ندارم تو چشام اشک حتی یه قطره
نمونده طاقتی از بهر جدایی حتی یه ذره
Printable View
ندارم تو چشام اشک حتی یه قطره
نمونده طاقتی از بهر جدایی حتی یه ذره
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب ميكني
به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام
مرا گویند بیدردان که دستی زن به دامانش
اگر میداشتم دستی گریبان پاره میکردم
ميان ماندن و رفتن حكايتي كرديم
كه آشكارا در پرده ي كنايت رفت.
مجال ما همه اين تنگمايه بود و دريغ
كه مايه خود در وجه اين حكايت رفت
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندیدی و رفتی
يا بده جامي و از ساغر بنوشانم دمي
يا فدايم كن به چشمت تا دم صبح ازل
لنگ لنگان قدمی بر میداشت
هر قدم دانه شکری میکاشت
تندستان را نباشد درد خویش
جز به هم دردی نگویم درد خویش
شراب نوش كن و جام زر به حافظ ده
كه پادشه به كرم جرم صوفيان بخشيد
دلا ديدي كه خورشيد ازشب سرد
چو آتش سر ز خاكستر بر آورد
دهید شیشه صهبای سالخورده به دستم
کنون که شیشه ی تقوای چند ساله شکستم
کتاب و خرقه و سجاده، رهن باده نمودم
به تار چنگ زدم چنگ و، تار سبحه گسستم
فتاده لرزه بر اندام من، زجلوه ی ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله زدستم
منم اون همسايه ديوار به ديوار
منم اون مرغك عشقت روي ديوار
*رفتم
رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من با ياد تو زنده ام عشقت بهانه من
پيدا شو چو ماه نو يک شب به خانه من
تا ريزد گل از رخت در آشيانه من
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
آهم را مي شنيدي به حال زارم مي رسيدي
نازت را مي خريدم تو ناز من را مي کشيدي
به خدا که تو از نظرم نروي چو روم ز برت ز برم نروي
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
اگر مراد ما برآيد چه شود؟ شب فراق ما سر آيد چه شود ؟
به خدا کس ز حال من خبر نشد که به جز غم نصيبم از سفر نشد
نروي يک نفس ز پيش چشم من که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
رفتم رفتم رفتم رفتم
پیام بازرگانی
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست من خانه بدوشم
این خاک فریباست ولی خاک وطن نیست من با که بجوشم
همسایه زبان من سرگشته نداند من با که بگویم
هر در که زنم تا لب خود باز گشایم گویند که تو اهل کجائی
نقل قول:
مرگ پايان كبوتر نيست
مرگ وارونه ي يك زنجره نيست
مرگ در ذهن اقاقي جاري است
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد .
مرگ با خوشه ي انگور مي آيد به دهان
مرگ در حنجره ي سرخ ـ گلو مي خواند
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است .
مرگ گاهي ريحان مي چيند
مرگ گاهي ودكا مي نوشد
گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت ، پراكسيژن مرگ است
من و تو با ددان در جنگ بوديمنقل قول:
از اين زندان تن، دلتنگ بوديم
دلم همرنگ زخم سينهات شد
که ما در دوستي يکرنگ بوديم
من مرد تنهای شبم
صد قصه مانده بر لبم
از شهر تو من رفته ام
کوله بارم را بسته ام
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
من از خار سر ديوار فهميدم كه ناكس كس نمي گردد بدين بالا نشستن ها
من از افتادن سوسن به روي خاك دانستم كه كس نا كس نمي گردد از اين افتان و خيزها
ای از عشق پاک من همیشه مست فارغ از این دل که پای تو نشست
سنگ بودی کیمایت شد دلم از تو باری شد به روی مشکلم
ای از عشق پاک من همیشه مست من تو را آ سان نیاوردم به دست
بار ها این کودک احساس من زیر با ران های اشک من نشست
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام آسمان بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
ای از عشق پاک من همیشه مست فارغ از این دل که پای تو نشست
بارها این دل به جرم عاشقی زیر سنگینی بار غم شکست
*-*
تا همیشه دوست دارمت...
و این حس تند عاشقانه ی من است
این نیاز فطری پرستش است ،
میل تا همیشه با تو بودن است .
تو در من شعله میگیری، من آتش میشوم در تو
تویی کو تا سرا پا گر بگیراند من ما را
نسیم آشنایی دارد از صد باغ گل خوش تر
سر سنگی که می گیرد به حسرت دامن ما را
بدنبال "رهی" می گردی از خاموش سنگی که
به آتش می کشد دنباله های شیون ما را
من و تو سنگساران کدامین جرم معصومیم
که دنیا بر نمی تابد کبوتر بودن ما را؟
گره از روسری واکن بخندان باغ را بر من
که می خندد زمین شوق زسر وا کردن ما را
چراغانی بیار ای ازدحام کوچه خوشبخت
هوای بی فروغ خانه ی بی روزن ما را
اگر در این زمان دنیا غم انگیز است
اگر گلزار عشق و مهر هم در خواب پاییز است
به جان من آرزو دارم
که فردا در دل پاک و پر از مهرت
نسیمی خوش،معطر از بهار آید
دوباره لاله ی عشقی به بار آید
خداحافظ تو را زین پس درون سینه می جویم
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم
می پرسم از اندوه نایابی که او را برد
از هاله ی نه توی مهتابی که او را برد
این بیت ، بند دوم یک آه-سایشگاه
او مثل ماهی های تنگابی که او را برد
می پرسمش از دور، ازدیروز، از دریا
از موج خیز سرد سیلابی که او را برد
اول نگاهم می کند-گفتم، روانی نیست
می گوید از شبهای شادابی که او را برد:
من را ...سوار یک سمند بی پلاک آمد
*-
سلام
در آغاز هيچ نبود
کلمه بود و آن کلمه "خدا " بود.
خداوند کلمات را آفريد
7 کلمه مقدس
تا پايه دنيا را بر آنها استوار سازد...
خداوند کلاغ را از همه بيشتر دوست ميداشت
پس کلاغ را فرا خواند و براي اولين بار کلمات خود را در گوش وي زمزمه کرد:
درد
تنهايي
سکوت
غربت
جدايي
دروغ
مرگ
و کلاغ خنديد و گفت :
قار قار
پرگشود و رفت و براي هميشه تنها ماند...
سلام مهندس خوبی ؟
می گم واسه سلام یک کم دیره ها نه
دست ديگر را بسان نامه اي
گويدم بنويس و راحت شو به رمز
تو عجب ديوانه و خودكامه اي
مكن سري بالا زنم ، چون ماكيان
ازپس نوشيدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گويد ، اين بيند جواب
گويد آخر ... پيرهاتان نيز ... هم
گويمش اما جوانان مانده اند
*-*
قربونت رییس
میخوای سلامم رو پس میگرم :31:
دلم گرفته آسمون
نمي تونم گريه كنم
شكنجه مي شم از خودم
نمي تونم شكوه كنم
انگاري كوه غصه ها
رو سينه من اومده
آخ داره باورم مي شه
خنده به ما نيومده
نه سلام سلامتی می یاره
اما فعلا بای بای
همه تشنه لبیم ساقی کجایی
گرفتار شبیم ساقی کجایی
اگر سبو شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی
اگر میکده امروز شده خونه ی تزویر
تو محراب دل ما تویی تو مرشد وپیر
همه به جرم مستی خریدا ملامت
میمره و میخونیم سر ساقی سلامت
بای بای
تو هم در آینه حیران حسن خویشی
زمانه ایست که هر کس بخود گرفتار است
تندخويی ، جنگ خواهی!
پخش فقر و بی نوايی !
لودگی ، مردم فريبی ، بی خيالی!
هسته ای اين طبل خالی!
تا که آن طایر قدسی پرو بالی دارد
کار آن ترک کماندار کمین خواهد بود
جان به جانان ده واز مرگ میند یش [حسین]
خود تورا عاقبت کار همین خواهد بود
سلام محمد جان
دریغ از
سالهایی که بی تو گذشت
یاغی شده بودم و
اسب سیاه کوه ها
دزد شده بودم و
موج تمام دریاها
و به همه چیز شلیک می کردم
تا بلکه فراموشت کنم
......
کاش
گلوله ای به سوی سرنوشت
شلیک کرده بودم.
میروی مست ز بیغوله و میید
با تو این دزد فریبندهی غارتگر
سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی
خنک آن دیده که نغنود درین بستر
آقا ممد خوبی ؟شبت قشنگ !
رفت و گذشت، بی نگاهی که بوی مهربانی دهد
غافل از این که همین نزدیکی ها از آب آبی تر است دلی که میمیرد برای لحن کودکان یار
لحنی شبیه مریمی های پر پر
امشبم مثل همیشه ست
آره... .. .
باز هم سر میزند تنهایی
آره... .. .
از دوباره می آید دلتنگی
آره... .. .
با ندیدنش چه می کنی؟
هراسی ندارم
باهاش رفیقم این روزا
*-*
سلام رییسمون اقا مهرداد.رییس کم پیدایی یا کم سعادتی ماست؟
***
سلام دیانا خانوم گل شبت مهتابی عزیز
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
----
قربانت ، شب خوش
نه اشكي تا بريزم
نه پايي تا گريزم
نه اشكي تا بريزم
نه پايي تا گريزم
نه يك دست نوازش گر
نه پايي تا گريزم
نه يك دست نوازش گر
نه پايي تا گريزم
گل مولا گل مولا گل مولا گل مولا
=-=
شب شما هم خوش
این قافله عمر عجب میگذرد........... دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری........... پیش آر پیاله را که شب میگذرد
ویرایش ...
ديدي که رسوا شد دلم ~ غرق تمنّا شد دلم
ديدي که من با اين دل ~ بي آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی ~ بر زلف او عاشق شدم
اي واي اگر صياد من ~ غافل شود از ياد من ~ قدرم نداند
فرياد اگر از کوي خود ~ وز رشته گيسوي خود ~ بازم رهاند
شب خوش
دل شکسته هین چرایی برشکن
قلبها و قلبها و قلبها
آخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتها
یوسفا در چاه شاهی تو ولیک
بی لوایی بیلوایی بیلوا
چاه را چون قصر قیصر کردهای
کیمیایی کیمیایی کیمیا
اشکم از دیده ی نمناک برآید بیرون
بی تو این خون شده دل، پاک بر آید بیرون
کشته ی تیغ غمت را چو بخوانی، تا حشر
ناله اش از دل صد چاک برآید بیرون