو همدلانه ای بر خانه حکمفرما میشد و احساسات حق شناسی اعضای خانواده قوت قلبی برای گرگور بود. خاصه اینکه گرگور مجبور بود در شرکتی که خانوادش به اون مقروض بود، تحت شرایط دشوار کار کنه. اما به تدریج با عادی شدن وضع، تامین خانواده و در خدمت اونها بودن، به وظیفه گرگور تبدیل شده بود. به نحوی که حتی خود او هم به این باور رسیده بود. خب این خیلی مهمه. خود گرگور هم خودش رو در حد وسیله ای برای امرار معاش خانواده پایین اورده بود. پس اون خودش هم به صورت محسوس مخالف این وضع نبود و حتی از اینکه میتونه روزی خواهرش رو وارد هنرستان موسیقی کنه، بسیار به خود میبالید.
حالا در اوج این سرد شدن روابط و کشیده شدن شیره وجود گرگور توسط خانواده، اتفاق غیر منتظره رخ میده. گرگور برای همیشه به موجودی غیر قابل درک برای خانوادش تبدیل میشه. نکته ظریفی این میان هست که فکر میکنم قبلا بهش اشاره شد. گرگور که تبدیل به سوسک شده، حرفهای ادمها رو میفهمه ولی اونها نمیتونن حرف اون رو بفهمن. در واقع قبل از این هم نمیفهمیدند ولی حالا این قضیه شکل رسمی تری به خود گرفته! حالا که گرگور نمیتونه کار کنه، به سرعت و در مدت چند هفته تبدیل به سربار و "شکنجه دائمی" میشه. خواهرش که گرگور اونو بیش از همه دوست داشت، دیگه به غذا نخوردن او توجه نمیکنه . و شاید از اینکه مجبوره کار کنه حتی از دست این سوسک نفرت انگیز عصبانیه! خب چه کسی هست که دوست داشته باشه با یه سوسک غول پیکر همخانه باشه؟! سرانجام راه فرار پیدا میشه. خواهرش بعد از کشمکش چند هفته ای در درونش، خودش و پدر و مادر رو اینطور قانع میکنه که این سوسک گرگور نیست و نمیتونه همون عضو خانواده ما باشه. اون یه موجود وحشیه که چیزی نمیفهمه و ممکنه حتی به اونها صدمه بزنه. (خدا میدونه که این فکر چطور به ذهنش خطور کرده!) البته همونطور که قبلا هم اشاره شد، خانواده هم به قدر کافی محق هستند و در روزگار علت ها ومعلولها نمیشه ازشون خواست که زیاده از حد (!) فداکاری کنند و یک سوسک رو تحمل کنند.
خود گرگور هم که از این وضعیت بیش از همه ناراضیه، کم کم به این نتیجه میرسه که دیگه آدم نیست و واقعا سربار خانوادست. وقتی میبینه خواهر کوچک و پدرش که دوباره راه افتاده و حتی سرکار میره، درمورد درآمد حرف میزنند، خجالت میکشه. بالاخره در اثر رنج زاد و زخمی که پدرش به اون زده، از شدت ضعف میمیره. خانواده بعد از مرگ او نفسی به راحتی میکشند و از این اتفاق استقبال میکنند و طرح آینده ای بدون گرگور رو میکشند!!!
راستی نکته ای در مورد این کتاب هست که جالب توجه هست:
کتابی که من خوندم ترجمه فرزانه طاهری هست که از متن انگلیسی ترجمه شده. همونطور که در مقدمه کتاب هم خود ایشان ذکر کردند، متوجه ایرادات بزرگی در ترجمه انگلیسی شده اند که با تطابق دادن اونها با متن آلمانی متوجهشون شدند و رفعشون کردند. همچنین اشاره کردند که همین گونه ایرادات در ترجمه فرانسوی که منبع ترجمه صادق هدایت هست هم به چشم میخوره و لاجرم ترجمه هدایت هم در بعضی جاها از متن اصلی دور افتاده و ایراداتی داره. برای همین پیشنهاد میکنم ترجمه فرزانه طاهری رو هم مطالعه کنید.
در ضمن در پایان این ترجمه هم مطالبی از ولادیمیر ناباکف در مورد مسخ اومده که امروز بالاخره خوندم. بسیار جالب داستان رو بخش بندی کرده و تحلیل زیبایی ارائه داده. شاید بشه گفت برداشتی عمیقتر و دقیقتر از اون چیزایی که خودمون اینجا بیان کردیم!! (شکلک اعتماد به نفس کاذب!:31:)
خب تا وقتي بقيه بچه ها هم دست بكار نوشتن نظراتشون بشن من بدم نمي ياد نقد ناباکف رو بخونم. اين كتابي كه مي گين pdf هستش؟
نقل قول:
بله حتما بخون! من زیاد نقد نخوندم و نمیدونم همه اینجور نقد میکنن یا نه. ولی این یکی به نظرم واقعا جالب بود!
