دنبالـهدار...
دنبالهی گیست مثِ ستارهی دنبالهدار !
نبودنت زندانِ قصر ! آغوشِ تو جای فرار !
هر ناخنت ماهِ هلال ! به سُرخیِ پرچمِ چین !
بیتو مثِ مترسکم ، میونِ یه مزرعه مین !
گیسای آوازم سفید ! دستای شعرم سَردِ سَرد !
تو کوچههای چشمِ تو ، آوازهخونی دورهگَرد !
وقتی به خوابِ من میای ، آتیش میگیره بالِشَم !
بذار تو ایستگاهِ یه خواب ، چشم انتظارِ تو بِشَم !
مثل همون خونهبهدوش که چشم به راهِ ترنه !
دیوونهی قدم زدن رو ریلای راهآهنه !
همْتن شُدن با تو دُرُست ، مثلِ یه بازی با جنون !
جایی که این دریا میشه ، همبسترِ آتیشفشون !
میسوزه شب ، وقتی که با هُرمِ چشات میشه شَریک !
دُرُس مثِ سیگار برگ ، کنجِ لبای یه چریک !
با تو به فکرِ شورشاَم ! فکر عبور از شبِ مرز !
فکرِ مُچاله کردنه، هزارتا اسکناسِ سبز !
وقتی به خوابِ من میای ، آتیش میگیره بالِشَم !
بذار تو ایستگاهِ یه خواب ، چشم انتظارِ تو بِشَم !
مثل همون خونهبهدوش که چشم به راهِ ترنه !
دیوونهی قدم زدن رو ریلای راهآهنه !
سپـور
یه سپور رو چمنای پارک شهر خوابیده !
کی میدونه توی این لحظه چه خوابی دیده ؟
خوابِ یه دمپاییِ پلاستیکی واسه زنش !
با یه دَس پیرهنِ گُلْدار که بپوشونه تنش !
خوابِ یه خونهی نُقلی بدونِ صابخونه !
با یه حوضِ کاشی که یه ماهی توش مهمونه !
واسه بچّهش خوابِ آبنباتِ چوبی دیده !
آخ ! که این سپور عجب خوابای خوبی دیده !
کاش که هیچ وقت دیگه از خوابای شیرین نَپَره !
وقتی دستاش خالیه بهتره خوابش بِبَره !
اگه بیدار شه دیگه نه دمپایی ، نه آبنبات !
نه یه خونه ، نه یه پیرهن ، نه یه حوض توی حیاط !
وقتی بیدار شه بازم میبینه دنیا لاله !
تنها همصحبتِ اون یه کیسهی آشغاله !
دوباره صدای صابخونه میپیچه تو سَرش !
حرفای زنش یادش میاد ، با تنها پسرش !
پسری که دوس نداره مثِ اون سپور بشه !
با زنی که چپُ راست میگه الهی کور بشه !
کاش که هیچ وقت دیگه از خوابای شیرین نَپَره !
هَر کی دستاش خالیه بهتره خوابش بِبَره !
آتشفشون
من خودِ آتشفشونم ! خودِ پیغمبرِ شَک !
این که پیشِ تو نِشسته یه جهانه ! دخترک !
دستِ کم نگیر نگاهُ عشقُ التهابشُ
زانوهاش خَم نَشُدن پیشِ خداهای کلَک !
این که دستاتُ میبوسه ، دستِ دیوُ پَس زَده !
این که میمیره بَرات ، هَر روز به دنیا اومده !
این که پا به پای توس تو کورهراهِ گُرگُ میش،
واسه صدتا آدمِ گُمشُده مثلِ بَلَده !
من مثِ زلزلهاَم ! شبیهِ طوفانِ طَبَس !
یاغیِ یاغیِ یاغی ! دُشمنِ هَر چی قفس !
لالهی وحشیِ عشقم تو کویر ! امّا نترس،
واسه اهلی شُدنم بارونِ چشمای تو بَس !
من سفر میکنم از من به تو ، از تو به جنون !
مینویسمت نه با قلم ، با قطرهی خون !
خوش دارم خودم رُ زندونی کنم تو چشمِ تو !
قدر آزادهترین بَردهی عاشق رُ بدون !
منُ دستِ کم نگیر ! من آخرین شورشیاَم !
دیگه عادتم شُده معجزههای دَم به دَم !
کهکشونم ولی دوس دارَم بَرات سایه بِشم !
خوش به حالِ سایهیی که با تو باشه همقدم !
آوازِ خاک
طوماری از خاکم ، با مُهرِ یک پوتین !
یک مزرعه وحشت ، با بذرِ صدها مین !
