بنویس
گوشهی روزنامه
روی کاغذ توالت
پشت هر در بستهای
بنویس
نامت را
تاریخ تولدت را
آرزوهایت را
هر چه
هر وقت
عجله کن
بنویس
آنها همه چیز دارند
نوشتن نمیدانند
بنویس
سرگردانشان کن
Printable View
بنویس
گوشهی روزنامه
روی کاغذ توالت
پشت هر در بستهای
بنویس
نامت را
تاریخ تولدت را
آرزوهایت را
هر چه
هر وقت
عجله کن
بنویس
آنها همه چیز دارند
نوشتن نمیدانند
بنویس
سرگردانشان کن
گنجشکها با تو دوستند
گربهها از صدای پایت فرار نمیکنند
سوسکها
- اگر تو بخواهی -
کنار دمپاییها دراز میکشند
جانور درونم آرام شده است
تو با کدام زبان حرف میزنی؟!
اینجا خاورمیانه است
سرزمین صلحهای موقت
بین جنگهای پیاپی
سرزمین خلیفهها، امپراتوران، شاهزادگان، حرمسراها
و مردم نمیدانند
برای اعدام یک دیکتاتور
باید بخندند یا گریه کنند.
حالا که این قصه به پایان میرسد
بی رودربایسی!
شما هم در قتل من دست داشتهاید
مشق لبهای ترا
مینویسم: خرما.
واژهها بر لب خودکار بهم میچسبند.
آدمها
قطارها
روی ریل حرکت میکنند
عاشق میشوند
فاجعه آغاز میشود
*****
خواب دیدم
در کوچهها
رازهایم را میفروشند
لبخند میخرند
راست است که میگویند
لبخند
درخواب شگون ندارد؟!
*****
زندگی قرص نانی است
روی آبِ حوضِ خانهی خاطرات
سهم ماهیهای سرخ
که همیشه، عاشقند
باور کن
حالا که رفتهای
بی دلیل در میزند
هیچ آمدنی گرمم نمیکند
*****
حالا که رفتهای
در همین شب برفی
شعر آمده است
میبینمش در آیفون تصویری
مردد ماندهام
نه!
خانه نیستم
*****
حالا که رفتهای
میگویند در میان همه دفترهایت
نه پروانهای خشکیده
نه گلی، نه گلبرگی
میگویند در میان همه دفترهایت
کودکی است که با پروانهها
به سراغ ماه میرود
*****
حالا که رفتهای
خیالی از تو
خلوتی از ماه
و بالِشی از دریا
کافی است
برای خوابی که بیدار نمیشود...
در انتظار نگاهــت مینشینم من،به یــک راز
دیده بر دیــدار روی همچو ماهت من کنم باز
از زمین و از زمان هم،من شنیدم وصف رویت
حسرتا، من کِی توانم تا که بینم حس و بویت
از خودم.
چه زود میگذرد، وقت رفتن است انگار
دوباره موسم دل را، گسستن است انگار
همیشه رسم فلک، از ازل همین بوده است
هنوز قسمت دلها، شکستن است انگار
خلاصهی همه درسهای زندگیم
به رقص ثانیهها دل نبستن است انگار
:11:
جهان پیشینم را انکار میکنم،
جهان تازهام را دوست نمیدارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