نه کتابی که من خوندم pdf نیست و نمیدونم که نسخه الکترونیکیش هست یا نه. کتاب کم حجم و سبکیه و بخه خریدش می ارزه!!
اینم جلدش:
فکر میکردم بیشتر از دو نفر اینجا باشن که مسخ رو خوندن. اینجا همیشه اینجوریه؟! پس چطوری مسخ انتخاب شد؟!!:13:
سلام احمد جان desertwolf
من خوندم و خراب کافکا هستم! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در مورده چیش میخوای ببحثی
من نمیدونم چرا هر نویسنده و کتاب و فیلمی که دشمن مدرننیتس رو دوس دارم!؟
به به ببین کی اینجاست!! سلام از ماست.نقل قول:
خب اینجا کلا قراره تا مدتی درباره مسخ گفتگو بشه. تا وقتی که کتاب بعدی رو دوستان انتخاب کنن. یه چندتایی پست نوشته شده در مورد این کتاب. من خودم به شخصه وقتی سعی میکردم چیزی بنویسم اینجا، خیلی نکات ریز دستگیرم شد و دیدم نسبت به این کتاب خیلی عمیق تر شد. گرچه هنوز فضای سردش منو به وحشت می اندازه!! بله دقیقا وحشت!
حالا شمام اگه مطلبی به ذهنت میرسه بگو! کلا میخوایم راجه به این داشتان صحبت کنیم دیگه.
پستها رو نگاه کردم.....
خوب حرفا رو که زدی منم اگه بخوام چیزی بگم زبان بازی همون پستها میشه!!
ولی خوب جدای از حال و هوای داستان و حسی که داره کافکا خوب تو این کتاب زندگی یه آدم مدرن که اسیر قواعد و روزمرگی های مدرنیته شده رو نقد میکنه ! همین
یادمه وقتی چند وقت پیش مسخ رو خریدم همانطور که دوستان گفتند متوجه شدم دو ترجمه ازش هست.
اولی از صادق هدایت و بعدی از فرزانه طاهری
ترجمه طاهری خوبه و اینکه در بخش دوم مثل کلاس درسی است که ناباکف با نقد یا توضیح این رمان به ما آموزش میده.
کتاب رو که دیدم افسوس خوردم که چرا باید کتابی اینچنین اینگونه و با این کیفیت به چاپ برسه ...
از نظر کلی میشه وقتی یه رمان یا هر اثر دیگهای ( کتاب ، فیلم و ... ) مثل مسخ رو از نظر گذروند به یک نتیجهگیری کلی از اون رسید و همون برداشت اولِ شخص از اون اثر، میشه اون چیزی که از اون میتوان به شخصه دریافت کرد.
مثلا اون چیزی که یادم میاد وقتی که مسخ رو تموم کردم چیزی بود که اگه بخوام در یک کلمه همون برداشت رو خلاصه کنم باید بگم که نام این اثر رو نباید مسخ مینامید بلکه بهترین نام برای اون کلمه " احتیاج " ـه.
توضیحاتی که بچهها نوشتن هم حتما همون برداشت اونها از این رمانه. برداشتهایی که قبولشون ندارم. و نمیتونم مثلا طغیان در این اثر چگونه برداشت شده.
چیزی که بعد از خوندن این اثر بهش رسیدم ، این بود که این رمان میخواد اون نیاز انسانها رو وقتی در شرایطی قرار میگیرن که احتیاج به کمک دیگران پیدا میکنند رو نشون بده .
شما تا حالا فکر کردید که بخوابید و صبح وقتی از خواب بیدار میشوید ببینید به موجودی دیگر ( سوسک یا ... ) تبدیل شوید.
ولی این قابل باوره که صبح که از خواب برخاستید ببینید که دیگر توان هیچ کاری رو ندارید ، آنهم مثلا فقط با یک سکته مغزی یا ... .
و حتما شنیده یا دیدهاید افرادی رو که نیازمند کمک دیگران برای کارهای شخصیشان شدهاند و وقتی از دنیا میروند اطرافیان شاید تا حدودی همان برخوردی رو میکنند که خانواده گرگور کرد و ... .
البته همونطور که گفتم این برداشت من از این رمان بود و شاید اشتباه باشه.
ناباکف خیلی خوب توضیح داده مخصوصا نقش عدد 3 در این رمان و ... .
