نام حافظ رقم نیک پذیرفت
پیش
Printable View
نام حافظ رقم نیک پذیرفت
پیش
نام حافظ رقم نیک پذیرفت
پیش رندان
نام حافظ رقم نیک پذیرفت
پیش رندان سود و زیان این همه نیست
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست
تو هستي من شدي، از آني همه من
من نيست شدم در تو، از آنم همه تو
آرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛
مگر از شوق زياد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛
وبه اندازه ي هر روز تو عاشق باشي
عاشق آنكه تو را مي خواهد . . .
و به لبخند تو از خويش رها مي گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛
كه دلت مي خواهد
دیوانگی زین بیشتری ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
او بیامد مرغ دل را از قفس آزاد کرد
او بشد لیلا و ما مجنون روی ماه او
قلب ویران مرا آباد کرد
نام شیرینش تمام تلخی عمرم زدود
قبل از او
قبل از او دنیا برایم اینچنین زیبا نبود
بعد از او هم زندگی هست
بعد از او هم زندگی هست ولیکن تلخ تلخ
بعد از او این زندگی دیگر چه سود؟؟؟؟؟
-----------------
سلام
شعر بالایی خیلی قشنگ بود
دلم تا شد مقیم طاق ابروت
چو شمعی پیش محرابیست روشن
کجا از ورطهی عشقت برم جان
چو میدانم که غرقابیست روشن
سلام:
ممنون. خوشحالم که خوشتان اومد.
نشاط انگيز و ماتم زايي اي عشق
عجب رسواگر و رسوايي اي عشق
اگر چنگ تو با جاني ستيزد
چنان افتد كه هرگز بر نخيزد
تو ليلي را ز خوبي طاق كردي
گل گلخانه افاق كردي
----------
جلال جان تو را خدا
ن
نده..سخته جستنش
(الان ی می ده :دی)
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم
يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم
يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
*-*
یارب سببی ساز که یارم به سلامت *********************باز آید و برهاندم از بند ملامت
امروز که در دست تو ام مرحمتی کن ***************** فردا که شدم خاک چه سود ندامت
تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد
من در عجبم ز مي فروشان كايشان
به زانكه فروشند چه خواهند خريد
در خرابات مغان نور خدا میبینم
ای عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
مدتي شد كز حديث اهل دل گوشم تهي است
چون صدف زين گوهر شهوار آغوشم تهي است
عاشقان دیوانگانی سرگردان را ماننده اند،
از آن رو که تنهایند، تنها،
تسلیم و وانهاده ی یکایک لحظه ها،
گریانند، چرا که عشق را توان اندوختنشان نیست.
عاشقان دل نگران عشقند،
عاشقان در امروز زندگی می کنند،
این بهترین کاری است که می توانند
و همه ی آن چیزی است که می دانند
دل جای تو شد وگرنه پرخون کنمش
در دیـده تویـی وگرنه جیحـون کنمش
امیــد وصــال تـوسـت جــان را ور نـه
از تــن به هــزار حیـلــه بیرون کنمش
شما هم برويد توي روزنامه جار بزنيد:
مردي خودش را كشت
كش دادن ماجرا
اجاره ي خانه ايست كه به جايش لوازمم را ضبط كرده اند
شما هم دنبال وصيت نامه ام
هي... ناز صاحب خانه را مي كشيد
در شولاي مه پنهان، به خانه مي رسم گل كو نمي داند مرا ناگاه
در درگاه مي بيند به چشمش قطره
اشكي بر لبش لبخند، خواهد گفت:
بيابان را سراسر مه گرفته است... با خود فكر مي كردم كه مه، گر
همچنان تا صبح مي پائيد مردان جسور از
خفيه گاه خود به ديدار عزيزان باز مي گشتند
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش
ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
از اوج قله هاي مه آلود دوردست
پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد
حيدربابا ، سنون گؤيلون شاد اولسون
دونيا وارکن ، آغزون دولى داد اولسون
سنن گئچن تانيش اولسون ، ياد اولسون
