دیده عمری تو داد و داوری ********** وآنگه از نادیدگان ناشی تری
هرکه شاگردیش کرد استاد شد ****** تو سپستر رفته ای ای کور لد
خود نبود از والدینت اختیار ********** هم نبودت عبرت از لیل و نهار
Printable View
دیده عمری تو داد و داوری ********** وآنگه از نادیدگان ناشی تری
هرکه شاگردیش کرد استاد شد ****** تو سپستر رفته ای ای کور لد
خود نبود از والدینت اختیار ********** هم نبودت عبرت از لیل و نهار
روزها فكر من اينست و همه شب سخنم ........... كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
مادر! از عرش يقين آيت احسان داري
پرتويي در دل خود از ره خوبان داري
من در اين وادي مستي به جواني ماندم
تو در اين غفلت من عزت عرفان داري
من ز خود خواهي خود سخت نمودم راهت
تو مرا زين همه ايثار چه حيران داري
شامگه باز آمد ليك در اين افكارم
كه به هر درد و غمي يك مي درمان داري
خام در كودكي و تشنه ز اين دريايم
تو وراي سخنم قدرت و ايمان داري
ره ديگر چو روم حيف نمودم فكرت
تو مگر اي دل من فرصت جبران داري ؟
يك پنجره براي ديدن
يك پنجره براي شنيدن
يك پنجره كه مثل حلقه ي چاهي
در انتهاي خود به زمين مي رسد
و باز مي شود به سوي وسعت اين مهرباني مكرر آبي رنگ
يك پنجره كه دست هاي كوچك تنهايي را
از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي كريم
سرشار مي كند .
و مي شود از آن جا
خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان كرد
يك پنجره براي من كافيست.
تحملم حدي داره ، اونم ديگه تموم شده
عمرمو زندگيم چي حيف ، چه قدر برات حروم شده
ديشب نشستم تا سحر ، ديدم اونا بد نمي گن
به جاي صبر و طاقتم ، چه كار كردي واسه من ؟
نه رفتي و نه اومدي ، نه عشقي و نه ديدني
نه حتي از جانب تو ، حرف به هم رسيدني
اون دوره ها تموم شده ، دوره ي مثل گل ياس
خودت عجب قد كشيدي ، منو شكستي ناسپاس
سهم من اينست
سهم من اينست
سهم من ،
آسمانيست كه آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد
سهم من پايين رفتن ا ز يك پله ي متروكست
و به چيزي در پوسيدگي و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدايي جان دادن كه به من مي گويد :
“دست هايت را
دوست مي دارم ”
دست هايم را در باغچه مي كارم
سبز خواهم شد ،مي دانم ،مي دانم،مي دانم
و پرستوها در گودي انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت
تکرار می کنيم ترانه های غربت و دل تنگی را،
چنان که مادران دل تسليم سرنوشت
لالايی های آميخته به غم تنهايی خود را
در سرگيجه ی گهواره های خستگی می تنند.
در اين جهان رفت و آمدهای آشوب،
کودکی است بيدار که آوارگی را
چون خوابی پر هول و تکان از کابوس هر شب
چشم بسته می پايد.
دل هر ذره را كه بشكافي---------------آفتابيش در ميان بيني
شعر های فرمان فتحعلیان هم متن هاشو دارید؟
ممنون میشم اگر بذارید