-
الهي!
نزديك نفس هاي دوستاني !حاضر دل ذاكراني!
از نزديك نشانت مي دهند ، و برتر از آني!
و از دورت مي جويند ، و نزديك تر از جاني!
ندانم كه در جاني ، يا جان را جاني ! نه ايني و نه آني!
جان را زندگي مي بايد ، تو آني!
كريما!
اين سوز ما امروز دردآميز است !نه طاقت به سر بردن و نه جاي گريز است.
سر وقت عارف تيغي تيز است. نه جاي آرام و نه روي پرهيز است.
-
الهي!
طاعت فرمودي و توفيق بازداشتي.
از معصيت منع كردي ، بر آن داشتي.
اي دير خشم زود آشتي !آخر مرا در فراق بگذاشتي.
الهي!
امانت را مي نهادي! دانستي كه چنينم.
الهي!
تا از مهر تو اثر آمد ، همه مهر ها به سر آمد.
الهي!
من كي ام كه تو را خواهم! چون من از قيمت خويش آگاهم.
دل و دوست يافتن ، پادشاهي است.
بي دل و دوست زيستن ، گمراهي است.
گفت نوشي است همه زهر ، و خاموشي زهري است همه نوش.
-
الهی!
خود را از همه به تو وابستم، اگر بداری ترا پرستم و اگر نداری خود پرستم، نومید مساز بگیر دستم.
الهی!
از آنچه نخواستی چه آید، وآن را که نخواندی کی آید، ناکشته را از آب چیست، و ناخوانده را جواب چیست، تلخ را چه سود اگرش آب خوش در جوار است و خار را چه حاصل از آنکه بوی گل در کنار است.
الهی!
کجا بازیابم آن روز که تو ما را بودی و من نبودم، تا باز به آن روز رسم میان آتش و دودم، اگر به دو گیتی آن روز یابم پر سودم، ور بود خود را یابم به نبود خود خشنودم.
-
الهي ، همچو بيد مي لرزم مبادا كه به هيچ نيرزم
الهي ، به حرمت آن نام كه تو داني و به حرمت آن صفت كه تو چناني كه ما را از وسوسه و از هواي نفساني و از غرور ناداني نگاه دار كه مي تواني
الهي ، ندانستم ، چون دانستم نتوانستم
-
در کوی تو سرگشته شوم باکی نیست
کو دامن عشقی که بر او چاکی نیست؟
یک عاشق آزاده نبینی به جهان
کز باد بلا بر سر او خاکی نیست