داستان فضای تیرهای داره به همان تیرگی کتاب و کاغذهایش.
خسته نباشم با این توضیحات قشنگم. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقل قول:
اینکه صبح پاشیم و ببینیم توان هیچ کاری رو نداریم، مثال جالبی بود. خب تو این مثالی که زدید هم نکته ای نهفته هست. اگر برای گرگور اتفاقی از این دست میافتاد شاید میشد بحث احتیاج رو پررنگ تر از بقیه موارد دونست. اما به این فکر کردید که چرا کافکا بجای اینکه گرگور رو دچار چنین حادثه ای (به قول شما باورپذیر تر) بکنه، اونو تبدیل به یه حشره میکنه؟! این تبدیل شدن به حشره و مسخ نام گرفتن داستان، کمی اوضاع رو تغییر میده. همونطور که ناباکف هم میگه، قطعا این داستان چیزی فراتر از تخیلات حشره شناسانه هست و تبدیل شدن گرگور به سوسک، مفاهیم زیادی رو میرسونه. با این اوصاف، درسته که نیاز ادمها هم به هم تو این داستان به چشم میخوره. اما نمیتونه محور اصلی داستان باشه. چه اینکه اگه این طور بود چه لزومی داشت گرگور تبدیل به سوسک بشه؟! بقول شما عوارض جسمی یا روحی متداول براش اتفاق میافتاد بهتر بود که.
مورد دیگه اینکه همونطور که قبلا هم گفتم، با اینکه این حوادث رو طغیان گرگور به وضع موجود ببینیم، مخالفم. خود گرگور هم در این منجلاب زندگی و خودخواهی متداول، غرق شده. اصلا شاید لغت طغیان زیاد مناسب حال ای نباشه و برداشتهای غلط ایجاد کنه. این ماجرا مثل این میمونه که شما با دیدن یه ساختمون ضعیف، تصور میکنی اگه الان زلزله بیاد این ساختمون چطور خراب میشه. این صحنه رو خلق میکنی تا متزلزل بودن ساختمون رو بهتر درک کنی. حالا کافکا هم خونواده مورد نظرش رو در یه همچین موقعیت نامتعارفی قرار میده، و عکس العملهارو مطالعه میکنه. گو اینکه تو انتخاب ایت حادثه هم ظرافتهای زیادی نهفته هست. وقتی گرگور تبدیل به سوسک میشه، خود او هم به رفتارهای خواهر و پدر و مادرش حق میده. وقتی خواهرش پشت در گریه میکنه، گرگور حتی فکرش رو هم نمیکنه که شاید خواهر برای خود اونه که نگران شده. پیش خودش فکر میکنه شاید خواهرش از این میترسه که گرگور اخراج بشه و خانواده به سختی بیافته (ناباکوف به این نکته اشاره میکنه) . کلا صحنه بیدار شدن گرگور و سعی پدر، مادر و خواهرش همین مفهوم رو میرسونه. این داستان سرشار از این نکته هاست. که همینها نمیتونه اونو تا حدی که شما سادش کردی، پایین بیاره. با موضوع نیاز که شما گفتی کلی فیلم ساخته شده و کلی داستان نوشته شده. اما نمیشه ادعا کرد که مسخ چیزی دز ردیف اینهاست.
يه سيخونكي وارد كنيم:
- چقدر دوست داشتي جاي گرگور باشي و چرا؟
- فكر مي كني چرا گرگور يه حشره شد؟ اين همه موجود ديگه بود كه مي تونست باشه! چرا حشره؟
- واكنش پدر و مادر و خواهر گرگور از نظرت چطور بود؟
- واكنش خود گرگور چي؟ فكر مي كني علت واكنش خاصش چي باشه؟
- اقدام خواهر گرگور براي فهميدن مذاق جديدگرگور و تميز كردن اتاقش رو چطور تفسير مي كني؟ تغيير موضعي كه بعدا داد چي؟
- فكر مي كني اگه مجبور بودي جاي يكي از اعضاي خانواده باشي كدوم رو انتخاب مي كردي؟ پدر؟ مادر؟ خواهر؟ و چرا؟
- نظرت راجع به وقتي گرگور مانع بردن تابلو روي ديوار از اتاقش مي شه چيه؟ چرا گرگوري كه هم ظاهر و هم طبعش در خوردن و خوابيدن عوض شده و حتي روي ديوارها راه مي ره يه تابلو بايد انقدر براش مهم باشه؟
- اصلا چي باعث شده اين كتاب رو تخيلي فرض نكني؟ (الان اين كتاب چه فرقي با مثلا سري كتابهاي تخيلي دارن شان:داستان هاي اشباح - كه قهرمانش پسريه كه سرنوشت مشابهي داره و براي ابد تبديل به خون آشام مي شه داره؟ ) منظورم اينه كه اون چيزي كه باعث شده نگاه تو به اين كتاب صرفا بعنوان يه كتاب تخيلي نباشه چيه؟
- اگه تو جاي خانواده ي گرگور بودي آخرش چه تصميمي مي گرفتي؟ ( فرض مي كنيم قرار بود گرگور تا آخر عمرش به همين روال و شكل زندگي كنه)
خودمم جواب مي دم!
