هزاران نفر از خدا طلب باران میکنند . غافل از اینکه خدا نگران کودکی است که چکمه هایش سوراخ است .
وین دایر
عظمت خود را دریابید
Printable View
هزاران نفر از خدا طلب باران میکنند . غافل از اینکه خدا نگران کودکی است که چکمه هایش سوراخ است .
وین دایر
عظمت خود را دریابید
این که ادم بداند یک نفر به او فکر می کند ، یک نفر دوستش دارد ، انگار وجود ادم را برای خودش هم عزیز و دوست داشتنی می کند .
دالان بهشت
خصلت ادمیزاد این است که به دنبال آنچه ندارد می دود و انچه دارد اصلا نمی بیند و به داشتنش مثل یک حق طبیعی عادت می کند
دالان بهشت
صرف خواستن چیزی بدون دانستن چرای آن ، ادم را گمراه می کند .
دالان بهشت
محک عشق همان دوام و بقای آن در تماس با تمام هستی و جریان زندگی است .
دالان بهشت
مردها چند متر روده هستند که به وسیله یک دهن به اندام تناسلیشون وصل میشن
صادق هدایت(بوف کور)
چگونه ميتوانيم خود را اينقدر مهم بدانيم هنگامي كه مرگ در تعقيب ماست
مسئوليت تصميمي را پذيرفتن يعني آماده بودن براي مردن در راه آن تصميم.
سفر به ديگر سو
رو به روی جنازه اما می نشست تا او را بهتر ببیند و در این تماشا محو می شد ، تماشایی که از بس عمیق بود دیگر دردناک نبود.
مادام دوباری
تن ما تاب همه سال هایی که می تونیم زندگی کنیم را نداره
از عشق و دیگر اهریمنان
هیچ دارویی نمی تونه چیزی را درمان کنه که خوشبختی نتونسته
از عشق و دیگر اهریمنان
به راه ادامه می داد .راه می رفت ، اری در زندگی نیز باید چنین راه پیمود . بدون اینکه با خبر باشی در جاده عمر به چه کسی برخورد خواهی کرد .
راه خطا
دختر هم چنان به پیترو فکر می کرد . به ان چشم های زیبا و روشن فکر می کرد ، به نگاهی که نگاه هیچ مرد دیگری به پایش نمی رسید و سر خود را می گرداند و با چشمان مشکی و براق فرانچسکو رو به رو می شد که با اشتیاق و غم خیره اش شده بود . اری اکنون رویا به اخر رسیده بود و واقعیت اغاز می گردید .
راه خطا
فرقی نمی کرد به کدام راه پا بگذارند ، به هر حال تمام راه ها به قصاص منتهی می شد .
راه خطا
هر چه در مورد یک عشق اتفاق بیافتد بر همه عشق ها در سراسر جهان اثر خواهد گذاشت
عشق سال های وبا
من تو را می پرستم به خاطر اینکه تو از من یک زن هرزه درست کردی
عشق سال های وبا
تنها در صورتی در لحظه مرگ افسوس خواهم خورد که مرگم به خاطر عشق نباشد
عشق سال های وبا
عقل زمانی به سراغ انسان می آید که دیگر کاری از پیش نمی برد .
عشق سال های وبا
باید هر کسی را آزاد گذاشت تا به نحوه خود زندگی کند . چون به هر حال نتیجه یکسان است . یعنی اینکه هرکس عاقبت هرکاری را که دلش می خواهد انجام می دهد.
حریق در باغ زیتون
باد فرو خواهد نشست . آن جنگل خسته ارام خواهد گرفت . بار دیگر همه چیز ارام و بعد باز طوفان خواهد شد و بعد باز ارامش . تنها چاره ادم این است که ثابت بر جای بماند مثل ریشه کوه .نباید به انچه پیرامونش رخ می دهد چندان اهمیتی بدهد . اری باید ثابت ماند . ارام و همه چیز را برای خود درک و توجیه کرد .
حریق در باغ زیتون
اگر فرصت افتادن در دام یک وسوسه را پیدا کنیم، در آن می افتیم. بسته به شرایط، همه آدم های روی زمین به انجام بدی تمایل دارند
-------
آدم ها می خواهند همه چیز را تغییر بدهند و در همان حال مایلند همه چیز همان گونه بماند
------
نیکی و بدی یک چهره دارند، همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند
شیطان و دوشیزه پریم
جنگ صلح است
آزادي بردگيست
ناداني تواناييست
1984
جورج اورول
مردها از احساس برتری لذت غریبی می برند و نمی دانند در بیشتر موارد به شیوه ای کاملا پیش بینی شده رفتار می کنند!
--------
پذیرفتن نیک سرشتی خود همیشه آسان تر از رویارویی با دیگران و جنگیدن برای حقوق خود است. شنیدن یک توهین و پاسخ ندادن همواره آسان تر است تا درگیر نبرد با شخصی نیرومند تر از خود شدن. همیشه می توانیم بگوییم سنگی که دیگران به سوی ما انداخته اند، به ما نخورده است و تنها شب هنگام-وقتی که تنهاییم و زن یا شوهرمان، یا هم اتاقی مان در خواب است-تنها شب است که می توانیم در سکوت به خاطر جبن مان بگرییم
شیطان و دوشیزه پریم
آویخته ام
از جایی که نمیدانم چیست
آویخته ام
از جایی که تا بیداری
یا خواب یا آب
تنها فریادی فاصله است
در آغاز عشق
شاید
ایستاده ام...!
