خدایم!
اینجا ،انجا ،همه جا
به جت و جوی و بر امده ام
اما تو را نمی یابم!
متبرکم گردان!
تا بیاموزم به فای خاموش درون روم
احساسات شوریده ،غرور ،شهرت
نفرت و طمع را از من برگیر
و مرا سرشار از وجود خود گردان.
Printable View
خدایم!
اینجا ،انجا ،همه جا
به جت و جوی و بر امده ام
اما تو را نمی یابم!
متبرکم گردان!
تا بیاموزم به فای خاموش درون روم
احساسات شوریده ،غرور ،شهرت
نفرت و طمع را از من برگیر
و مرا سرشار از وجود خود گردان.
خدایا!
دردی که دل
به خاطر لحظه ای جدایی از و حس می کند
بیار ارزشمند تر از تمامی ثروت های دنیاست
این درد بسیار شیرین است
شیرین تر از شهد و عسل
محبوبم!
این درد را از من دریغ مدار
تا هر چیز دیگر را از یاد ببرم
و فقط نغمه های اندوهناک بلبلی شوریده را
برایت بسرایم.
معبودم!
مرا سنگ ریزه ای از
در معبد عشقت
که نجوا می کند:
"تنها تو ،
فقط تو،
شهریار این قلب مشتاق و ارزومند هستی!"
محبوب این قلب ارزومند!
ندای و را می شنوم
که مرا به سکوت درون می خواند
اما زندگی با تمامی نگرانی ها و تشویش هایش
مرا از این لذت دور نگاه می دارد
متبرکم کن
ا همه چیز را به تو بسپارم
انگاه شتابان به دیدارت بیایم
و با قلب خویش
درگاهت را بقوه باران کنم.
آه!
چه دیدار زیبا و خلسه امیزی!
خدایا !
به رغم تمامی تلاش هایم
شکست خورده ام
نیازمند ان نیرو شهامت و ایمانی هستم
تا دریابم که در هر چه روی می دهد
رحمت تو نهفته است
مرا خردی بخش
که شکست را توقف نداند
و ان را نردبانی برای فراز به اوج ببیند
تا دریابم راه موفقیت را
شکست های بی شمار هموار می کند
بار خدايا رخصت ده تا بدانم وبفهمم که ايا انسان بايد در وهله ی اول از تو طلب ياری کند يا اين که به ستايشت مشغول شود ايا برای انکه بتواند تو را به ياری خويش بخواند : نخست باید به معرفت تو نایل اید. اگر تو را نشناسد چگونه می تواند دست به دعا بر دارد؟ در ان صورت :ای بسا که به نام استعانت از تو از ديگری مدد بجويد ايا انسان در حين نيايش بايد به تو معرفت يابد؟ ان ها که خداوند را می جويند: بانگ بر ستايش اومی زنند زيرا انان که او را می جويند:او را خواهند يافت و ان گاه که او را بيابند . لب به تسبيحش خواهند گشود. بار خدايا ! بانيايش به در گاهت در طلب تو خواهم بود به وقت دعا تو را ايمان خواهم داشت
خدایا!
تو دور نیستی
پرده ای نازک مرا از تو جدا نگاه می دارد
این پرده مگر با عشق و عبودیت به تو فرو نمی ریزد
پ مرا موهبت عشقی عمیق و نیرومند عطا کن
تا پرده فرو افتد
و جمال تو را مشاهده کنم
خدایا!
متبرکم گردان
تا یگانه درسی را که نیازمندش هستم بیاموزم:
اتکای کامل به تو
خدایم!
دیری ست از تو جدا مانده ام
مرا به خانه بازگردان
خدایا!
متبرکم گردان
تا هر روز از زندگی ام
پیشکش عشقی به تو باشد
بادا که تو
همراه نادیده من
در تمامی جاده های زندگی کنارم باشی
خدایا!
متبرکم گردان
تا بیاموزم هر چه را
ان گونه که می بینی ببینم
و به همه چنان که تو
عشق می ورزی
عشق بورزم
انگاه
بی تردید
دنیا لبریز از تو می شود
و به هر سو که رو کنم
تو انجا هستی.