تسلیمِ کابوسِ خوابی زمستانی !
تنتشنهی کشفِ یک اَبرِ بارانی !
هَر سبزهیی رویید ، وقفِ دروگَر شُد !
هَر خوشهی خشمی ، یکباره بیسَر شُد !
من ماندمُ زجره ، صد قرن بیبرگی !
اِجبارِ دیداره ، هَر لحظه گُلْمرگی !
بر صفحهی جانم ، دَه مثنوی زنجیر !
هاشورِ گُستاخِ صدها کلاغِ پیر !
در این نفس تنگی ، کو رُخصتِ فریاد ؟
کو مهلتِ توفان ، کو بیرقِ شنباد ؟
بیتابِ هجرت از دامِ فراموشی !
فانوسِ فریادم ، در چنگِ خاموشی !
محکومِ آرامش ، در این زمستانم !
امّا در این پیله ، دیگر نمیمانم !
رؤیای صد جنگل ، در نبضِ من جاریست !
اِتمامِ این لکنت ، آغازِ بیداریست !
از شُخمِ هَر شلّاق ، یک مُشت میروید !
این رُستن از رَستن ، افسانه میگوید !
یکباره میپوشم ، شولای آبادی !
میروید از جانم ، یک خرمن آزادی !
آغازِ روییدن ، ختمِ دروگرهاست !
میلادِ هَر طوفان ، آرامشِ دریاست !
چَـپ
خبرای بدی از دنیا میاد ! رفیقکم !
شنیدم پریده رنگِ سرخِ پرچما یه کم !
شنیدم لنین تو تگزاس سه تا کارخونه زده !
شنیدم فیدل نشونِ مکدونالدُ بلده !
شنیدم که تروتسکی با تبر تو گردنش ،
شده آرتیستِ یه فیلمِ هالیوودی با زنش !
وقتی عکسِ چــه شده تیشرتِ خوانندهی رَپ ،
دیگه آبرویی باقی میمونه برای چپ ؟
چپا چپ کردنُ آوردنشون به راهِ راست !
بگو سرزمینِ موعودِ برابری کجاست ؟
پیشِ قدرتِ رُبات کنِف شُدن کارگرا !
شکرِ نِیشکرای کوبا شُد کوکاکولا !
شنیدم که هوشهمین رییسِ سازمانِ سیاس !
استالین یه گلهدارِ دُم کلُفت تو آمریکاس !
خیلیا میگن آلنده شُده تاجرِ سهام !
دستِ لخوالسا رُ دیدن تو جیبِ عموسام !
شنیدم مائو تو غرب رستورانِ چینی زده !
مالکوم X هزار دفعه به رستورانش اومده !
دیگه حرمتی نداره نه مسلسل ، نه قلم !
خبرای بدی از دنیا میاد ! رفیقکم !
چپا چپ کردنُ آوردنشون به راهِ راست !
بگو سرزمینِ موعودِ برابری کجاست ؟
کارگرها کم آوردن پیشِ قدرتِ رُبات !
هَر چی نیشکر تو کوباس شُده وقفِ آبنبات !
رنگینکمون
اگه دلا پُرخونِ از دستِ زمونه !
زندهگیمون تو دستِ از ما بهترونه !
با تو میشه ، دفترچهی ، شبُ ورق زَد !
رنگ چشات ، یادآوره ، رنگینکمونه !
اگه چشامون دَم به دَم بارونی میشه !
اگه همه حبسیم تو یه زندونِ شیشه !
دستای تو ، کلیدِ این ، قفلای بستهس !
چشمای تو ، فانوسکه ، راهِ همیشه !
منُ بگیر از این شبای بیستاره !
منُ رها کن از یه هق هقِ دوباره !
نذار که شب ، عطرِ تو رُ ، اَزَم بگیره !
بدونِ تو ، تقویمِ من ، بهار نداره !
منُ بِبَر تا دیدنِ خوابای تازه !
منُ بِبَر تا یک سوالِ بیاجازه !
دلم از این ، شبِ یخی ، خیلی گرفته !
برقِ چشات ، هنوز بَرام ، حادثهسازه !
مِهِ غلیظِ سایهها چشمامُ بسته !
دنبالِ خورشیدم با فانوسِ شکسته !
شنیدنِ ، صدای تو ، مقصدِ راهه !
برای این ، مسافره ، خستهی خسته !
نـوبـل
نه من احمد ، نه تو آیدا ! نه نرودا ، نه ماتیلدا !
نه تو سیلویاپلاتی ، نه منم گارسیالورکا !
