از بهار تقویم میماند
از من
استخوانهایی که او را دوست داشتند..
Printable View
از بهار تقویم میماند
از من
استخوانهایی که او را دوست داشتند..
این روزها بیدار که می شوم
تکه تکه ات را جمع می کنم
بندشان می زنم
و قابش می کنم
و می کوبمش به دیوار خالی خاطراه های سرگردانم
و آنقدر زل می زنم به آن که خوابم می برد؛
دوباره که بیدار می شوم
تکه تکــ..
بالاخره این حلقه ها یک جا پاره می شوند..
فراموش کردنت
به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
کسی خواهد آمد
به این بیندیش !
هیچ پیامی ، آخرین پیام نیست
و هیچ عابری آخرین عابر .
کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن !
کسی که امکان آمدن را زنده نگه می دارد.
بنشین به انتظار !
" نادر ابراهیمی "
خدایا !
آن پرنده
بر شاخهء کدام درخت خواهد نشست
تا بهار از خاطری بگذرد ؟!
" هیوا مسیح "
دوست داشتنت
ماهی گیری با تور سوراخ است
داشتنت
صید نهنگ است با قلابی کوچک!
اگر این شعر حرف نمیزند
اگر این شعر هر جا میرود
به هر زبانی ترجمه میشود
رد خون پشت سر میگذارد
اگر این شعر قابل چاپ نیست
او را بلند بلند در خیابان بخوانید
دستش را محکم بگیرید
تعادلش را از دست ندهد
اگر این شعر درد دارد
اگر این شعر لنگ میزند
به او تجاوز شده
حفظش کنید
محلهی ما بدنام شده
پر از دزد و قاتل و حاکم
اینجا چاقوکشی و برادرکشی رسم است
خیابان سن میشل پاریس هم خانه اجاره کنیم
بچهی همین محلیم
بچهی خاورمیانه
با تنی که جای چاقو رویش مانده
با چشمهایی ترسیده و افسرده
زندگی باران است گاه سیل و گاه رود
عاقبت پایان است گاه دیر و گاه زود
گاه آتش روی باران میزند رنگین کمان
گاه اتش زیر باران میشود خاموش و دود
عده ای در زیر باران چتر بر بالای سر
عده ای را زیر باران حسرت پرواز بود
دوستان ما را رها کردند در سیلاب غم
کاش این باران جفا از قلب یاران می زدود
شاید این
اخرین شعر عاشقانه ام را
میگویم
که اتفاقی عاشق شدیم
و تو تنها دختر غربی شدی
که خواب هایم را هر شب میگرفت
و من پسری در شرق
که قول میداد
سیگار نکشد.
تو دوست نداشتی
کسی که کنارت مینشیند
دستش بوی مرداب های مزرعه ی توتون ها را
فوت کند به صورتت
وقتی که حس میکند امتداد لبانت را...
شاید با خواندن این شعر
تو تنها دختر غربی شوی
که تنت را تنفس میکنم هر شب
و من تک پسری در شرق
که فکر میکند
چرا نتوانست سیگارش را...
ترکم نکن دختر غربی
pishopas.blogfa