دستم بگیرو از دلم راز بشنو ای گل...مرا به امید دل بی کس یاس مانده دان ای گل...
Printable View
دستم بگیرو از دلم راز بشنو ای گل...مرا به امید دل بی کس یاس مانده دان ای گل...
نردبان اين جهان ما و منيست
عاقبت اين نردبان بشكستنيست
لاجرم هركس كه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شكست
تو همه کار جهان را همچین ********** کن قیاس و چشم بگشاد و ببین
از که بگریزیم از خود این محال ******** از که برتابیم از حق این و بال
لحظه و ساعت عمر من تويي
تو كه نيستي من زمانو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
فالاي جور واجور رو نمي خوام
نامه هاي راه دور و نمي خوام
واسه چي برم ستاره بچينم
ماه من تويي كه نور و نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
آذر و خرداد و تير نمي خوام
آدماي سر به زير نمي خوام
من خودم تو چشم تو زندونيم
حق دارم بگم ، اسيرو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
من مانده ام تنهاي تنها...من مانده ام تنها ميان سيل غم ها...
آبها از اسيا افتاده ليك
باز ما مانديم و خون اين و آن
ميهمان باده و افيون بنگ
از عطاي دشمنان و دوستان
آبها از اسيا افتاد ليك
باز ما مانديم و عدل ايزدي
وانچه گويي گويدم هر شب زنم:
باز هم مست و تهي دست آمدي ؟
یار کرد او عشق درد اندیش را *********** کلب لیسد خویش ریش خویش را
عشق را در پیچش خود یار نیست ******** محرمش در ده یکی دیار نیست
نیست از عاشق کسی دیوانه تر ********* عقل از سودای او کورست و کر
رو به روي آينه مي ايستم!
مي گويم: زنبور ِ گزنده ي اين همه انتظار،
كلاغ ِ سق سياه اين همه غصه!
و كسي در جواب ِ گفته هاي من «پر!» نمي گويد!
تكرار ِ آن بازي،
بدون ِ دست و صداي تو ممكن نيست!
پس به پيوست تمام ِ ترانه هاي قديمي،
باز هم مي نويسم:
برگرد!?
دل را میشکنی بگذار بروم اما نگو که مردی تا بروم...
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
چه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گوید
که: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوان
عراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آید
در خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوان