دلوم برده به مجمر دل نداروم
که تاب درد این مشکل نداروم
بیار خاکسترش رو مو ببینوم
به دریای غموم ساحل نداروم
دلوم برده به مجمر دل نداروم
که تاب درد این مشکل نداروم
بیار خاکسترش رو مو ببینوم
به دریای غموم ساحل نداروم
بیا عزیز رفته بی تو دلم گرفته
نذار بمونم با این غروب غم گرفته
نذار بمونم با این غروب غم گرفته
قصه دلتنگیه قصه بی تو بودن
فرقی نداره بی تو موندنو رفتن من
فرقی نداره بی تو موندنو رفتن من
گفتی اگه یه روزی
فاصله بین ما بشه هزار تا دریا
پرنده میشی بازم تو برمیگردی اینجا
بیا که این پنجره بسته میمونه بی تو
همخونه قدیمی خسته نمونه بی تو
تنهایی
کبوتریستْ جَلد
هرچه میپرانمَش
دوباره بازمیگردد به خانهاَم
زندگــــ ـــ ـی حکمَتــــ اوســـت ..
چَنــــد برگی تو ورق خواهــی زد
مابقی را قسمَـتـــــ ـــ ـ
قسمـتَت شادی باد ..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امشب ... امشب ... شب جداييمونه !!
بي تو... بي تو ... دلم تنها ميمونه !!
پ.ن:ديگه يه اين نتيجه رسيدم كه تنها بودن عاليه... چون فقط خودتي و خودت و مجبور نيستي يه آدم شايد ديوانه تر از خودت رو تحمل كني !!
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم، هیچ
وز حاصل عمر چیست در دستم، هیچ
شمع طربم، ولی چو بنشستم، هیچ
من جام جمم، ولی چو بشکستم، هیچ!
زیره گنبد کبود یکی بود یکی نیود
--------------------------------------------------
همیشه هم خوب نیست - اینو خودم دارم تجربه میکنم ...نقل قول:
پ.ن:ديگه يه اين نتيجه رسيدم كه تنها بودن عاليه... چون فقط خودتي و خودت و مجبور نيستي يه آدم شايد ديوانه تر از خودت رو تحمل كني !!
میون تن های دنیا شده تنهایی نصیبم...
کاشکی بودی و می دیدی بی تو اینجا چه غریبم..
کاش میدونستی که بی تو مرگ تدریجی می گیرم...
من هوای گریه کردن تو صدای گریه ی من..
بی تو هر لحظه یه عمره... هر نفس زخم کشنده
جای هر آغازه اینجا هر صدا صدای گریه.....
ای تو شور عشق من...
روشنیه انجمن...
بی تو در دام بلا افتاده ام...
بر تو یارا جان و دل را داده ام...
از فراغ تو شده حال منه خسته پریشان...
کی می آیی منجی و سلطان امکان...
عقده ها را وا کنی با یک نگه ای نور یزدان...
بین چه کرده با دل من سوز هجران....................
فردا روز ديگري است
كه بي تو
بر عمر تلف شده افزوده مي شود
همين روزها
روز رفتن از راه مي رسد
و من طوري از خيال تو گم مي شوم
كه انگار هرگز نبوده ام ... !
نه محمد جان ... سعي كن مثبت بهش نگاه كني... مثبت باش برادر من...نقل قول:
همیشه هم خوب نیست - اینو خودم دارم تجربه میکنم ...
فرض كن شما الان حالت افتضاحه... خب؟ بعد يكي هم باهات هست كه اونم حالش افتضاحه و هي به جونت غر ميزنه... حالا اينجا ميبيني كه اي بابا بدبختي 2 برابر شد !! نه تنها خودت. تازه يه آدم نق نقو هم اضافه شده !!
اما چرا ميگم مثبت نگاه كن؟ چون تو وقتي خودتي و تنهايي ... يه خدايي داري كه هيچ وقت تنهات نميذاره ... هميشه باهاته... ممكنه كمكت ميكنه اما ما متوجه نميشيم ... شايد صلاح دونسته تو تنها باشي. اما همين كه با خدا حرف ميزني و در جوابش ببخشيد نق نق نميشنوي و احساس آرامش ميكني اين بزرگترين نعمته دوست من.اما بودن يه آدم بيخود ... اين بدترين الم هست.
مثبت ببين اين رو... خدا همه چيزه آدمه.
واسه اينكه اسپم نباشه :
ياران من ... نامتان زمزمه ي هر شب مستي من است
يادتان شوق منو و عشقمو هستي من است
مثل يه لاله در اين بيابان از سوگ ياران پر پر شدم من !
پ.ن:ياد همه ي دوستان به خير ...
خیال میکنم خوش حالم که خواب تو را می بینیم
یا خوش حالم که با خیــال تو به خواب می روم
شاید هم خواب می بینم که از خیال تو خوش حالم
با طلوع خورشید
روز
بر حقیقت توهم من
چیره می شود... ...