اصلا دوست ندارم جاش باشم! همه ي ما تا يه حدي تو زندگيمون گرگور هستيم اما گرگور خالص بودن فضاحته بعدشم من از سوسك متنفرم خودكشي مي كردم!نقل قول:
- چقدر دوست داشتي جاي گرگور باشي و چرا؟
شايد چون حشره ها نفرت انگيز ترين موجوداتي هستن كه ما مي شناسيم هيچي ديگه نمي تونه حس انزجار رو در ما ايجاد كنه و گرگور رو به عمق تنهايي و انزوا بفرسته. حشره بهترين انتخابهنقل قول:
- فكر مي كني چرا گرگور يه حشره شد؟ اين همه موجود ديگه بود كه مي تونست باشه! چرا حشره؟
كاملا طبيعينقل قول:
- واكنش پدر و مادر و خواهر گرگور از نظرت چطور بود؟
دو جور مي شه تفسيرش كرد منم كه تفسيرش كردم برين بخونينش دوباره نمي گمنقل قول:
- واكنش خود گرگور چي؟ فكر مي كني علت واكنش خاصش چي باشه؟
منم بودم همين كارو مي كردم: دلسوزي براي كسي كه روزي برادرم بوده و بعد عادت كردن و البته كار بيرون هم اگه مجبور باشي بكني كم كم اصل قضيه مي ره كنار و كم كم مي بيني كه خيلي راحت مي توني به اين قضيه فكر كني كه اون كسي كه انقدر براش دلسوزي مي كني برادرت نيست يا برادرت با يه زندگي گياهيه در حد مرگ مغزي! پس چرا انقدر براي كسي كه نمي فهمه - از نظر تو - وقت و زندگيتو تلف كني؟نقل قول:
- اقدام خواهر گرگور براي فهميدن مذاق جديدگرگور و تميز كردن اتاقش رو چطور تفسير مي كني؟ تغيير موضعي كه بعدا داد چي؟
مسئله عادت بنظرم خيلي مهمه. ذات انسان طوريه كه بالاخره با فجيع ترين وقايع هم كنار مي ياد و اتفاقا براي همين خصوصيت بايد تحسينشم كرد!
خواهرش. حتي فكر كنم آخرشم همون تصميم رو مي گرفتم كه اون گرفت.نقل قول:
- فكر مي كني اگه مجبور بودي جاي يكي از اعضاي خانواده باشي كدوم رو انتخاب مي كردي؟ پدر؟ مادر؟ خواهر؟ و چرا؟
گرگور عوض شده ولي اين اعتراضيه به اين موضوع كه اين تغيير نمي تونه انقدر توي زندگيش نمايان باشه كه اونو از اعضاي خانوادش جدا كنه. حس گرگور به اتاقش حس دلبستگي به خانوادش رو نشون مي ده و اينكه اون مي خواد هنوز همه چيز تا حد امكان مثل قبل باشهنقل قول:
- نظرت راجع به وقتي گرگور مانع بردن تابلو روي ديوار از اتاقش مي شه چيه؟ چرا گرگوري كه هم ظاهر و هم طبعش در خوردن و خوابيدن عوض شده و حتي روي ديوارها راه مي ره يه تابلو بايد انقدر براش مهم باشه؟
شايد مسخره باشه ولي نگاهي كه از اول به اين كتاب داشتم تخيلي نبوده يعني اين كتاب رو خوندم چون قرار بود راجع بهش بحث كنيم در نتيجه انتخاب خودم نبوده ولي اگه قرار باشه بگم چه چيزي اين كتاب رو از يه كتاب صرفا تخيلي جدا مي كنه مي گم كه هيچي!!نقل قول:
- اصلا چي باعث شده اين كتاب رو تخيلي فرض نكني؟ (الان اين كتاب چه فرقي با مثلا سري كتابهاي تخيلي دارن شان:داستان هاي اشباح - كه قهرمانش پسريه كه سرنوشت مشابهي داره و براي ابد تبديل به خون آشام مي شه داره؟ ) منظورم اينه كه اون چيزي كه باعث شده نگاه تو به اين كتاب صرفا بعنوان يه كتاب تخيلي نباشه چيه؟
گفتم كه همين تصميم رو مي گرفتم ولي فكر كنم بعد يه مدتي پشيمون مي شدم خودمم مي كشتم!نقل قول:
- اگه تو جاي خانواده ي گرگور بودي آخرش چه تصميمي مي گرفتي؟ ( فرض مي كنيم قرار بود گرگور تا آخر عمرش به همين روال و شكل زندگي كنه)
