حال آن پرنده ای را دارم
که تاریخ دقیق کوچ دسته جمعی را
فراموش کرده
رسول ادهمی
Printable View
حال آن پرنده ای را دارم
که تاریخ دقیق کوچ دسته جمعی را
فراموش کرده
رسول ادهمی
دسـتــ تــکـان مــیـدهی
هـنــوز نــرفتــه
مشـغول پاک کـردن تـصویر منـی
رسول ادهمی
این روزها
قلب کلنگی پیدا نمی کنی
همه را کوبیدند
مجتمع ساختند
رسول ادهمی
کفش هایت را
پنهان کرده بودم تا نروی
نمی دانستم خدا جاده ها را
فرش کرده
تا خودش را پیش تو لوس کند
رسول ادهمی
غم، زحمت مرا زیاد کشیده
مثل مادری که بالای سر نوزادش
از خواب و خوراک افتاده
رسول ادهمی
دلم آنقدر برایت تنگ شده
که بعید می دانم بیایی جا بشوی
رسول ادهمی
تو همیشه وسط گلایه هایت
پی ِ سنگ صبوری
دشمنی می کنی اما
دلت می خواهد
صلح کنیم
چشم انتظاری تا،
ببخشید گفتنم را بشنوی،
زود بگویی "هرگز"
دوست داری با هزار التماس و خواهش
تسلیم شوم
و بی آن که بدانم جرمم چیست ،
و چرایی به میان بیاورم
دلسوز شوی بگویی ،
دوست ندارم حتی
یک حرف در این رابطه با هم بزنیم
پس ادامه نده من بخشیدم
رسول ادهمی
در آغوش منی اما
بعید به نظر می آیی
رسول ادهمی
من و خدای من
پدیده ی تبدیل شوخی نیست
آدمها از بین میروند
اما نه به این معنا که همه چیز تمام میشود
نه ما نمی میریم
ما یک روز لا به لای خوابی طولانی
دچار دگرگونی محضی خواهیم شد
که نمیدانیم چیست و چگونه
راست یا دروغ من از این تبدیل خوشم می آید
چون میتوانم دوست داشتن تورا ادامه دهم
مهم نیست کفش باشم یا کتاب
یا گوشه ای از یک میز ناهار خوری
همین که هنوز هم میخواهمت
کافیست.
بـــر و
بـــر و
زمـــيـــن گـــر د ا ســــت
هـــر چـــقــــد ر د و ر شــــو ی نـــز د يــــك تــــر ی
بــــر و