زلف خمه تو عمریست که ساقی کرده خرابم
قاقم ز این دل برده ای از این دل فکارم
اخر میبینی که ز عشق تو روزی ساقی بر سر دارم
دلم شور میزد که نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی
مگر میشود من در اتش بسوزم اما
تو برای تماشا نیایی
بسوزان هر طریقی میپسندی
که اتش از تو خاکستر از من
بکس چون صید و در دامم بی افکن
تماشا کردن از تو پرپر از من........
گذشته است هر چند امروز و امشب
دلیلی ندارد که فردا نیایی
رفتی و ندیــدی که چه محشـــر کردم...
با اشــک تمـــام کوچه را تــر کردم ...
وقتی که شکســت بغض تنهایی من
وابســـتگـی ام را به تو بـــاور کردم...
زندگي ، عشق ، گذر کردن از این روزای سرد
مردن خاطره های تلخ دیروز و به جاش یه عالمه لحظه گرم
همه یه بهونه قشنگ می خواد
تو، آره اون بهونه ای ، اون بهونه قشنگ
واسه گم کردن هر چی خاطره ست ...
.
.
.
محبس خويشتن منم ... از اين حصار(دنياي فاني) خسته ام
من همه تن ... انا الحقم ... كجاست دار خسته ام...
در همه جاي اين زمين هم نفسم كسي نبود / زمين ديار غربت است ... از اين ديار خسته ام
كشيده سرنوشت من به دفترم خط عذاب / از آن خطي كه او نوشت به يادگار خسته ام!
به گرد خويش گشته ام سوار اين چرخ و فلك / بس است تكرار ملال ... ز روزگار خسته ام!
پ.ن: به اميد ديدار دنياي باقي و پر كشيدن از دنياي فاني
به لبت
به گیسوانت
به کمان ابروانت
به فسون دیدگانت
به قشنگی لبانت
به سپیدی دهانت
به دل سخت چو سنگت
به نوای تار و چنگت
به جمال آب و رنگت
به دو گفته قشنگت
که
تو را زجان پرستم
به خدای کس ندیده
به قشنگی دو دیده
به غمی کز تو رسیده
به شب نو و سپیده
به عناب خوش بریده
که
تو را زجان پرستم
به خدای جسم و روحم
به خدای آسمانها
به تمام کهکشانها
به ستارگان روشن
به نگاه پرشکوهت
به قدوم خاک پایت
به کبودی افقها
که
تو را زجان پرستم
به تمام عشق هستی
به تمام شوق مستی
به تمام آرزوها
به تمام خاک دنیا
به خدا اگر بخندم
به خدا اگر بنالم
تویی آخرین نگاهم
تویی آخرین بهارم
که
تویی بهار عمرم
بابام گفت : عشق کشکه ! منم جواب دادم : زندگی هم آشه ؛ بدون کشک بی مزه میشه
هنوز هم دروغ هایت را باور می کنم..
وقتی که
از حنجره سیصد پرنده مهاجر فریاد می کنی!
اصلا چیزی تغییر نکرده
و من یک صبح
از خواب تو بیدار خواهم شد.
شبی پرسیدمش با بی قراری به غیر از من کسی را دوست داری
ز چشمش اشک شد از شرم جاری میان گریه هایش گفت آری
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقل قول:
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است
ساده می افتد
ساده میشکند
ساده میمیرد
دل من تنها سخت میگیرد
از تماميت ارضي يك عشق سخن مي گفتم برفراز ويرانه هاي قلبم ويرانه هايي حاصل از تهاجم ناگهاني چشمانت و چه كود كانه دروغ مي گفتم كه شهر در امن و امان است.........
براي من نوشته گذشته ها گذشته تموم قصه ها هوس بود
براي اون نوشتم براي تو هوس بود ولي براي من نفس بود
كاش كي خبر نداشتي ديوونه ي نگاتم يه مشت خاك ناچيز افتاده اي به زير پاتم
كاش كي صداي قلبت نبود صداي قلبم كاش كي نگفته بودم تا وقت جون دادن باهاتم
نوشته هر چي بود تموم شد نوشتم عمر من حروم شد
نوشته رفته اي زيادم نوشتم شمع رو به بادم
نوشته در دلم هوس مرد نوشتم دل توي قفس مرد
كاش كي نبسته بودم زندگيمو به چشمات كاش كي نخورده بودم به سادگي فريب حرفات
لعنت به من كه آسون به يك نگات شكستم به اين دل ديوونه راه گريزو ساده بستم
میبلعــــــم بــــــا ولــــــع ....با حرص و طمـــــع ...روزهــــــ ا را
تـــــــا که شـــــاید تمامـــــــ شوند زودتـــــــر
این نبودنــــــ هـــــایتــــــــ
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
واقعا چیزی زیباتر از دعا کردن نیست تا وقتی که به مراد دلم نرسم دست بردار نیستم
دعام کنید
با دلی پر از غم ها ميروم که باز آیم
در مثال شبنم ها ميروم که باز آیم
من نه چغد ویرانه بلبلی به بستانم
در سراغ همدم ها ميروم که باز آیم
ازجدال دشمن ها در دلم کجا بیمی
من به یمن رستم ها ميروم که باز آیم
در کویر خشکیده از عطش نمیترسم
در هوای زم زم ها ميروم که باز آیم
دوری از خودی خود امتهان تقدیر است
از کیانم و جم ها ميروم که باز آیم ...
داره میــــباره بارونُ تـــو نیستی ...
شده این خونه زندونُ تو نیــــستی ...
به زیر سقف این دنیای پر درد
دلم با یاد رویت آرزو کرد
که تنها من برایت باشم و تو
فقط باشی برایم در شب سرد
مینویسم باران
می خوانم حسرت همه دریاهای نباریده
مینویسم صبح
ميخوانم چکاوک مستی، گم در بوته های لبخندت
مینویسم تو
ميخوانم همه شادی ترانه های کودکی ام:40:
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بدو نیک ندیده ست و ندارد نگهش
من را ببخش بابت این شعروراه ام
این آسمان تار و تهی از ستاره ام
من را ببخش ، بابت از نو سرودن و
تکرار دوست دارمت ای ماه پاره ام
باور کنی وَ یا نکنی، دل بدست توست
این بار تا کجا بکشانی دوباره ام
دست خودم که نیست اگر دلسپرده ام
در بند زلف توست دل پاره پاره ام
وقتی که کیمیای محبت به دل نشست
در التهاب ثانیه ها من چه کاره ام !
گیسوی یار راه پس و پیش بسته است
جز صید دام و دانه شدن چیست چاره ام
در راه عشق شکوه ز تیر بلا خطاست
آتش بزن به جان و دل پر شراره ام
□
چشم تو گفت این غزل نو رسیده را
باور کن ای غزال ، که من ، هیچ کاره ام
عاقبت ما كشتیِ دل را به دريای جنــــــون انداختيم
عاقبت عشقِ زمينی را به عشقِ آسمانی باختيم
...
شاید آن روز که سهراب نوشت : ((تا شقایق هست زندگی باید کرد )) خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینجور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبارست.
لاجرم باید زیست
پیداست هنوز شقایق نشدی/ زندانی زندان دقایق نشدی/ وقتی که مرا از دل خود می رانی/ یعنی که تو هیچوقت عاشق نشدی
بدون واژه چشمت غزل معنا نمی گیرد
پریزادم به جز غم در دل ما جا نمی گیرد
پس از تو جان شیرینم چنان لبریز اندوه است
که چون فرهاد بی طاقت دگر ماوا نمی گیرد
تو از جنس غزلهای پر از احساس من بودی
که بعد از تو سراغ از من غزل حتی نمی گیرد
چگونه باورم گردد که چشمانت سراغ از من
میان وحشت شبهای بی فردا نمی گیرد؟؟
ولبهای غزل ریزت چرا اینگونه خاموش است؟
چرا دیگر بهار از من سراغت را نمی گیرد؟
ببار ای ابر پاییزی بر این دنیای خاموشم
کسی دیگر نشان از من ؛من تنها نمی گیرد
کاش میشد قلب ما از یاس بود تک تک گلبرگ آن احساس بود پاک و سبز و ساده و بی ادعا
کاش میشد بهتر از الماس بود کاش میشد عشق را تفسیر کرد عاشقی را با محبت سیر کرد
تو لب گشودی و من محو یک سلام شدم
و بی مقدمه درگیر این درام شدم
...
ورق زدی و تمام دلم به حرف افتاد
ورق زدی و به حرف تو زود خام شدم
...
چه سطرهای عزیزی که رد شدی از من
چه فصلهای قشنگی که نردبام شدم
...
دو فصل خواندی و ول کردی انتهایم را
دو فصل رفتی و پنداشتی تمام شدم
...
ورق ورق شدم و در غروب بُر خوردم
و در مسیر عبور تو قتل عام شدم
...
غرور ساکت من در مرور ساده تو:
مرا درست نخواندی و من حرام شدم...
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست/بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست/گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن/گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست/پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف/تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست/گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت جز عشق/تو در خاطر من مشغلها نیست/فتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت/بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست
تنها دلیل افتادن من از چشمانت جاذبه رقیب بود نه زمین.........
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------- Post added at 02:55 PM ---------- Previous post was at 02:55 PM ----------
بازی روزگار را نمی فهمم!
من تو را دوست می دارم. تو دیگری را..... دیگری مرا..... و همه ما
تنهاییم