خب این خیلی دردناکه!! من اصلا دوست ندارم جای گرگور باشم و عزیز ترین آدما تو زندگیم منو به چشم یه وسیله برای امرار معاش ببینن! حتی محبتشونم از سر عادت باشه. البته همونطور که خودت گفتی همه شاید تا یه حدی گرگور باشن!:20:نقل قول:
- چقدر دوست داشتي جاي گرگور باشي و چرا؟
این سوال خیلی تخصصیه!! شاید چون حشره علاوه بر اینکه منفوره، یه جورایی حکایت از ضعف هم داره. ما یه سوسک رو راحت با پامون له میکنیم.نقل قول:
- فكر مي كني چرا گرگور يه حشره شد؟ اين همه موجود ديگه بود كه مي تونست باشه! چرا حشره؟
خیلی سرد! که این میتونه نتیجه سبک زندگی رقت انگیزشون باشه. یه جور بورژوازی که اکثریت جامعه رو در بر گرفته. از نظر من واکنش خواهرش از همه دردناک تر بود! چرا که چندجای داستان اشاره میشه که گرگور خواهرش رو واقعا دوست داشت. و دلیل دیگه اینکه شرایط خواهرش با پدر و مادرش خیلی فرق میکرد. اون هنوز وارد دنیای خشن بیرون نشده بود و دختر بچه ای بود که در اثر تلاشهای گرگور، تو ناز و نعمت زندگی میکرد. پس انتظار میرفت که خیلی عاطفی تر با مسئله برخورد کنه.نقل قول:
- واكنش پدر و مادر و خواهر گرگور از نظرت چطور بود؟
اون دیگه بی حس شده بود. اینقدر به کسب و کار و پول و سعادت مادی خانواده فکر کرده بود که دیگه همه چیز یه معنای منطقی براش داره. مثلا وقتی میبینه تو تختش تبدیل به سوسک شده خیلی منطقی دنبال یه راه حل میگرده تا از تخت پایین بیاد و فکر و ذکرش اینه که سریعتر لباس بپوشه تا به قطار بعدی برسه!نقل قول:
- واكنش خود گرگور چي؟ فكر مي كني علت واكنش خاصش چي باشه؟
یه جور کنجکاوی کودکانه که با چاشنی محبت (هر چند رقیق) به برادر بود. خب یه مساله چه مدت مگه میتونه جذابیتشو حفظ کنه؟ اوایل که از پس اندازشون عادی زندگی میکردند، شاید هنوز به عمق فاجعه پی نبرده بود! شایدم به قول ناباکف، هنوز تصور درستی ار وضعیت نداشت و فکر میکرد که گرگور به حالت قبلیش بر میگرده. من فکر میکنم تر کیبی از این سه دلیل بود.نقل قول:
- اقدام خواهر گرگور براي فهميدن مذاق جديدگرگور و تميز كردن اتاقش رو چطور تفسير مي كني؟ تغيير موضعي كه بعدا داد چي؟
دوست ندارم جای هیچکدوم باشم!نقل قول:
- فكر مي كني اگه مجبور بودي جاي يكي از اعضاي خانواده باشي كدوم رو انتخاب مي كردي؟ پدر؟ مادر؟ خواهر؟ و چرا؟
درسته که غرایض حیوانی داشت. اما هنوز روحش یک انسان بود. گرچه از بردن گنجه و میز تحریرش هم ناراحت شد. اما شاید تابلو که کمتریت تضاد رو با غرایض سوسکیش داشت (مانع زیادی برا وول وولش! نبود)، رو انتخاب کرد. چیزی که بهش یادآوری میکرد که کی بوده. نکته جالب: وقتی مادرش غش کرد، برای کمک به خواهرش به سختی خودش رو از تابلو جدا کرد!نقل قول:
- نظرت راجع به وقتي گرگور مانع بردن تابلو روي ديوار از اتاقش مي شه چيه؟ چرا گرگوري كه هم ظاهر و هم طبعش در خوردن و خوابيدن عوض شده و حتي روي ديوارها راه مي ره يه تابلو بايد انقدر براش مهم باشه؟
خب فضا سازی و لحن و ریتم و طرح و... داستان اصلا منو به سمت اینکه با یه داستان صرفا تخیلی طرفم هدایت نکرد.اصولا داستان های تخیلی خیلی فانتزی هستند و به خیلی از جنبه ها توجه نمیکنند.نقل قول:
- اصلا چي باعث شده اين كتاب رو تخيلي فرض نكني؟ (الان اين كتاب چه فرقي با مثلا سري كتابهاي تخيلي دارن شان:داستان هاي اشباح - كه قهرمانش پسريه كه سرنوشت مشابهي داره و براي ابد تبديل به خون آشام مي شه داره؟ ) منظورم اينه كه اون چيزي كه باعث شده نگاه تو به اين كتاب صرفا بعنوان يه كتاب تخيلي نباشه چيه؟
با شناختی که از خودم دارم، فکر نمیکنم تحت اون شرایط زندگی هم میتونستم اینقدر خشک با مسایل روبرو بشم! اول اینکه من مثل یه مجرم گرگور رو مخفی نمیکردم. بعدش سعی میکردم این موجود رو بشناسم. توجه کردید که پدر گرگور چندتا برخورد باهاش داشت؟! دو سه تا که همشم درگیری بود. خب این بابا اصلا سعی کرد بفهمه که این سوسکه از کجا اومده؟ گرگور کی و چطور به این موجود تبدیل شده؟ هیچکدومشون اینا رو مهم نمیدونستند. مادرشم فقط از روی عادت و به صورت ماشینی گرگور رو دوست داشت. اصلا چطور خواهرش یوهو به این نتیجه رسید که این سوسک گرگور نیست؟ بعد از چندماه که خواهرش به اتاق گرگور رفت و آمد میکرد، هیچوقت درست و درمون به گرگور نگاه نکرد و فقط یک بار اون مخاطب قرار داد. اونم برای سرزنش کردن!نقل قول:
- اگه تو جاي خانواده ي گرگور بودي آخرش چه تصميمي مي گرفتي؟ ( فرض مي كنيم قرار بود گرگور تا آخر عمرش به همين روال و شكل زندگي كنه)
دقیقا نمیدونم در درازمدت چیکار میکردم. شاید اونو میتونستم قبول کنم. ولی یه چیزیو مطمئنم. اگه میخواسم از دستش خلاص بشم، میکشتمش نه اینکه بذارم زجر بکشه و به تدریج بمیره.
سلام
با کمی تاخیر زمان بحث و گفتمان در مورد کتاب مسخ به پایان رسید.
ممنون میشم دوستان عزیز اگر جمعبندی ای میخواهند انجام بدهند و یا طبق روال همیشه از ۱ تا 10 به کتاب نمره بدهند این کار رو انجام بدهند تا بریم سراغ بحث بعدی
قرار بر این شده تغییراتی در روند تاپیک صورت بگیره بدین شکل که هر دفعه در یک نظرسنجی از میان کتابهای پیشنهادی یک کتاب انتخاب میشه و مدت زمانی هم برای مطالعه ی اون در نظر گرفته میشه و این کار یک مزیت بسیار خوبی که دارد این است که دوستانی که کتاب رو نخونده اند و مایلاند در بحثها شرکت کنند در اون مدت تعیین شده کتاب رو میخونند و بحث پربار تری رو با افراد بیشتری خواهیم داشت
پس ممنون میشم دوستان نظرات خودشون رو در مورد کتاب پیشنهادی بعدی اعلام بفرمایند که زودتر به یک جمعبندی ای برسیم و تاپیک از رونق و اینها نیوفته!
مرسی:11:
دوستان عزیز یعنی من و desertwolf دیگه؟نقل قول:
کس دیگه ای بحث زیادی نکرد حالا ماریو رو هم حساب می کنیم!
من که بعلت استقبال شدید از این تاپیک کلا یه مدت این طرفی نمی یام گفته باشم!
کتاب مسخ ، اثر خوبیه و نیاز به کشش داره از نظر من
میشه بهش نمره ی 8-9 داد البته نظارت مطمئنا متفاوت و بعضا بالاتر یا پایین تره !!!
سلامنقل قول:
آرام جان میدونی که سرانه ی مطالعه تو ایران چقده که ؟!
بنابراین نباید انتظار داشته باشیم تاپیک خیلی شلوغ باشه ..
منم که تمام بحث رو دنبال کردم ، اولا یه کم کمبود وقت داشتم و ثانیا تمام حرفها رو شما زدید ..
خیلی کامل و جامع .. من شخصا دیدم پستی که بخوام بدم ، چیز جدیدی نداره ؛ پس صرفنظر کردم ..
کتاب بعدی چیه ؟ ..
فک کنم بوف کور تا حالا بحث نشده در موردش .. عجیبه ..
من "بوف کور" رو شدیدا پیشنهاد میکنم ..
یا حق
:40:
فکر میکنم مسخ یه کتاب کاملا با ارزشه! البته باید فهمیده بشه! و این زیاد راحت نیست. (یرای من که اینطوری بود!) مجبور شدم برای مطلب نوشتن تو اینجا، دوباره کتاب رو بخونم. البته با دقت خیلی بیشتر. من اگه بخوام نمره بدم 9.5 میدم از 10!!
من پیشنهادم برای کتابای بعدب:
حجم کم: (هویت - میلان کوندرا) (داستان دوست من - هسه) (سقوط - آلبر کامو)
حجم زیاد: (ابله - داستایوفسکی)
نمیدونم راجع به ابن کتابا قبلا بحث شده یا نه.
سقوط نه اما کتاب بیگانه البرکامو رو خوندم
نویسنده جالبیه
جوری مینویسه که علاقه مندمیشی داستانش رو دنبال کنی
بیگانه رو دوست دارمنقل قول:
به خاطر بیگانه بودنش
عجیب بودنش
و تصادفی بودنش
فکر کنم البر کامو توی تموم نوشته هاش همینطور باشه
یه جور عجیب مینویسه
آرام ناآرام من! :دینقل قول:
ما در بهترین شرایط بحث و گفتمان تعدادمون به انگشتای دست نمیرسید! حالا تو این مورد را با موردی که جناب ElmO فرمودند در نظر بگیر + دوران امتحانات و اوج درس خونی و اینها
من شخصا با وجود اینکه خیلی دوست داشتم در بحث شرکت کنم فرصت نکردم کتاب رو تهیه کنم
پس دختر خوبی باش و تاپیک رو تحریم نکن :دی
با توجه به شرایط اتخاذ شده امید است تاپیک رونق بیشتری بگیره ;)
+
فکر می کنم چون جدیدا بیگانه ی آلبر کامو را داشتیم فعلا از دیگر نویسندگان انتخاب کنیم بهتر باشه
گزینه های پیشنهادی:
بوف کور - صادق هدایت
هویت - میلان کوندرا
داستان دوست من - هرمان هسه
ابله - داستایوفسکی
نظرات دوستان؟
متشکرم :11:
سلامنقل قول:
درمورد سرانه ي مطالعه تو ايران حرفتو قبول دارم ولي من خودمم زياد كتاب نمي خونم حتي مسخ رو فقط به اين دليل خوندم كه تو بحث شركت كنم! ولي با توجه به بحثاي قشنگي كه قبلا داشتيم فك كنم توقعم از بچه ها بالا رفته!
حالا لازم نيست كه حتما همه توي بحث شركت كنن حتي اون سوالا رو طرح كردم كه كار رو راحتتر كرده باشم ولي اونا رو هم جز يه نفر كسي جواب نداد!
از اون 6 نفري كه شما هم جزوشون هستي و حتي اگه پستي هم ندن هميشه مطالب رو دنبال مي كنن خيلي متشكرم ولي اينا رو گفتم كه نبينيم فردا پس فردا اين تاپيك چسبيده باشه به ته تغار!
مرسي!
اسمایلی این: :31:نقل قول:
ها باشه فقط چون تو گفتیا! : دی
من دارم رمان گندم رو میخونم
گرچه میدونم دیر به فکر خوندنش افتادم
واین هم به قولی بدلیل زیادشدن مشغله های فکری وبرنامه ریزی نامناسب هستش
کتاب عالی با مت خیلی خیلی جذابیه
جوری که نمیتونم کتابو زمین بزارم
خیلی رک وصاف وساده حقایق رو بیان کرده
كتاب مسخ خيلي كتاب تاثيرگذاري بود
گرگور تمام زندگي ش را وقف خانواده مي كرد اما كسي متوجه نبود براي همه عادت شده بود خوبي هاي اون ديده نمي شد تنها بود خيلي تنها
و به محض خارج شدن از روال زندگي عادي ديگران يعني مهم ترين و نزديك ترين افراد خانواده اش هم از اون دوري كردند كسي ديگه اون رو نمي خواست تنها بود باز با همه تغيير شكل و مصيبت هايي كه داشت هيچ وقت از بقيه دست نكشيد اما چه خوب چه بد هميشه بقيه بودند كه گرگور را تنها مي ذاشتند اون خودش اهل خداحافظي نبود ........ يك پسر مهربان و تنها و وفادار
خيلي غمناك بود ...جاهايي كه دلتنگ مادرش بود و به خصوص آخر داستان
عالي بود كلا
من با اين دو تا گزينه فارسي موافق ترم :بوف كور و كافه پيانو ( البته تو بحث نمي تونم شركت كنم چون كافه پيانو رو نخوندم - بوف كور هم ساليان پيش خوندمش )
کافه پیانو که جز ادای دین و ارجاع متنی و محتوایی به چند اثر مشهور و برگزیده ی تاریخ ادبیات ... نکته ی خاصی برای صحبت نداره
مسخ پیشنهاد خوبی بود .. . که متاسفانه من بهش نرسیدم
و البته بوف کور هم کوتاه است و میشه باز هم این اثر برتر رو خوند و لذت برد
عارضم خدمتتون منم با کتاب داخلی موافقترم (واسه خاطر تنوع و اینها)
بوف کور رو نخوندم ولی خب میشینم میخونم. اسمایلی توفیق اجباری :دی
کافه پیانو کتاب خوبی نیست! هر چی بیشتر میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم اما به نظرم جای بحث داره!
