روحام ، قافیه سرای خنده دار
دست از دلم بردار که خونبار است
تو نیز بخند که روزگارم خنده دار است
آخر من ندیدم بر خودم آنچنان فعلی
نمیدانم چرا کارم بر عام خنده دار است
روحام ، قافیه سرای مروارید اشکهای تو
مریز مروارید اشکانت را
از برای من زیرا
آن دو چشمی را که روزی
داشت از برای عشق تو نوری
حال بی نور و بی فروغ است
دل پاره پاره ام مست
اما غمگین زین غم
اما چاره ای نیست
آن که غمم داده بگو کیست
جز مرگ چاره ای نیست
تا مرهمی شود بر زخم عشقت
ابن نیز را تقدیر بنوشت بر سرنوشتت
کین آخرین بیتهایم
از پس پرده بی فروغ چشم هایم
اشک بی قافیه میریزد
کاش این دردی که بر قلبت میخیزد
نزد من بود پادزهری از برایت
حال باید بروم و تو تنها مانی در سرایت
روحام ، قافیه سرای باده نوش
بهار من غروبی است در زمستان
کوچ من به سمت باده پرستان
جامی ترک خورده و خالی
باده را مینوشم با دو دستان