امّا وقتی که نگاهت ، سایه میندازه رو دستام ،
من خودِ معجزه میشم ، انگاری صاحبِ دنیام !
شعرایی میگم که حتّا ، شیمبورسکا هم بلد نیست !
شعرا خوبم اگه باشن تو فقط میگی که : بَد نیست !
شعرای رَمبو وُ الیوت ، پیشِ تو رنگی ندارن !
شعرای پاز نمیتونن ، دلتُ به دست بیارن !
جایزهی نوبل پیشِ لبخندت اسباببازیه !
به عشقِ یه تبسّمت کارم ترانهسازیه !
بگو چی بگم که قدرِ یه نگاهِ تو بیارزه !
پیشِ جذبهی دو چشمت دستای غزل میلرزه !
با تو یاغی میشه واژه، دل میشه پُر از شهامت !
میدونم که کم میآورد پیشِ تو ناظم حکمت !
حتّا لنگستون هیوزاَم از شبِ چشمات نگفته !
عاشقانههای اِلوار با تو از سکه میاُفته !
تو رُ توی شعر آوردن ، حسرتِ دلِ برشتِ !
بهترین ، زیباترین شعر، کنارِ تو زشتِ زشتِ !
جایزهی نوبل پیشِ لبخندت اسباببازیه !
به عشقِ یه تبسّمت کارم ترانهسازیه !
پـایـان
زمونهمون ، زمونهی سکوتِ غولای صداس !
ریتمای رَپ ، تیرِ خلاص واسه همه حنجرههاس !
زنگِ صدای بابدیلن ، دیگه نداره حرمتی !
آهنگای جوآنبائز ، نداره قدرُ قیمتی !
باب مارلی مُرده تو دلِ جنگلِ ماری جوانا !
شبیهِ لالایی شُده نعرههای متالیکا !
تو بطریِ جانی واکر ، ساکت شُده جیمموریسون !
با یکی از ترانههاش ، امروزِ قصّه رُ بخون :
This is the end , beautiful friend.
This is the end , my only friend , the end.
از وودیگاتری حرفیُ زمزمهیی نیس این روزا !
گلوله کاشتن تو دلِ لنون ، بزرگِ بیتِلا !
دیگه نه کویین میخونه ، ترانهی تازهتری ،
نه جیمی هندریکس میزنه ، به سیمِ گیتارش سَری !
قرنِ ما قرنِ مرگِ این غولای خوشحنجره بود !
ترانههاشون هَر کدوم مثلِ هزار پنجره بود !
خاموش شُدن یکی یکی ستارههای رؤیایی !
رسیده فصلِ سلطهی ، ستارهی مقوّایی !
This is the end , beautiful friend.
This is the end , my only friend , the end.
مـعـبد
نگاهت روشنه ، نابه ! همیشه غرقِ مهتابه !
میگن سیمرغِ افسانه ، تو چشمای تو میخوابه !
چشات همرنگِ پاییزه ! تو برقش خنجرِ تیزه !
داره از کندوی چشمات ، عسل بیوقفه میریزه !
واسه پروازِ هَر یاری ، تو آغوشت قفس داری !
دو اَبروتُ کمون کردی ! شاید با ما هوس داری !
توی گندمزارِ چشمات ، میشه گُم شُد ! میشه رقصید !
معبدِ مردمکاتُ میشه زانو زدُ بوسید !
هَر کی چشم دوخته به چشمت ، سَر گُذاشته به ستاره !
واسه انعکاسِ چهرهت ، حتّا آینه کم میاره !
رو لبهات حرفِ آزادی ! تو دستت قفلِ فولادی !
نمیدونی که با حرفات ، چه کاری دستِ دل دادی !
با اون گیسای ابریشم ، سیاهم میکنی کم کم !
یه اقیانوس توی دستات ، میشه یک قطرهی شبنم !
منُ بازی بده بازَم ! میخوام باشی تو آوازم !
من از هَر لحظهی با تو ، یه شعرِ تازه میسازم !
توی گندمزارِ چشمات ، میشه گُم شُد ! میشه رقصید !
معبدِ مردمکاتُ میشه زانو زدُ بوسید !
هَر کی چشم دوخته به چشمت ، سَر گُذاشته به ستاره !
واسه انعکاسِ چهرهت ، حتّا آینه کم میاره !
دِ دِ تِ
شبا سیاه ، روزا سیاه ! هر کار خوبی یه گناه !
خطخطیِ صورتِ ماه ! عاشقی یعنی اشتباه !
نه چراغُ نه ستاره ! قلبِ خورشید پاره پاره !
آدمای خوب ، آواره ! هَر درخت چوبهی داره !