آخه خداجون؛
چي بگم وقتي خودت همه چي رو ميدوني؟
من بد،من گناهكار،امّا تو خداي مني.اگه تو هم جوابمو ندي كه ديگه من كسي رو ندارم.دلم خوش بود كه مثل امروزي كه تولّد امام زمانمه، جوابمو ميدي، امّا واي بر من كه امروز هم منو نخواستي خدا....
اينايي كه ميگم مناجات نيستن،شكايتم نيستن.نميدونم،هر اسمي كه ميخواي براشون بذار.
فقط ميخوام بگم من آدمم خدا،آدم.نه موش آزمايشگاهي.ديگه خسته شدم خدا...مگه من ازت خواسته بودم كه بيام تو اين دنياي لعنتي؟ مگه من چي كارت كرده بودم خدا...ميگن وقتي يكي رو دوست داري هي صبرشو ميسنجي،من كه بندتم خدا،اگه كسي رو دوست داشته باشم،يك لحظه هم طاقت غمشو ندارم....پس با اين حساب اگه از من بدت نياد،چندان خوشتم نميياد....من نماز ميخونم،قرآن ميخونم،روزه ميگيرم،هر كاري كه بايد رو ميكنم.....آره گناهم ميكنم امّا چه وقتايي گناه كردم خدا؟
يادته چند روز پيش كه خوشحال بودم چند ركعت نماز خوندم؟چندتا سجدهي شكر كردم؟آره وظيفم بود خدا. ميدونم.امّا آخرين باري كه گناه كردم كي بود خدا؟وقتي هر چي صدات كردم تاثيري نداشت.اين توجيه نيست خدا.دارم برات تعريف ميكنم.وقتي فكر ميكنم دور و برم هر كي هر غلطي ميخواد ميكنه،همه جور گناه تو رو ميكنه،امّا همه چي براش مرتّبه،آتيش ميگيرم خدا.نه از روي حسد،از روي بدبختي.از روي بيچارگي.از روي بي لياقتي.دلم خيلي پر خدا....
...همهي زورمو ميزنم كه بندهي خوبي برات باشم،بعضي وقتا زورم نميرسه،ميزنم جادّه خاكي،قبول دارم خدا.امّا بعد دوباره خوب ميشم و منتظر يه نگاه تو ميمونم...يه نظر خدا...نه...خبري نيست...دوباره جادّه خاكي...دوباره خوب ميشم.....
من دوست دارم خدا...من چه جوري تو رو خواستم...تو چه جور ازم گذشتي....من آدمي نيستم كه اعتقاداتمو از دست بدم...تو هميشه براي من خدايي،هميشه ارحم الرّاحميني،نماز،قرآن،روزه ......همش سر جاشه....امّا اگه نعوذ باالله من خدا بودم، هيچ وقت با بندم اين كارو نميكردم....من هر چقدر هم بد باشم.... ته ته قضيّه،ميام طرف تو....
به ما بندههات سفارش كردي كه هر جا هر كمكي از دستمون بر مياد،انجامش بديم،اگه ديديم يكي دلش شكسته،دلشو به دست بياريم،اگه كسي جا موند،دستشو بگيريم برسونيمش....
حالا خودت چي خدا؟دلم شكسته،جا موندم،وا موندم،نميكشم،دستم خشك شد بس كه بالا گرفتمش تا بگيري دستمو....كجايي پس خدا،مردم.......
خداجونم می دونم خیلی بدم
میدونم هر چی که تو خوبی در عوضش من بد و یه جورایی خیلی نارفیقم
خدای خوبم می خوام بگم خیلی دوستت دارم
نه به خاطر ترس از جهنمی که میگن آدم بدایی مثل منو میندازی تونجا
نه به خاطر طمع بهشتیرو که میگن من نمیتونم برم اونجا
نه به خاطر اینکه ازت چیزی می خوام! ولی نه یه چیز خیلی بزرگ ازت می خوام
ازت می خوام که همیشه پیشم بمونی و تنهام نزاری
خدای خوبم هر وقت فکر کردم تنهایی اومدی سراغمو منو از غم و غصه هام نجات دادی
خلاصه خیلی چاکریم خدا جون
می دونم نمیتونم شکرتو به جا بیارم اما خیلی دوستت دارم :40:
خداوندا به من توفيقي ده که فقط يک روز بنده مخلص تو باشم که مي دانم حتي ساعتي اين چنين بودن بس دشوار است.