دينه منيم شاعر اوغلوم شهريار
بير عمر دور غم اوستونه غم قالار
روز اول پيش خود گفتم: ديگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز مي گفتم ليك با اندوه و ترديد
روز سوم هم گذشت اما بر سر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا مي كُشت ، باز زندانبان خود بودم
مهی که مزد وفای مرا جفا دانست
دلم هر آنچه جفا دید ازو وفا دانست
روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان
چرا که آن گل خندان چنین روا دانست
صفای خاطر ایینه دار ما را باش
که هر چه دید غبار غمش صفا دانست
گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال
که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست
تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق
به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست
ز چشم سایه خدا را قدم دریغ مدار
که خاک راه تو را عین توتیا دانست
تمام خوب ها رفتند و
خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن
همه صبر و قرارم رفت
بهارم رقت عشقم مرد
یارم رفت
:40:
توي اين تنگ غروب
نمي گين برف مياد؟
نمي گين بارون مياد
نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟
نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟
نمي ترسين پريا؟
نمياين به شهر ما؟
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
دل نهم ز بی شکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نا فرجامی
به امید بی انجامی
وای از این افسون سازی خدایا!
چطوری رییس
از اشک من خون میبارد
غم بر دلم خنجر میکارد
صدای ریزش براده می آید
سوهان غم فولاد قلبم میساید
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغ شب خواندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
یخ زده دستان بی رمق
سرخ گشته چشمان شفق
شمعدانی لب حوض هر شب
شعر سرما دارد بر لب
بردی از یادم . دادی بر بادم . با یادت شادم
دل به تو دادم . در دام افتادم . از غم آزادم
دل به تو دادم . فتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم نخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
ز کردگار دارم طلب عفو و بخشش
که لحظاتم بیهوده گردند ریزش
کاش دگر نمانم لحظه ای برین جهان
تا گناهانم با جسمم شود نهان
***
نون و پنیروفندق رخت عزا تو صندق
نون بیات وحلوا سوخته حریر دریا
نون و پنیر و گردو قصه شهرجادو
نون و پنیروبادوم یه قصه نا تموم
نون وپنیروسبزی تو بیش از این می ارزی
پای همه گل دسته ها دوباره اعدام صدا
اشکم مرا ریختند نامردمان
به دارم بیاویختند نامردمان
ارزشم را به ارزانی فروختند نامردمان
شمعم را خاموش کردند به چه گمان ؟
نظرگاه گر روم با تو نگارا
بگیرم دامن شیر خدا را
بگیرم تاخدا رحمش بیاید
نهم برچشم خود قلفهای طلا را
بیا که بریم به مزار ملا محمد جان
سیر گل لاله زار ملا محمد جان
نای نامانده بر پاهایی که خسته است
به دستان نیز نتوانم که بسته است
قلم خود خواهد نویسد و خود برقصد
بنویس بر کاغذ دل که از نامش چه مست است
تو بال و پر گرفتی
به چیدن ستاره
دادی منو به خاک
این غربت دوباره
شب بخیر
همه عمرم گدشت بدون خال لبت
ندیدم یک روز سیاهی موی شبت
کاش بال و پری داشتم برای پروازت
چشمم نمیدید پرواز بدون بال و پرت
شب بخیر !
پرنده ، هم قفس ، همخونهء من
زمستون رفت و شد فصل پریدن
همین دیروز تو از این خونه رفتی
ولی از اومدن چیزی نگفتی
تو را در حنجره یک دشت آواز
تو را در سر هوای خوب پرواز
من اینجا خسته و غمگین و تنهام
نمیدونم كه می مونم تا فردا
چی میشد اون هوای برفی و سرد
تو رو راهی به این خونه نمیكرد
بهار كاغذین خونهء من
تو رو راضی نكرد آخر به موندن