سیبِ جادو کالِ کالِ ! قناری هم لالِ لالِ !
هَر ثانیه صدتا ساله ! گُلای باغچه جزغاله !
چشما بسته ! دستا بسته ! آدما خستهی خسته !
همه فانوسا شکسته ! خنجر تو سینه تا دسته !
نه آفتابی ، نه مهتابی ! سیاه شُده رنگِ آبی !
تو که دچارِ عذابی ، شبا چهجوری میخوابی ؟
بگو تو بارونِ اسید ، میشه دنیا رُ زیبا دید ؟
دِدِتِ رُ نفس کشید ؟ جهنمُ به جون خرید ؟
داد میزنم ! داد میزنم ! باید سکوتُ بشکنم !
آتشفشون تو پیرهنم ! تنها صدای شب منم !
شبا تاریکه ، تاریکه ! کوچهها تنگُ باریکه !
ابر سیاه چه نزدیکه ! خون میچکه ، چیکه چیکه !
دنیا مثلِ جهنمه ! غصه زیاد ، شادی کمه !
همه جا دادُ همهمه ! همه جا دشنه وُ قَمه !
تو روزگار لعنتی ! دفترِ شعرا خط خطی !
غم ارزون ، شادی قیمتی ! خنده رو لبها زینتی !
نه چپ میرم ، نه راست میام ! تلو تلو میرن پاهام !
نمیافتم تو تورِ دام ! آخه من آخرین صدام !
امـنـیـت
پیِ امنیتِ بودن ، پیِ کشفِ سایهبونم !
از کدوم جادّه باید رفت ؟ نمیدونم ! نمیدونم !
تا به امنیت رسیدن ، صدتا راهُ دوره کردم !
نمیدونم که بترسم ، یا به دنبالش بگردم !
هَر کی اومد دَم از اون زَد ! هَر کسی با هَر مَرامی !
منِ ساده رُ نگاه کن ! اُفتادم توی چه دامی !
رو به روم جادّهی تردید ، پُشتِ سَر دَرای بسته !
دنبالِ خونهی خورشید ، با یه فانوسِ شکسته !
پیشِ پامُ نمیبینم ، هَر رفیقی یه سرابه !
هَر چراغی چشمِ گُرگه ! شاید امنیت یه خوابه !
گاهی امنیت یه چتره ، تو شبِ رگبارُ پرسه !
گاهی وقتا یه نقابه ، که آدم ازش میترسه !
هم صمیمی ، هم خطرناک ! هم رهایی داره ، هم بند !
صدتا دشنه میشه پنهون ، پُشتِ هاشورِ یه لبخند !
همه میشناسنش امّا ، هیچ کسی اونُ ندیده !
هیچ کسی طعمِ یه لحظه امنیت رُ نچشیده !
دیگه تو تمومِ دنیا ، حتّا اسمش رفته از یاد !
واسه التیامِ این درد ، منُ مهمون کن به فریاد !
امنیت کجای رؤیا ، امنیت کجای دنیاس ؟
تو کدوم قسمتِ خُشکی ؟ تو کدوم نقطهی دریاس ؟
شاید این منم که باید تن به وحشتم نبازم !
چترِ امنیتُ حتماً خودِ من باید بسازم !
خونهی امنیت کجاس ؟ کجای این همه هراس ؟
پُشتِ کدوم دیوارِ مِه ؟ تو غربتِ کدوم صداس ؟
هرجا که هست ، هر چی که هست ، من تو خیالِ فتحشم !
برای پیدا کردنش ، باید که قربونی بشم !
تـعبـیـر
رنگینکمون ! رنگی بزن به این شبِ خاکستری !
منُ بِبَر به عمقِ عشق ، از اوجِ این ناباوری !
پروانهی فریادُ با اعجازِ دستات زنده کن !
فکری واسه تحمّلِ این حیرتِ کشنده کن !
اومدنت تعبیر صد رؤیای نابُ تازه بود !
برای آرامشِ من ، آغوشِ تو اندازه بود !
تو اومدی تا آینه بازم تماشایی بشه !
این قطره تو رگبارِ تو گُم بشه ! دریایی بشه !
تو اومدی تا کوچه از عطرِ تو پُر عابر بشه !
این واژهْمُرده تو تبِ دیدنِ تو شاعر بشه !
رنگینکمون ! پُلی بزن از اینجا تا طلوعِ من !
بذار که تو چشمای تو ، پیدا شه معنای وطن !
امنیتِ آغوشتُ فرصت بده باور کنم !
ترانهی نگاهتُ با یه نگاه اَزبَر کنم !