از : کیکاووس یاکیده
کتاب بانو
جهل از علم بد بهتر است.
بسیارندکسانیکه لجاج و خیره سری را باعزم و اراده اشتباه می کنند.
در عالم حوادث و ناسازگاریهای ناشی از عناد وخیره سری به غلط به "دست تقدیر" و"مشیت الهی " تعبیر می شود.
کلود ولگرد ویکتور هوگو
چنان با او حرف می زنم که انگار تصویرش در مردمک چشمانم باقی مانده باشد ولی او بیش از مردمک چشم من پایین رفته است . به ته قلبم پایین رفته و رسوب کرده است .
سرزمین باد
سعادت چیزی است که از هیچ به وجود می آید و ما در آفریدن آن کوچک ترین سهمی نداریم .
سرزمین باد
زمانی که بیاموزید زندگی خود را بر مبنای حقیقت قرار دهید یعنی به هیچ کس-یا حداقل به خودتان-دروغ نگویید
ذهن شما
به وسیله ای کامل در خدمت دانش تبدیل می شود
در این صورت همه چیز را به روشنی
عاری از اشفتگی و در هم ریختگی و دقیقا همان گونه که هست خواهید دید
اگر با چنین ذهنیتی زندگی کنید
انگاه سرور تقدیر خود خواهید بود.
گرد معبد عشق(پاراماهانزا یوگاناندا)
در سراسر طول تاریخ بشر ، هرگاه ماهیت اصلی مسئله از حماقت مایه می گرفته ، تیزهوشی هرگز قادر به درمان دردی نبوده است .
سگ سفید
باید به اعتماد داشتن به مردم ادامه داد . زیرا چندان مهم نیست که فریبتان بدهند ، به شما خیانت کنند یا مسخره تان کنند . مهم ان است که هم چنان به آنها اعتماد کنید .
سگ سفید
قرن ها بردگی است که بر آنها سنگینی می کند . البته صحبت از سیاه ها نیست . منظورم بردگی سفید است . دو قرن است که اینها اسیر افکاری هستند که به آنها تحمیل شده است .
سگ سفید
دیر یا زود جوان ها شروع خواهند کرد با جامعه همان معامله ای را بکنند که پیکاسو با واقعیت کرده است . یعنی آن را تکه تکه کنند ....
سگ سفید
خانه ای مشتعل است اما کسی کاری به کار آن ندارد . به عکس در پنجاه قدمی ، مردم جلو ویترین مغازه ای جمع شده اند و سوختن خانه ای را روی صفحه تلویزیون تماشا می کنند . واقعیت در دو قدمی آنهاست اما ترجیح می دهند که آن را روی صفحه تلویزیون تماشا کنند . آخر این یکی که برای نشان دادن انتاب شده است حتماً دیدنی تر از خانه ای است که در نزدیکی شان می سوزد .
تمدن تصویری به اوج قدرت خود رسیده است .
سگ سفید
قدیمی ترین یگانگی عالم ، یگانگی مرگ است . یگانگی مردانی که با هم می کشند یا کشته می شوند .
سگ سفید
وقتی انسان کتابی در مورد مثلاً سیاهی های جنگ می نویسد ، سیاهی ها را از بین نمی برد بلکه خود را از وحشت آنها خلاص می کند .....
سگ سفید
انچه سفیدها و سیاه ها کم دارند رنج مشترک است
سگ سفید
میل به پیروی از قانون نیست که باعث میشود همه طبق نظم اجتماعی رفتار کنند بلکه ترس از مجازات است.
---------------
انسان نیازمند پست ترین پستی ها در وجودش است تا به اعلاترین عالی وجودش دست یابد
شیطان و دوشیزه پریم
برای غلبه بر هر کس کاری کن تا بترسد
-----------
سکوت همیشه به معنای رضا نیست- معمولا فقط ناتوانی مردم را در واکنش به موقع نشان می دهد
شیطان و دوشیزه پریم
چه قدر آدم!چرا باید من فقط یکی از این شش میلیارد آدمی باشم که روی گرده این کره خاکی زندگی می کنند؟چرا نمی توانم به جای بقیه باشم؟...آدم ها در جاهای شلوغی مثل سینما یا خیابان های پر جمعیت دایم به هم برخورد میکنند و بعد بی آنکه ذره ای در هم فرو بروند مثل گوی های بیلیارد از هم دور میشوند.چرا آدم ها نمی توانند در یکدیگر فرو بروند؟از این که نمی توانستم وارد بقیه ی آدم ها شوم احساس تنهایی می کردمدر جاهای شلوغ دلهره داشتم کهچه طور میتوانم خودم را از میان این همه آدم بیرون بیاورم.به خودم می چسبیدم تا گم نشوم.......کاش می توانستم از خودم بپرم بیرون و بروم داخل عابری که از جلوم می گذشت.کاش میشد همانطور که بلیط می خریدم و داخل سینما میشدم می توانستم وارد بلیط فروش سینما بشوم و او را خوب تماشا کنم.برای لحظه ای از اینکه در خودم گیر کرده بودم دلم بهم خورد.
عشق روی پیاده رو- مصطفی مستور
حتی فاعل ترین فاعل ها روزی به مفعول های مفلوکی بدل می شوند .
پاییز پدرسالار
از خانه ای نیمه مخروبه کودکی بیرون دوید که فریاد می زد دریا را در یک صدف یافته . پدر انجل صدف را به گوشش گذاشت به راستی دریا آنجا بود .
ساعت شوم