مروارید دور گردنت خودم برات می بندم
شونه به زلفون سیات خودم برات می بندم
Printable View
مروارید دور گردنت خودم برات می بندم
شونه به زلفون سیات خودم برات می بندم
هی مثه گل توی باد
اینور و اونور نرو
با من عاشق برقص
از کف من درنرو
هنوز هم از تمام كارهاي دنيا
دلبستن به دلت
بيشتـر به دلم مي چسبد.
میدانم!
خدا تو را برای آغوش من آفرید
اماوسعت آغوش من
آنقدر نبود که یک دنیا را در خود جای دهد!
نه تو می مانینقل قول:
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض
آه از آیینه ی دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه ی دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست،
به غم وعده این خانه مده...
تورا آنگونه مي خواهم که آهو دشت زيبا را
مرا آنگونه مي خواهي که ساحل موج دريا را
تورا آنگونه مي خواهم که گلها دست باران را
مرا آنگونه مي خواهي که شبنم برگ گلها را
تو بي من باغ بي برگي و من بي تو گل زردم
شبي با موج زيبايت پريشان مي کني ما را
بيا دستان سردم را ميان دستان خود گم کن
که بي دستان پاک تو نه گل خواهم نه صحرا را.
---------- Post added at 10:50 PM ---------- Previous post was at 10:48 PM ----------
ز بنفش ِ گلبرگهایِ لطیفِ باغ ِاحساست
برگی کنده ام به یادگار
بویی برده ام به هزارتووی سینه ی بی قرار
سبزی ِ برگهای نوی ِ بهاری را
با سر انگشتانِ نرم نسیم
فرستاده ام برای روزهای سخت و ناگوار
بگشای در
که قطار خاطرات
از سنگفرشِ حیاط ِمصفایِ دلت در حال گذر است
دستهای پیچک رویا
هِی می پیچد و می پیچد و بالا می رود
از داربستهایی که انگار پایه ی آن ها را
بر اعماق دریای طوفانیِ وجودم کوبیده ای.
همیشه در انتهای جاده
بین آخرین منظر اسمان و نقطه ی بی انتهای رفتن
رد پای بودنت را می بینم
و شایدی به شاید های دیگر اضافه می کنم.
مي روم ديگر شما يادم كنيدنقل قول:
من كه رفتم اين غزلها را شما دفتر كنيد
مي روم تا دل نبندم دل به خوبي هايتان
بازهم دلبستمو زخمي شدم باور كنيد
---------- Post added at 11:22 PM ---------- Previous post was at 11:20 PM ----------
---------- Post added at 11:23 PM ---------- Previous post was at 11:22 PM ----------
روزگاري يك تبسم يك نگاه
خوشتر از گرماي صد آغوش بود
اين زمان بر هر كه دل بستم دريغ
آتش آغوش او خاموش بود
غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست
غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست !
باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل
گریه باغ فزون تر شد و چون ابر گریست
باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید
باغ عریان شد و دیدند که از گل خالی است
باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟!
گفت : پژمردگی اش را نتوانم نگریست
من اگر ز روی هر شاخه نچینم گل را
چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانی است
همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گیاه
این چنین است همه کاره جهان تا باقی است !!!
گریه ی باغ از آن بود که او میدانست
غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست !!
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود
می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت :
ناز كم كن كه بسي چون تو در اين باغ شكفت
گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولي
هيچ عاشق، سخن سخت به معشوق نگفت .
تو میروی
بهار هم پا به پای تو
دست رد به سینه ام میکوبد
و اغاز سفری دوباره
من میمانم و کوچ پرستو هایی که یک چشم بر هم زدن
در افق محو میشوند
من میمانم و فصلی دگر از
زندگی
من میمانم و پاییزی دوباره
خزانی ناتمام
تو میروی
دست در دست
پا به پا
شانه به شانه
با قلبی پر از شور و التهاب
من میمانم و غربت چشمان منتظر
من میمانم و یک کوله بار خاطره
من میمانم و یک راه بی انتها
که رد پای عبور تو را وصله میکند به جان من
من میمانم بی قرار خنده های تو
تو میروی و بی خبر از گریه های من
تو میروی ...
من میمانم....
بنفشه