فرصت بده تا پُر بشم از خاطره ، از منظره !
بذار که با بودنِ تو گُلْخونه شه این حنجره !
تو اومدی تا آینه بازم تماشایی بشه !
این قطره تو رگبارِ تو گُم بشه ! دریایی بشه !
تو اومدی تا کوچه از عطرِ تو پُر عابر بشه !
این واژهْمُرده تو تبِ دیدنِ تو شاعر بشه !
فاصله کوتاهه!
گفتی: فاصله کوتاهه !
تو چشمای تو آواره شُدم !
گفتی: مقصد همین راهه !
با حرفای تو بیچاره شُدم !
گفتی: عشقمُ باور کن !
من دیوونهی نازِ تو شُدم !
گُفتی: با کلَکام سَر کن !
من رقصندهی سازِ تو شُدم !
من با عشقِ تو میسازم،
تو رؤیای خودم خونه بَرات !
قلبِ سادهمُ میبازم،
توی بازیِ پُر مَکرِ چشات !
اگه بگی سادهم !
یا بگی دیوونهم !
بازَم از تو میخونم !
میخونم !
میخونم...
خلیجِ شب
تو بطریِ شراب ، شعری شناوره !
با عطرِ دستِ تو ، صد یاسِ پَرپَره !
گیتارت از گُل ُ چوبِ درختِ غار !
تو حنجرهت هزار ، بانوی سوگوار !
تنْپوشت از عسل ، گیست خلیجِ شب !
من تا تو ، فاصله ، در نقشه یک وجب !
بینقشه ، فاصله ، صد کفشِ مُندرس !
از یک طرف بیا ! از یک طرف بِرِس !
قیچی نکن سیمای این گیتارِ گُر گرفته رُ !
قیچی نکن رؤیای این تبعیدیِ دربهدرُ !
با من بیا تا بوسه تو پیچِ خیابون شلوغ !
با من بیا تا لمسِ عشق ! تا نو شُدن ! تا یه بلوغ !
فانوسِ روشنی ، تو ذهن شاپرک !
تنها رفیقِ این ، بغضِ تَرَک تَرَک !
از پُشتِ هق هقِ این ابرِ سرنگون !
با هفت خواهره ، رنگینکمون بخون !
من با سکوتِ تو ، از سایه کم شُدم !
نورُ نفس بکش ! نَم نَم ! قدم قدم !
تو زخمههای تو ، زنگی مقدسه !
حوای عاشقی ، با سیبِ وسوسه !
قیچی نکن سیمای این گیتارِ گُر گرفته رُ !
قیچی نکن رؤیای این تبعیدیِ دربهدرُ !
با من بیا تا بوسه تو پیچِ خیابون شلوغ !
با من بیا تا لمسِ عشق ! تا نو شُدن ! تا یه بلوغ !
قهقههزَن!
منمُ یه دُنیا حرفِ قیمتی !
تو صدامه صَدتا بُمبِ ساعتی !
یه آدمِ داغون ، تو شبِ خیابون،
کسی نمیفهمه حرفای منُ !
مَردِ بیستاره ، با یه دِلِ پاره،
کسی نمیفهمه زجرِ این تنُ !
تو چشامِ صَدتا خوابِ ناتموم !
یه عالمه خنجر دارم تو گلوم !
عمریه اسیرم ، یه بَردهی پیرم،
مثِ یه مترسک تو قلبِ کویر !
تو حلقهی دارم ، آرزو ندارم،
تو اگه میفهمیم ، دستامُ بگیر !
قهقههزَن ! قهقههزَن !
همه میگن اینه اسمِ من ، تو صدام بزن !
قهقههزَن ! قهقههزَن !
قهقهه میزنم تا نبینی ، تو هقهقِ من !
لیلیِ گُشنه
وقتی لیلی گُشنه مونده زیرِ سقفِ مجنون ،
وقتی روزُ شب دویدن دنبالِ یه لُقمه نون،
وقتی که اوّلِ برج ، کابوسِ صابخونه دارن،
وقتی جون میکننُ باز تهِ بُرج کم میارن،
کارِ عشقُ دیگه تمومه !
دیگه دوسِت دارماشون بیدوومه !
لیلی کهنهی بچّه میشوره ، مجنون تو صفِ پنیره !
همینجا رشتهی عشقُ پاره کن ! فردا وُ پسفردا دیره !
وقتی کوهِ زندهگی تیشهی فرهادُ شکست،
وقتی دستِ شیرین از شُستنِ رَختا پینه بست،
وقتی دندههای فرهادُ میشه با چِش شمُرد،
وقتی شیرین سَرِ زاییدنِ دَه تا بچّه مُرد،
کارِ عشقُ دیگه تمومه !