خدايا يا مهر آنان را که در دلشان بر من محبتي نيست از دلم بيرون کن يا به من صبري ده که کساني را که دوستم ندارم دوست داشته باشم.
خدايا سينه ام را چنان بگشاي که درد هاي تمام عالم را در آن جاي دهم. حتي درد محکوم شدن به گناه هاي ناکرده ام را.
خدايا به من ذره اي از رحمت بيکرانت را ببخش تا بتوانم آنانکه محبتم را تقديمشان کردم و تحقير شدم ، آنان که دوستشان داشتم و دشمنم داشتند و آنان که درحقم ظلم کرده اند را ببخشم.
خداوندا دستانم خالي اند و دلم غرق در آمال . يا به قدرت بيکرانت دستانم را توانا گردان يا دلم را از آرزوهاي دست نيافتي خالي کن.
خدايا مي دانم که نادانم به ذره اي از علم بيکرانت دانايم کن.
بارالها زبانم در ستايش تو قاصر است به من زباني عطا کن تا گوشه اي اندک از رحمت بيکرانت را سپاس گويم.
خداوندا راه گم کرده ام ، هدايتم کن.
خدايا قلبم را از تمام کينه ها پاک کن که غير از تو کسي را بر اين کار قادر نيست.
خدايا شکم را به باور ، باورم را به ايمان و ايمانم را به يقين مبدل فرما.
خداوندا به من صبري ده که بر سيلي دشمنان بخندم و با خنجرهاي دوستان به رقص آيم.
خدايا شرکم را به يکتاييت ، ضعفم را به قدرتت، جهلم را به علمت، حماقتم را به حکمتت، گناهانم را به رحمتت، عصيانم را به عزتت، تيرگي دلم را به نورت، بي حرمتي هايم را به قداستت، تنگ دستي و بخلم را به کرمت و ناسپاسي ام را به لطفت ببخش.
خدايا به خير و شر خود آگاه نيستم به علمت و به رحمتت هر آنچه خير من در آن است بر من فرو فرست و هر آنچه شري براي من در آن است از من دور گردان.
خدايا به من بياموز چگونه هنگامي که دستانم را بسته اند و زبانم را بريده اند بر ظلمي که با چشمانم مي بينم صبر کنم.
خدايا به من يقيني ده که جز تو در هستي هيچ چيز نبينم.
خدايا به من دلي ده که جز مهر تو در آن هيچ مهري را راه نباشد.
خدايا به من قلبي ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفريده توست.
خدايا به من زباني ده که جز بر حمد تو گويا نگردد.
خدايا هر آنچه دارم از آن توست پس آنچه خير من است بر زبانم جاري کن تا از تو تمنايش کنم که خود بسيار نادانم.
خدايا خواسته هايم بسيارند ولي هيچ چيز در قبال آنها ندارم. پس تو از مخزن بي انتهاي کرمت آنها را به من عطا کن.
خداوندا با تمام آنچه تو به من عطا کردي مي خوانمت پس دعايم را اجابت [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از تو مهربا ن تر کیست که دردهایم را با او در میان بگذارم و زخمهای دلم را پیش رویش بشمارم؟
از تو آیینه تر کیست که هزار توی روحم را به من نشان دهد،بی آنکه سرزنشم کند؟
در شبهایی که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر یک به سویی می گریزند،جز تو چه کسی شمعی در دلم روشن می کند؟
خوبا،مرا به خاطر همه ی نامه هایی که برای تو ننوشتم،ببخش!مرا به خاطر همه ی دردهايي كه باتو بازگو نكردم،ببخش!
