-
مرگ رنگ
رنگي كنار شب
بي حرف مرده است.
مرغي سياه آمده از راه هاي دور
مي خواند از بلندي بام شب شكست.
سر مست فتح آمده از راه
اين مرغ غم پرست.
در اين شكست رنگ
از هم گسسته رشتة هر آهنگ.
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده مي آرايد
با گوشوار پژواك.
مرغ سياه آمده از راه هاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست
چون سنگ، بي تكان.
لغزانده چشم را
بر شكل هاي درهم پندارش.
خوابي شگفت مي دهد آزارش:
گل هاي رنگ سر زده از خاك هاي شب.
در جاده هاي عطر
پاي نسيم مانده ز رفتار.
هر دم پي فريبي، اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار.
بندي گسسته است.
خوابي شكسته است.
رؤياي سرزمين
افسانة شكفتن گل هاي رنگ را
از ياد برده است.
بي حرف بايد از خم اين ره عبور كرد:
رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است.
سهراب سپهري
-
من موندم آخه مگه اسم شعري ميتونه جزو مشاعره محسوب بشه !!! دوست عزيز شما تو شعر وهم هم اين اشتباه رو تكرار كرده بودين! :blink:
من شعرمو با م كه حرف آخر شعر درست قبلي بوده شروع ميكنم ....
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
مدتي شد كز حديث اهل دل گوشم تهي است
چون صدف زين گوهر شهوار آغوشم تهي است
صائب تبريزي
-
تو پنداري كه افتاده به عقل من خلل هي هي
تو پنداري كه ميترسم ز دزدان دغل هي هي
من اين تصوير دنيا را بگيرم در بغل هي هي
نه از عكس و نه از صورت نه از تصوير مي ترسم
نه از كشتن نه از بستن نه از زنجير ميترسم
اگر از مسلكم خواهي غلام شاه مردانم
اگر از مشربم پرسي مطيع شرع و قرآنم
اگر از دين من جويي مسلمانم مسلمانم
نه از واعظ نه از مفتي نه از تقرير ميترسم
نه از كشتن نه از بستن نه از زنجير ميترسم
خدايا مالك الملكا تو در هر عالمي شاهي
ترا دارم چه غم دارم ز حال من تو آگاهي
به من هنگام تنهايي در اين غربت تو همراهي
نه از ذلت نه از عزت نه از شبگير ميترسم
نه از كشتن نه از بستن نه از زنجير ميترسم
============================
پيكسي جون شما خودتو ناراحت نكن ! ( يه تاپيك ديگه مشاعره بود كه درش تخته شد و بازارش كساد ! بزار اين يكي حال بده همچنان ... )
-
ببخشيد حواسم نبود شرمنده
اينم از م
مي خروشد دريا.
هيچكس نيست به ساحل پيدا.
لكه اي نيست به دريا تاريك
كه شود قايق
اگر آيد نزديك.
مانده بر ساحل
قايقي ريخته شب بر سر او،
پيكرش را ز رهي ناروشن
برده در تلخي ادراك فرو.
هيچكس نيست كه آيد از راه
و به آب افكندش.
و در اين وقت كه هر كوهة آب
حرف با گوش نهان مي زندش،
موجي آشفته فرا مي رسد از راه كه گويد با ما
قصة يك شب طوفاني را.
رفته بود آن شب ماهي گير
تا بگيرد از آب
آنچه پيوندي داشت.
با خيالي در خواب.
صبح آن شب، كه به دريا موجي
تن نمي كوفت به موجي ديگر،
چشم ماهي گيران ديد
قايقي را به ره آب كه داشت
بر لب از حادثة تلخ شب پيش خبر.
پس كشاندند سوي ساحل خواب آلودش
به همان جاي كه هست
در همين لحظة غمناك بجا
و به نزديكي او
مي خروشد دريا
وز ره دور فرا مي رسد آن موج كه مي گويد باز
از شبي طوفاني
داستاني نه دراز.
سهراب
-
لاهيج جان به هر حال بايد اين اشتباه رفع ميشد ...
بابك عزيز از توجه شما هم تشكر ..
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
ز عكس رخ آن يار در اين گلشن و گلزار
به هر سو مه و خورشيد و ثرياست خدايا
چو سيليم و چو جوييم همه سوي تو پوييم
كه منزلگه هر سيل به درياست خدايا
مولانا
-
آنکه نمی گوید قیامت برنمی خیزد کجاست؟---------------تا در آن مژگان تماشای صف محشر کند؟(صائب)
-
دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
بسی شدم بگدائی برکرام و نشد
-
دانی که چیست حاصل ایام عاشقی؟------------معشوقه را ببینی و جان را فدا کنی (فروغی بسطامی)
-
شعر به زبان(یا لهجه) همدانی:
یی روزی رد میشدم اسر مرر دوگوله
پام آمد توکه سرم رفت میان چاله چوله
گرماگرمی ندانستم که پوتم تمیده بود
تا بدم کبری باجی بندازه چند وار قوزوله
شو که رفتم بکپم- دشمناتم نوینه
ا زور درد شدم تا دم صبح کرچ و کوله
هی هوار کردم و هیچ کی به سراغم نیامد
تا شدم جور کلاف گوشه سیزان موچوله
صب که شد بچا بازم صف کشیدن مث دیوار
کوتا کوتا دو سه تا جن توله عین مازوله
وقتی گفتم په ننه تون به تونیتان شی شده
یکیشان گفت یقین رفته سر چشمه غوله
او یکی گفت دادا جان صپ زودی رفته بازار
تا برای آش ناهارت بخره تره توله
گفدم او گیس بریده پول ا کجا اوده بودش
یقین ا همساده ها کرده بازم قرض و قوله
دم دمای ظهری آخر پیدا شدش وا لب در
وا یه جارو و یه زنبیل دسش وا بسوله
وقتی گفدم تا حالا رفته بودی شی بخری
بی بفا گفت برای ناهار ظهرت تاتوله
تا که راحت بشیمان ا تو مفرتی تا دیه
هی نگن بیوه بمانه زن دا میتی غوله
گفدم او که هی میگفدی ماخامت په ای بودش
گفت ا ای حرفا نزن خاشدن دنیا به پوله
"ترکمان" آرزوم اینه که خداوند بزرگ
هر چی زن که بی بفا هش بکنه چفت و چوله
امیدوارم خوشتون بیاد :) و بتونین بخونینش :biggrin:
-
هردم از آيينه ميپرسم ملول
چيستم ديگر به چشمت چيستم
ليك در آيينه ميبينم كه واي
سايهاي هم زانچه بودم نيستم
فروغ