دیگه دوسِت دارماشون بیدوومه !
روزگارِ شیرین تلخِ تلخ شُده ! فرهاد پیِ کار میگرده !
همینجا رشتهی عشقُ پاره کن ! آخه تو عاشقی یا بَرده ؟
تکخال
شب بُلنده عینهو بافهی گیسِت !
عکسِ من میلرزه تو چشمای خیسِت !
باغْچهی ترانه بیعطرِ تو پژمُرد،
پَس کجاس دستای پروانهْنویسِت ؟
تو که بومیتَری از آوازِ دشتی،
چرا از صفای این صدا گُذشتی ؟
تو کجای قصّهمون عاطفه گُم شُد،
که تو از اون همه کینه برنگشتی ؟
تو کوچهی چشات عابرا مَستن !
خندههات نِرخِ شکر رُ هم شکستن !
دل میگه فرار کنم از تو عشقت،
ولی اون خاطرهها راهمُ بَستن !
زیرِ طاقِ اَبروهات خونه میسازم !
تا اَبَد وِیلونه اون چشمای نازم !
تو که تکخالِ تمومِ بازیایی،
بگو من برنده میشم یا میبازَم ؟
تو گلوت لونهی صد قناریه !
توی هَر نگات یه زخمِ کاریه !
دلِ من دیوارِ خونهی شُماس،
روش پُرِ حرفای یادگاریه !
شـبـح
توی این خونهی تاریک ، یه شبح تا صُب بیداره !
گریه میکنه ، میخنده ، منُ راحت نمیذاره !
هرجای خونه که میرَم ، ردپای این شبح هست !
میدونم تا تَهِ دُنیا ، سایهشُ نمیدَم از دست !
رفتی امّا شبحت موند ، تو سکوتِ هَر دقیقه !
تو منُ سپردی دستِ خاطرههای عتیقه !
سخته بیتو ، با تو بودن ! سخته دور از تو سرودن !
ساده نیست با سایههای یه شبح همخونه بودن !
امّا اینم یه دلیله ، واسه بیتو زنده موندن !
خیلی وقته رفتی امّا ، بَدَلِ تو مونده با من !
سایه انداخته رو دُنیام ، شبحت هر جا که هستم !
وقتِ تنهایی تو رؤیا ، دستاشُ میده به دستم !
قانعم به خاطراتت ، به همین خیالِ ساده !
سایهتَم بَرام عزیزه ! حتّا از سَرَم زیاده !
با شبح زندهگی کردن ، بهتر از تنها شُدن بود !
دِل به رؤیاها سپردن ، این تمامِ سهمِ من بود !
سخته بیتو ، با تو بودن ! سخته دور از تو سرودن !
ساده نیست با خاطراتُ یه شبح همخونه بودن !
امّا اینم یه دلیله ، واسه بیتو زنده موندن !
خیلی وقته رفتی امّا ، شبحِ تو مونده با من !
برگُ تبر
چشمِ تو رنگِ بلوط !
من گرفتارِ سقوط !
گیسِ تو همتای شب !
من دچارِ هُرمِ تَب !
دستِ تو پُلِ عبور !
من یه فانوسکِ کور !
تو پُر از رنگینکمون !
من غریقِ سیلِ خون !
تو بهاری تنسبز ، من خودِ پاییزم !
تو همه بالیدن ، من فرو میریزم !
تو طلوعِ گیلاس !
من یه جنگل از داس !
تو سراپا فانوس !
من صدایی مأیوس !
منُ تو ، آتشُ آب !
منُ تو ، زهرُ گُلاب !
منُ تو ، شبُ سحر !
منُ تو ، برگُ تبر !
تو بهاری تنسبز ، من خودِ پاییزم !
تو همه بالیدن ، من فرو میریزم!
نگو ما نبودیم
شب از دشنه پُر شُد ، ترانه زمین خورد !
یه سایه خدا رُ پَسِ نقطهچین بُرد !
یکی عشقُ خط زَد ، از آوازِ شبخون !
غزل با گلوله تموم شُد ، چه آسون !
بازَم دفترا رُ مفتّش وَرَق زَد !
شبِ کهنه رفتُ شبِ تازه اومَد !
نه سوسوی فانوس ، نه عطرِ اقاقی !
نگو بغضِ عاشق شکست اتّفاقی !
نگو ما نبودیم ، نگو کارِ شب بود !
نگو پهلوونت ، امیرِ غضب بود !
نگو سرنوشتُ از آخر نوشتیم !
