آسمان خستگي ها
اشك ريخت جاي باران
و با چترهاي بسته,هنوز
انتظار مي كشيديم باراني شدن را
و در آخرين نقطه هستي
پا نهاده بر سنگي سست و لرزان
همچو آويزي بر پرتگاه زمان
مي خوانم براي يكرنگي ات
براي چشمان نجيب بارانيت
كه در لحظه سقوط ,تا هميشه
دستاويز نفس هاي كند ما بود..