برای او که نفس دوباره بود برایم.....
دیرگاهی است ،
به رویاهایم سر نمی زنی .
شنیده ام ،
پای احساست شکسته ، گچ بی وفایی گرفتنش !
روزگاری ،
تیر خلاص امپراتوری شکوهمند غرور من بود ، این رمیده ی ناآرام
اکنون ،
شکسته پا ، در میدان خیال کدام خواب زده می تازد !؟
یادم آمد ؛
شب که بیاید ،
توهم شیرین حضورت مهتاب می شود ، خواب هایم نقره گون .
ای تصور سراب !
هذیان با تو بودنم ، زیباترین واقعیت تحریف شده تاریخ است !!!
*****
ديشب خواب تو را ديدم ،
و مثل هميشه ، نگاهت مرا به اساطير زمان پيوند داد .
من ،
پلي زدم تا زمستان دستهايم ، به يمن لمس سرانگشتان تو بهار شود ؛
و از تو سرشار شدم .
مي داني كه خوب مي دانم ، تو نيز روياي مرا زندگي مي كني .
كاش نمي دانستم ...
چشمهايم را مي گشايم و لمس حضور خاليت ، روياهايم را بي محابا مي ربايد .
از خدا مي خواهم ،
اين بار اگر قدم رنجه كردي و به خوابم آمدي ، مرا تا ابد در روياي دلنشين حضورت ته نشين كند .
پی نوشت:
کاش میدانستی، که من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد.....
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش ... که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند - که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند ...
سلام ...
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
زملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحا دمست و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوشدار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت خفته ملولم ، بود که بیداری
به وقت فاتحهی صبح یک دعا بکند
بسوخت " حافظ " و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند
.
مرا درست نخواندی و من حرام شدم
تو لب گشودی و من محو یک سلام شدم
و بی مقدمه درگیر این درام شدم
ورق زدی و تمام دلم به حرف افتاد
ورق زدی و به حرف تو زود خام شدم
چه سطرهای عزیزی که رد شدی از من
چه فصلهای قشنگی که نردبام شدم
دو فصل خواندی و ول کردی انتهایم را
دو فصل رفتی و پنداشتی تمام شدم
ورق ورق شدم و در غروب بُر خوردم
و در مسیر عبور تو قتل عام شدم
غرور ساکت من در مرور ساده تو:
مرا درست نخواندی و من حرام شدم.
سید علی میرافضلی