همیشه که نباید نقد مثبت و در جهت تایید نویسنده باشه:27:
ولی در کل انتخاب من هم بوف کور هستش
دوستان با بحث در مورده بیگانه آلبر کامو موافقید!؟ یا هستید؟
در مورده بیگانه قبلا بحث شدهنقل قول:
یه پیشنهاد دارم..یه فهرست از کتابهایی که تو تاپیک درموردش بحث شده تو پست اول ایجاد کنین:11:
در تاپیک اول همچین اشاره ای شده، الن که امتحانات هم رو به تمامی است و وقت آزاد بیشتر، بهتر نیست یک کتابی معرفی بشه که بتونیم بخونیم و بعد در موردش ببحثیم؟!نقل قول:
بعدا میشه کتابی را انتخاب کرد و به کاربران به مدت مثلا یه هفته از قبل فرصت داد که آنرا مطالعه کنند.
البته در طی این یک هفته هم دوستان میتونند به بحث در مور کتاب دیگه ای بپردازند...
به هر حال تاپیک خیلی جالبیه، ای کاش زودتر پیداش کرده بودم.
به نظرم کار خیلی مفیدیه!! من قبلا چندتا کتاب پیشنهاد دادم:نقل قول:
که خب ابله رو بهتره که از این لیست حذف کنم. چون گرچه بی چون و چرا یه شاهکاره ولی حجم زیادی داره و دوستان شاید حوصله خوندنش رو نداشته باشن!نقل قول:
اما تو اون لیست این سه کتاب رو قرار بدید برای رای گیری. مخصوصا هویت که فکر میکنم به مذاق دوستان اینجا خیلی خوش بیاد!!:20:
آره .. "دزرت ولف" عزیز هم برای اینکه توی بحث شرکت کنه دوباره خونده بودتش ..نقل قول:
خود منم برای اینکه بیشتر به فضای بحث نزدیک بشم ، بخشهایی ش رو دوباره خوندم ..
نمی تونستم کامل بخونم ، چون امتحانام فشرده بود ..
آره .. اینو باهات موافقم .. نمیدونم خود من چرا به اون سوالایی که طرح کرده بودی جواب ندادم !
به هر حال ایشالا این تاپیک رو پربار کنیم .. راهش هم اینه که کتابایی رو مورد بحث قرار بدیم که
مطمئن باشیم استقبال خوبی ازشون میشه .. یعنی اکثریت خونده باشنش ..
اینجوری تعداد بیشتری میتونن توی بحث شرکت کنن ..
ممنون !
به نظر من اگه وقت داری ، میصرفه که دوباره بوف کور رو بخونی فرانک جان ..نقل قول:
فضای تاریک این کتاب به شدت مورد علاقه مه .. طوری که برای هم حس شدن با قصه 12 شب به بعد خوندمش .. !
یعنی هر بار خوندمش ، 12 به بعد بود .. ! .. هدایت و خصوصا این کتاب بزرگش رو خیلی دوست دارم ..
حرفها و شاید سوالای زیادی در مورد این اثر دارم که خیلی دوست دارم با هم تو این تاپیک در موردش حرف بزنیم ..
شما هم اگه تونستی شرکت کن :46:
نقل قول:با امید کاملا موافقم .. نمیدونم کافه پیانو واسه چی اینقد گل کرده !نقل قول:
شاید به خاطر بیان متفاوت بعضی چیزاست ..
چندین بار خوندن بوف کور واقعا ارزشش رو داره ..
منم میخواستم همینو بگم ! .. : دی ..نقل قول:
یا حق
:40: