اسبان تازان در دشت ها مي تازند
اب و هوا مي چرخد
اسمان گاهي مي گريد
جواني تباهي مي رود
اما ياد تو دارم داري
Printable View
اسبان تازان در دشت ها مي تازند
اب و هوا مي چرخد
اسمان گاهي مي گريد
جواني تباهي مي رود
اما ياد تو دارم داري
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را
چرا توقف کنم چرا ؟
پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی می چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل می شوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ای تنگ کرم روزنامه نمی گنجد
چرا توقف کنم ؟
راه از میان مویرگهای حیات می گذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلولهای فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد
دفتر عشق را میگشایم
.............نام اول نام خدا .....
..........نام دوم نام تو را میبینم
...پس چرا اینگونه نفس هایم سرد است و نمیبینم تو را ؟
این سایه های مبهم و در هم به چشم من
اشباح عشقهای گذشته است در ملال
شب چیرگی دهد به سرانگشتهای غم
تا بردرند دفـــــتــــــر افسانه خــــــیال
لب دریا توی ساحل ،
دوتا قلب نیمه کاره ...
موجای سفید و وحشی ،
رو تن آبی دریا
می گن انگار که تو نیستی
منم اینجا تک و تنها
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
آن بام های باد بادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
آن روزها رفتند
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم
آه ... گویی ز دخمه دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه تو
حجم سفید لیز
با خش خش چادر مادربزرگ آغاز میشد
و با ظهور سایه مغشوش او در چارچوب در
که ناگهان خود را رها می کرد در احساس سرد نور
و طرح سرگردان پرواز کبوترها
در جامهای رنگی شیشه
فردا ...
گرمای کرسی خواب آور بود
من تند و بی پروا
دور از نگاه مادرم خطهای باطل را
از مشق های کهنه خود پک می کردم
چون برف می خوابید
در باغچه می گشتم افسرده
در پای گلدانهای خشک یاس
گنجشک های مرده ام را خک میکردم
ماه! امشب بر دل و جانم بتاب
آسمان! امشب کنار من بخواب
زیر چتر قیرگون آسمان
مرغ شب! امشب دمی با من بخوان
در خیالستان من حالی بریز
در تب احساس من بالی بریز
امشب ای دریا مرا آواز ده
یک پریدن قدرت پرواز ده
کولی بادِ پریشان دل ، ببین
گر گرفته امشب این منزل ، ببین
نگاهي مي كنم بر ماه و نو تر مي شود دردم
مرا در جرگه ي خوبان عالم با تو راهي نيست
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
چنين كه در دل من داغ زلف سركش توست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
من
سالهای سال مردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟
يكشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو ميسوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو ميدوزد
در سرزمين شلاق و اشک و فراق
اندام زيبايش
زندان روح بزرگ او شد
تا زير رگبار حسد و حماقت
پاسخگوي جرمي باشد
که گناه او نيست.
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
دلم اندازه ي اين ابرا پره
بس که بدبختي تو تورم مي خوره
بيگناه توي جهنم افتاديم
ديگه از چشم خدا هم افتاديم
آقا جون ميگن که رخصت نميدي
به کسي برگ ضمانت نميدي
ميگن از اين آدما دلت پره
ميگن از برو بيا دلت پره
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
باد ما را خواهد برد
باد ما را خواهد برد
-----------
سلام جلال جان
شب بخیر
زهرا جان سلام
دیدمت میان رشته های آهنین
دست بسته
در میان شحنه ها
در نگاه خویشتن
شطی از نجابت و پیام داشتی
آه
وقتی از بلند اضطراب
تیشه را به ریشه می زدی
قلب تو چگونه می تپید ؟
سلام مژگان جونی ! سلام آق جلال !
شب شمام به خیر !
در شب کوچک من افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی ؟
--------
زهرا جون شبت بخیر؟خوش می گذره
این جلال جان هم که هنوز در کمرنگی به سر می بره....:دی
يادمون نميره رحمت شما
سر سال ميايم زيارت شما
قهوه اي رو رد مي کنيم
جوجه ها رو نذر گنبد مي کنيم
آقا جون حالا ديگه وقت دعاس
نوبتي هم باشه ، نوبت شماس
دعا مستجاب ميشه وقت اذون
اين شما ... اينم خداي مهربون ...
salam mojgan khanoom.
zahra khanoom khoobid?
ترا صدا کردم
ترا صدا کردم
تمام هستی من
چو یک پیاله ی شیر
میان دستم بود
نگاه آبی ماه
به شیشه ها می خورد
ترانه ای غمنک
چو دود بر می خاست
ز شهر زنجره ها
چون دود می لغزید
به روی پنجره ها
تمام شب آنجا
میان سینه من
کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی ترا می خواست
----------
مرسی
جلال جان
we miss you
تو عاشقم بودي ...
تو عاشقم بودي و من تنها دوستت داشتم
من چون عاشقم بودي دوستت داشتم
تنها بهانه ي دوست داشتنم همين بود و بس ...