من می توانستم در یک بعد از ظهر زیبا شاخه ای گل به تو بدهم،اما پاییز اجازه نداد !!!
بهترینا،صدایم راببخش! لبهایم را ببخش! اشکهایم را ببخش! از تو مهربانتر کیست که سرگذشت دستهایم را برایش بنویسم و از فاصله ها گله کنم؟
این که میگویم دل است,این که میگویم دنیاست,این که میگویم تویی تو ,تویی که مرا آفریدی در ظلمت گاه ابدی ....همیشه کشاکش بین شب و صبح را میبینم و با خود میگویم تا کی آخر تا کی من باید شاهد رسوایی طبیعت باشم....چیست که مرا در این نیستگاه همیشه در غم نگه میدارد...اما نه نمیخواهم فعل امدم را صرف کنم..میخواهم بگویم میایم اما نه الان زمانی که این دنیا را شکست دادم...زمانی که به همه افریده هایت اثبات کردم امانت نگه داره خوبی هستم...زمانی که گوهری را که بر من ارزانی داشتی به صاحبش دهم....به تنهاییت قسم اگر تمام مخلوقانت درمقابلم بایستن همه را به نیستی میفرستم....من انسانم با قلبی که ز وجود تو نشئت میگرد....پس خواهم رسید به صاحب زمان پر تاب دلم خواهم رسید
آنگاه كه نام و نشانت را پرسيدم ، تو را آشناى خودم خواندم!
و تو گفتى كه نامم را بر صفحه ى دلت نوشتى و مرا آشناى دلت خواندى!
روزها و شب ها به اين آشنايى دل بستم وخود را بر ابرهاى خيالم نشاندم تا شاهد ريزش
باران محبت باشم...
آنقدر بر ابرهاى خيالم نشستم تا آفتاب داغ بيدارى مرا بشدت نا آرام كرد...
و آنگاه كه بيدار شدم ...
ابر خيالم از آسمان دلم زدوده شده بود و آفتاب بيدارى همه جا را به نور خودش
وابسته كرده بود...
ساكت و مبهوت در بيدارى خودم تنها شدم كه ...
او را احساس كردم...
او آشناترين آشنايان بود و مرا قبل از تو شناخته بود و اين من بودم كه او را
فراموش كرده بودم ...
آنگاه دريافتم كه تو بيگانه اى بيش نيستى ...
بيگانه ى من ، مرا به تو حاجتى نيست !
و باز در سكوت خود فرو رفتم
و سرودم :
اى آشناى آسمانى ام !
مرا از اين گناه فراموشى پاكم كن ...
اى آشناى هميشه آشناى من !
مرا به خودت آشناتر كن !
آميــــــــــــــــــــــ ــــــن
نهر محبت تو
ای سلطان سرزمین پهناور دل کوچکم !
ترا در کوچکترین ذرات آرزوهایم ،
ترا در اعماق سیاهی وجودم ،
در کم ارزشترین نفسهای بریده بریده ام ،
در کوتاهترین لحظه های بیاد تو بودنم ،
در دوردست ترین نقاط ناشناخته شادی هایم ،
در کشدارترین شب تنها به تنهائی فرورفتنم ،
در قوس و قزح نادیده دل مطرود و غمگینم ،
در شناورترین بلم بی سرنشین آرامشم ،
در بلندترین قله فریاد احتیاجم ،
در بیرحم ترین دمهای سرد ناامیدی و بی پناهیم ،
آرزومندم.
ای بزرگترین مهربان دردمندان....ای تو آرامش به شبهای عاشقان...ای یادت تمام انعکاس آسمان در صفحه ی دل...میخوانمت امروز دیگر میخوانمت....همیشه در دلم با تو سخن میگفتم اما امروز آنقدر فریاد میزنم که همه خلایقت صدایم را بشنوند....کسانی که مرا لایق مقامی که به من دادی نمیدانستند...کسانی که بر من سجده نکردند...و کسانی که هم نوع من بودن ولی از آدمیت اسمش را داشتند...
میخواهم امروز نام کسی را برایم بر آسمانت بنویسی...میخواهم امروز مرا تا شب در عرشت به گردانی تا تمام جهان فریاد عشق مرا بشنوند...میخواهم امروز خودم را از این راز خلاص کنم میخواهم همه بدانند که صاحب گوهرم را یافتم....میخواهم بگویم پیدا کردم نیمه ی دوم آدمیتم را...بزرگترین هدیه ات به من را..آری یافتمش
خدايا به خودت قسم که ديگه دلي ندارم
سوخته دلي هست که اگر لايقش بداني ارزومند لطف و کرم توست
خدايا بهش بگو
من خودمو تو پيچ و خم کوچه هاي عشق و دلتنگي گم کردم
دلسوخته دلي هستم که در روياي يافتن بهشت تو در اين کره خاکي دل به
عشق کسي باختم که بيگانه با عشق بود
بهش بگو از روياي عاشق ديروز جز ويرانه اي چيزي نمانده
کاش ويرانگرم بود و ميديد که چطور منو به دست لحظه هاي درد سپرد و رفت !!
خدايا
نه در پي فرصتم و نه در پي جست و جوي قدرت
نه لذت اين دنيا را ميخواهم
نه آسايش آن دنيا
نيازمند تو ام
فقط تو
مرا موهبت شوق عميق
به وصال درگاهت عطا کن
تا شبها بيدار باشم
و نيايش کنم
و روزها به ديگران ياري رسانم
تا بارشان را
در راه دشوار زندگي بر دوش کشم
خدايا
حيران آني هستم ،
كه بنام انسان آفريدي و
اشرف مخلوقات ناميديش ...
خدايا ...
براستي اين است ،
آنچه ناميد خويش را ... :
آدمي ... ؟!!!
...
افسوس و صد افسوس ،
بر انچه كه ميپنداشتم و
ميپنداشتي ...
افسوس ...
خدايا! من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم؛ همانی که وقتی دلش
می گيرد و بغضش می ترکد، می آيد سراغت. من همانی ام که هميشه دعاهای عجيب و غريب می کند و چشمهايش را می بندد و می گويد: من اين حرفها سرم نمی شود. بايد
!دعايم را مستجاب کنی
خدايا! اما من هيچ چيز از تو نمی دانم. هيچ چی که دروغ است؛چرا يک کمی می دانم. اما اين يک کمی خيلی کم است. راستش چند وقتی است که چند تا تصميم جديد گرفته ام. دوست دارم عوض بشوم،دوست دارم بهتر باشم. من يک عالم سئوال دارم؛سئواهايی که هيچ کس جوابش را بلد نيست. دوست دارم تو جوابم را بدهی. قول می دهی؟
راستی يادت باشد اين حرفها يک راز است خدا! راز من و تو. خواهش می کنم به کسی چيزی نگو؛حتی به مادرم
خدایا
اگر بخواهی می توانی کاری کنی که هرگز شکست نخورم ولی آنگاه از پیروزی ها چه بیاموزم ؟
اگر بخواهی می توانی زمانی که زمین خوردم دستم را بگیری ولی آنگاه هرکز نیروی دوباره برخواستن را نخواهم شناخت.
اگر بخواهی می توانی مرا مستقیما به مقصد زندگیم ببردی ولی آنگاه هیچ وقت وحشت گم شدن در راه را نمی آموزم .
اگر بخواهی می توانی عشقت را در وجودم قرار دهی ولی آنگاه هرگز نخواهم فهمید که لذت عشق واقعی در مسیری است که در طی آن عشق را می یابیم .
اگر بخواهی می توانی تمام روزهایم را آفتابی کنی ولی آنگاه هرگز پاکی باران را نمی فهمیدم .
اگر بخواهی میتوانی خوشبختی را در دستانم بگذاری ولی به من آموختی که :
رشد واقعی از تلاش برای دست یافتن به چیزهایی پدید می آید که در دسترس نیست
وقتی که عقربه های ساعت از 12 می گذرد،وقتی زمین آرام می شود از تمام
تلاشها، [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] وقتی شب پاورچین پاورچین به آسمان پا می گذارد،وقتی که با
ستاره ها و خلوت شب تنها می شوی،آن وقت احساس می کنی نسیم خنک شب برایت پیام آورده.پیامی که پر است از عطر یاس و نرگس؛پر است از قطره [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] های ناب گلاب و پر است از لحظه های شیرین پرواز
شب است و سکوتی دل انگیز و پر از راز. رازهایی آبی،سبز و سپید. شب [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] است و خلوت من با خدا
"....نمی دانم چگونه از این خلوت بنویسم؟! تا می نویسم :"من با خدا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اشکها سرازیر می شود. آیا واقعا من با خدا بیگانه نیستم؟
خدایا!کاش آنقدر بزرگ بودم که می توانستم دستهای تو را که برای دوستی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] دراز شده بود بگیرم،لمس کنم و ببوسم!کاش دستهای تو لمس کردنی بود
کاش می توانستم سرم را در آغوش تو که مهربانتر و گرمتر از آغوش مادر است بگذارم و زار زار گریه کنم؛برای خودم،برای تمام کارهای بدی که کردم،برای تمام گلهایی که چیدم،برای تمام شبهایی که با ستاره های آسمانت قهر بودم؛برای تمام یاکریم هایی که از روی دیوار پراندم؛ برای تمام وقتهایی که یادم رفت آسمان آبی است. که یادم رفت شقایق چه رنگی است؟ که یادم رفت سیب چه طعمی دارد؟
خدایا! مرا ببخشای به خاطر همه ی روزهایی که پروازنکردم و مثل کبوترهای تو در آسمان آبی تو اوج نگرفتم؛غرق نشدم و گم نشدم
خدایا! وقتی فکر می کنم که تو چقدر دوستم داری،دلم یکجوری می شود؛یکجور خیلی خوب.خودت که بهتر می دانی
می خواهم با آبی آسمان آشتی کنم؛می خواهم با عشق دوست باشم؛می خواهم دستهای ایمان را ببوسم؛می خواهم آب را لمس کنم؛می خواهم آبی شوم
خدایا! دستم را بگیر! اگرتو نگیریشان، من می افتم، می شکنم و می میرم
خدایا! دوستت دارم.آنقدر که...اصلا چرا بگویم؟! خودت بهتر می دانی
پس
شب به خیر خدای مهربان من
: بگذار باز هم بگویم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] دوستت دارم ؛ دوستت دارم ؛ دوستت دارم
گزارش
خدايا ! پر از كينه شد سينه ام
چو شب رنگ درد و دريغا گرفت
دل پاكروتر ز آيينه ام
دلم ديگر آن شعله ي شاد نيست
همه خشم و خون است و درد و دريغ
سرايي درين شهرك آباد نيست
خدايا ! زمين سرد و بي نور شد
بي آزرم شد ، عشق ازو دور شد
كهن گور شد ، مسخ شد ، كور شد
مگر پشت اين پرده ي آبگون
تو ننشسته اي بر سرير سپهر
به دست اندرت رشته ي چند و چون ؟
شبي جبه ديگر كن و پوستين
فرود آي از آن بارگاه بلند
رها كرده ي خويشتن را ببين
زمين ديگر آن كودك پاك نيست
پر آلودگيهاست دامان وي
كه خاكش به سر ، گرچه جز خاك نيست
گزارشگران تو گويا دگر
زبانشان فسرده ست ، يا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر
كسي ديگر اينجا تو را بنده نيست
درين كهنه محراب تاريك ، بس
فريبنده هست و پرستنده نيست
علي رفت ، زردشت فرمند خفت
شبان تو گم گشت ، و بوداي پاك
رخ اندر شب ني روانان نهفت
نمانده ست جز من كسي بر زمين
دگر ناكسانند و نامردمان
بلند آستان و پليد آستين
همه باغها پير و پژمرده اند
همه راهها مانده بي رهگذر
همه شمع و قنديلها مرده اند
تو گر مرده اي ، جانشين تو كيست ؟
كه پرسد ؟ كه جويد ؟ كه فرمان دهد ؟
وگر زنده اي ، كاين پسنديده نيست
مگر صخره هاي سپهر بلند
كه بودند روزي به فرمان تو
سر از امر و نهي تو پيچيده اند ؟
مگر مهر و توفان و آب ، اي خدا
دگر نيست در پنجه ي پير تو ؟
كه گويي : بسوز ، و بروب ، و برآي
گذشت ، آي پير پريشان ! بس است
بميران ، كه دونند ، و كمتر ز دون
بسوزان ، كه پستند ، و ز آن سوي پست
يكي بشنو اين نعره ي خشم را
براي كه بر پا نگه داشتي
زميني چنين بي حيا چشم را ؟
گر اين بردباري براي من است
نخواهم من اين صبر و سنگ تو را
نبيني كه ديگر نه جاي من است ؟
ازين غرقه در ظلمت و گمرهي
ازين گوي سرگشته ي ناسپاس
چه ماده ست ؟ چه قرنهاي تهي ؟
گران است اين بار بر دوش من
گران است ، كز پس شرم و شرف
بفرسود روح سيه پوش من
خدايا ! غم آلوده شد خانه ام
پر از خشم و خون است و درد و دريغ
دل خسته ي پير ديوانه ام
خدایا!
روزها می ایند و می روند
و من تنها هر روز از تو دورتر می گردم
دست مرا بگیر و مرا رها نکن
خدایا کمکم کن که آن را که رفت بفهمم و آن را که هست ببینم وآن راکه می آیدبخوانم
قسمتی از نیایش علی شریعتی
خدایا:عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.
خدایا:به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن.
خدایا:رشدعقلی وعلمیمرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محرومنسازد.
خدایا:مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسییافکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.
خدایا:جهل امیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمنبرای حملهبه دوست نسازد.
خدایا:شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهندباشم" نکند.
خدایا:درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر واختلافدررابطهبا هم میامیز. ان چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم راباز شناسم.
خدایا:مرا به خا طر حسد کینه و غرض عمله اماتور مگردان.
خدایا:خودخواهی را چندان درمن بکش یا درمن برکش تاخودخواهی دیگرانرااحساس نکنم واز ان در رنج نباشم.
خدایا:مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق«باشم.
خدایا:به من « تقوای ستیز» بیاموز تا درانبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.
خدایا:مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن.لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانمریز
خدایا !
تو به من نزدیک هستی. طوری که وقتی از کینه دنیا و آدماش به کنجی پناه می برم ٬ این زمزمه اسم توست که به من آرامش میده ...و من از تو چقدر دورم که گاهی ٬ فریاد من به تو نمیرسه ...
خدا يك بار از من پرسيد: تو چرا گناه مي كني؟ من در پاسخش سر به زير افكندم و چشمهايم را بستم. خدا دست روي سرم كشيد و گفت: پس كي توبه مي كني؟ من بيشتر خجالت كشيدم. گفت: من منتظرم
خداوندا!
اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگويم، هزاران جلد کتاب مي شود ولي آنچه در دل دارم يک جمله بيش نيست: دوستت دارم
خدایا
خانه قلب من کوچک است
ان چنان فراخ کن
که پذیرای تو باشد.
خانه قلبم ویرانه است
ان را مرمت کن
تا در خور تو شود
خانه قلبم آلوده است
ان را پاک و مطهر گردان
عمیق ترین ارزوی من
زمانی بر اورده می شود
که تو همیشه و همیشه
در سرای قلبم ساکن شوی
و من روزم را در حضور پر نور تو سپری کنم
خدایا
مرا قلبی متواضع عطا کن
که در سرما و گرما در تحسین و نکوهش
در لذت و درد در بیماری و تندرستی
و در خوشبختی و فلاکت
مسرور باقی بماند.
در قلب کوچک من
اتش عظیم عشقت را بیفروز
بگذار
شوقم به سیمای نیلوفرینت
هر روز فزونی گیرد
و مرا یاری کن
تا همه چیز را به اغوش پر مهر تو بسپارم
الهی! زاهد از تو حور می خواهد، قصورش بین
به جنت می گریزد از برت، یارب شعورش بین
خدايا
به من ارامش بده تا بپذيرم انچه را نمي توانم تغيير دهم
شجاعتي ده تاتغيير دهم آنچه را مي توانم تغيير دهم
بينش ده تا تفاوت اين دورا بدانم
وفهمي ده تامتوقع نباشم دنيا ومردم آن ،مطابق ميل من رفتار كنند .
دكترعلي شريعتي
تنگنای محبس تاریکی/ وز منجلاب تیره این دنیا/ بانگ پر از نیاز مرا بشنو/ آه ای خدای قادر بی همتا.
خداوندا فقط تو آگاهی و تو می دانی که دست از غیر تو شسته ام. به ملکوت آسمانت نظر دوخته ام. برای بیان رازهای درونم گوشی شنواتر از تو نیافتم. و دوستی مهربانتر از تو پیدا نکردم. دوست دارم شانه به شانه هم راه برویم. بر تپه های تنهایی بنشینیم و من بگویم و تو بشنوی. آرام برایت نجوا کنم و تو با دست بادت موهایم را نوازش کنی و با قطرات بارانت برایم گریه کنی و با رنگین کمان هفت رنگت دلم را شاد سازی.
خدایا در پهنه دنیایی که برایمان ساختی از انسانیت رنگی و اثری نمانده است. چه انسانها که اکنون از گرسنگی و فقر کودکان خویش را به خواب وا می دارند. چه بسیار انسانهایی که در دام عفریت فقر گرفتار آمده اند و صبر از کف داده اند و عفت و عزت خویش را در هر بازاری به فروش گذاشته اند. چه بسیار انسانهایی که همچون زالو از شیشه عمر دیگران سیراب می شوند و پا بر گرده بندگانی می گذارند که خود قانون بردگی شان را پاره کرده اند.
خدایا، خدایا.... بارها شده است که دلم برایت تنگ شده، بارها دلم برای نگاهت، صدایت و نوازشهایت تنگ شده. دلم برای این همه ظلمی که در لحظه لحظه زمان ها شاهد و ناظر آن هستی می سوزد. دوست داشتی بندگانت در نهایت مهربانی و صلح با هم زندگی کنند و دم به دم شیطان درون خویش ندهند. اما انگار خدایا این آرزو برایت هر روز دست نیافتنی تر می شود. خدایا مباد امیدت به متحول شدن ما به احسن حالات ناامید گردد. و برای خوب شدن مان دعا نکنی. من نیز با تو ای خدای مهربانم دعا می کنم برای عاقبت به خیر شدن نسل انسانها. نسلی که همچون ققنوس از خاکستر ظلم ها و عداوت ها سر بر می آورد تا فقط و فقط صلح را دریابد و دوستی و شادی و مهر را.
دعایم را بپذیر و آن را به اجابت برسان، آمین
خدایا مارا فقط تویاریاورباش که جزتویاری نیست
یک بهشت کوچک است
در نگاهم باغ ما
لابه لای شاخه ها
شعر می خواند خدا
شعر او خوشمزه است
مثل سیب و پرتقال
گاه چون آلوچه است
یا شبیه سیب کال
بار ها در باغ خود
من خدا را دیده ام
لا به لای غنچه ها
مثل گل بوییده ام
بارها حس کرده ام
لابه لای شاخه ها
در بهشت کوچکم
شعر می خواند خدا
خدايا من درپهناي جهان به دنبال توميگردم وفراموش كرده ام كه از رگ گردن به من نزديكتري
خدايا من ميان ستاره هاي اسمان دنبال تو ميگردم وفراموش كرده ام كه درقلب مني
خدايا من دردوردست ها ، كويرها ، درياها دنبال توميگردم وفراموش كرده ام كه تودرهمين نزديكي دركنارمن
نه دروجود مني .................