نگاهی به شعر آسانسور
اثر پگاه احمدی
از قیچی قوی ترموقتی که گربه های مادّه حرکت می کنندنیاز ِ مهم تری به حس کردن ، به دست ، پوست ، نوشتن احساس می کنممربّع ها را برمی دارم در هوای آزاد می گذارمکه مطمئن شوم چیزیروی مرا نپوشانده ست .ما تنها دو جعبه ایم که چیدِمان انسان درهواستبا یک خط کش می شود به هیچ چیز نپیوست .وقتی چهاربخش ِ مساوی ، چهاربخش ِ مساوی ست ،دیگر من وُ هوا چه جاذبه ای داشت ؟وقتی همه در حال ِ تکان دادنند ،پرچم معادله اش را از دست می دهد !بله لطفا ،نه اصلا ،گاهی چرا !شلوغ تر از شیشه هابه جایی می رسم که می توانستمخلوت هم در آن برای همیشه شکل بگیرمراضیوَ مثل ِ یک بُرِش [ چطور بگویم ] رُ لِت ،
چقدر بی هیجان .سگ هم بهتر با مُدام ، بازی می کندپس اتفاق ِ مهم کدام بخش می افتاد ؟بی شک بله !می خواستم مطمئن شوم که مقداری از من زیر ِ پوستم رفته وَ دیگر برای همیشه بیرون نیامد از دیوار .طبقه های اولطبقه های پنجمطبقه های دومطبقه های دهمباور می کنید این تمام ِ زندگی ام باشدکه روزی پنج دقیقه در واقعیت شرکت کنم ؟مونولوگوَ خانه هایی که از بی نهایت شبیه نبودن ،درست عین هم اندهِی چیز!کم کم به این نتیجه رسیدن که تُو وَ بیرون ِ اتاق ، فرقی نمی کند ،ترجیح ام را کمی عوض کرده ستسیب های لبنان را برای همین انتخاب خریدموگرنه فرق ِ من که با فرقم زیاد فرقی نداشتاصلا به جز طبقه های پنجم