نگو دُشمنا رُ برادر نوشتیم !
تو دستای ما بود ، کلیدای زندون !
ولی هَر نفس شُد ، یه فوّاره از خون !
چه ناباورانه ، به زانو نشستیم !
چه ساده شب اومد ، چه صادق شکستیم !
بیا با تنامون ، یه سنگر بسازیم !
به هِر نارفیقی دیگه نبازیم !
هنوز تو چشماته ، یه دریا ستاره !
کی گُفته سیاهی ، بازم موندگاره ؟
ترانه سیبِ ممنوعهس!
تو شهری که از آدمهاش کسی عشقُ نفهمیده،
رو بومِ خونههاش وحشت ، غبارِ مُرده پاشیده،
بگو کی رقصِ مهتابُ تماشا کرده تو اَبرا ؟
کی پلکاش وا شُدن یک دَم ، کی خوابِ تازهیی دیده ؟
منُ بیدار کن از مرگ ، نگو کابوسه بیداری،
من از ظلمت نمیترسم ، که هَر چشمت یه خورشیده !
ترانه سیبِ ممنوعهس ، توی این باغِ بیمیوه،
ببین آوازهخونها رُ ، کنارِ سیبِ ناچیده !
دریغ از یک صدا ، یک عشق ، دریغ از یک دِلِ یاغی،
شاید جادوگرِ قصّه ، شجاعتها رُ دزدیده !
نپُرس از این شبِ گمراه ، مسیرِ راهِ فانوسُ !
نشونِ گیسِ خورشیدُ کی از خفّاش پُرسیده ؟
نذار بارون شه بغضامون ، که گریه چارهی غم نیست،
بازم جُغدِ سَر دیوار ، به اشکای ما خندیده !
یازده سپتامبر
یه دونه خرسِ عروسکی هنوز ، زیرِ آوارِ دوتا برج مونده !
پنبههای تنشُ از یه طرف ، شعلههای انفجار سوزونده !
داره حرف میزنه امّا حرفاشُ حتا آتیشنشونا نمیشنون !
دل بده تا تو صداشُ بشنوی ! باتواَم ! هِی ! خودتُ به خواب نزن !
میگه: این مربای آلبالو نیس ، که روی صورت من شتک زده !
خون صاحبِ منه ! دختری که ، تنِ من برای دستاش لَک زده !
صاحبم یه دخترِ سه ساله بود ! دختری که دلش آبنبات میخواس !
جلدِ آبنباتُ وا کردُ یهو ، دید دیگه انگاری از دنیا جُداس !
یازده سپتامبر ، یعنی یه بچه ، قبل لب زدن به طعمِ آبنبات میمیره !
یازده سپتامبر ، یعنی یه قاتل ، خیلی راحت جون چن هزارتا رُ میگیره !
یازده سپتامبر ، زنگ خطر بود ، واسه بچّههایی که تو دستشونه یه مسلسل !
یازده سپتامبر ، یعنی یه جلّاد ،دستهی تیغِ تبر میسازه با چوبای جنگل !
چشمای روشنِ دختر کوچولو ! هنوزم زندهگی رُ رنگی میدید !
عاشق من بودُ طعمِ آبنبات ! شبُ تو نقّاشی روشن میکشید !
اون خبر نداشت که تو دنیای ما، حرفِ آخرُ گلوله میزنه !
با خبر نبود که جزغاله شدن ، سرنوشتِ اونُ تقدیرِ منه !
اون نه موشکُ مسلسل میشناخت ، نه خبر داشت بُمبِ هستهیی چیه !
نه به جُرج دَبِل یو بوش علاقه داشت ، نه شنیده بود که بن لادن کیه !
آدما ! کاری کنین که بچّهها ! بتونن به آبنباتا برسن !
نذارین عروسکا گُر بگیرن ! دلاتونُ بسپارین به حرف من !
یازده سپتامبر ، یعنی یه بچه ، قبل لب زدن به طعمِ آبنبات میمیره !
یازده سپتامبر ، یعنی یه قاتل ، خیلی راحت جون چن هزارتا رُ میگیره !
یازده سپتامبر ، زنگ خطر بود ، واسه بچّههایی که تو دستشونه یه مسلسل !
یازده سپتامبر ، یعنی یه جلّاد ،دستهی تیغِ تبر میسازه با چوبای جنگل !
خورشیدکِ ناپاک
از انکار تو میآیم ! تمامِ باورِ دیروز !
سرابی بودی از آغاز ، نه یک فانوسِ یلداسوز !
از انکار تو میآیم ! رفیقِ نارفیقیها !