امشب قلم چه خودخواه – زشت - روي كاغذ مي رقصد
تو حريمي و من حرمت
تو حريم و حصار بين دوست داشتنم و عاشق گشتنم هستي
بگذار
بگذار تا بشكنمت ، بگذار اين حريم زشت را بشكنم تا عاشق گردم
بگذار تا بشكنمت ...
و من حرمتم
من حرمتِ عشقِ بي همتايتم
نگذار تا بشكنم
من را نشكن
من، اين حرمت عشقت، اين باكره ي بي رقيب را ...
نگذار تا دريده شود
نگذار تا خرد و خميده شوم
آري؛ امشب قلم چه خودخواه روي كاغذ مي رقصد
خودخواه همچون من ...
... دوستت دارم حرمت بي حریم
for you!!
معشوق من
همچون خداوندی ‚ در معبد نپال
گویی از ابتدای وجودش
بیگانه بوده است
او
مردیست از قرون گذشته
یاد آور اصالت زیبایی
او در فضای خود
چون بوی کودکی
پیوسته خاطرات معصومی را
بیدار میکند
او مثل یک سرود خوش عامیانه است
سرشار از خشونت و عریانی
او با خلوص دوست می دارد
ذرات زندگی را
ذرات خک را
غمهای آدمی را
غمهای پک را
او با خلوص دوست می دارد
یک کوچه باغ دهکده را
یک درخت را
یک ظرف بستنی را
یک بند رخت را
معشوق من
انسان ساده ایست
انسان ساده ای که من او را
در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانه ی یک مذهب شگفت
در لابلای بوته ی ****************
پنهان نموده ام
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
...
دلتون ميداد بگين حقتونه؟
ما نيومديم پي آب و دونه
اومديم به ما عنايت بکني
جوجه هامونو ضمانت بکني
اومديم پر بزنيمبه راه راست
گوش به زنگيم ... بقيش دست شماس
salam Tec
سلام من به تو یار قدیمی
منم همون هوادار قدیمی
هنوز همون خراباتی و مستم
ولی بی تو سبوی می شکستم
مرحم زخماي باورم ميشي؟
آقا جون ضامن کفترم ميشي؟
جوجه هام گشنه خوابيدن دوباره
نون بدبختي که خوردن نداره
بوي خاک ميدن گلاي نسترن
خروسا هي دم به دم اذون ميگن
نسیم وار وزیدی به روح خسته من
ز دشت سوخته ام گل به بار آوردی
به پای تو گل سوسن ز بام و در می ریخت
چو عطر خویش به هر رهگذار آوردی
تو آمدی و به نیروی چشم شیر افکن
نگاه نافذ آهو شکار آوردی
پرند زلف فرو ریختی به شانه ی من
برای جلگه ی تن آبشار آوردی
دلم ز نرمی گلهای بوسه صید تو شد
لب حریری پروانه وار آوردی
چو زلف تو دل سرگشته را قرار نبود
ز بوسه ها به دل من قرار آوردی
به انتظار نشستم کزان گلی بدمد
تو در زدی و گل انتظار آوردی
یکی چو باده پرستان طراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان بکف گرفته ایاغ
غصه اگر هست بگو تا باشد
معني خوشبختي، بودن اندوه است
اين همه غصه و غم اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه! ميوه يک باغند
همه را با هم و با عشق بچين...
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها…
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم:
باشد براي روز مبادا!
اما
در صفحههاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه ميداند؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد!
---
خوش باشین دوستان !
برا منم دعا کنین !
دو زلفونت شب و روي تو ماهه
از اين شب روزگار مو سياه
دلم شد راهي درياي چشمت
از اين پس كار چشمم رو براهه
همیشه از همه نزدیکتر به ما سنگ است
نگاه کن
چشم ها همه سنگ است و قلبها همه سنگ
چه سنگبارانی....!!
گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری؟
خانه خدا هم از سنگ است!!!!!!!!!!
تو باور نکن
اما من از نزدیک ترین جاده ها
دورترین مسیر را به تو
و برای رسیدن به تو پیموده ام.
منو میبینی و حیرون نمیشی .....
چی بگم ابری و بارون نمیشی درد و میفهمی و درمون نمیشی
چی بگم ، با کی بگم ، راز تو رو داری آتیش میگیری ، خون نمیشی
من که هر شب تا سحر قصه ی عشقو تو گوشت میخونم
بازم افسانه ای ، افسون نمیشی .....
تو بزرگی مثل دنیای خیال آدما دل زخمی ، لاله ی دشت بلا
نکنه غصه ی لیلی رو داری واسه این قصه ها مجنون نمیشی
سلام ای دوستان بی وفا.از غم بیاموزید.غم با همه بی وفایی هر شب به ما سر میزندها!!!1
يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نكني ناشادم
می سوزم از تب عشق تو
چه زیباست وقتی به آغوش می کشم
تن گرم خیالی تو را
و می بوسم لبانت را
و در خیال خود تو را تمنّا می کنم
بر صخره ای نشسته ام
و از روزنه ی افق
تو را تماشا می کنم
اما فقط در عالم خیال...
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگی ام