سلام
یعنی کسانیکه دانشگاه رفتن، تجربه خوبی نداشتن؟ آیا اونها جزو اشخاصی هستند که زود تو زندگیشون می بازند؟
من در این مورد با شما موافق نیستم. من آدمی بودم که تا قبل از دانشگاه، بدون حضور بابام یا مامانم جرأت نمی کردم برم یک کتاب بخرم چه برسه که به یک شهر دیگه برم برای تحصیل. خودم برم و خودم بیام، وای چه فکر وحشتناکی!!! ولی من چون درس خوندن رو دوست داشتم و دارم، رنج این راه رو پذیرفتم. حالا دیگه ترسم خیلی کمتر شده و الان کاری که مامانم نمی تونه انجام بده، من انجام می دم. پس دانشگاه برای من مثبت بوده.
یکی از دوستام، خیلی طول کشید تا بر این ترس غلبه کرد. به قول خودش فقط بلد بود یک خط مستقیم رو بین خونه و محل کارش طی کنه و اگر این خط کج می شد، واویلا می شد، حالا اون هم دیگه نمی ترسه ولی در عوض، شاید خیلی از دخترهای اون شهری که من برای تحصیل می رفتم، می ترسند که از شهرشون بیرون برند و به قول یکی از اونها، حتی میدون ورودی شهرشون رو هم بلد نیستند. چون این ریسک رو نداشتن. اونها به ما می گفتند که شما خیلی شجاعید که خودتون تنها این مسیر رو طی می کنید ولی ما می ترسیم.
از طرفی، شاید سختی های زندگی آدم ها رو زود بزرگ می کنه و باعث بروز استعدادهاشون می شه. شاید اگر من هم سختی بیشتری می کشیدم الان استعدادهای دیگرم هم شکوفا شده بود که الان از وجودشون بی خبرم.