شکستنهای بیوقفه : تمامِ سهم من از ما !
مرا اینگونه در برزخ ، رها کردی به آسانی !
نه همدستی ، نه همپایی ، منُ این بغض پنهانی !
من از آیینه ترسیدم ، که در آیینه دیوی بود !
سکوت من در انکاره ، تماشایم غریوی بود !
و تندیسِ تو ویران شد ! به دست عاشقی بُتساز !
چه ساده باورت کردم ! دروغین بودی از آغاز !
فقط از عشق بود ! از عشق ! اگر زانو زدم بر خاک !
مرا در سایهها بُردی ، تو اِی خورشیدکِ ناپاک !
سرت در حلقهیی از نور ، دلت در چنگ اهریمن !
بمان در اوجِ این درّه ، در این معبد بمان بیمن !
تو را هرگز کسی جز من ، دخیلی بر نمیبندد !
به این عاشقترین عاشق ، کسی جُز تو نمیخندد !
من از آیینه ترسیدم ، که در آیینه دیوی بود !
سکوت من در انکاره ، تماشایم غریوی بود !
و تندیسِ تو ویران شد ! به دست عاشقی بُتساز !
چه ساده باورت کردم ! دروغین بودی از آغاز !
بیستاره
با نگاهِ پُر ستارهت ، شبُ از چشام گرفتی !
روی اشکام خط کشیدی ، بغضُ از صدام گرفتی !
وقتی فهمیدی که با تو ، لحظههام پُر از امیده !
پُشتِ پا زَدیُ گفتی: فصلِ تنهایی رسیده !
رفتیُ منُ سپُردی ، به شبای بیستاره !
بگو با کدوم ترانه ، به تو میرسم دوباره ؟
وقتی تو رسیدی با نقابِ یه فرشته،
گفتم شاید این بازیِ دستِ سرنوشته !
گفتی که دیگه قصهی تنهایی تمومه !
اما جای خالیِ تو اینجا رو به رومه !
رفتیُ منُ سپُردی ، به شبای بیستاره !
بگو با کدوم ترانه ، به تو میرسم دوباره ؟
نـگـاه
وقتی نگاهم میکنی ، نبضِ ترانه میزنه !
نگاهِ تو خلاصهی ، تموم حرفای منه !
وقتی نگاهم میکنی ، دوباره بارون میگیره !
با نفسای گرم تو ، صدای من جون میگیره !
امّا بدونِ عطر تو ، روز و شبا نمیگذرن !
دقیقههای رو سیاه ، منُ به گریه میبرن !
خوب میدونم سر میرسی،
با یه نگاهِ تازهتر !
نگاهی که از عشق تو،
به قلب من میده خبر !
وقتی نگام نمیکنی ، یه چیزی کم داره صدام !
به جز نگاه تو از این زمونه چیزی نمیخوام !
وقتی نگام نمیکنی ، آینه پُر ترک میشه !
هر کدوم از ترانههام ، مثلِ یه قاصدک میشه !
قاصدکی که دست تو ، مقصدِ سرگردونی شه !
عاشقِ اینه که یه شب ، تو دلِ تو زندونی شه !
خوب میدونم سر میرسی،
با یه نگاهِ تازهتر !
نگاهی که از عشق تو،
به قلب من میده خبر !
پـنـجـره
هَر چشمِ تو یه پنجره ، رو به تماشای سحر !
دیوارِ خوابُ خط بزن ! اِی از همه آزادهتر !
پلکاتُ وا کن رو به عشق ! پیلهی ترسُ پاره کن !
فانوسکِ قلبِ منُ ، یه کهکشون ستاره کن !
پنجره یعنی یه نفر ، دیوارُ حاشا میکنه !
هَر کس به قدرِ پنجرهش ، نورُ تماشا میکنه !
پنجره یعنی یه نفر ، تشنهی لمسِ منظره !
با هَر نگاهی تازهشو ! هَر چشمِ تو یه پنجره !
اونورِ قابِ پنجره ، اگه قشنگه ، اگه زشت !
اگه سیاه ، اگه سفید ، اگه جهنم یا بهشت !
با هَر نگاهِ گرمِ تو ، منظره دیدنی میشه !
وقتی تو لب وا میکنی ، حرفا شنیدنی میشه !
پنجره یعنی یه نفر ، دیوارُ حاشا میکنه !
هَر کس به قدرِ پنجرهش ، نورُ تماشا میکنه !
پنجره یعنی یه نفر ، تشنهی لمسِ منظره !
با هَر نگاهی تازهشو ! هَر چشمِ تو یه پنجره !
(ادامه دارد...)